پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


جشن صوفیانه بر مزار مولانا


جشن صوفیانه بر مزار مولانا
۱۷ دسامبر (۲۶ آذرماه) مصادف با سالگرد درگذشت مولانا جلال الدین محمد بلخی است. به همین مناسبت همه ساله مراسم «شب عرس» در كنار مقبره مولانا در قونیه و از سوی عارفان و اهل تصوف فرقه مولویه برگزار می شود. در آخرین شب این مراسم كه شب سالگرد درگذشت مولانا است و به «شب عرس» مشهور است، بعد از اجرای مراسم در مقبره مولانا، رقص سماع و موسیقی تصوف بر پا می شود. «شب عرس مولانا» در فرهنگ مردم آناتولی كه از بیش از هفت قرن قبل پذیرای این عارف مهاجر شده اند، به شب رجعت او به سوی معبود و معشوقش اطلاق می شود و با آیینهایی كه از هفت قرن پیش همه ساله به طور مداوم در كنار تربت او برگزار می شود، همراه است. همچنین طبق باورهای عمومی مردم تركیه كه به شدت به سفر حج عشق می ورزند، اگر عدم تمكن مالی، امكان حضور در بیت خدا را برایشان میسر نسازد، هفت بار زیارت تربت مولانا را معادل سفر حج می دانند و بدین طریق به عنوان حاجی، رعایت خصلتها و اعمال لازم برای یك حاجی را بر خود واجب می دانند. مقاله ذیل در نظر دارد نگاهی به آموزه های عرفانی، سماع و فرقه مولویه و جایگاه آنها در مراسم شب عرس بیاندازند.
شب عرس در اصل در هند به مراسمی اطلاق می شد كه برای تجلیل عارفان و حكیمان بزرگ برپا می كنند. در این مراسم كه معمولاً سه تا پنج روز طول می كشد چند نفر درباره مقام شامخ و شخصیت بزرگ كسی كه به یاد اوجشن می گیرند سخنرانی می كنند وسپس گروه نوازندگان و قوالآن به نوازندگی می پردازند و آواها و نواهای مذهبی اجرا می كنند. شاید بدین سبب باشد كه در مراسم «شب عرس» كه در آیینهای سالمرگ مولانادر كنار مقبره مولانا در قونیه برگزار می شود مراسمی در قالب عزا و نوحه و ماتم دیده نمی شود بلكه آنها شب عرس را درواقع همان شب عروسی می پندارند و بر این باورند كه عارف در چنین شبی به وصال خود می رسد بنابراین نباید برای كسی كه در كنار محبوب خود آرام آرمیده به سوگ نشست لذا جشنی - البته آن جشنی كه در میان توده عوام یاد می شود مقصود نیست- در خور مقام مولانا با ذكر بر اهل بیت (ع) برگزار می كنند. جلال الدین محمد درششم ربیع الاول سال۶۰۴ هجری درشهربلخ تولد یافت. سبب شهرت او به رومی ومولانای روم، طول اقامتش و وفاتش درشهرقونیه ازبلاد روم بوده است. پس از مرگ بهاءالدین ولد، پدر مولانا، جلال الدین محمد كه در آن هنگام بیست و چهار سال داشت بنا به وصیت پدرش و یا به خواهش سلطان علاء الدین كیقباد بر جای پدر بر مسند ارشادنشست و متصدی شغل فتوی و امور شریعت گردید. یكسال بعد برهان الدین محقق ترمذی كه از مریدان پدرش بود به وی پیوست. جلال الدین دست ارادت به وی داد و اسرار تصوف وعرفان را از او فرا گرفت. سپس به اشارت او به جانب شام وحلب عزیمت كرد تا درعلوم ظاهر ممارست نماید.پس از مدتی تحصیل در حلب مولانا به دمشق رفت. مولانا پس از گذراندن مدتی درحلب و شام كه گویا مجموع آن به هفت سال نمی رسد به اقامتگاه خود، قونیه بازگشت. خط سیر و سلوك مولانا وخط سیر حیات او تعبیری از تصوف بود اما این تصوف با آنكه از بسیاری جهات با آنچه در بین صوفیه عصر او هم رایج بود شباهت داشت از آنها جدا بود.در حوصله هیچ سلسله ای نمی گنجید و با طریقه هیچیك از مشایخ عصر وآیین معمول در هیچ خانقاه زمانه انطباق پیدا نمی كرد. مولانا نه قلندر بود، نه اهل چله نشینی و الزام ریاضات شاق بر مریدان بود نه مثل مشایخ مكتب ابن عربی طامات را با نصوص دفتری به هم می آمیخت. وسعت نظر مولانا بیش از آن بود كه تصوف را به هیچ آداب و ترتیب خاصی محدود كند.او دنیا را یك خانقاه بزرگ می شمرد كه شیخ آن حق است و لو خود جز خادم این خانقاه نیست. آستینهایش را چنانكه خودش یكبار به یك تن از یارانش گفته بود، به همین جهت در مجالس سماع بالا میزد تا همه او را به چشم خادم بنگرند، نه به چشم شیخ. این طرز تلقی از خانقاه عالم از خادم وقت كه مولانا بود می خواست به تمام واردان خانقاه و ساكنان آن به چشم مهمان عزیز نظر كند، در عین حال از واردان وساكنان خانقاه كه همه طالب خدمت و شایق صحبت یك شیخ واحد بودند طلب می كرد كه هر جا می رسند در هر مقام و مرتبه كه هستند، به هر قوم و هر امت كه تعلق دارند در درون خانقاه به خاطر شیخ یكدیگر را به چشم برادر بنگرند.تفاوت در زبان وتفاوت در كیش را دستاویز تفوق جویی یا بهانه زیادت طلبی نسازندچون به هر حال همه طالبان یك مسیر و عاشقان یك مسیر بودندو اجازه ندهند اختلاف در نام و اختلاف در تعبیر در بین آنها مجوس را با مسلمان،یهود را با نصرانی و نصرانی را با مجوس به تنازع وادارد. نگذارند محبت كه لازمه برادری است در بین آنهابه نفرت كه جانمایه دشمنی است تبدیل شود،وبا وجود معبود واحد، عباد و بلاد آنها به بهانه جنگهای صلیبی به نام ستیزه های قومی وكشمكشهای مربوط به بازرگانی پامال تجاوزهای جبران ناپذیر گردد. در سال۶۷۲ هجری پیكر مولانا به ناتوانی گرائید و در بستر بیماری افتاد و به تبی سوزان دچار گشت و هر چه طبیبان به مداوای او كوشیدندسودی نبخشید تا در روز پنچم ماه جمادی الاخر سال۶۷۲ هجری روان پاكش از قالب تن به درآمد و جان به جان آفرین تسلیم كرد. اهل قونیه ازخرد و بزرگ در تشییع جنازه او حاضر شدند و حتی عیسویان و یهودیان در ماتم او شیون و افغان می كردند. شیخ صدرالدین قونوی برمولانا نماز خواند و سپس جنازه او را برگرفته و با تجلیل بسیار در تربت مبارك بر سر گور پدرش بهاءالدین ولد به خاك سپردند. پس از وفات مولانا، علم الدین قیصر كه از بزرگان قونیه بود با مبلغی بالغ بر سی هزار درهم بر آن شد كه بنائی عظیم بر سر تربت مولانا بسازد. معین الدوله سلیمان پروانه كه از امیران زمان بود، او را به هشتاد هزار درهم نقد مساعدت كرد و پنجاه هزاردیگر به وی بخشید و بدین ترتیب تربت مبارك كه آنرا «قبه خضراء» گویند بنا شد و علی الرسم پیوسته چند مثنوی خوان و قاری بر سر قبر مولانا بودند. مولانا در نزد پدرخود سلطان العلماء بهاءالدین ولد مدفون است و از خاندان و كسان وی بیش از پنجاه تن در آن بارگاه به خاك سپرده شده اند. پس از رحلت مولانا، حسام الدین چلبی جانشین وی گشت. حسام ا لدین در۶۸۳ هجری در گذشت وسلطان ولد پسر مولانا با لقب چلبی جانشین وی گشت. سلطان ولد كه مردی دانشمند وعارفی متتبع بود تشكیلات درویشان مرید پدرش را نظم و ترتیبی تازه داد و بارگاه مولانا رامركز تعلییمات آن طایفه ساخت. پس ازمرگ وی در ۷۱۰ هجری پسرش جانشین او شد. پس از وی درسال۷۲۰هجری برادرش شمس الدین امیرعالم پیشوای دراویش مولویه گشت. وی درسال ۷۳۴ هجری در گذشت. در زمان او خانقاه های فراوانی در اطراف و اكناف آناتولی برای دراویش مولویه ساخته شد، و بارگاه مولانا به صورت مدرسه و