چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


توسعه به مثابه فرهنگ


توسعه به مثابه فرهنگ
دنیای كنونی ما پس از تجربه های گران و سازوكارهای متمادی اینك دریافته است كه جهان بدون فرهنگ نمی‌تواند به حیات خود ادامه دهد. امروز بشریت بیش از هر زمانی برای پاسداری از میراث باستانی و نمادها و سمبل های فرهنگ كه هم كاركرد اقتصادی خواهند داشت و هم كاركرد فرهنگی به پویایی فرهنگ نیازمند است. نگاه نافذ طبقه نخبه و الیت ما قدر مسلم پیش از هر زمان دیگری معطوف به انگاره های اقتصادی و متغیرهای آن شده است.تا همین ربع قرن پیش، برای اغلب طبقات فرهنگی و جامعه اهل فرهنگ، اقتصاد یك متغیر مزاحم و موجود موذی و آزار دهنده بوده است كه در خوش بینانه ترین وضعیت، خوره خلاقیت آنان است چه در آن هنگام كه اقتصاد به عنوان حامی فرهنگ عمل می كند و چه هنگامی كه در فقدان اقتصاد اهمیت فرهنگ از كف می رود. این مسأله گاه برای روشنفكران چنان اهمیت خواهد یافت كه اندیشمندی چون سارتر در خاطرات خود آورده است كه «هرگز تمایلی به شمردن اسكناس‌ها نداشته‌ام» از سوی دیگر «بسیاری از هنرمندان خلاق از این فكر رنجیده خاطر می شوند كه فعالیت شان بخشی از یك صنعت تلقی شود. مطلب این است كه آنان معتقدند به این ترتیب فقط جنبه های تجاری تولید هنری مورد تاكید خواهد بود و انگیزش خلاقانه محض به انقیاد تقاضاهای بازار در خواهد آمد این عقیده را هنرمندانی بیان می دارند كه محرك شان در خلق اثر هنری صرفا ارزش فرهنگی است و به منافع مالی نظر ندارند اما اقتصاددان بی ظرافت كه چشم شان به «ساختار بازار» «نسبت های تمركز» «تقاضای كار» و «ارزش افزوده» است اهمیتی برای اهداف ظریف تر هنری قائل نیستند.»اما همه این دغدغه ها متعلق به سال های نخست و میانی قرن بیستم میلادی است. شبكه‌های اطلاعاتی و دنیای ارتباطات براین باور است كه حوزه های بین رشته ای و میان رشته ای همه این یكسونگری ها را محو و كم رنگ ساخته است ما دیگر نمی توانیم همانند گوگن و ولاسكز تنها به امر نقاشی و هنر تجسمی بپردازیم دنیای جدید به همه این رشته ها در زنجیره ای از روابط نگاه می كند نه به گونه متفاوت و مجزا. به همین دلیل فرهنگ بدون اقتصاد راهی را خواهد پیمود بسان سلول مرده در دنیای نامتناهی.به همین دلیل است كه استیون كانر، به نقل از بودریار می گوید «دیگر نمی توان قلمرو اقتصادی یا تولیدی را از قلمروهای ایدئولوژی یا فرهنگ جدا كرد زیرا مصنوعات، انگاره ها و بازنمودهای فرهنگی حتی احساسات و ساختارهای روانی به قسمتی از جهان اقتصاد تبدیل شده اند، مرز میان انگاره یا وانمودن و واقعیتی كه باز می نماید مبهم است. بنابراین برای مثال بودریار می گوید كه دیزنی لند بیش از ایالات متحده واقعی كه دیزنی لند از آن تقلید می كند واقعی است. دیوید تراسبی یكی از اقتصاددانان توسعه ای در این كتاب بر این باور است كه نسبت اقتصاد و فرهنگ در پروسه یك توسعه جامع و پایدار بیش از پیش نسبت مساوی و برابر است. دیگر نمی توانیم چشم خود را نسبت به هشدارهای زیست محیطی و تاثیرات گلخانه ای كه در نهایت به گرم شدن زمین می انجامید ببندیم، صاحبان سرمایه و جهان سرمایه داری سال هاست كه برای كاهش خطرات لایه ازن دست به سوی فرهنگ دراز كرده اند آنان دریافته اند كه تنها از سوی متولیان فرهنگ می توانند این معضل جهانی را مرتفع سازند.از سوی دیگر سال هاست كه بسیاری از نمادهای فرهنگ و هنر، سنجه های ذاتی خود را یافته اند و آنقدر از سنجه های اقتصادی دوری گزیده اند كه برای نزدیك ساختن آن نیازمند یك همت جهانی هستیم. دیگر بسیاری از این نمادها به سهولت قابلیت تبدیل به مولفه های اقتصاد ندارد چه آنكه هنر در ذات خود كمی پذیر نیست و در عوض اقتصاد نیز در ذات خود كیفی پذیر نیست اگرچه جلوه های بیرونی اقتصاد كیفیتی است كه به كمیت تبدیل می شوند اما ذات خلاقیت و نمادهای بصری و زیبایی شناختی هنر می تواند در بلند مدت در فضای متفاوت در افزایش و كاهش كمی موثر و یا بی تاثیر باشد.
«دلایلی وجود دارد تا نشان می‌دهد كه چرا ممكن است نتوانیم ارزش فرهنگی را از طریق تمایل افراد به پرداخت پول بشناسیم اول اینكه ممكن است مردم در باره ابژه یا فراگرد فرهنگی مورد نظر آن قدر آگاهی نداشته باشند كه بتوانند در باره آن داوری معتبری بر اساس تمایل به پرداخت پول انجام دهند. اگر این نارسایی اطلاعاتی گسترده باشد می تواند استفاده از رحجان های افراد به عنوان مبنایی برای داوری در باره ارزش فرهنگی یك ابژه یا فراگرد را دچار تردید كند دوم اینكه ممكن است برخی ویژگی های ارزش فرهنگی را نتوان براساس رجحان ها بیان كرد. ممكن است یك فرد كاملا آگاه نتواند برخی كیفیت های بهتر یا بدتر بیان كند و آنها را صرفا چیزی از نشر كیفی متفاوت بداند... سوم اینكه ممكن است برخی ویژگی های قابل ارزش سنجه های فرهنگی فقط بر حسب سنجه ای قابل سنجش باشد كه با سنجش متریك پولی غیر قابل مقایسه است یا به آن تبدیل پذیر نیست. »با این همه، دیوید تراسبی بر این عقیده پای می فشرد كه توانایی مردم برای ادامه یك زندگی بهره برداری از زندگی مطلوب و دسترسی به دانش و علوم به قدر كافی نیازمند تاثیرات فرهنگ‌اند و هیچ اقتصادی نمی تواند بدون تاثیر فرهنگ متعالی شكوفا شود و به نظرم جلوه های توسعه كه در سال های دهه ۹۰ به سوی توسعه فرهنگی پیش رفته چیزی جز نیاز به این بخش را توجیه نمی سازد.جهت گیری مجدد تفكر توسعه به این صورت، پی آمدهای فرهنگی آشكاری دارد. مردم به عنوان ابژه و ابزار توسعه در انزوا قرار ندارند. آنان به راه‌های گوناگون با یكدیگر در تعامل اند، و چارچوب این تعامل را فرهنگ آنان فراهم می كند ـ عقاید، ارزش، زبان ها، سنت های مشترك شان و نظایر آن ها بافت زندگی روزانه شان را تشكیل می دهد همان طور كه كمیسیون جهانی سازمان ملل در باره فرهنگ و توسعه (۱۹۹۵) نشان داده، مفهوم پردازی مجدد توسعه برحسب مفاهیم انسانی، فرهنگ را از حاشیه تفكر اقتصادی به مركز صحنه می آورد. در این شرایط ممكن است مفاهیم توسعه اقتصادی، توسعه انسانی و توسعه فرهنگی در نظریه جامع تری در باره دگرگونی در جهان رو به توسعه جذب شوند.
نویسنده: دیوید تراسبی
ترجمه: كاظم فرهادی
منبع : مجله گسترش صنعت


همچنین مشاهده کنید