پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


گریز از واقعیتِ مرگ یا زندگی


گریز از واقعیتِ مرگ یا زندگی
شان در حال دویدن در پارک دچار حملهٔ قلبی می‌شود و می‌میرد. همزمان با مرگ او، نوزادی به دنیا می‌آید. ده‌سال بعد، آنا همسر شان قصد ازدواج با جوزف را دارد. کلیفورد، دوست شان و همسرش کلارا به میهمانی نامزدی آنا و جوزف می‌روند. کلارا به بهانهٔ جا گذاشتن روبان هدیه، از کلیفورد جدا می‌شود و در خارج از ساختمان، هدیه‌ای را که همراه دارد در زیر خاک پنهان می‌کند؛ در حالی‌که شان، پسربچه‌ای ده‌ساله که در راهروی ورودی ساختمان نشسته، او را تعقیب می‌کند. روز بعد، شان به خانه آنا می‌رود و خود را همسر مردهٔ آنا معرفی و او را از ازدواج با جوزف منع می‌کند. آنا کمی شگفت‌زده می‌شود، اما موضوع را زیاد جدی نمی‌گیرد. روز بعد، آنا نامه‌ای از شان با همین مضمون دریافت می‌کند. جوزف به همراه آنا با پدر شان صحبت می‌کنند و او از شان می‌خواهد که دیگر مزاحم آنا نشود. شان می‌گوید نمی‌تواند. او که در خانه نیز رفتاری غیرمتعارف دارد و دیگر خود را یک پسربچه نمی‌داند، برای آنا پیغام می‌گذارد که با او در پارک ملاقات کند. آنا به پارک می‌رود و شان را در محل جان سپردن شوهرش می‌یابد. شان از آنا می‌خواهد که برای اثبات هویتش، باب ـ شوهر خواهر آنا ـ را نزد او بفرستد. شان در ملاقات با باب، اطلاعات زیادی از زندگی آنا و خانواده‌اش و حتی جزئیات بسیار خصوصی زندگی زناشوئی‌اش با آنا را بازگو می‌کند آنا به خانهٔ کلیفورد و کلارا می‌رود و از کلیفورد می‌خواهد که به او کمک کند. آنا به تدریج گفته‌های شان را می‌پذیرد و به این باور می‌رسد که روح شوهرش در این پسربچه ده ساله حلول کرده است. با وجود این، با برشمردن وظایف یک مرد بالغ، می‌کوشد او را از خود دور کند، اما شان همچنان بر عشقش پافشاری می‌کند. آنا شان را نزد خود نگاه می‌دارد تا شاید بتواند مشکل را حل کند، اما لحظه‌به‌لحظه عشقش به شوهر مرده‌اش زنده‌تر می‌شود. جوزف که به تدریج احساس خطر می‌کند، شبی به شدت خشمگین می‌شود و پس از تنبیه شان، خانهٔ آنا را ترک می‌کند. آنا با وجود مخالفت خانواده‌اش به زندگی مشترک با شان می‌اندیشد. شان با کوله‌پشتی‌اش که حاوی همان هدیه‌ای است که کلارا در زیر خاک پنهان کرده بود، نزد او می‌رود. کلارا به شان می‌گوید که او شوهر آنا نیست، چون اگر این‌طور بود، باید اول سراغ او می‌آمد. کلارا به رابطه‌اش با شان اعتراف می‌کند و می‌گوید که هدیهٔ نامزدی آنا، نامه‌های عاشقانهٔ او به شان بوده است. پسرک پس از پی بردن به این رابطه منقلب می‌شود و پس از یک شب ماندن روی درختی، خود را به خانهٔ آنا می‌رساند. او این‌بار به آنا می‌گوید که شان نیست. آنا که شوکه شده، ترجیح می‌دهد این را بپذیرد و زندگی‌اش با جوزف را از سر بگیرد. با گذشت زمان، ظاهراً همه چیز روبه‌راه می‌شود، اما در جریان جشن عروسی، آنا بار دیگر دچار پریشانی می‌شود. شان که به زندگی عادی خود بازگشته به آنا می‌نویسد: ”حدس می‌زنم تو را در زندگی دیگری خواهم دید.“تولد با مرگ آغاز می‌شود. شان با لحنی تمسخرآمیز از تناسخ و حلول روح انسان در انسان یا موجودی دیگر حرف می‌زند و لحظاتی بعد، هنگام دویدن جان می‌سپارد. دویدن او از تاریکی و درون یک تونل کوچک در پارک آغاز می‌شود و در تونلی دیگر پایان می‌پذیر. گویا زندگی او سفری است میان دو تاریکی، بین دو ابهام. با مرگ او، تولدی دیگر شکل می‌گیرد و در نقطه‌ای دیگر از شهر، پسری که نام او را بر خود دارد، زیستن را آغاز می‌کند. پسری که ده سال بعد، درست هنگام دل‌کندن آنا از خاطرات شوهرش، از حلول روح او در خود صحبت می‌کند.این می‌تواند آغاز یک فیلم معمولی دربارهٔ تناسخ و زندگی پس از مرگ باشد و با کمی شگفت‌آفرینی، تماشاگران را تا پایان داستان با خود بکشاند. اما آنچه تولد را از این ورطه می‌رهاند، هالهٔ ابهامی است که بر سر هر رویداد فیلم وجود دارد؛ ابهامی که هم در فیلم‌نامه هست و هم در کارگردانی. تولد تماشاگر را در برزخ میان دو باور قرار می‌دهد: آیا شان واقعا همان شوهر مردهٔ آنا است؟ یا او فقط یک پسربچهٔ دروغ‌گو است؟ زیبائی فیلم در این است که با پرداختی سنجیده، آنا را نیز در همین برزخ به تصویر می‌کشد و تماشاگر را همراه با او در تعلیقی طولانی قرار می‌دهد. آنا پس از ده سال سوگواری برای شوهرش، به تدریج و با کمک جوزف از گذشته‌اش فاصله می‌گیرد و زندگی جدیدی را آغاز می‌کند. حضور شان و سخنان او که بار دیگر خاطرات شوهرش را برای او زنده می‌کند، سرآغاز تعلیق آنا در میان دو باور یاده شده است.نخستین واکنش‌های آنا به حرف‌های شان، تمسخر و بذله‌گوئی است، اما پافشاری شان در برابر پدرش و همچنین از حال رفتن او، آنا را به تأمل در حرف‌های او وا می‌دارد.سکانسی که در آن، آنا وارد تالار اجراء موسیقی می‌شود، با بازی درخشان نیکون کیدمن، نقطهٔ عطفی در برخورد انا با شان است.در این سکانس، دوربین در نمای کلوزآپ، نزدیک به دو دقیقه روی صورت کیدمن بی‌حرکت باقی می‌ماند و بازی درونی او به موازات اوج و فرود موسیقی، تنش‌های درونی او را به تماشاگر انتقال می‌دهد. تنش‌هائی که توسط عواملی بیرونی از کارد پدید آمده‌اند و از این‌رو، تماشاگر را نیز به موضوع‌های بیرون از کادر متوجه می‌سازد. این یادآور سکانسی از پرواز بر فراز آشیانهٔ فاخته (دیوانه‌ای از قفس پرید) ساختهٔ میلوش فورمن است که در آن، کلوزآپی طولانی از جک نیکلسن دیده می‌شود. در این نما، نیکلسن و تماشاگر به رویدادی (تجربهٔ عاشقانهٔ ویلی) در بیرون از کادر توجه دارند. بازی زیبای نیکلسن در این صحنه، اگر چه با جنس بازی کیدمن متفاوت است. از نظر تأثیرگذاری کارکردی مشابه دارد. در سکانس تالار موسیقی، هنگامی‌که آنا با چشمانی نم‌ناک و خون گرفته، بی‌آنکه چیزی ببیند یا بشنود به روبه‌رو خیره مانده، جوزف در گوش او چیزهائی نجوا می‌کند که آنا همچون عامل مزاحمی نسبت به آن واکنش نشان می‌دهد. رفتار آنا در این صحنه، نخستین نشانه‌های دوری‌اش از جوزف را آشکار می‌سازد.فاصله‌ای که همگام با نزدیکی آنان به شان، بیشتر می‌شود. در واقع از همین صحنه است که آنا در برزخ تردید قرار می‌گیرد و در میان پذیرش سخنان شان یا ادامهٔ زندگی پیشینش معلق می‌ماند.از نخستین برخورد آنا با شان، فیلم با ارائهٔ تدریجی اطلاعاتی که شان از زندگی شوهر مرده‌ٔ آنا بازگو می‌گوید، آنا را گام‌به‌گام به پذیرش گفته‌های شان نزدیک‌تر می‌کند. در این میان، مصاحبهٔ باب با شان که در آن جزئیاتی از روابط آنا و شوهرش مطرح می‌شود، بیش از همه آنا را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. آنا در این مقطع، زندگی مجدد شوهرش در کالبد شان را می‌پذیرد، اما عاقلانه می‌کوشد با تکیه بر واقعیت‌هائی مانند اختلاف سنی، شان را به زندگی عادی خود بازگرداند و خود نیز مسیر زندگی جدیدش را ادامه دهد.پافشاری شان و عشق و وفاداری آنا به شوهرش، تلاش او را بی‌ثمر می‌گذارد و او سرانجام نقشه‌ای برای زندگی مشترک با شان ده‌ساله طرح می‌کند؛ اما درست در همین هنگام، کلارا ظاهر می‌شود و با توجه به رابطهٔ گذشته‌اش با شوهر مردهٔ آنا، می‌کوشد ثابت کند که شان، فقط یک پسربچهٔ دروغ‌گوست. کلارا این‌بار نیز باعث جدائی آنا و شان می‌شود.شان در رویاروئی با این واقعیت که برای همسری چون آنا که ده‌سال برای مرگ او سوگواری کرده، شوهر وفاداری نبوده، شوکه می‌شود و با وقوف به رنجی که آنا از آشکار شدن این راز خواهد برد، به آنا می‌گوید که شوهر مردهٔ او نیست. این واکنش شان که هیچ توضیحی نیز دربارۀ آن داده نمی‌شود، ابهام بیشتری در فیلم ایجاد می‌کند، اما با توجه به شخصیت‌پردازی شان می‌توان به انگیزهٔ او پی برد. گرچه به این باور می‌رسیم که روح شوهر مردهٔ آنا در شان حلول کرده و زندگی مجدد یافته، اما در عین حال، با رفتار کودکانه‌ٔ شان نیز مواجه هستیم. به سکانسی که آنا و شان در پارک حضور دارند، توجه کنید. آنا بر نیمکتی نشسته و مانند یک مادر به بازی‌های کودکانهٔ شان می‌نگرد. در واقع، شان با پاکی کودکانه‌اش، آگاهی‌های شوهر مردهٔ آنا را کسب کرده است. از همین‌روست که نمی‌تواند خیانت خود را به آنا و همچنین به نزدیک‌ترین دوستش کلیفورد تحمل کند و ترجیح می‌دهد آنا با خاطرات خوشی که داشته، به زندگی جدیدش بپردازد.او همچون فردی که دچار فراموشی شده باشد، از خاطرات دردناک گذشته می‌هراسد و می‌گریزد: گریز از واقعیت. و این همان واکنشی است که آنا از خود نشان می‌دهد. شان در صحنه‌ای به آنا می‌گوید که او شوهرش نیست. آنا پس از اندکی شگفت‌زدگی و سپس خشم، به سادگی می‌پذیرد که شان فقط یک پسربچهٔ دروغ‌گوست. آنا هیچ تلاشی برای این‌که موضوع را برای خود روشن کند، انجام نمی‌دهد و بی آن‌که در پی پاسخ باشد برای پرسش‌های متعددی که در ذهن او و اطرافیانش وجود دارند، حرف شان را می‌پذیرد. آنا نیز با وقوف به واقعیت از آن می‌گریزد. او می‌داند که شان این‌بار دروغ می‌گوید، اما این دروغ، آنا را از تنگنائی که در آن گرفتار شده، خارج می‌کند. پذیرش این دروغ او را از زیر بار سنگین تصمیم‌گیری می‌رهاند و به زندگی عادی‌اش باز می‌گرداند. سکانس پایانی فیلم نیز همین نکته را ثابت می‌کند، زیرا آنا در لباس عروسی بار دیگر به شان می‌اندیشد و وقوف به این نکته که او از واقعیت گریخته، پریشانش می‌کند.
تولد بر پایهٔ یک فیلم‌نامهٔ دقیق و در عین حال موجز ساخته شده است. ژان کلود کریر در این فیلم‌نامه، حتی برخی موضوع‌های فیلم را فقط از طریق چند دیالوگ به تماشاگر منتقل کرده است. رابطهٔ عاشقانه‌ٔشان (شوهر مردهٔ آنا) و کلارا نمونه‌ای از این ایجاز است. ما فقط در مکالمهٔ کوتاهی میان شان و کلارا به‌وجود این رابطه پی می‌بریم. و یا گذشت ده‌سال از مرگ شان و سوگواری درازمدت آنا نیز فقط از طریق یک میان‌نوشت و چند دیالوگ ارائه می‌شود. این ایجاز در پرداخت به موضوع‌های نسبتاً فرعی، توجه را به شان و رابطهٔ در حال تغییر آنا با او متمرکز می‌کند.از نظر کارگردانی نیز، ویژگی بارز جاناتان گلیزر در پرداخت واقع‌گرای رویدادها محسوب می‌شود. با این‌که درون‌مایهٔ فیلم، قابلیت استفاده از نماهای غیرمتعارف یا حضور عناصر متافیزیکی را دارد، گلیزر با پرداختی کاملاً واقع‌گرا به روایت رویدادها می‌پردازد. همین انتخاب صحیح است که موجب می‌شود ابهام و رازآلودگی فیلم تخیلی جلوه نکند و تماشاگر را در برابر یک رویداد امکان‌پذیر قرار دهد.کارگردان: جاناتان گلیزر. فیلم‌نامه: ژان کلود کریر، میلو آدیکا و جاناتان گلیزر. مدیر فیلم‌برداری: هریس سیویدس. تدوین: سام اسنید و کلاوس وهلیش: آلکساندر دسپلات. بازیگران: نیکول کیدمن (آنا)، کامرون برایت (شان ده ساله)، دنی هیوستن (جوزف)، لورن باکال (الینور)، آلیسن الیوت (لورا)، آرلیس هاوارد (باب)، مایکل دساتلز (شان)، آن هیک (کلارا)، پیتر استورمیر (کلیفورد). محصول ۲۰۰۴ امریکا، ۱۰۰ دقیقه.
علیرضا رضائی
منبع : ماهنامه فیلم


همچنین مشاهده کنید