چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


پشیمانی کاشفان


پشیمانی کاشفان
به بهانه سالروز کشف قاره امریکا و اکران فیلم کریستف کلمب در سینماهای جهان
کریستف کلمب در شهر ژن چشم به دنیا گشود. او به چندین کشور اروپائی مسافرت کرد و به مطالعه جغرافیا مشغول شد. او براساس نظرات چند دانشمند پیش از خود و با محاسباتی که کرده بود، درصدد بود تا با عبور از اقیانوس اطلس به هند برسد و در آن دوران سلطه کلیسا بر علم، اندیشه کروی بودن زمین دائماً ذهن او را مشغول کرده بود. در واقع او از وجود امریکا اطلاعی نداشت زیرا اکتشافات اسکاندیناوی‌ها در قرون وسطی از خاطره‌ها محو شده و کوچ‌نشین‌های آنها بر اثر بروز طاعون و با هجوم اسکیموها از بین رفته‌ بودند. او برای انجام این منظور و تهیه وسایل سفر از اغلب زمامداران اروپائی کمک خواست. اما از هیچ‌یک از آنها پاسخ مساعدی دریافت نکرد. زمانی‌که شکست خورده از جلسه شورای دانشگاه سالامانکا بازمی‌گشت فهمید که تلاش‌های ۷ ساله‌اش با شکست روبرو شده است. پس از طریق یک ملاح با بانکداری آشنا شد و او تعهد کرد که ملکه را راضی به این مسافرت در اقیانوس ”بی‌انتها“ می‌کند. وقتی کلمب از او می‌پرسد چرا به او کمک می‌کند، سانچز می‌گوید: ”به‌خاطر ایمان، امید، خیرخواهی و مهمتر از اینها بانکداری“. ایزابل، ملکه کاستل سرانجام در سال ۱۴۹۲، علی‌رغم آنکه اقیانوس را غیرقابل عبور می‌دانست، سه کشتی در اختیار او گذاشت. کلمب ”جاه‌طلب“، نامطمئن از مدت سفر، اما با اطمینان از نتیجه آن، روز سوم اوت از دماغه پالوس واقع در جنوب‌غربی اسپانیا به راه افتاد. سپس متوجه جزایر قناری شد و از آنجا به حرکت خود به سمت غرب اقیانوس اطلس ادامه داد. او بدون داشتن نقشه سفر فقط با شیوه دریانوردی مسلمانان از روی ستارگان (چنانکه مندس ـ یار غار کلمب ـ به وی می‌گوید) مسیر خود را در اقیانوس بیکران پیمود. ۹ هفته گذشته بود و خبری از خشکی نبود. وحشت و هراس ملوانان و ناسازگاری برخی از افسران، کلمب را وارد کرد تا در جمع همراهانش به سخنرانی بپردازد. او می‌گفت: ”زمانی فرا خواهد رسید که سخن از شجاع مردانش را آرام می‌کرد تا نقشه را همچنان تعقیب کنند. روز دوازدهم اکتبر آنها به جزیره گواناهانی در مجمع‌الجزایر یاماها رسیدند.در این لحظه اضطراب فیلم به اوج رسیده است.موسیقی متن حاکی از انتظار به او رسیده‌ای است که با نوای جوانی که راهی جز صبر ندارد همراه است. کلمب، نخستین آثار خشکی را بر انگشتش مشاهده می‌کند و آنگاه دیده‌های مشتاق ملوانان، بی‌صبرانه و با هراس و بی‌اعتمادی در میان هوای مه‌آلود سنگینی به دنبال خشکی می‌گردد و سرانجام از پس مه، سرزمین سبزی آشکار می‌شود. موسیقی به اوج خود می‌رسد. فریاد هلهله و شادی و... لنگرها را بیندازید... لبخند شادی کلمب... و قایق‌هائی که به سمت خشکی رانده می‌شوند... ”پارو بزنید... بزنید“دراین هنگام دوربین روی پاهای کلمب زوم می‌شود. حرکت آهسته او آب را می‌شکافد و به پیش می‌رود. و اینک خشکی. روی خاک به زانو می‌افتد و شکر خدا را به‌جا می‌آورد. همه به دنبال او به خاک می‌افتند. اینجا اینک جزیره گواهانانی است. اما کلمب به نام خدا و به یاری خدا و به نام اعلیحضرت بخشنده ملکه اسپانیا و به موجب قدرتی که به وی اعطاء شده آنجا را سن‌سالوادور می‌نامد. پرچم‌داران اروپائی پیش می‌روند تا در لحظاتی بعد نخستین برخورد را با بومیان منطقه داشته باشند. کلمب چنین می‌پنداشت که به آسیا رسیده است ولی چون در آنجا جز مردمان بومی با کس دیگری برخورد نکرد سخت متعجب شد. او ۲۹ تن از مردان خود را در آنجا گذاشت، جزایر کوبا و هائیتی را نیز کشف کرد و در بازگشت به اروپا مورد استقبال شایانی قرار گرفت. او در واقع بدون آنکه خود متوجه باشد به کشف امریکا نایل آمده بود.اما فیلم به اینجا ختم نمی‌شود. کلمب برای بار دوم به گواهانی باز می‌گردد اما این‌بار سکوت جزیره را با غرش توپ‌هایش در هم می‌شکند. مردان او در جزیره قربانی شده‌اند اما با این وجود او در پی انتقام‌جوئی نیست. او در پاسخ فرمانده نظامی خود می‌گوید: ”ما آمده‌ایم بمانیم، قصدمان جنگ نیست، باید خشممان را بخوریم.“ او در نامه‌ای به همسرش می‌نویسد: ”... و در گرمای تابستان اولین شهر دنیای تازه را می‌سازیم. و من براساس نقشه‌ای از معماری فلورانسی لئوناردو داوینچی این شهر را می‌سازم.“... اما او برای کار نیاز به بردگان دارد. چه کسی بهتر از بومیان جزایر؟ کلمب اشراف را به‌کار وا می‌دارد. برخورد او با بومیان و اشراف به یک صورت است. دامنه اختلافات گسترش می‌‌یابد. چهارسال می‌گذرد اما خبری از طلا و ”بهشت زمین“ کلمب نیست. فرمانده نظامی کلمب معتقد است که او شکست خورده است. اما کلمب باور دارد که مهاجران و بومیان هر دو در پی دنیای تازه‌ای هستند. اختلافات منجر به کشمکش‌های داخلی می‌شود و کلمب شورشیان را سرکوب می‌کند، اما دیری نمی‌پاید که مورد بی‌التفاتی ملکه قرار می‌گیرد و ”دن فرانسیسکو“ به‌جای کلمب انتخاب می‌شود. در این هنگام ”آمریکو وسپوچی“ سرزمین اصلی را چنانکه کلمب گفته بود کشف کرده است. کلمب یک‌سال در زندان کاستیل محبوس می‌شود تا اینکه پسرانش با استمداد از ملکه موجبات آزادی او را فراهم می‌آورند. فیلم به سراغ دانشگاه سالامانکا می‌رود و علیرغم زحمات کلمب و علیرغم اینکه همانجا با عقاید او مخالفت کرده بودند، از آمریکو وسپوچی، به‌عنوان کاشف سرزمین تازه قدردانی می‌شود. پلان بعدی گفت‌وگوی پسر کلمب با اوست و فرناندو (پسر کلمب) با نوشتن کتابی حماسه پدرش را پس از مرگ او در زمانی‌که تقریباً فراموش شده به همه ثابت می‌کند. فیلم با این جمله خاتمه می‌پذیرد:
”زندگی تصوراتی بیش از آنچه که ما در رویاهایمان می‌پرورانیم، دارد.“
شناسنامه فیلم:
کریستف کلمب (۱۴۹۲) ـ رنگی، محصول ۱۹۹۲
کارگردان: ریدلی اسکات، تهیه‌کنندگان: ریدلی اسکات، آلن گلدمن
فیلمنامه: راسلین بوش، فیلمبردار: آدریان بیدل
تدوین: ویلیام آندرسون، فرانسولز بونو، لسلی هیلی، دبورا زایتمن، آرمن میناسیان
موسیقی متن: وانجلیس
بازیگران: ژرارد پاردیو، آرمان آسانته، سیگورنی ویور، لورن دین، آنجلا مولینا، فرناندو وروی و مایک وینکویت
ریدلی اسکات
ریدلی اسکات در سال ۱۹۳۹ در انگلستان چشم به جهان گشود. وی پس از فارغ‌التحصیل شدن از دانشگاه سلطنتی هنر در لندن به‌عنوان مدیر طرح‌های تولیدی بنگاه بی‌بی‌سی مشغول به‌کار شد. در ۱۹۶۷ کار با بی‌بی‌سی را ترک گفت. نخستین تجربه کارگردانی او ”دوئل کنندگان“ براساس رمانی از ژوزف کنراد بود. این فیلم در ۱۹۷۷ برنده جایزه هیئت داوران جشنواره کن شد. پس از این فیلم به ترتیب ”بیگانه“ (۱۹۷۸)، ”دونده روی تیغ“ (۱۹۸۱)، ”افسانه“ (۱۹۸۴)، ”کسی دارد به من نگاه می‌کند“ (۱۹۸۶)، ”باران سیاه“ (۱۹۸۸)، ”تلما و لوئیس“ (۱۹۹۱) را کارگردانی کرد. این کارگردان انگلیسی‌الاصل اکثر فیلم‌های خود را در امریکا فیلمبرداری کرده، این‌بار در ”کریستف کلمب“ کشف امریکا را در فرانسه کارگردانی کرد.
افشین ارجمند
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید