جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


تجارت کثیف


تجارت کثیف
دهه ۱۹۷۰ دوره بالندگی هالیوود بود. ظهور كارگردان به عنوان یك هنرمند اصالتاً مشروع و خودمختار، كانون تمركز را از استودیوها كه تا دهه ۶۰ آثاری قراردادی و بدون مخاطره [احتمالاً از لحاظ مالی _ م] تولید می كردند، به نسل جدیدی از نویسندگان و كارگردانان منتقل كرد كه دغدغه ها و تجارب شان به كلی با ندای محافظه كارانه صنعت فیلمسازی در آن مقطع، تفاوت داشت. تا حدودی به علت كاهش سود و نیز ظهور تلویزیون، خلأ در صنعتی پدید آمد كه در را برای ایده های تر و تازه گشوده بود. هالیوود هدایت شد و در نتیجه سینمای آمریكا وارد عصر جدیدی شد. عصری كه در آن موفقیت در گیشه لزوماً مانع پیچیدگی محتوای فیلم نمی شد؛ عصری كه گفتمان سیاسی قربانی عدم وجود یا نشان سالاری (tokenism) یا بازار مناسب، نشد. در فاصله زمانی بین ۱۹۹۹ تا آغاز دهه هشتاد شاهد الهام سینمای آمریكا از جریانات فیلمسازی بین المللی (مثل موج نوی سینمای فرانسه) و تولید فیلم های انتقادی، ابهام انگیز و به شدت هنری، بودیم. در جاه طلبانه ترین حالت، هالیوود نوین جریانی بود كه تمایل داشت با به پرواز واداشتن سینما در لایه نازكی از هوای هنر، آن را از شر همزاد خبیث اش، یعنی تجارت، خلاص كند. فیلمسازان دهه ۷۰ امیدوار بودند كه نظام استودیویی را دور بزنند یا حداقل با دموكراتیزه كردن فیلمسازی، آن را در دستان افراد بااستعداد و قاطع قرار دهند. به هر حال، با پایان یافتن این دهه وعده تغییر راستین، عقیم ماند و وضعیت سابق برقرار شد. پیتر بیسكیند در كتاب خود چنین می نویسد: اگرچه دهه ۷۰ حاوی یادگاری های درخشانی از كارگردان های بزرگ خود است، انقلاب فرهنگی این دهه، همچون انقلاب سیاسی دهه ،۶۰ در نهایت شكست خورد. رابین وود، در مقاله «هالیوود: از ویتنام تا ریگان» استدلال می كند كه جنگ ویتنام، بیش از سایر حوادث، متكی بر سازهای مخالف جامعه غرب بود و همزمان سیستم را بی اعتبار و مخالفین را برجسته ساخت. با این حال، وود، همچون بیسكیند، تصدیق می كند كه «این بحران عمومی در اعتماد ایدئولوژیكی هرگز در انقلاب لحاظ نشد. هیچ برنامه منسجم اجماعی _ اقتصادی ظهور نكرد.» نشانه های تجاری بار دیگر آمدند كه نقش خود را در شكل دادن به [صنعت] سینما، ایفا كنند. بنابراین، اصل اساسی اقتصاد سیاسی _ یعنی سانسور ذاتی بازار جمعی _ برقرار شد. نكته تمسخرآمیز آن است كه یكی از فیلم هایی كه به مثابه سند آزادی و ابهام انگیزی هالیوود دهه ۷۰ منظور می شود، یعنی فیلم «شبكه» ساخته سیدنی لومت (۱۹۷۶)، به دقت این پدیده را به تصویر می كشد. «شبكه» نمونه یك فیلم بسیار موفق و مورد تحسین منتقدین است كه تلویزیون، ایدئولوژی، به روز بودن رادیكال و پیامدهای كاپیتالیسم بعد از جنگ به رهبری آمریكا را به نقد می كشد و در عین حال مفرح است: امری كه امروزه به زحمت با آثار امثال مایكل مور و غیره، می توان شاهد آن بود. كارگردانی لومت و فیلمنامه پدی چایفسكی، امراض دنیای مدرن را به باد انتقاد می گیرد و این انتقاد با تك گویی های سریع گروهی از ستارگان سینما (پیتر فینچ، فی داناوی، رابرت دووال و ویلیام هولدن) ادا می شود. گفت وگوها اغلب پیشگویانه هستند: پیشگویی واقعیتی به نام تلویزیون و در نتیجه انحطاط [روند] تولید و ارزشهای اجتماعی. یكی از مضامین محوری «شبكه» - زوال جامعه و عشق (منطبق با معیارها و اخلاقیات مخاطب) است كه دنیا را بازنمایی می كند (دنیایی در خور فضای فكری فیلم و كاراكترهایش) _ در تشریح اینكه بعد از دهه ۷۰ چه بر سر هالیوود آمده است، مفید می نماید. درست همانند فروپاشی نظام استودیویی قدیمی در دهه ۶۰ كه با تغییر جمعیت و ارزشها ناكام ماند. همین امر باعث رانش به سمت محافظه كاری اجتماعی و تداوم پروژه بازاری سازی هر چیزی در عصر ما شده است. وقتی هوارد بیل (پیتر فینچ)، مجری باسابقه [شبكه] UBS، به خاطر پایین آمدن تعداد بیننده هایش اخراج می شود به دوستش كه مدیر شبكه هم هست یعنی مكس شوماخر (ویلیام هولدن) می گوید كه او [هوارد] «خیال دارد مغزش را بپاشد توی هوا، درست وسط اخبار ساعت۷». شوماخر در پاسخ می گوید: «پسر، كلی بیننده گیرت میاد. بهت قول می دم. پنجاه پنجاه باشد.» او به شوخی شروع به ور رفتن با این ایده می كند: «می تونیم از روش یه سریال بسازیم. خودكشی هفته. اوه، بی خیال، چرا خودمونو محدود كنیم: اعدام هفته.» بیل وسط حرفهای او می گوید: «تروریست هفته». چشم های مكس گرد می شوند؛ او موقتاً در خیال خود را تهیه كننده یك تلویزیون تجاری می بیند: «من عاشق این چیزهام.خودكشی ها، قتل ها، بمب گذاری های بی هدف، آدمكشی های مافیا، تصادف ماشین ها، ساعت مرگ، شوی بزرگ شبانه روزهای یكشنبه برای تماشای تمام خانواده، این كلك دیزنی عوضی رو می كنه.» او در ادامه می گوید: «من شوهای خشن می خوام. نمی خوام تو این شبكه برنامه سازی معمولی صورت بگیره.من ضدفرهنگ می خوام. من یه چیزی ضد یك دم و دستگاه معمولی می خوام.» كریستنسن، تجسم [روح] تلویزیون، فی نفسه فكر بازارمحور، دارد. او هر چیزی را برنامه ریزی و دسته بندی می كند، قطعه قطعه می كند و كلیت ها را به كلیشه هایی چرب و نرم، مبتذل و پیش پا افتاده تبدیل می كند. وقتی در لس آنجلس با اعضای سپاه آزادی قرار ملاقات می گذارد، خود را اینگونه معرفی می كند: «سلام، من دایانا كریستنسن هستم _ یك نوكر نژادپرست مراكز قانونگذاری امپریالیستی» و در جواب می شنود: «و من لورن هابز هستم _ یك كاكاسیاه كمونیست كله خراب.» ذهن او در تلاطم است و از دیوانگی محض كاپیتالیسم بازاری افسارگسیخته سخن می گوید _ همچنان كه در خود تلویزیون هم این امر مشهود است.دایانا بدون هیچگونه دغدغه اخلاقی می گوید: «هر هفته، با یك پرده واقعی و اصیل تروریسم سیاسی شروع می كنیم.» مفهوم تروریسم سیاسی، ممكن است در سال ۱۹۷۶ چرند و احمقانه بوده باشد. اما در سال ۲۰۰۵ كاملاً قابل باور است. بیایید فراموش نكنیم، الآن جنگی در جریان است ، جنگی علیه تروریسم و از قدیم گفتند در حین جنگ، اولین كشته یا زخمی، همان حقیقت است. مسلماً در اینجا،در كل حكایت، غلو شده است، اما درجه خودسانسوری كه از سال ۲۰۰۱ در رسانه های گروهی جهان شروع شد و گسترش پیدا كرد، خود یك مدرك و دلیل زنده است. به نظر می رسد كه هالیوود در هیچ مقطعی تا این حد به موضوعاتی این چنینی نزدیك نشده است كه حتی به ریش آن خندیده است. مسأله اصلی این نیست، مسأله چگونگی ارائه آن است. لورن هابز در پاسخ به هیجان دایانا، با عدم قطعیت می گوید: «ارتش آزادی وحدت كلیسا یك شاخه چپ افراطیه كه با خشونت زیاد و كارهای شبه یاغی گری، دردسرهای سیاسی به وجود میاره، جوری كه حزب كمونیسم هم از اون حمایت نمی كنه. مردم آمریكا هنوز برای یك شورش همه جانبه آماده نیستن. ما نمی خوایم یه شوی تلویزیونی تهیه كنیم كه از تروریسم انحرافی تاریخی تجلیل كند.» فیلمنامه چایفسكی خیلی از فیلمنامه های بحث انگیزی كه هالیوود این روزها پیشنهاد می دهد، مبهم تر و پرگویانه تر است. فرض «شبكه» - مبنی براینكه مخاطبین می توانند نسبت به آنچه كه لزوماً یك فیلمنامه پرمغز و مطول است، واكنش نشان دهند، حوادث جاری را دسته بندی كنند و سؤال های غامضی بپرسند _ به اثبات رسیده است. این فیلم سه جایزه اسكار از جمله بهترین فیلمنامه را تصاحب كرد.با ساخت فیلم ایزی رایدر در سال ۱۹۶۹ (دنیس هاپر)، سینمای آمریكا به بلوغ رسید. اواخر دهه ۶۰ شاهد بحران در صنعت فیلمسازی تحت سلطه استودیوها بود: توجهات كم شدند و پیرمردانی كه استودیوها را می گرداندند، بیش از پیش مورد بی مهری گروه وسیعی از مخاطبین تازه ای واقع شدند كه در دهه شصت به سن بلوغ رسیده بودند، مخاطبینی كه خیلی سریع افراطی شدند و از بزرگسالان خود بریدند.در میان عوامل مختلف، تأثیر موج نوی سینمای فرانسه باعث الهام مؤلفینی همچون مارتین اسكورسیزی، رابرت آلتمن، سیدنی لومت و ترنس مالیك شد.اواخر دهه ۶۰ شاهد بریدن از نظام قدیمی فیلمسازی تحت سلطه استودیوها بود و برای اولین بار این عرصه، بالاتر از قدرت استودیوها، كارگردان و تهیه كننده _ محور شد. در اواخر دهه ،۷۰ بعد از موفقیت فیلمهایی مثل «راننده تاكسی» (اسكورسیزی، ۱۹۷۶) در بین منتقدین (و بعضاً در سطح تجاری)، صدای كارگردان های جدید، قاطعانه تر به گوش رسید. «شبكه» چیزی جز مجموعه ای از مباحثات نبود. منتقد مجله نیویوركر، پاولین كیل، در این رابطه نوشت: «چایفسكی حرف مفت نمی زند، او یك یا دو چیز را می گوید.» برنامه هوارد بیل، «پیامبر روز، تزویرهای زمانه ما را فاش می كند»، با اندرزهای پدرانه روی آنتن می رود: «از آنجایی كه كمتر از سه درصد شما كتاب می خواند، از آنجایی كه كمتر از ۱۵درصد شما روزنامه می خواند، از آنجایی كه تنها حقیقت آشنای شما همان چیزی است كه از گیرنده های تلویزیونی خود دریافت می كنید، پس اكنون نسلی كامل داریم كه درباره چیزی كه از این گیرنده ها بیرون نمی آید هیچ چیزی نمی داند.» در اینجا كیل به موعظه گری چایفسكی حمله می كند و تمایل زمانه به سمت تمكین كینه جویانه و اخلاقی را با اشاره به تقبیح بیل از عوام بی سواد، نكوهش می كند (چایفسكی) ظاهراً فكر می كند كه مطالعه نكردن نشانه خشكی و بی عاطفگی آدمهاست). كیل در ادامه می گوید كه تلویزیون مردم را خشك و بی عاطفه كرده است، همچنان كه سینما و تئاتر هم چنین نكرده اند. فیلم با صحنه مذاكره اعضای ارتش ظاهراً انقلابی آزادی وحدت كلیسا با وكلای خود و UBS، به یك نمایش مضحك بدل می شود _ یك ساتیری بی نهایت خنده دار (و تیره) از ماهیت بی ثبات و متلون پیوندهای سیاسی و تجاری. وقتی بیل در نطق شدیداللحن خود این واقعیت را فاش می كند كه «عربها كنترل ۶۰ میلیارد دلار از ثروت این كشور را در دست دارند» و در باب فهرست بلندبالای سرمایه گذاری عربها در آمریكا با عبارت «و آنها با دلارهای خودمان برمی گردند تا جنرال موتورز و IBM را بخرند،» یاوه سرایی می كند، به فرانك هكت (رئیس UBS، با بازی درخشان رابرت دووال)، نمایش و شغل خود ضربه می زند.فارنهایت ۹‎/۱۱ مایكل مور كه برنده جایزه نخل طلایی شد، ضرورتاً راجع به همین پدیده صحبت می كند _ یعنی تلاقی منافع شركت های آمریكایی و سعودی و پیوند آن با سیاست خارجی و چالشی كه با حاكمیت ملی ایجاد می كند. با این حال، شیوه برخورد مور با این قضیه كم عمق است و حتی هیچ نشانی را در بستر تاریخی به دست نمی دهد. بدون اشاره به تاریخچه روابط آمریكا و عربستان یا نقش ایالات متحده در پیشبرد نظامی كه به او اجازه نالیدن و تأسف خوردن می دهد، مور خود به مسیحی پوپولیستی تبدیل می شود كه پیتر فینچ با ظرافت آن را در «شبكه» به تصویر می كشد. دغدغه نهایی «شبكه» - تأثیر منفی فرهنگ شركت ها و بازارهای كلان بر جامعه و فرایندی كه به وسیله آن ، این تأثیر منفی صورت می گیرد _ اساساً آیینه ای است برای آنچه كه بعد از دهه ۷۰ بر هالیوود گذشت. با پایان یافتن این دوره درخشان از نوآوری و مملو از هنر _ كه فیلمهایی مثل ایزی رایدر، «مش» (آلتمن، ۱۹۷۰)، «بدلندز» (مالیك، ۱۹۷۳)، «مكالمه» (كاپولا، ۱۹۷۴)، «خیابان های پایین شهر» (اسكورسیزی، ۱۹۷۳) و «شبكه»، را تحویل داد. هالیوود تحت فشارهای بازار قرار گرفت و برای عدم ایجاد جنجال، از پایان های ناخوش و محتوای خیلی سیاسی احتراز كرد. این دوره از تاریخ هالیوود معمولاً از زمان اكران فیلم آرواره های اسپیلبرگ (۱۹۸۰)، در نظر گرفته می شود. روایت های فیلم ها به پایان های خوش و پارادایم های شفاف و غالب اجتماعی (كه برخود تأكید مجدد می كردند) ختم می شد. كافی است نگاهی به شهرت خیره كننده جورج لوكاس جوان با فیلم «جنگ ستارگان» (۱۹۷۷) بیندازیم، یك قصه پریان گونه به غایت ساده شده از رویارویی خیر و شر.ظرافت و پیچیدگی «راننده تاكسی» و «بدلندز»، قهرمانان سردرگم و اغلب پرخاشگر آنها و نیز چالش های نسبتاً نیهیلیستی آنها در برابر اخلاقیات بورژوازی، همه و همه از دست رفتند و در عوض قهرمانان كلاسیك پرده های عریض بازگشتند، قهرمانانی كه در نیك اندیشی ذاتی آنها هرگز شكی نیست و همواره بر «آدم بدها» غلبه می كنند. چنان كه بیسكیند می گوید: دوره شكوفایی سینمای آمریكا، هرچند كوتاه، به سر آمد و اسپیلبرگ پیروز شد. مسأله اصلی آن است كه تك تك افراد انقلابی موفق شده اند، اما [خود] انقلاب شكست خورده است. چنان كه بعدها كاپولا اشاره كرده است، بازار این كارگردان ها را انتخاب كرده است و به آنها شكل داده است. آنهایی كه آثارشان پول ساز نیست را طرد و آنهایی كه پول ساز هستند را حمایت و تبلیغ می كند. این مسأله با یكی از تك گویی های نافذ چایفسكی، بهتر روشن می شود كه طی آن مالك UBS، آرتور جنسن (ندبیتی) می گوید: شما با نیروهای اولیه طبیعت درافتاده اید، آقای بیل و من نه. موضوع روشن است؟ شما فكر می كنید كه فقط خودتان یك معامله تجاری را فسق كرده اید. اینطور نیست. عربها میلیونها دلار را از این كشور خارج كرده اند و حالا باید آن را سر جایش بگذارند. مثل جزر و مد است. یك تعادل اكولوژیكی است. شما مرد مسنی هستید كه با احتساب ملت ها و مردم فكر می كنید.ملت و مردمی وجود ندارد. روس، عرب، جهان سوم، غرب، هیچ كدام وجود ندارند. فقط یك نظام كلی و جامع وجود دارد. یك نظام گسترده و فراگیر، یك نظام تبادلی، چند شكلی و چند ملیتی تحت سلطه دلارها. دلارهای نفتی، دلارهای الكتریكی، دلارهای شركت های چندملیتی، مارك های رایش، روبل ها، پوندها و شكل ها. نظامی از پول رایج كه كلیت حیات بر روی این سیاره را تعیین می كند. این نظم طبیعی امور، در این روزهاست. این ساختار اتمی، زیر اتمی و كیهانی امور، در این روزهاست و شما با نیروهای اولیه طبیعت درافتاده اید و شما جوابش را پس خواهید داد. شما جلوی صفحه كوچك ۲۱ اینچی خود بلند می شوید و درباره آمریكا و دموكراسی، هوار سر می دهید. آمریكایی وجود ندارد. دموكراسی هم همین طور. فقط IBM و ITT و AT&T وجود دارند و دوپون DOW، یونیون كار باید واكسون. اینها ملت های دنیای امروز هستند. ما دیگر در دنیای ملت ها و ایدئولوژی ها زندگی نمی كنیم، آقای بیل. دنیا مجموعه ای از شركتهاست كه قوانین آن با آیین نامه های تخطی ناپذیر تجارت تعیین می شود. دنیا، تجارت است، آقای بیل.
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید