پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


یکی به گنجشک های جهان اضافه شده است


یکی به گنجشک های جهان اضافه شده است
برف فقط نام ها را می پوشاند و چون پگاه تکلم در رسد هزار دهان گلگون به هلهله سخن آغاز خواهند کرد. رف فقط نام ها را می پوشاند، دهان ها هرگز خاموش نمی ماند. دهان ها در پگاه تکلم گلگونه سخن خواهند گفت. آری برادرم، از سفیدی یخ، یخ منکر مهراس. که هراسی در کار نیست. که این سفیدی و سرما فقط تأملی ست، درنگی، تازه کردن نفسی برای برخاستن و شتابان رفتن، که سواره رفتن تا پایان سرما، تا پایان انجماد. تا پایان یخ و تا بهاران آویشن و بابونه.آن که می خواهد افتادن، نرفتن و پایان را به تو بقبولاند، نمی داند که تو در اندیشه برخاستن، رفتن و حتی سواره رفتن تا پایان یخ هستی. تا دشت های سراسر مالامال از آویشن زاگرس. تا بهار و بابونه. که آتشی سفیدی یخ را می شناخت و آن را با سفید بد کفن اشتباه نمی کرد. شعر آتشی شعر امید و زندگی بود. او طلوع و غروب آفتاب در کویر را دیده بود و غروب را که خورشید همچون سینی مسین سرخ بر افق کوبیده شده بود و ماه کویر را چه خوب می شناخت و آن را سروده بود.آتشی در هفتاد و پنج سالی که زندگی کرد شعر بسیار سرود. من فقط چهار دفتر شعر او را جلویم می گذارم و خود را فقط به این چهار دفتر محدود می کنم؛ چرا که نه جای نوشتن بیشتر هست و نه فرصت.«وصف گل سوری»، «گندم و گیلاس»، «زیباتر از شکل قدیم جهان» و «چه تلخ است این سیب»این چهار دفتر همگی در دهه هفتاد چاپ شده اند و دوره جدیدی در کار آتشی هستند. این چهار دفتر نشان تلاش آتشی در رسیدن به مرزهای جدید شعری ست.آتشی در این چهار دفتر شعری خود به جز گندم و گیلاس مقدمه ای دارد که توضیحی بر باورهای شعری اوست. مقدمه «وصف گل سوری» بحث نو شدن و تحول شعری ست، چنان که می نویسد: «اگر نیما شصت هفتاد سال پیش، خود را در آن لحظه تاریخی کشف می کند (و ما را هم به قلمرو کشف خود و کشف ما توسط خودمان، هدایت می کند) تا دریابیم که مکانیسم های موجود ادبی پاسخگوی درون متحول ما نیست و به جستار و کشف تازه شتابان شویم، امروز هم همان ضرورت در ما جوشان است.» (۱) آتشی در این مقدمه معتقد است: «ما نسبت به تاریخ و جامعه، تابعیت منفعل نداریم و مدام هماهنگ آن و در لحظاتی چه بسا پیشاپیش آن حرکت می کنیم و اگر نیرومند باشیم می توانیم به حرکت و شتاب آن به طرف کامل تر شدن یاری برسانیم. »و چنین است که خود در آستانه هفتاد سالگی درپی برخاستن و سواره رفتن تا پایان یخ است.«وصف گل سوری» از بهترین های دهه هفتاد است. هر کجای دفتر را که باز کنی، حیرت می کنی و شگفت زده می شوی؛ وقتی که از صبح می گوید:
مرغی کنار پنجره می خواند:
«چهچهه ... چهچهه...»
و خواب رازناک سحرگاهی
در خواند و خیز گنجشکان
با دانه های ارزن برچیده می شود. (۲)
توصیفی زیبا و نو از صبح.
آتشی در این هفتاد و چهار سال تا توانست آوازهای شورید ه وار خود را خواند و خواند و برای ما آوازهای بسیار به جا گذاشت.و ورق می زنی و به وصف گل سوری می رسی. شعری ناب و زیبا و عاشقانه:
وقتی نسیم نیمه شب
از باغ سیب برمی گردد
راز از کنار زلف تو آغاز می شود
...
و ورق می زنی، باز وصف گلی سوری. این نیز عادت یا روش آتشی ست. شعرهای وصف گل سوری. شعرهای آوازهای آتش. شعر های فصلی درنا. شعرهای فصل تهمینه. شعرهای فراقی. شعرهای فصل مه. شعرهای نگاه و غیره.
زیبایی
زیباتر از تمام جهان زیبا
و چشم های شادابت
نیزارهای سبز گمدره های زاگرس را
پندار می کند. (۳)
آتشی همچون نیما شاعر گل ها و پرنده های زیبای طبیعت است.(۴) بابونه و مرزنگوش و تی تروک را خوب می شناسد و عاشقانه می سراید. اما دل او هم چه بسیار که می گیرد. وقتی که سرکوب است و مرگ. وقتی که فصل سرد و ساکت و خاکستری ست. وقتی که آب ها راکد و بی ماه و موج اند.
وقتی که آفتاب زانو بریده در بن خندق افتاده است. وقتی که صدای تیر امانت نمی دهد. وقتی که به قبرها هم رحم نمی کنند و بولدوزرها به جان خاک ها و سنگ های قبر می افتند:
تنگ غروب بولدوزری زرد، مثل عقرب سهماگینی
از پشت خاکریزی بالا می آید
و دشت را سراسر
با چرخ های زنجیری می پیماید
۰۰۰
۰۰۰
در فصل بادهای تب آور
در خواب های خالی
و آب های راکد بی ماه و موج
ای دل چگونه گل خواهی کرد.(۵)
و آتشی هم شاعر است و هم عاشق. او عشق را چنان می سراید که انگار عشق آدم و حوا، وامق و عذرا و لیلی و مجنون تا انسان قرن بیست و یکم را تجربه کرده است:
با دهان گشوده
رو به تیرباران ها می روم
و آشیانه خمپاره هاست دهانم
تا بیابمش
و بنویسمش
به هیئت گلگون بوسه ای
دهانت را (۶)و دفتر شعر گندم و گیلاس. دفتری بدون مقدمه. دفتری كه خودش می گفت چندان از آن راضی نیست و معتقد بود كه عجولانه درآمده است. اما اشعار زیبا بسیار می توان در آن یافت.آتشی شیفته گنجشك ها بود. ببینید چگونه صبح و گنجشك را تصویر كرده است. آن چنان كه نقاش آن را به تصویر كشیده باشد:
چه قشقرقی!
سپیده برنیامده
رویای گنجشكان را آشفته است
بی خیال خفتگان اردوگاه
آنها
زنجیره های برنجی آوازشان را
از شاخه ای به شاخه دیگر می بافند
و منقار به منقار ولوله می كنند (۷)
دفتری دیگر: «زیباتر از شكل قدیم جهان» دفتری با مقدمه دو صفحه ای. در این مقدمه هم باز از نو شدن حرف می زند. باز خود را شاعر نیمایی می داند و می نویسد: «من به حضور نوعی «ادبیت» در شكل شعر باور دارم و تابع بی اراده وسوسه نوسرایی نیستم، آن هم تا آن اندازه كه شعرهای بی شكل پا در هوا به تاریخ ادب دیارم عرضه كنم. می خواهم بگویم؛ من ریشه در شعر كهن فارسی از گاثاها به بعد و سپس در انقلاب نیما دارم.» و ادامه می دهد: «من هنجار كلام را بر هم نمی زنم تا به تصادف معنا یا مفهومی نو ایجاد شود. »(۸) آتشی، شاعری مدرن است و آن جا هم كه از وسوسه نوسرایی صحبت می كند و شعر خود را ا دامه راه نیما می داند باز هم مدرن است و می دانیم كه منظور او از وسوسه نوسرایی و آنان كه هنجار كلام را بر هم می زنند چیست. كسانی كه از پست مدرنیسم و ژاك دریدا صحبت می كردند. سالهایی كه رضا براهنی تئوری های شعری خود را می نوشت و در میان آن سالها اگر دقت كنیم باز آتشی بود كه ریشه در ادب ایرانی داشت و نو بود و آنها كه از پست مدرن می گفتند تازه تاب و توان گسست از سنت را نداشتند. و خواندن شعر، همچون خواندن رمان و مقاله نیست. شعر را باید مزه مزه كرد و بارها آن را خواند. از روی آن نوشت و با آن مأنوس شد؛ و در این انس و الفت به آن دل سپرد. پس دفتر شعر را باید هفته ها و ماه ها به دست گرفت و تازه بعد از گذشت سال ها باز به سراغش رفت و خواند و خواند تا به دنیای شاعر دست یافت. نه! با شعر شاعر به دنیای خود رسید. یعنی با خوانش آن دوباره شعر را سرود. اما «زیباتر از شكل قدیم جهان» یك شعر دارد كه مرا به حیرت واداشته است. حیرت از حس انسانی شاعری كه از این دنیا كم نكشیده بود. حیرت از شاعری كه در قالب هابیل دل نگران قابیل است. هابیل اولین مقتول این دنیاست. كشته به دست برادرش قابیل، و چنین شد كه تاریخ انسان با كشتن آغاز شد و شاعر ما به ابتدا برمی گردد تا مهر را جانشین كینه كند. تا نفرت ها را پای درخت كوهی چال كند. تا پیراهن های خونین اش را یكی یكی به بادها و به خار بخشد و شاعر نگران قابیل است. به جای هابیل به سرگشتگی قابیل می اندیشد و بیشه های تاریك كه خون او آن را آبیاری كرده است. می خواهد برادر را به سایه ببرد و بگذارد كه به آب زند، و آن طرف نومیدی ها و یأس هایش میان هلهله بی امان شقایق ها بیدار شود.(۹) آتشی شاعری تصویرگر است. با تسلط به واژه ها و زبان، رنگ و بوم و قلم خود را می سازد و همچون نقاشی توانا شعر می سراید. ببینید چگونه با كلمات پاییز را نقاشی كرده است:
پاییز
رخصت نداد تا
چشم انتظارش باشیم
۰۰۰
درناها
خدنگ های رها شده از جبهه شمال
- بالی در آفتاب و بالی
در سرخی غروب،
گذشتند
گفتم كه این عادت شعری شاعر بزرگ زمانه مان بود كه اشعاری به یك نام، در یك حال و هوا و با شماره بندی می گفت. اشعار فصل درنای او ناب و وحشی اند. وحشی طبیعت و صحرا و درنا. ولی نه آن كه بی خیال حال باشد و گریزان، بلكه این همه سبب سازند تا شاعر از دست رفته مان، شاعر جنوب، شاعر بوشهر دل زدگی خود را از این آینه دق، از این ظلمتكده بسراید.آبی نوشتن از این درد تاریك تهمت به آب است، تهمت به فیروزه خالص آسمان. آبی نشانی از پاكی و بی كرانگی ست. بی كرانگی آسمان ها و دریاها. پس نمی توان از این درد تاریك، از این كرمجوش پساب بركه، از این لهجه از لجن میل سبزی نموده، آبی نوشت. این بركه قشلاق درنا نبوده است. در این شعر، یعنی فصل درناها، آتشی باید بسیار تأمل كرده باشد؛ باید ساعت ها به پرواز درنا خیره شده باشد تا بتواند بنویسد:«در بالبال گرفته شتاب خدنگش» (۱۱) حركتی از بال های درنا كه شتاب او را می گیرد و آماده نشستن اش می كند.و درنا وقتی كه می خواهد بنشیند با تأمل و حوصله و وسواس دو پای خود را به طرف زمین می آورد. دو پایی كه باید خردمندانه عمل كند تا جان درنا را حفظ كند، آنگاه كه:
پرواز را می كشاند به شیب
می آید و می فرستد دو پای خردمند خود را
پیش از پر خود
و اما اینجا قشلاق درنا نبوده است
این بركه مرده، این مرده مانداب
قشلاق درنا نبوده ست هرگز.
پس با برق چشمانش از پرده شك رها می شود و
درنای ما می پرد از تبستان مانداب
می رود، می رود تا سپیدای بی لك.
و آتشی شاگرد نیماست. نیما می گفت شعر گذشته شعری سوبژكتیو بود نگاه عینی نداشت و آتشی شاعری ابژكتیو است. با دقت و وسواس می نگرد همچون نقاشی دقیق. و این تصویرسازی شاعر نقاشی ست كه بر آن شده بود تا برخیزد و سواره تا پایان یخ برود و چون پگاه تكلم در رسد، با دهان گلگون به هلهله سخن آغاز كند و هشدار كه شاعر هشیارمان به هلهله سخن آغاز كرده بود و سفیدی برف را با سفیدی بد كفن به اشتباه نمی گرفت. او چشم به راه رسیدن به بهار و قدم زدن در میان دشت مرزنگوش و بابونه بود. او شاعر امید بود و در سال های بعد از كودتا هم كه شعر، شعر یأس بود شعر امید سرود. چشمانی به آسمان داشت تا تی تروك ها را در پرواز ببیند و پرواز درناها را. یادش به خیر و گرامی.
پانوشت ها:
۱- وصف گل سوری، منوچهر آتشی، انتشارات مروارید تهران ،۱۳۷۰ صفحه ۸
۲- همان صفحه ۶۹
۳- همان صفحه ۸۰
۴- و گاه در این كار به افراط می رسید و كمی به رئالیسم نزدیك می شد.
۵- همان صفحه ۱۰۰
۶- همان صفحه ۱۶۹
۷- منوچهر آتشی گندم و گیلاس، نشر قطره تهران ۱۳۷۰ صفحه ۸۹
۸- منوچهر آتشی، زیباتر از شكل قدیم جهان، نشر نشانه تهران ،۱۳۷۶ صفحه ۸
۹- همان صفحه ۹۵
۱۰- همان صفحه ۲۳۰
۱۱- همان صفحه ۱۹۸

هوشنگ ماهرویان
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید