چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

نگاهی بر اندیشه‏های بنیانگذاران آمریکا


نگاهی بر اندیشه‏های بنیانگذاران آمریکا
اولین و بدترین افسانه سیاست آمریكا این بود كه: «ما ملت برتریم.» این افسانه از آن‏جا بدترین افسانه سیاست آمریكاست كه برای توجیه تبلیغاتی باج‌گیری‏های آمریكا و ایجاد سلسله مراتبی از نژادهای برتر و نژادهای پست‏تر و «حق تسلط» بر دیگران از سوی این كشور، مورد بهره‏برداری قرار گرفت.
۱- استفاده ابزاری از دین و احساسات مذهبی
آنچه كه امروزه «دنیای جدید» نامیده می‏شود، با ورود كریستف كلمب به قسمت جنوبی قاره آمریكا و نابودی تمدن‏های چندین هزار ساله آن ظهور پیدا كرد.
عالی جناب بارتولوم (اولین كشیش آمریكایی‏ها كه بعدها به مقام اسقفی رسید) در كتاب خود تحت عنوان «نابودی سرخپوستان» از این دنیای جدید، این‏گونه یاد می‏كند: «بربریت از اروپا آمد.»
در قسمت شمالی این سرزمین – آن‌سوتر از مكزیك - استعمار به شیوه جدیدی ظهور كرد. وقتی در سال ۱۶۲۰م گروهی از مهاجران انگلیسی پیرو آیین كالوینیسم، از شكنجه و آزار گریختند و پا به ماساچوست نهادند، قصد داشتند سرزمین جدیدی به وجود آورند. این گروه دو قرن بعد به مؤسسان ایالات متحده شهرت یافتند و در سرزمینی ریشه دواندند كه كوچك‌ترین پیشینه و تاریخی در آن نداشتند. آنها به این افسانه معتقد بودند كه مهاجرت آنها از انگلستان، نوع جدیدی از مهاجرت«قوم یهود» بوده است.
به اعتقاد این گروه، آمریكا «سرزمین موعود» برای ساختن قلمرو خدا بود. این انگیزه شبهه‏ناك مذهبی، در واقع توجیهی بود برای بیرون راندن بومیان و تصرف غیرقانونی سرزمین‏های آباء و اجدادی آنها. یكی از این آمریكایی‏ها به نام نلسون ترومن، در كتابی تحت عنوان «پاكدینان ماساچوست، از مصر تا سرزمین موعود» چنین می‏نویسد: «كاملاً واضح است كه خدا مستعمره نشینان را به جنگ با بومیان كه به احتمال قوی بازماندگان آمالیست‏ها و فلسطینی‏هایی هستند كه علیه اسرائیل متحد شده بودند، دعوت می‏كند.»
از این پس سرزمین موعود به یك سرزمین فتح شده تبدیل شد و غارت و چپاول و قتل عام ،با برداشت‏های مذهبی اشغالگران تعارضی نداشت .چرا كه از نظر آنها ثروت‏اندوزی و پیروزی در این راه، نشانه رحمت خداوندی بود.
وقتی این فاتحان، استقلال خود را از انگلستان اعلام كردند، جورج واشنگتن بنیانگذار ایالات متحده آمریكا، در اولین نطق خود به عنوان رئیس‏جمهوری این كشور، به كامل‏ترین الگوی سیاسی این كشور تا به امروز اشاره كرد و گفت: «هیچ ملتی به اندازه ملت آمریكا شایسته قدردانی از دست غیبی كه امور انسان‏ها را هدایت می‏كند، نیست. هرگامی كه به سوی استقلال ملی برمی‏داشتیم، بیشتر متوجه دخالت مشیت الهی در این امر می‏شدیم.»
اصطلاح «دستی غیبی» برای اولین بار توسط آدام اسمیت برای تعریف نظریه اقتصادیش به كار رفت. وی در این نظریه می‏گوید: «اگر هر فردی به دنبال نفع شخصی خود باشد، نفع عمومی محقق خواهد شد. یك دست غیبی مأمور ایجاد هماهنگی بین این دو منفعت است.»
