جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


چگونه تصمیم گرفتم بازنده نباشم و مثل ققنوس دوباره متولد شوم!


چگونه تصمیم گرفتم بازنده نباشم و مثل ققنوس دوباره متولد شوم!
(گفتگو با شارون استون)
▪ ایفاکردن نقش کاترین ترامل ـ که حالا تبدیل به یکی از شخصیت‌های معروف سینمائی شده ـ مسئولیت عظیمی روی دوش آدم می‌اندازد؟
ـ اصلاً! موقع ساختن غریزهٔ اصلی ۱، جوان بودم؛ ستارهٔ فیلم مایکل داگلاس بود. برای تصاحب این نقش که به همهٔ ستاره‌های هالیوودی پیشنهاد شده بود و قبول‌اش نکرده بودند، می‌بایستی به مدت نه ماه تست می‌شدم. سپس موقع فیلمبرداری رسید که آن‌هم پنج‌ماه به درازا انجامید و کارهای پس از تولید نیز یک‌سال طول کشید. طی آن‌مدت و کارهای پس از تولید نیز یک‌سال طول کشید. طی آن‌مدت حدوداً دوسال، می‌توانم بگویم که فشار و مسئولیت مورد اشاره را حس کردم، چون نمی‌دانستم فیلم چه سرنوشتی خواهد داشت. حالا سیزده سال سپری شده. در این مدت به اندازهٔ کافی عرق ریخته‌ام، جواب دیالوگ‌های بازیگران معروف را داده‌ام و همین‌ها باعث شده که کارم را بهبود ببخشم، ازدواج کرده‌ام، جدا شده‌ام، دو بچه دارم، فعالانه علیه بیماری ایدز مبارزه می‌کنم و در سپتامبر ۲۰۰۱ نیز تصادفی داشتم که به مغزم آسیب‌رسانده. در یک کلام، امروزه زندگی حرفه‌ای و شخصی‌ام در جایگاهی کاملاً متفاوت قرار دارد و به‌خصوص، حالا دیگر یاد گرفته‌ام که به همه چیز ”نسبی“ نگاه کنم. غریزهٔ اصلی ۲ نیز با وجود تمام سروصداهائی که به راه انداخته، فقط یک فیلم است...
▪ با این‌حال، همین نقش بود که زندگی خصوصی و حرفه‌ای‌تان را دگرگون کرد.
ـ کاملاً به این امر واقفم. قبل از نخستین نمایش عمومی فیلم در جشنوارهٔ کن ۱۹۹۲، هیچ‌کس مرا نمی‌شناخت، پس از پایان نمایش، تبدیل به یک ستاره شده بودم و همه مرا (با لهجهٔ فرانسوی) ”شاغون“ صدا می‌زدند. ولی وقتی فردا صبح‌اش متوجه شدم که همه چیزم را از اتاق هتل‌ام دزدیده‌اند ـ از لباس‌ها گرفته تا مسواک‌ام را ـ پی‌بردم که هر چیزی ـ حتی درخشان‌ترین مدال‌های دنیا ـ نیز یک رویه و وجه منفی دارد. نقش کاترین ترامل به‌خصوص به من اجازه داد ثابت کنم که یک بازیگر واقعی هستم که می‌توانم نقش‌هائی را ایفا کنم که تا آن‌زمان به من پیشنهاد نشده بود. این نقش مرا شناساند، نشان داد که از عهدهٔ دشوارترین نقش‌ها نیز برمی‌آیم. و به‌ویژه، اعتمادبه‌نفس زیادی به من داد. حالا با تمامی جنبه‌های مثبت و منفی‌ای که این چیزها به همراه دارد.
▪ منظورتان از جنبه مثبت و منفی چیست؟
ـ جنبهٔ مثبت‌اش این بود که تا آن‌زمان نه خود را آن‌قدرها زیبا و باهوش تلقی می‌کردم و نه ‌آن‌چنان پرقدرت، که بتوانم تبدیل به یک ستاره شوم. این فیلم کمک‌ام کرد که اعتمادبه‌نفس پیدا کنم. البته بدون کمک پل ورهوفن و استعداد غریب‌اش و بدون تدوین استادانهٔ فیلم، بدیهی است که به جایگاه امروزه‌ام نمی‌توانستم دست یابم.
▪ و جنبه‌ٔ منفی‌اش؟
ـ در جنجالی که به راه افتاد، شهرت و افتخار ناگهانی، و جنبهٔ پرزرق و برق و تصنعی چیزها باعث شد که خود را گم کنم و در سال‌های بعد، نه تنها در انتخاب فیلم‌هایم اشتباه کردم بلکه دوره‌ای طولانی را سپری کردم که در جریان‌اش احساس کردم به روح‌ام لطمه زده‌ام. دوره‌ای دشوار و پیچیده که متواضعانه می‌بایستی خودم را دوباره می‌شناختم و یاد می‌گرفتم چیزها را سر جای واقعی‌شان قرار دهم، اولویت‌هایم را تشخیص دهم و تنها با کسانی حشر و نشر کنم که مرا به خاطر آنچه هستم دوست دارند نه به خاطر آنچه بر روی پرده ارائه می‌دهم. از خود پرسیدم که چرا می‌بایستی به زندگی‌ای تن دهم که خوب و سالم نبوده. و از آنجا به بعد، تصمیم گرفتم که خود را از ”بازنده“ که بدان تبدیل شده بودم به یک ”برنده“ تبدیل نمایم. و حالا مثل ققنوس دوباره متولد شده‌ام.
▪ چه عاملی کمک‌تان کرد تا این دورهٔ دشوار را پشت‌سر بگذارید؟
ـ از کسانی چون ریچارد گِر ـ که خود را وقف تبت و مردمانش کرده ـ یاد گرفتم که اگر بحرانی شخصی گریبان‌تان را گرفته، بهترین راه خروج این است که وقت و انرژی و پول و شهرت‌تان را باید بیشتر وقف کمک به دیگران کنید؛ این روش، بهترین راه برای رهائی یافتن از دست مشکلات است.
▪ به غریزهٔ اصلی ۲ بازگردیم که قبل از ساخته شدن، مسیر پرفراز و نشیبی را پیموده.
ـ بله، در واقع بلافاصله تصمیم گرفته شد که دنباله‌ای برایش ساخته شود ولی یک سلسله ماجرا که به‌دست‌اندرکاران این پروژه ـ از جمله من ـ مربوط می‌شد موانعی بر سر راه‌اش به‌وجود آورد و تولیدش را به عقب انداخت. حالا که به گذشته نگاهی می‌اندازم، حس می‌کنم که این به تعویق افتادن اتفاقاً به نفع فیلم تمام شده. رفته‌رفته که جلو رفتیم و فیلمنامه مورد بازنویسی‌های متعدد قرار گرفت، به داستانی منسجم و قرص و محکم رسیدیم و به بازیگران و کارگردانی و گروهی مناسب و بنابراین به فیلمی که حالا روی پای خودش می‌ایستد. از فیلمنامهٔ هنری بین و لئورا بریش و از انتخاب مایل کیتون ـ جونز برای کارگردانی‌اش، خیلی راضی‌ام. کارگردانی است که کاملاً می‌داند چه می‌خواهد و چه انتظاری از بازیگرانش دارد و چه تصویری باید روی پرده به نمایش درآید. فردی است که موقع کار با کسی شوخی ندارد و ضمناً مردی است که کار کردن با وی دلچسب است. بازیگر نقش مقابل‌ام، دیوید موریسی نیز که بریتانیائی است، بازیگری است بسیار قدرتمند که قطعاً مورد توجه قرار خواهد گرفت.
▪ گذشته این‌همه سال و پخش شایعات مختلف، توقع بیننده‌ها را نیز از قسمت دوم فیلم بالا برده.
ـ ولی باید توجه داشته باشید که طی این سال‌ها خیلی چیزها تغییر کرده. داستان این یکی در محیطی مرفه‌تر و فرهنگی‌تر، در محافل روانپزشک‌ها و اشراف‌زاده‌های انگلیسی می‌گذرد. کاترین ترامل مثل خود من، مسن‌تر شده. وقتی سن و سال بالاتر می‌رود، جنب‌وجوش هم کمتر می‌شود و بنابراین تاکتیک نویسنده این می‌شود که دیگران را به جنب و جوش وادارد و در دام او گرفتار کند! ترامل حالت پلنگی را دارد که انتظار طعمه‌هایش را می‌کشد.
▪ چه تعریفی از شخصیت کاترین ترامل ارائه می‌دهید؟
ـ از دیدگاه من، بیمار است و فکر هم نمی‌کنم بداند که چه کار دارد انجام می‌دهد. من او را نمادی از کج‌روی‌ها و افراط‌کاری‌های جامعه‌مان می‌بینم. ولی حالا منظور این نیست که فیلمی مستند ساخته باشیم! غریزهٔ اصلی ۱، فیلمی پلیسی ـ مثل رمان‌هائی که کاترین می‌نویسد ـ و مردم‌پسند بود. این یکیی بیشتر روی فریب‌کاری‌های روحی روانی تکیه کرده. حالت بازی قایم‌موشک را دارد؛ دیالوگ‌ها، روی دوپهلوئی و گنگی واژه‌ها مانور داده‌اند.▪ از بازی در برخی از فیلم‌هایتان تأسف می‌خورید؟
ـ خیلی زیاد! انتخاب‌های بدی کردم، بعضی از کارگردان‌ها سرخورده‌ام کردند، بعد هم، زیاد فیلم بازی کرده‌ام، حرص و طمع باعث شد سالی بیش از یک فیلم بازی کنم، کاری‌که در حال حاضر به هیچ‌وجه انجام نمی‌دهم. برخی از فیلم‌هایم ـ مثل کازینو، قدرتمند و... را خیلی دوست دارم، ولی در بعضی از فیلم‌ها فقط به خاطر آن‌که بی‌کار بودم، بازی کردم.
▪ شما و بی‌کاری؟!
ـ بله. پشت‌سر هم فیلم‌هائی بازی کردم که در گیشه شکست خوردند؛ ضمن آن‌که دچار مشکلاتی در زندگی خصوصی‌ام شدم. از چشم استودیو افتاده بودم، اعتمادبه‌نفس‌ام را از دست دادم و کارگزارم فرضاً، تشویق‌ام کرد در فیلم‌هائی چون زن گربه‌ای بازی کنم چون استدلال می‌کرد که ”اگر چه نقش دوم است ولی باید یک فیلم پرفروش بازی کنی، اگر نه استودیوها دیگر سراغ‌ات نخواهند آمد.“ قبول کردم ولی بازی در چنان فیلمی، چیزی را تغییر نداد. خوشبختانه پروژه‌هائی دیگر از کارگردان‌هائی که دوست داشتم از راه رسیدند.
▪ مثل گل‌های پژمرده ساختهٔ جیم جارموش؟
ـ دقیقاً. همان نقش کوتاهی که در آن فیلم بازی کردم، خیلی حالم را خوب کرد. می‌دانید، بازیگری سرگرمی نیست؛ حرفه‌ای است که به شدت دیسیپلین، کار و حرمت می‌طلبد. و بعد هم این را نباید فراموش کرد که سینما قبل از هر چیز، یک صنعت است و از هر نظر پای ”معامله“ را پیش می‌کشد چه از لحاظ فکری چه از نظر مالی و هنری. البته هیچ یک از این‌ها نباید جلوی رفتار مؤدبانه و حق‌شناسی و قدرشناسی را بگیرد. ولی این‌را می‌توانم بگویم که خیلی‌ها در این حرفه معنای واقعی این چیزها را نمی‌دانند. این حرف‌ها را کسی به شما می‌زند که بیش از نیمی از زندگی خود را در عالم سینما سپری کرده است.
▪ فکر می‌کنید جایگاه خود را به‌عنوان یک بازیگر معتبر پیدا کرده‌اید؟
ـ فکر نمی‌کنید پیدا کرده‌ام؟! (می‌خندد) وقتی هر از گاه یکی از فیلم‌های اولیه‌ام را می‌بینم، متوجه می‌شوم که در آن زمان زیادی ”شور“اش می‌کردم. ولی تجربه‌اندوزی، همبازی بودن با بازیگران مطرح، زندگی و به‌خصوص کار کردن با کارگردان‌های نیویورکی مثل مارتین اسکورسیزی، جیم جارموش، نیک کاساویتس یا اروپائی، مثل پیتوف و مایکل کیتون ـ جونز بازی‌ام را بهبود بخشیده و طبیعی‌ترش کرده است. خودم را آزادتر و تواناتر می‌بینم. به هر حال زدن این حرف‌ها دربارهٔ خودم، به‌نظرم از خود متشکرانه می‌رسد. در یک کلام سعی می‌کنم ـ چطور بگویم ـ ”تصویر مدرنی“ از خود ارائه دهم.
▪ چه فیلمی با نیک کاساویتس کار کرده‌اید؟
ـ اسمش آلفا داگ است که فیلمنامه‌اش از ماجراهائی واقعی الهام گرفته. حکایت توزیع‌کنندهٔ موادمخدری است که تحت تعقیب اف.‌بی.آی قرار دارد. دار و دستهٔ رقیب، جهت انتقام، برادر کوچک‌اش را ربوده‌اند. امیل هریش و جاستین تیمبرلیک نقش‌های اصلی را ایفا می‌کنند. من نقش مادرشان را دارم. مادر واقعی‌شان را ملاقات کردم. بلاهائی که سرش آمده او را چاق کرده و از شکل انداخته و آشفته و عبوس و خل‌اش کرده است. ایفاء این نقش دگرگونی‌های فیزیکی و روحی زیادی می‌طلبید. نقشی که اگر چه کوتاه است ولی به معنای واقعی کلمه، تکان می‌دهد.
▪ وارد شدن به این‌جور نقش‌های دشوار آسان‌تر است یا خارج شدن‌شان؟
ـ قطعاً خارج شدن از آنها. حتی اگر فرضاً در مورد فیلمی چون کازینو ـ از بس به من فشار آورده بود ـ ماه‌ها طول کشید حالم سرجایش بیاید. همه چیز به مدتی که صرف آماده کردن نقش می‌کنید، بستگی دارد. ولی من به خانواده‌ای از طبقهٔ متوسط تعلق دارم که شعارش خیلی ساده بود: اگر فرصت کار کردن داری، باید کار کنی. در ابتدای زندگی حرفه‌ای‌ام این شعار، ملکهٔ ذهن‌ام بود؛ تازه بعدها بود که فهمیدم می‌توانم وقت بگذارم و فیلمنامه و کارگردان و همبازی‌های خوب انتخاب کنم.
▪ ولی فکر می‌کنید برای این‌کار وقت کافی هم می‌گذارید؟
ـ بیش از پیش وقت می‌گذارم. این روزها مشغول به راه‌اندازی یک دفتر تولید جدیدم. به اتفاق رایان اسلینگر، جوانی ۲۳ ساله مشغول نوشتن فیلمنامه‌ای هستیم. بعد هم سینماگران متفاوتی به من پیشنهاد همکاری می‌دهند: از یک‌سو رائول روئیز (کارگردان شیلیائی مقیم فرانسه) پیشنهاد نقشی به من داده و از سوی دیگر قرار است نقش زن پلیسی اهل نیواورلئان را ایفا کنم و من همیشه عاشق فیلم‌های اکشن بوده‌ام که مایه گذاشتن فیزیکی می‌طلبیده‌اند. و بعد هم دوست دارم پشت دوربین قرار بگیرم و تریلری را خودم کارگردانی کنم. در این سال‌ها خیلی چیزها یاد گرفته‌ام و به الف تا ی حرفهٔ سینما آشنائی دارم.
▪ فکر می‌کنید که فیلم‌ها حتماً باید پیامی / ایده‌ای را نیز به تماشاگر منتقل کنند؟
ـ نباید چیزها را با هم قاتی کرد. سینما قبل از هر چیز سرگرمی است و وسیله‌ای برای رویاروئی و گذراندن اوقاتی خوش. فکرش را بکنید و ببینید چه تعداد فیلم بی‌ادعا، زندگی شما را تحت‌تأثیر قرار داده‌اند؟ ولی در مقابل، همین که آدمی چون مایکل‌مور از ژانر مستند استفاده می‌کند تا برخی از جنبه‌های منفی جامعهٔ آمریکا را مورد انتقاد قرار دهد، نه تنها این موضوع شجاعانه به‌نظر می‌رسد، بلکه از دیدگاه من خیلی هم درست و پسندیده است و باید این‌گونه سینماگران را تشویق هم کرد. ولی در عوض فکر نمی‌کنم که یک فیلم داستانی وسیلهٔ خوبی باشد برای انتقال آن‌گونه پیام‌ها.
منبع : مجله دنیای تصویر


همچنین مشاهده کنید