مركزتعلیمات صوفیان درآمد و زیارتگاه اهل معرفت از ترك و عرب و عجم گردید. شمار چلبیانی كه پس از مولانا پیاپی بر تخت پوست درویشی او نشسته اند تا سال ۱۹۲۷ به سی و دو تن می رسد. در این سال این بارگاه تبدیل به موزه شد وموزه مولانا نام گرفت. هم اكنون بانویی به نام اشین چلبی بایرو آخرین نواده مولاناست و در محلی به نام گالاتا خانه و یا سماع خانه گالاتا در استانبول زندگی می كند و ایام خود را به تربیت و ترویج فرقه مولویه اختصاص داده است. بدین ترتیب عشاق مولانا كه از دوره حسام الدین چلبی گردهم می آمدند و این گردهمایی در دوره سلطان ولد و پسرش اولو عارف چلبی تحقق یافت، پایه های مولوی گری را بنیان نهادند و نظامی را پی افكندند.این طریقت در چهارچوب اندیشه های مولانا جلال الدین رومی است. سلطان ولد كه در پی نهادینه كردن اندیشه های پدرش بود، بنیانگذار اصلی طریقت مولویه و پیر دوم شناخته می شود. معلوم است كه خود مولانا در دوره حیات از اصول خاص طریقت ها متابعت نمی كرد و به پیروانش نیز اصولی را در این راه تلقین و القا نمی كرد. مثلاً برای پیروانش نه مراسم ورود به طریقت ترتیب می داد و نه ذكر معینی را پیش بینی می كرد. او نمی خواست پیروانش با لباسهای مخصوص از سایر طریقت ها جدا بشوند. در قبول مرید تنها به قطع چند تار مو از سر، ریش و ابرو اكتفا می كرد؛ و از خلفای خود می خواست لباسی به نام فرجی بپوشند كه امروزه خرقه نامیده می شود. او سماع كه یكی از اصول اساسی مولویگری است را تنها به عنوان عامل كمكی برای رسیدن به عشق و جذبه می دانست. در مولوی گری اساسی ترین آئین طریقت، سماع است كه آئین شریف نامیده می شود. افزون بر سماع كه با اصولی خاص و همراه با موسیقی به اجرا در می آید، تلقین ذكر، پوشیدن تاج و خرقه، خلوت، ورود به طریقت و اعطای خلافت نیز اصول معینی دارد. مثلاً هنگام تلقین ذكر، شیخ جلوی مرید می نشیند، دستش را می گیرد و پس از آن كه از وی قول گرفت كه از ارتكاب به گناهان استنكاف خواهد ورزید و نیكی و تقوا پیشه خواهد كرد، سه بار كلمه توحید بر زبان می آورد و سپس در حق وی دعا می كند. پس از دعا شیخ برای اینكه نشان بدهد مرید دست از دنیا بریده، چند تار مو از سر وی می برد. خلوت همانند سایر طریقت ها عبادتی نیست كه چهل روز طول می كشد و شكل ریاضت دارد، بلكه به صورت خدمت در تكیه انجام می گیرد. پس از طی دوره خلوت كه هزار و یك روز طول می كشد، مرید عنوان شیخ كسب می كند. افراد منسوب به مولوی گری برحسب موقعیت سیرو سلوك به درجات مختلف تقسیم می شوند. نخستین درجه را اكثریت مولویان تشكیل می دهند كه محبان نام دارند. وقتی سخن از مولوی گری پیش می آید، بلافاصله واژه سماع به ذهن انسان متبادر می شود كه در لغت در مفهوم شنیدن است. این واژه اصطلاحاً در معنای وجد و حركت به هنگام شنیدن نغمات موسیقی است كه بر اثر آن انسان از خود بی خود می شود. سماع نماد و نمود گاری از تكوین كائنات، حیات انسان در جهان، جنبش او به خاطر عشق خدا و حركتش با درك و فهم بندگی، به سوی انسان كامل است. مطربان و سماع زنها پس از سلام به شیخ، جای خود را در سماع خانه می گیرند و شیخ افندی وارد سماع خانه می شود و پس از سلام به مطرب و سماع زنها بر روی پوست می نشیند. ساز اصلی مطرب را نی تشكیل می دهد و در صورت امكان سازهای دیگر چون رباب، قانون و تنبور نیز بر آن اضافه می شود. مراسم سماع با «نعت شریف» كه شعری از مولانا و مدیحه ای بر اشرف كائنات حضرت محمد(ص) است، آغاز می شود. آهنگ این نعت در قرن هفدهم از سوی بخوری زاده مصطفی افندی ملقب به «عطری» در مقام «راست» ساخته شد؛ و نعت خوان آن را سرپا و همراه با ساز می خواند. پس از نعت، ضربه های قدوم به گوش می رسد كه نمادی از فرمان خالق دال بر تكوین كائنات است. پس از نی «پیشرو» شروع می شود و شیخ افندی و سماع زنها، در میدان سماع از چپ به راست حركت دایره ای خود را آغاز می كنند. این حركت را كه از سه بار گردش در میدان سماع تشكیل می یابد، «چرخش ولدی» می گویند. خطی كه درست در وسط درب ورودی سماع خانه و پوست قرمزی كه در مقابل آن قرار گرفته است، دیده می شود، سماع خانه را به نیم دایره تقسیم می كند. این خط كه «خط استوا» نامیده می شود، از نظر مولویان مقدس است و هرگز پای بر آن گذارده نمی شود. چهارمین بخش، چرخش سلطان ولد نام دارد كه در آن سماع زنها سه بار به همدیگر سلام می دهند و همراه با یك حركت دایره ای، سماع خود را شروع می كنند. سماع زنی كه از طرف راست میدان به مقابل پوست می رسد، بدون اینكه پای بر خط استوا بگذارد و پشت بر پوست بكند، برمی گردد و به طرف مقابل می رود؛ بدین ترتیب در برابر سماع زن بعدی قرار می گیرد. دو درویش كه در یك لحظه چشمهایشان به هم می افتد، بلافاصله به جلو خم می شوند و یكدیگر را سلام می دهند، كه از آن به «مقابله» تعبیر می شود. درویش كه به نقطه تقاطع «خط استوا» در میدان سماع آمده، سرش را خم می كند و بدون اینكه پای بر «خط استوا» بنهد، به حركتش ادامه می دهد. در پایان چرخش سوم شیخ افندی بر روی «پوست» می نشیند و چرخش ولدی به پایان می رسد. این چرخش ها كه تحت رهبری مربی معنوی (شیخ) انجام می گیرد، نمادی از علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین است. قدوم زن باشی با ضربه هایی پایان چرخش ولدی را اعلام می كند و اجرای موسیقی شروع می شود. سماع زن خرقه سیاه را از تن درمی آورد و ضمن اینكه بازوهایش را می بندد، به صورت نمادین به وحدت خدا شهادت می دهد. سماع زنها یك به یك پیش شیخ می آیند و با بوسیدن دست وی، اجازه می گیرند و سماع شروع می شود.سماع از چهار بخش تشكیل می یابد كه هركدامش «سلام» نامیده می شود. سماع زن باشی، ضمن كنترل چرخش سماع زنها، نظم و ترتیب لازم را تأمین می كند. سلام اول، درك انسان از بندگی خود است.سلام دوم، درك حیرت در برابر عظمت و قدرت خداست. سلام سوم، تبدیل حیرت به عشق است.سلام چهارم، رجعت انسان به وظیفه ای است كه در فطرت او گذارده شده است؛ زیرا در اسلام بندگی بزرگترین مقام انسانی است. همزمان با شروع سلام چهارم، «پوست نشین» یعنی شیخ افندی نیز بدون اینكه خرقه از تن برآرد و بازوهایش را باز كند، وارد سماع می شود. از «پوست» تا میانه میدان سماع به حال چرخش می آید و به همان شكل به جایش برمی گردد. این حركت را «سماع پوست» می نامند. در این هنگام سلام چهارم به پایان می رسد و آخرین «نشید» خوانده می شود. با قرار گرفتن شیخ در «پوست» آخرین «تقسیم» نیز پایان می یابد و آیاتی از قرآن كریم تلاوت می شود. مراسم سماع با ندای «هو» (نام خدا) و آخرین سلام دادن ها به نقطه پایان می رسد. پس از شیخ افندی، سماع زنها و مطرب هم به پوست شیخ سلام داده، سماع خانه را ترك می كنند.

محمدرضا مسعودی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید