دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


عارف بی‌خانقاه


عارف بی‌خانقاه
در مقدمه ”دیوان حافظ“ به قلم محمد گلندام، اسم و لقب خواجه چنین آمده است: ”شمس الملهٔ والدین محمد حافظ الشیرازی“ در مورد تخلص شاعر به حافظ جای هیچ‌گونه تردیدی نیست، زیرا از دیرزمان این حکم به تمام کسانی که قرآن و حدیث حفظ داشته‌اند و به‌ویژه به افرادی که حافظ قرآن بوده‌اند اطلاق می‌شده است. پدر حافظ تاجری اهل اصفهان بود که به شیراز مهاجرت کرد و خواجه در شیراز متولد شد. در مورد تاریخ ولادت شاعر اختلاف هست اما سال ۷۲۶ از میان سایر اقوال درست‌تر می‌نماید و وفات او را از میان تاریخ‌های ذکر شده به سال ۷۹۲ پذیرفته‌اند. (”مقام حافظ“: استاد همائی) از اشعار خواجه چنین برمی‌آید که وی زن و فرزندان متعدد داشته است و گویا زن و دو فرزندش قبل از مرگ وی بدرود حیات گفته‌اند. حافظ که مدت چهل سال از عمر خود را در مدرسه به‌سر برده و در تمام علوم و فنون آن زمان تبحر داشته، مکرر به بلندی مقام خویش اشاره کرده و مانند اکثر شاعران زمان از قدر ناشناسی اهل زمانه شکوه کرده است:
هنر نمی‌خرد ایام و غیر از اینم نیست
کجا روم به تجارت بدین کساد متاع
از آنجا که خواجه در پرآشوب‌ترین دوره‌های تاریخی ایران می‌زیسته، اوضاع عصر و زمان را به وضوح در اشعار وی می‌بینیم.از نظر تاریخ، حافظ به هنگام جوانی در زمره مداحان شیخ ابواسحاق حاکمی عادل بود و حافظ را مورد محبت و اکرام قرار می‌داد، حافظ در اشعار خود او را مدح کرده است. اما وقتی امیرمبارزالدین بر فارس مسلط شد و حکومت شاه شیخ ابواسحاق را در ۷۵۴ برچید و بنای ستمگری گذاشت و در جامعه تفتیش عقاید را معمول کرد، ستمگری‌های وی سبب ناخشنودی و عصیان مردم شد تا آنکه شاه‌شجاع پدر را از حکومت خلع کرد و خود به حکومت رسید و بساط سالوس وریا و زهدفروش را برچید. پس از شاه‌شجاع پسرش زین‌العابدین حاکم فارس شد و سپس شاه منصور که آخرین ممدوح حافظ بود، به حکومت رسید.حافظ در اشعار خود از سلطان احمد جلایر و محمودشاه والی دکن نیز یاد می‌کند. بی‌ثباتی سیاسی و تعصب در عصر شاعر، مسائلی چون جنگ و جدال، قتل و خونریزی، لشگرکشی‌های متوالی و غارت‌های پی‌درپی، انحطاط اخلاقی و آشفتگی اجتماعی را هم به دنبال داشت. متزلزل شدن پایه‌های اخلاقی و ضعف مسائل علمی در عصر حافظ، موجب بروز اوهام و خرافات در بین مردم می‌شود، حقایق مذهبی رنگ عوض می‌کند و ریا و ظاهر پستی جایگزین آن شده و عوامفریبی و سالوسی رایج می‌شود، جای حقایق را اغراض شخصی می‌گیرد و سختگیری‌ها به‌صورت‌های گوناگون انجام می‌پذیرد و بین فرق صوفیه تفرق پیش می‌آید. تزلزل و بی‌ثباتی که بخش مهمی از آن معلول اوضاع نابسامان تاریخی و جنگ قدرت بین سلاطین است، چنان در ارکان زندگانی مردم و مملکت رخنه می‌کند که اهل ذوق و هوش را به آن می‌دارد که شکایات و درددل‌های خود را از این همه ریا و سالوس، ظلم و فساد و نامردمی و پلشتی به موثرترین زبان در اشعار خویش بیان کنند. آزردگی حافظ از این اوضاع، او را وا می‌دارد تا از ریاکاری و ریاکاران و زهدفروشان و مفسده‌جویان، شجاعانه و به‌شدت انتقاد کند و تنفرش را در آینه بی‌زنگار اشعار خویش آشکارا نشان دهد.ابیاتی از حافظ نشانگر وضع بی‌ثبات زمانه و اختلافات و درگیری‌ها و انتقادات شدید دوره اوست.این خصوصیات نشان می‌دهد که حافظ، شاعر عصر و زمان خویش است، شاعری است که در متن جامعه خود زیسته و آگاه به مسائل گوناگون دوره‌اش بوده است، زیرا اوضاع و احوال اجتماعی و سیاسی عصر خود را با دقت و موشکافی ژرف تشریح کرده و در هاله‌ای از تشبیهات و استعارات و کنایات با زبانی فاخر بیان کرده است. صداقت و صمیمیت، در کلام حافظ جلوه خاصی دارد، حتی آنجا که از طنز و کنایه بهره می‌گیرد، هدفش بازگو کردن مفاهیم قابل دسترس است و نیز آنچه از چشم دیگران نادیدنی است. او با چشمانی باز و کنجکاو به اطراف می‌نگرد و در صدد کشف راز و رمز نهفته‌ها برمی‌آید و آنها را هنرمندانه تصویر می‌کند و پیش چشم مردمان زمانه قرار می‌دهد. واژه‌ها و کلمات در شعر حافظ جایگاه ویژه‌ای دارند، به قول دکتر خانلری: ”این سخنور بزرگ با چه ظرافت و دقتی کلمات را برمی‌گزیند و تا چه حد می‌کوشد تا بیشترین معنی و لطیف‌ترین نکته را در هر کلمه بگنجاند و با هنری که به جادو می‌ماند، ذهن خواننده نکته‌دان و باریک‌بین را مجذوب و مفتون کند...“ (حافظ شناسی) یا بنا به نوشته نیاز کرمانی: ”واژه‌ها در شعر حافظ و مفاهیمی که او در پشت معانی ظاهری آنها می‌خواهد به خواننده شعرش القا کند، غیر از معانی و مفاهیمی است که در کتب صوفیه و کتاب‌های دینی می‌توان بازیافت. او صورت‌نگار زمانه‌ای است که در آن زندگی می‌کند، زمانه‌ای که با سنگدلی و خونریزی توام و با ریا و تدلیس همراه است، روزگاری که صوفی حقیقی کیمیا و صوفی نمایان فراوانند، روزگاری که فلک به مردم نادان زمام مراد داده است. تنها فریاد این قامت بلند شعر فارسی و این انسان آزاده است که زیر طاق سپهر می‌پیچد و می‌خواهد که فلک را سقف را بشکافد و طرحی نو در اندازد. (حافظ شناسی) گاه چنان از عالم خاک دور می‌شود که گوئی به راستی جهان و هر چه را که در آن است به باد فراموشی سپرده است. با اینکه در دیوان حافظ به قصیده و مثنوی و رباعی هم برمی‌خوریم اما عمده شهرت وی در غزلسرائی است. نخست‌بار وی غزل عاشقانه و عارفانه را به‌هم آمیخته و این راز جهانی است که واژه‌ها و اصطلاحات حافظ را به‌صورت‌های گوناگون قابل تعبیر و تفسیر ساخته است. حافظ شعر شاعران گذشته و معاصر را به‌خوبی خوانده و مضامین مختلفی از سعدی، سلمان، خواجو و دیگران گرفته و با قدرت بیان خود آن را جاویدان کرده است، هر چند خود به استادی این سه تن اذعان دارد. حافظ نه تنها مضمون را از معاصران خود گرفته، بلکه الفاظ را نیز از آنان اخذ کرده است.اما سر مقبولیت و راز شهرت حافظ نه در لفظ است و نه در مضمون، بلکه آنچه شعر حافظ را نسبت به سایرین مزیت بخشیده، چیزی جز بیان هنرمندانه شاعر نیست. تلفیق و ترکیب هنرمندانه عبارات سبب شده که شعر حافظ جاودانه شود. از یک‌سو سادگی سادگی و صمیمیت و از سوی دیگر ابعاد متفاوت شخصیت وی که در شعرش متجلی است باعث دلپذیری و جاودانگی شعر اوست. گذشته از اینها، آشنائی حافظ با روح زبان فارسی و آگاهی به ظرایف و دقایق کلام و استفاده درست و ”به‌جا“ از صنایع لفظی و معنوی، به‌ویژه ایهام و ابهام و تناسب و صور بلاغی زیبا و هنرمندانه و انتخاب کلمات سنجیده و پرمعنا، همه و همه دست به دست هم داده و در مجموع شعر حافظ را به درجه‌ای از رفعت و اعتلا رسانده که تاکنون کسی نتوانسته است با وی پهلو زند. محتوای بارور شعر حافظ نتیجه تلاش مستمر شاعر در سالیان دراز عمر اوست که همواره با درس و بحث و کتاب و قرآن مأنوس و همدم بوده و لحظه‌ای از تفکر و تدبیر پیرامون علم و دانش سرباز نزده و همان آشنائی عمیق با فرهنگ و معارف اسلامی و بشری رنگ و جلائی خاص به شعر او داده است.مضامین عاشقانه را از سعدی و مفاهیم چون نابسامانی این جهان، وسعت مشرب، رندی و توجه به صنایع و لفظ را از خواجو و سلمان گرفته است. او از صنایعی استفاده کرده که به خوش‌آهنگی شعر می‌افزاید. ایجاز و موسیقی کلام حافظ شعر او را از دیگران متمایمز ساخته است. حافظ فرهنگ لغات و ترکیبات عارفانه فارسی را گسترش داده و جذبه عشق و جوشش و شور و حال که خاص تمام آثار صوفیانه است، صبغه‌ای تازه و درخششی چشمگیر به کلام او بخشیده است. به‌طور کلی، این شخصیت چند بعدی و منشور گونگی اشعارش سبب شده که هرکس به مقتصای حال خود اشعار حافظ را آینه تمام‌نمای زندگی خویش بداند و بدان تفالی زند. امروزه دیوان حافظ یا گزیده غزلیات وی به بیشتر زبان‌های زنده جهان ترجمه شده و به‌عنوان منبع الهام‌بخش شاعران و نویسندگان بزرگ قرار گرفته است.
شعر رندانه
همچون حافظ برغم مدعیان
شعر رندانه گفتنم هوس است
حافظ عارف فیلسوف است. اگر فیلسوف را اندیشمندی بدانیم که به همه چیز شک می‌کند تا حقیقتی برای او آشکار شود حافظ فیلسوف است. او مانند هر فیلسوفی به عقاید قدما شک می‌کند.او برای خوشامد مردم عوام سخن نمی‌گوید، آنچه را حقیقت می‌داند به قلم می‌آورد. اگر از نظر اندیشه در بیان مطلب احساس خطر کند؛ باز آن سخن حق را رندانه می‌گوید تا هر کس به قدر فهمش مدعا را بفهمد و دریابد.مردمان عادی و عامی جاهلند و هر چه خلاف عقیده آنها بگوئی حکم تکفیر را صادر می‌کنند و نمی‌خواهند خلاف عقیده و نظر خود حتی حرفی یا کلامی را بشنوند. خواجه ناگزیر با آرایه کلام با ابهام و ایهام، پوشیده و در لفافه با استعاره و کنایه اما با وقار مطلب را ادعا می‌کند.رند و رندی حافظ
۵۲بار واژه رند و ۳۵بار واژه رندی در اشعار خواجه به‌کار رفته است. واژه رند و رندی از کلمات مورد ستایش حافظ است. رند حافظ مقامش والاتر از عارف است، چون عارف سالک در خرقه آتش زند و جهدی کند تا سر حلقه رندان جهان گردد.
هر عاشقی رند نیست، اما ملازمه رندی عاشق است:
روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق
شرط آن بود که جز ره این شیوه نسپریم
رند حافظ در گدائی کیمیاگری داند:
غلام همت آن رند عافیت سوزم
که با گدا صفتی کیمیاگری داند
رند، آزاده‌ای است که برای آنچه می‌اندیشد و می‌کند حساب پس نمی‌دهد. خداوند رندان را از زهد ریائی بی‌نیاز کرده است. رندی با صلاح و تقوی نسبتی ندارد.
حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
ما را خدا ز زهد ریا بی‌نیاز کرد
حافظ خود را عاشق، رند، مست، نامه سیاه، نظرباز می‌خواند و این مجموعه را هنر می‌داند و هیچ‌گاه از رندی و عشق توبه نمی‌کند.
من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه
هزار شکر که یاران شهر بی‌گنهند
عاشق و رند و نظربازم و می‌گویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته‌ام
رند حافظ جامع اضداد است زمانی به راز آگاه و زمانی حیران و بی‌خبر است.
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
به گفته استاد دکتر مرتضوی در کتاب مکتب حافظ، حافظ برای خود مظهری می‌داند حسین‌بن‌منصور‌حلاج‌بیضاوی را و نیز از شخصیت‌های افسانه‌ای، شیخ صنعان را که هر دو سمبل مکتب پیشوایان عرفان عاشقانه‌اند.
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
گفت آن یار کزو گشت سردار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد
خواجه می‌فرماید:
من اگر خارم و گر گل چمن‌آرائی هست
که از آن دست که می‌پروردم می‌رویم
صوفیه مجاهدت و سیر و سلوک را در تحصیل ”کسب معرفت“ مؤثر می‌دانند اما حافظ آن را موهبتی الهی می‌داند و می‌گوید که اگر فیض روح‌القدس مدد فرماید دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد. زیرا تفکرش مبتنی بر جبر است.
فیض روح‌القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد
او معتقد است آنچه را که در ازل برای انسان رقم زده‌اند همان می‌شود اگر ”جام جهان‌بین“ نصیب کسی است از ازل نصیب او بوده است.
دیدمش خرم و خندان قدح باده به‌دست
واندر آن آینه صدگونه تماشا می‌کرد
گفتم این جام جهان‌بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد
برخی بهترین سرمش و لطیف‌ترین تعلیمات اخلاقی را در رفتارها و گفتارهای دانشمندان صوفیه جست‌وجو می‌کنند. کلام این مکتب می‌تواند صفات فاضله بشری از قبیل احسان، مروت، جوانمردی، از خودگذشتگی، هم‌نوع پروری، صفا، یکدلی، خدمت به خلق، ایثار، مساوات، جان‌نثاری، فداکاری در راح حق و حقیقت و درس و عشق و محبت را مانند تصوف به نوآموزان بشر تعلیم کند.در این حال تجلیلات فکری خواجه بیش از حد تصور، آزادمنشانه‌تر از تفکر صوفیانه است.
به می‌پرستی از آن نقش خود بر آب زدم
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
حافظ با اصل تصوف موافقت دارد و افکار صوفیانه خود را با افکار فلسفی و ذوقی خویش به‌گونه‌ای رندانه بیان فرموده اما با تصوف مخالفت دارد. او گاهی خود را در زمره صوفیان می‌داند و از خرقه خویش یاد می‌کند اما این خرقه را هم در خور آتش می‌داند.استاد دکتر محمدرضا شفیعی‌کدکنی در کتاب موسیقی شعر، در باب عرفان حافظ می‌گوید:زهد و تعبد در تصوف عابدانه بر اساس ”ترس خدائی“ بوده است اما در تصوف عاشقانه حافظ براساس ”عشق به خدای“ است.
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده‌پروری داند
چنین است که خواجه، دل را خلوت خاص حق می‌داند:
خلوت دل نیست جای صحبت اغیار
دیو چو بیرون رود فرشته درآید.
عرفان حافظ
استاد دکتر ذبیح‌الله صفا در تاریخ ادبیات در شرح حال حافظ چنین می‌نویسد: ”حافظ مشرب عرفان داشته اما صوفی خانقاه‌نشین بوده است. از زمره علمای عصر و مخصوصاً در شمار علمای علوم شرعی بوده لکن از علم خود برای تشکیل مجلس درس استفاده نمی‌کرده است او از راه وظیفه دیوانی ارتزاق می‌نمود.“
استاد دکتر محمدرضا شفیعی‌کدکنی در کتاب موسیقی شعر می‌گوید: تا دیر نشده بگذارید یادآور شوم که حافظ اعتقاد مسلمی به مبانی، یا بهتر بگویم به جزئیات عرفان نداشته است و عرفان، به‌عنوان یک ”مجموعه فرهنگی“ می‌نگرد همچون نگرشی که نسبت به شطرنج دارد. مجموعه بسیار متنوع و پهناور عرفان نیز وسیله دیگری است برای این بیان هنری، این آگاهی او از شطرنج است که میدان خلاقیت او می‌شود و این اطلاع او از میدان‌های اندیشه و حالات و مقامات عرفانی است که مایه گسترش خلاقیت شعری وی می‌شود و این سخن به هیچ روی، به‌معنای آن نیست که ما معتقد شویم او شطرنج‌باز قهاری بوده است یا عارف به معنای دقیق کلمه، مجموعه عرفان، برای او ابزار است، همچنان که مجموعه شطرنج، همچنان که موسیقی و دیگر مجموعه‌های موجود در کل یک فرهنگ. برای نمونه در این بیت، مجموعه اساطیر:
ما قصه ”سکندر“ و ”دارا“ نخوانده‌ایم
از ما به‌جز حکایت ”مهر“ و ”وفا“ مپرس
و در این بیت، مجموعه موسیقی:
این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت
و آهنگ بازگشت ز راه حجاز کرد
و در این بیت مجموعه عرفان
بی‌خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
اینها همه ابزارند و نه هدف، هدف چیزی جز خلاقیت هنری نیست و هدف خلاقیت هنری نیز چیزی نیست جز ساختن آینه برای انسان در طول تاریخ ...“جامی در نفحات می‌نویسد: ”اکثر اشعار وی لطیف و مطبوع است و بعضی قریب به سر حد ”اعجاز“. استاد دکتر عبدالحسین زرین‌کوب در ”از کوچه رندان“ می‌گوید: ”حافظ یک کتابخانه را درون دوبیتی یا غزلی می‌گنجاند.“در گلگشت، استاد دکتر امین ریاحی مرقوم می‌کند: ”اندیشه عرفانی خواجه بر پایه عاشقانه حلاج و عین‌القضات احمد غزالی و سهروردی است. خواجه شیراز پیرو چشم و گوش بسته هیچ فرد و فرقه‌ای و راوی هیچ اندیشه‌ای نیست.از مضامین اشعار خواجه چنین فهمیده می‌شود که عرفان حافظ عرفان عاشقانه است او بر این است که مبدأ کل عشق و علت خلقت عشق و غایت هستی است و آدمی به مدد عشق می‌تواند به سرمنزل معرفت و تقرب مبدا عشق برسد و معتقد است که انسان در جهان به‌غیر از عشق به چیزی دیگر نباید دل ببندد.حافظ صوفی نبوده، او عارفی رند است که پشت پا به کلیه قیود و رسوم و آداب منحط زمان خود زده و پیرو مذهب آزادگی و رندی و عشق و عاشقی است.خواجه علاوه بر خلاقیت هنری که در همه اشعار مدنظرش بوده است در اشعار عرفانی مسلم بیان مطلب عرفانی را در نظر داشته. عرفان حافظ مانند عرفان دیگران نیست او عارفی بی‌خانقاه است.
رطل گرانم ده ای مرید خرابات
شادی شیخی که خانقاه ندارد
او جست‌وجوگر حقیقت مطلق و مبارزه علیه عوام‌فریبی زاهد و صوفی دین فروش و پرچمدار آزادی و آزادگی است.
غلام همت آنم به زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است.
افشین ارجمند
منبع : روزنامه اعتماد