جورج واشنگتن نیز به سه عنصر «دست غیب»،«دخالت مشیت الهی» و «اصل اساسی هماهنگی میان نفع فردی و نفع عمومی» معتقد بوده است. جانشین وی یعنی جان آدامز نیز در سال ۱۷۶۵ چنین می‏نویسد:«من همیشه تأسیس آمریكا را خواست خداوند برای رهایی بشریت از بندگی و بردگی دانسته‏ام.» هرمان ملویل، نویسنده معروف آمریكا در قرن نوزده، می‏نویسد: «ما آمریكایی‏ها، ملتی خاص، قومی برتر و اسرائیل عصر حاضر هستیم؛ ما ناخدای كشتی آزادی‏ها هستیم.»
نكته جالب این است كه این عقیده تا به امروز نیز مورد توجه آمریكایی‏ها بوده است، به نحوی كه بر روی هر دلار در یك طرف اسم واشنگتن و در طرف دیگر این شعار نوشته شده است: «ما به خدا ایمان داریم.»
جان آدامز هم پس از آن‌كه جان واشنگتن پست ریاست جمهوری آمریكا را گرفت، اعلام كرد: «آمریكا به خواست خدا به وجود آمد تا صحنه به كمال رسیدن انسان باشد.»
نظریه‏پردازان اولیه ایالات متحده، نظریه عالی جناب دانا نیز این ویژگی الهی دولت جدید را خاطرنشان كرده‏اند. وی می‏گوید: «اولین حكومتی كه به خواست و اراده خدا به وجود آمد ،حكومت عبریون بود. این حكومت جمهوری فدرالی بود كه یحوه در رأس آن قرار داشت.»
جفرسون سومین رئیس‏جمهوری آمریكا نیز اعلام كرد كه ملتش «قوم برگزیده خدا»ست.
دو قرن پس از وی، رئیس‏جمهور نیكسون هم چنین گفت: «خدا با ملت آمریكاست. خواست خداوند این است كه آمریكا رهبری دنیا را به دست بگیرد.»
تمام رئیس‏جمهورهای آمریكا، برای توجیه اعمالشان به این حربه متوسل می‏شدند. تضاد میان گفتار و كردار، همواره در سیاست آمریكا وجود داشته است. رئیس‏جمهوری مك ‏كینلی به فتح سرزمین فلسطینی‏ها رفت تا «آنها را تربیت كند، متمدن كند و به آیین مسیح بخواند.» برای تبیین این دیدگاه ابزار گرایانه به دین تنها به ذكر یك مثال دیگر بسنده می‏كنیم. در سال ۱۹۱۲، تافت رئیس‏جمهوری آمریكا، با اشغال مكزیك اعلام كرد كه: «من موظفم از ملتم و اموالش در مكزیك دفاع كنم؛ تا این‌كه دولت مكزیك بفهمد خدایی در اسرائیل وجود دارد كه باید از او اطاعت كرد.»
این نوع نگرش به دین، در میان رؤسای جمهوری جدید آمریكا نیز به روشنی دیده می‏شود. لحن و گفتار رئیس‏جمهورهای آمریكا از جورج واشنگتن تا بیل‏كلینتون، هیچ تغییری نكرده است و همگی معتقد بوده‏اند كه آمریكا همواره بازوی پولادین و مسلح خواست و اراده خداوندی بوده است.
در بحبوحه جنگ ویتنام، كاردینال اسپلمن، اسقف شهر نیویورك كه به نام «تمام كسانی كه به خدا و آمریكا معتقدند» سخن می‏گفت، به سایگون رفت تا به قتل عام‏كنندگان مردم ویتنام بگوید: «شما سربازان عیسی مسیح هستید!»
امروز هم ساموئل هانتینگتون، نظریه‏پرداز پنتاگون، برای توجیه روی آوری بیش از حد آمریكا به تسلیحات نظامی و قاچاق سلاح كه عامل اصلی پیشرفت اقتصادی آمریكاست، و نیز در توجیه اختصاص بودجه‏های كلان به تحقیق و توسعه صنایع نظامی و فروش تسلیحات به كشورهای دیگر، كه عامل رونق صادرات آمریكاست، برنامه‏های استكباری این كشور در دنیا را به نوعی جهاد و جنگ مذهبی تشبیه می‏كند و در كتابی تحت عنوان «برخورد تمدن‏ها» نظریه رویارویی تمدن یهودی - مسیحی از یك‏سو و اسلام و كنفوسیوس چین از سوی دیگر را مطرح می‏كند.۲ ـ شكل‏گیری و جهت‏دهی افكار عمومی
یكی از مشخصه‏های اصلی «آمریكاگرایی» در كشورهایی كه رهبران‌شان به قیومیت آمریكا تن داده‏اند، بازی با افكار عمومی و شرطی كردن آن است. این همان چیزی است كه اصطلاحاً «تفكر واحد» نام گرفته است.
مكتب«مك‌كارتیسم» در سال ۱۹۵۲ و با ظهور مك‏كارتی تأسیس گردید. مك‏كارتی معتقد بود غیرآمریكاییها را باید ردیابی كرد، و حتی به محترم‏ترین روشنفكران آمریكایی نظیر اوپنهایمر كه یكی از پیشگامان تحقیق در زمینه انرژی اتمی بود، برچسب ضدآمریكایی زد.
این عامل تبلیغاتی، در عصری كه آمریكا در اوج شكوفایی و قدرت بود، آمریكاگرایی را به شكلی مقدس جلوه‏گر ساخت و تفسیر جدیدی از پاكدامنی بنیانگذاران اولیه این كشور ارائه كرد. این عامل حتی در بدترین انواع خشونت نیز به كار گرفته شد. به گونه‏ای كه در سال‏های ۱۶۴۰-۱۶۵۰، قانونگذاران منطقه كانكتیكات، قانون زیر را كه بر گرفته از كتب مقدس بود، به تصویب رساندند: «هركس خدایی غیر از خدای یكتا را پرستش كند كشته خواهد شد.»
امروزه نیز همان خدای تبلیغاتی را برای دفاع از ارزش‏های دیگر كه جدیدترین غم زورمداران است، مطرح می‏كنند.
اولین و بدترین افسانه سیاست آمریكا این بود كه: «ما ملت برتریم.» این افسانه از آن‏جا بدترین افسانه سیاست آمریكاست كه برای توجیه تبلیغاتی باج‌گیری‏های آمریكا و ایجاد سلسله مراتبی از نژادهای برتر و نژادهای پست‏تر و «حق تسلط» بر دیگران از سوی این كشور، مورد بهره‏برداری قرار گرفت. آمریكایی‏ها ادعا می‏كردند كه این حق الهی باعث می‏شود آنها بتوانند فراتر از تمام قوانین بین‏المللی ( مثلاً تصمیمات اتخاذ شده از سوی سازمان ملل) عمل كنند. آمریكا به استناد همین حق الهی، بدون اخذ مجوز از سازمان ملل و با نقض قوانین بین‏المللی مربوط به حاكمیت و تمامیت ارضی كشورها، آتش جنگ علیه یوگسلاوی را برافروخت. برمبنای همین منطق، اسرائیل نیز قطعنامه سازمان ملل در مورد این رژیم و تعیین مرزهایش را كاغذ پاره می‏نامد.
در شیوه‏های تبلیغاتی، اصطلاح قوم برتر عاملی برای انگیزش احساسات هیتلری درباره برتری نژاد آریا و ملت برتر آلمان بود. در این برداشت این‌گونه تصور می‏شد كه رسالت خطیر ایجاد انسان جدید از طریق سلطه بر كل دنیا، بر دوش ملت آلمان نهاده شده است. ژان ژاك روسو، نویسنده شهیر فرانسوی، در پاسخ به آنهایی كه ادعای «قوم برگزیده خدا» را مطرح می‏كنند، چنین می‏گوید: «می‏خواهم به این فرقه گرایان بگویم خدای شما خدای ما نیست، خدایی كه ملتی را برمی‏گزیند و بقیه را طرد می‏كند، پدر همه انسان‏ها نیست.»
سیاستمداران و دست‏اندركاران رسانه‏های جمعی آمریكا، سعی می‏كنند اسطوره‏پردازی آمریكایی را یك واقعیت محض تاریخی بنامند و بدین وسیله مردم این كشور و جهان را تسلیم خواسته‏های خود نمایند. این كار از همان ابتدای تشكیل آمریكا با جدیت كامل پی‌گیری می‏شد. یكی از نخستین و مهم‏ترین تحلیل‏گران سیاست آمریكا به نام تكوویل، چنین می‏نویسد: «من نمی‏دانم همه آمریكایی‏ها به دینشان معتقد هستند یا خیر، ولی مطمئن هستم كه به لزوم آن ،برای بقای نهادهای جمهوریت اعتقاد كامل دارند.»
او می‏افزاید: «برخی طرفداران اصول مسیحیت هستند چون به آن اعتقاد دارند، و برخی دیگر به ظاهرسازی مذهبی خود را طرفداران دین جلوه می‏دهند ... در ایالات متحده فرمانروا، فرد مذهبی است، بنابراین دورویی و ظاهرسازی امری اجتناب‏ناپذیر است.»
وی قبل از این در سال ۱۸۴۰ در كتابی تحت عنوان «دموكراسی آمریكایی» به این همگرایی اشاره می‏كند و می‏گوید: «هیچ كشوری وجود ندارد كه در آن به اندازه آمریكا، نبود استقلال فكری و روحی مشهود باشد.»
در سال ۱۸۵۸، هنری دیویدتورو، یكی از نادر سنت‏شكنان و نویسنده كتاب «زندگی در جنگل‏ها» می‏نویسد: «نیازی نیست كه برای كنترل آزادی مطبوعات قانون وضع كنیم . مطبوعات خود به خود این كار را می‏كنند و حتی گاهی بیش از حد نیاز. جامعه با رسیدن به توافقی در مورد چیزهایی كه می‏توان در مورد آنها اظهار نظر كرد ، به برنامه‏ای دست یافته است كه اگر كسی از این توافق عدول كرد طرد شود. در نتیجه از هر هزار نفر حتی یك نفر پیدا نمی‏شود كه جرأت كند در مورد چیز دیگری اظهار نظر كند.»
۳ ـ سود اقتصادی، مهم‏ترین انگیزه
سومین پایه آمریكاگرایی با «بیانیه استقلال» این كشور و تفسیر فوری آن توسط الكساندر هامیلتون وزیر دارایی در كابینه جورج واشنگتن، شكل گرفت. هامیلتون در اصل، شاگرد آدام اسمیت بود و معتقد بود كه مالكیت«حق مقدس» انسان است. به نظر وی، در بازار یك دست‌غیبی، منافع فردی را به سوی منافع عمومی هدایت می‏كند. در این برداشت، بازار تنها تنظیم ‏كننده روابط اجتماعی انسان‏ها به شمار می‏آید.
هامیلتون تنها در یك مورد از آدام اسمیت فاصله می‏گیرد و آن نقش دولت است. به اعتقاد وی، دولت باید در بازار دخالت كند ولی نباید این كار را با كاستن از نابرابری‏های حاصل از رقابت در صحنه بازار انجام دهد؛ بلكه باید با كم كردن مالیات شركت‏های تجاری بزرگ و كمك بیشتر به آنها و دادن بیشترین سفارشات دولتی به آنها، با این شركت‏ها وارد شراكت شود.بانك مركزی باید از استقلال كامل برخوردار باشد و كسی حق نداشته باشد فعالیت‏های آن را كنترل كند، چرا كه چنین كنترلی ممكن است باعث رویارویی دایمی اقویا و ضعفا شود.
یكی از مهم‏ترین ویژگی‏های نظریه هامیلتون ـ كه یكی از دوستان نزدیك جورج واشنگتن و الهام بخش نطق خداحافظی وی به هنگام بازنشستگی بود ـ جایگاه برجسته فساد به‏عنوان محرك نظام اقتصادی آمریكاست. به اعتقاد وی، فساد محركی قوی در دنباله روی از منافع فردی در جامعه است.
فساد كه نتیجه اقتصاد بازار است، مشخصه اصلی اقتصاد آمریكا گرایانه تا به امروز بوده است. بدین ترتیب «یكتاپرستی بازار» نتیجه منطقی در اجتناب‏ناپذیر نظام اقتصادی آمریكا شده است.
آلن كوتا در كتابی تحت عنوان «تمام حالت‏های كاپیتالیسم» منطق این نظام را تعریف می‏كند: «افزایش فساد با رشد فعالیت‏های مالی و رسانه‏ای رابطه مستقیم داشته و غیرقابل تفكیك هستند. سیستم اطلاع‏رسانی امكان به جیب زدن ثروت‏های هنگفت را كه گاهی برای به‌دست آوردن آن باید یك عمر كار كرد، از طریق انواع عملیات‏های مالی تجاری به ویژه ادغام شركت‏ها، فراهم می‏آورد.»
نویسنده این كتاب می‏افزاید: «اقتصاد بازار تنها با توسعه و گسترش یك بازار واقعی امكان شكوفایی پیدا می‏كند... در كل، فساد همان نقش طرح و برنامه‏ریزی را بازی می‏كند.»
نوام چامسكی، هدف اصلی سیاست خارجی آمریكا در مورد دموكراسی یعنی به اصطلاح جوامع بازار را مشخص نموده است. او می‏گوید: «سیاست خارجی آمریكا كه در راستای ایجاد نظم بین‏المللی به وجود آمده، به دنبال ایجاد جوامع بازی است كه پذیرای سرمایه‏گذاری‏های سودآور برای آمریكا باشند و امكان توسعه بازار صادرات و نقل و انتقال سرمایه‏ها و بهره‏برداری شركت‏های آمریكایی و شعب محلی آنها از منابع انسانی و مادی را فراهم آورند. جوامع باز اساساً جوامعی هستند كه پذیرای نفوذ اقتصادی و نظارت سیاسی آمریكا هستند.»
اقتصاد دولتی و تجارت خصوصی در آمریكا، تابع اصول مشتركی هستند . نلسون هانت، صاحب هتل‏های زنجیره‏ای هیلتون، در سمیناری با عنوان«رستگاری اقتصادی و رستگاری معنوی» كه در سال ۱۹۸۱ در لوس‏آنجلس برگزار شد و رؤسای سیصد شركت تجاری در آن شركت كرده بودند، چنین گفت: «مهم‌ترین چیز برای كشور ما، داشتن یك محیط روحانی است كه در آن بتوانیم مقدار پولی كه توانایی به‌دست آوردنش را داریم كسب كنیم.»
طبق برداشت آمریكایی‏ها و به قول شلسینگر، موفقیت در تجارت «یك امر اخلاقی» به حساب می‏آید و آمریكایی‏ها به این مهم نایل آمده‏اند. جان راكفلر، میلیاردر آمریكایی، مأموریت خود را چنین توصیف می‏كند: «خدا این ثروت را در اختیار من قرار داده است... وظیفه كسب پول یك موهبت الهی است و این موهبت شامل حال من شده است. فكر می‏كنم وظیفه من در به‌دست آوردن هر چه بیشتر پول و به كار بردن آن برای خدمت به بشریت، از وجدانم سرچشمه می‏گیرد.»
در سال ۱۹۴۰، آلكسی توكویل، بزرگ‌ترین تحلیل‌گر سیاست آمریكا، در كتابی تحت عنوان «دموكراسی در آمریكا» به بررسی این مكانیسم در ابتدای تشكیل كشور آمریكا می‏پردازد: «من هیچ ملتی را سراغ ندارم كه به اندازه مردم آمریكا عاشق پول باشند و پول چنین جایگاه مهمی را در قلبشان داشته باشد. ملت آمریكا مجموعه‏ای از ماجراجویان و سوداگران است.»
این امر ناشی از یك دیدگاه نژادپرستانه و ضدآمریكایی نیست، بلكه نتیجه شرایط تاریخی ایجاد ملتی است كه در واقع یك ملت نبود، و به قول توكویل مجموعه‏ای بود از مهاجرانی كه نه تاریخ مشترك داشتند و نه فرهنگ مشترك. این مردمان اكثراً برای پیدا كردن كار و به‌دست آوردن پول به آمریكا آمده بودند. تنها چیزی كه آنها را دور هم جمع می‏كرد، شبیه چیزی بود كه اعضای یك شركت تجاری را به هم پیوند می‏دهد. فرهنگی وجود نداشت تا بتواند هدف و غایت معنوی مشتركی برای این جمع بی‏ریشه ایجاد كند. گرچه این واقعیت توسط اسطوره‏های بنیانگذار سیاست آمریكا پوشیده ماند، ولی آمریكا از همان ابتدای تشكیل، همانند سازمانی عمل می‏كرد كه تنها قانون آن عقل‏گیرایی اقتصادی و فنی بود و افراد به عنوان تولید كننده یا مصرف‏كننده، كشاورز یا سوداگر، یا كسی كه بر سر تصاحب اراضی، نفت یا طلا و با هدف افزایش قدرت خرید خود با دیگران می‏جنگید، در آن شركت می‏كردند. در این راستا ،حتی از فساد هم برای نیل به اهدافشان بهره می‏گرفتند.
هرگونه تفكری در مورد غایت و معنای زندگی، در این نظام جایی نداشت و به عنوان دغدغه ناچیز اقلیت كوچكی بدل شده بود كه محترمانه در برابر خلاء معنویت دنیایی كه یكی از همین آمریكایی‏ها آن را «قوانین خدایی بازار» می‏نامد، مقاومت می‏كردند. نبود هدفی جز كسب قدرت و ثروت، نه تنها یكی از مشخصه‏های نظام آمریكاست، بلكه شرایط اصلی بقا در آن جامعه به شمار می‏آید.
ادوارد لوتواك، نظریه‏پرداز آمریكایی، با صراحت خاطرنشان می‏كند كه در نظامی كه وی مدافع آن است كه همانا توسعه بی‏حد و مرز نظام سرمایه‏داری است، یكی از اهداف موردنظر، از بین بردن هویت و كرامت انسان‏هاست؛ و رها نمودن كامل وجدان به خاطر یك زندگی بی‏هدف بهترین انتخاب ممكن است. این امر یعنی: تضمین موفقیت برای كارفرمایان بزرگ، سیاستمداران رده بالا و سایر افراد بلند مرتبه، چرا كه اگر آنها به غایت و هدف نهایی زندگی بیاندیشند، جلوی موفقیت خود را خواهند گرفت؛ این نظام تنها به فتح بازارها راضی نیست بلكه قصد دارد گستره بازار را به تمام زمینه‏های فعالیت بشری بكشاند.»او به عنوان مثال به هنرهای زیبا، ادبیات و ورزش اشاره می‏كند كه به سبب خواست‌های بازار كاملاً از هدف نهایی خود منحرف شده‏اند. وی معتقد است صاحبان این هنرها باید به دنبال جذب افراد پول‌دار كه توانایی سفارش دادن این آثار را دارند، باشند تا بیشترین منفعت را ببرند.
یكی از مشخصه‏های اصلی آمریكاگرایی، همین نبود هدف انسانی یا الهی است كه متأسفانه امروزه بر دنیا سیطره افكنده است. علت این امر آن است كه پول به هدفی تبدیل شده كه جای هر هدفی را پر كرده است.
میشل آلبر، اقتصاددان فرانسوی، در كتابی تحت عنوان «كاپیتالیسم در برابر كاپیتالیسم» تعریف عمیقی از«یكتاپرستی بازار» كه اصل اساسی آمریكاگرایی است، ارائه می‏دهد: «ضروری‏ترین مسئله، نپرداختن به هدف غائی و نهایی است.»
۴ ـ نژادپرستی افراطی
با نگاهی به چگونگی پیدایش ایالات متحده، در می‏یابیم كه در این كشور قبل از اعلام استقلال، خصوصیت نژادی مربوط به نژاد برتر مستعمره نشینان به دلیل مستعمره بودن آن، كاملاً رعایت شده است. بدون در نظر گرفتن این مطلب نمی‏توان به تناقضات ریشه‏ای نظام آمریكا در مورد ارجحیت نژاد سفید و فرو دست بودن بومیان و سیاهان پی‏برد. بدین ترتیب از همان ابتدای ایجاد رقابت در آمریكا، شاهد نابرابری نژادی هستیم.
طبق آمارهای سال ۱۷۹۰ برده‏های سیاه‌پوست كه از كلیه حقوق مدنی محروم بودند، ۱۷ درصد جمعیت ۴ میلیون نفری آمریكا را تشكیل می‏دادند. اما در بین سفیدپوستان در بوستون، ده درصد از ثروتمندترین مردم به تنهایی ۶۲% كل ثروت این ناحیه را در اختیار داشتند. جمعیت این ناحیه اغلب كارگران و ملوانان فقیری بودند كه با بیچارگی روزگار می‏گذراندند.
در توجیه برده‏داری نیز دلایل متعددی ارائه می‏شد كه مهم‌ترین آنها دلایل مذهبی بودند. از نظر تازه واردها كه مأمور اجرای یك طرح الهی برای بازسازی «قلمرو الهی »در« سرزمین جدید» بودند، بومیان كه مسیحی نبودند عمال شیطان به شمار می‏آمدند و می‏بایست نابود می‏شدند. به این توجیه مذهبی یك دلیل دیگر هم اضافه شد كه بر یك برداشت ساده‏لوحانه و یك طرفه استوار بود. براساس این برداشت، بومیان آمریكا مانند حیوانات وحشی از راه شكار امرار معاش می‏كردند، ولی انسان‏ها از طریق كشاورزی زندگی می‏كردند. شكار طریقه ‏گذران زندگی حیوانات است... خدا در وحی به انسان چنین گفته است: «تو باید بر روی زمین كار كنی.»
به این ترتیب دلیل نژادی وحشی بودن سرخ‌پوستان به شیطانی بودن آنها اضافه شد و این به معنای نابودی كامل آنها بود.
فرانكلین، رئیس‏جمهوری آمریكا، پیشنهاد كرد سرخ‌پوستان را به سوی مصرف مشروبات الكی سوق دهند تا به روند نابودی آنها سرعت بیشتری بخشیده و زمین‌های‌شان را تصاحب كنند: «به نظر من باید آنها را وادار كنیم قسمت‌هایی از زمین‌های‌شان را كه بیشتر به درد ما می‏خورد به ما بدهند.»
آمریكا تحت لوای این اسطوره‏های مذهبی و نژادی، با تعقیب و اخراج سرخ‌پوستان كه مقاومت نظامی آنها در سال ۱۸۹۰ و با قتل عام سیون‏ها در وانددنی به كلی درهم شكست، به بزرگ‌ترین تصفیه نژادی تاریخ دست زد.
پس از آن شیوه‏های استعمارگرانه و نژادپرستانه با توسعه سریع تجارت برده‏ها بر روی سیاه‌پوستان آغاز شد. آمریكایی‏ها در این مورد هم به آیات تورات متوسل شدند و جناب اس. سوایل قاضی دیوان عالی ایالت ماساچوست، مدركی را كه طبق آن خدا برده‏داری را مجاز دانسته و سیاهان موجب خشم و غضب الهی هستند، از تورات و نوشته‏های سنت پُل استخراج كرد.
برده‏داران، تحت تأثیر فلسفه عصر روشنگری خود را طرفدار قوانین طبیعت و فلسفه لوك معرفی می‏كردند. البته بااین توجیه مذهبی: «مشیت الهی بر این بوده است كه بردگان سیاه در این سرزمین كار كنند. چرا كه سیاهان بیش از سفیدپوستان به كار كردن در آب و هوای گرم عادت دارند.»
این امر در واقع مسئله ارزش دهی به زمین را زنده كرد و این دلیل بیولوژیكی نژادپرستانه را كه «خود طبیعت، نژادی از انسان‏ها را به بردگی كشانده است.» توجیه نمود.
نكته جالب توجه، تناقض آشكاری است كه میان اعلامیه استقلال - كه خواهان برابری حقوق تمام انسان‏ها است - و یك قرن برده‏داری وجود دارد. اكنون نیز دو قرن پس از تصویب این اعلامیه، آمریكایی‏ها به نام دفاع از حقوق بشر به قتل عام كودكان و غیرنظامیان از طریق بمباران‏های هوایی، ایجاد قحطی یا نابودی زیر بنای اقتصادی كشورهای دیگر می‏پردازند.
سیاه‌پوستان كه از سوی قانون اساسی و نهاد ویژه آن از مشاركت در امور اجتماعی محروم شده بودند، به قول ارسطو چیزی نبودند جز «ابزارهای ناطق»؛ چرا كه حقوق بشر در آمریكا یعنی حقوق پروتستان‏های آنگلو ساكسون سفیدپوست.
هیچ‌كدام از قوانین مربوط به برده‏داری، در ایالت‌های مختلف آمریكا كه به برده‏ها حق رأی، مالكیت و حمل سلاح نمی‏داد نیز توسط قانون اساسی این كشور رد نشد.
سرخ‌پوستان هم به همان دلایل نژادپرستانه، به طور رسمی از جامعه شهروندان آمریكا ترد شدند. علاوه بر این، قانونی كه در سال ۱۷۹۲ به تصویب رسید، مهاجرت نژادهای شرقی به آمریكا را به طور رسمی محدود می‏كرد.
از قرن نوزدهم به این طرف، تأثیر داروینیسم اجتماعی یعنی حذف ضعیف‏ها به وسیله قوی‌ترها، باعث شد این تبعیضات كه براساس معیارهای اقتصادی و اجتماعی بنا نهاده شده بودند، توسعه قابل ملاحظه‏ای پیدا كنند.
۵ ـ جمع‏بندی
در واقع اصول اساسی آمریكاگرایی را می‏توان در موارد زیر خلاصه نمود:
۱ ـ اعتقاد به قوم برگزیده بودن ملت آمریكا كه رسالت سلطه بر دنیا و ایجاد قلمرو خدا را بر دوش آنها نهاده است.
۲ ـ تلاش در جهت حداكثر استفاده از افكار عمومی و در واقع تبلیغات عوام‏فریبانه در جهت تحقق اهداف.
۳ ـ اطمینان به این كه نشانه بارز این گزینش الهی، موفقیت و پیشرفت و نشانه این دو ثروت فراوان است. البته طبق برداشت‏های هامیلتون چگونگی دست‌یابی به این ثروت اصلاً مهم نیست.
۴ ـ نابرابری‏های اولیه‏ای كه بر اثر تعلق به یك نژاد یا داشتن شرایط اجتماعی خاص به وجود آمده‏اند، تبادل آزاد را به مؤثرترین عامل لگدمال شدن ضعفا توسط قوی‌ترها بدل كرده است.

منبع:www.abraheh.net
منبع : خبرگزاری فارس


همچنین مشاهده کنید