شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


”شبنم بارانِ“ شاعر


”شبنم بارانِ“ شاعر
توصیف این زیبائی‌ها و امثال آن را از زبان بسیاری از شعرا خوانده‌ایم و شنیده‌ایم. مخصوصاً شعرای ایرانی که اشعار آنها از قدیم‌الایام شهرت جهانی داشته است. یکی از این شعرهای بزرگ کشورمان رهی معیری است. رهی در سال ۱۲۸۸ شمسی در تهران به دنیا آمد. پدرش مرحوم محمدحسن‌خان مویدخلوت، نوه منیرالممالک نظام‌الدوله از رجال معروف دوره ناصرالدین شاه قاجار بود. رهی شش‌ماه بعد از مرگ پدرش متولد شد و به پاس حرمت پدر نامش را محمدحسن‌خان گذاشتند و نظر به اینکه در آن ایام برای بزرگان بیش از حد حرمت قائل بودند برای اینکه اسم پدر به فردی کوچک خطاب نگردد تا زمانی‌که او به سن بلوغ و کمال نرسیده بود ”بیوک“ صدایش می‌کردند و این اسم تا آخرین روزهای حیات روی آن مرحوم باقی‌ماند و بعدها به خاطر تواضع و افتادگی بیش از حدش تخلص رهی را که به معنای غلام است برای خویش برگزید. رهی در خانه‌ای بزرگ پرورش یافت و پیش از او ”فروغی بسطامی“ غزلسرای نامی نیز از همین دودمان برخاسته بود. ذوق نقاشی و خوشنویسی در خانواده رهی موروثی بود. نزدیکانش به شعر و ادب عشق می‌ورزیدند و از کودکی در استعدادهای او به چشم تحسین می‌نگریستند. رهی نخستین شعرش را در سیزده سالگی سرود. هنوز سنین نوجوانی را پشت سر نگذاشته بود که اشعارش در جراید انتشار یافت و روانی طبع و شیوائی کلامش توجه دوستداران شعر را برانگیخت.
هنوز دیوانش انتشار نیافته بود که شعرش به درون دل‌ها راه پیدا کرد و نامش در میان همه خواستاران شعر پارسی مشهور شد. از او به‌عنوان یکی از بهترین غزل‌سرایان معاصر یاد می‌کردند، اما خود او در طول سال‌ها به‌رغم اصرار دوستان و دوستداران از انتشار مجموعه اشعارش سرباز زد و سرانجام در سال ۱۳۴۳ بود که به انتشار دیوانش رضایت داد و نام آن‌را سایه عمر گذاشت.
رهی علاوه بر سرودن شعر با موسیقی ایرانی کاملاً آشنا بود و ردیف‌ها را می‌شناخت و موسیقی علمی را خوب می‌دانست.
غزل‌های رهی زیبا و دارای ترکیبات بدیع است و گاهی نیز مضامین امروزی را در این قالب ریخته و به‌خوبی از عهده آن برآمده است. او از کسانی بود که در روزگار خویش، به صنعت غزل، رونق و شکوه تازه‌ای داد. در اشعار او زبان خاصی به‌کار رفته است که مخصوص خود رهی معیری است. اگر چه این شیوه بیان گاهی به سبک عراقی (مخصوصاً سعدی) و زمانی به سبک هنری (مخصوصاً صائب) نزدیک است ولی باید دانست که شباهت تام و تمامی هم به هیچ‌کدام ندارد و رهی خواسته است بین شیوه بیان این نمایندگان سبک عراقی و هندی تلفیقی ایجاد کند و روانی کلام سعدی را با باریک‌بینی و ترکیبات خیال‌انگیز صائب در یک‌جا جمع کند.
شعر باید زاده شود و الهام واقعی و به معنای دیگر زاده مقتضیات باشد، شعر واقعی باید دنیای واقعی را بیان کند، دنیای وسیع و پهناور اطراف ما و دنیای دیگری که در درون ماست. بدیهی است اگر دنیای واقعی به خمیره شاعر پرتو نیفکند، محصول شعر وی جزء تنها ابهام و رویاهای سرگردان‌کننده چیزی نخواهد بود و حقیقت شاعرانه فردی وی نخواهد توانست در مقابل حقیقت شاعرانه دنیا بایستد و او به این جهان وابسته نخواهد بود و به منزله اشباح سخن خواهد گفت. شاعر نه تنها باید تمام صحنه‌های دل‌فریب و زیبای طبیعت را توصیف کند بلکه باید آنها را با احساس خویش ادغام کرده و به‌جائی برسد که مانند بسیاری از شعرای بزرگ که انسان‌های بزرگی بوده‌اند، حقیقت را زیبائی و زیبائی را حقیقت بداند.
خوشبختانه رهی این روح توصیف طبیعت و ادغام آن با احساسات شاعرانه‌اش را تواماً با هم داشت و بسیاری از قطعات او با وجود کهنگی قالب از تازه‌سازی و نوجوئی برخوردارند.
●خصوصیات اخلاق رهی
رهی پس از پایان دوره تحصیل به خدمت دولت درآمد، اما هرگز از کار شاعری روی برنتافت. جاه و منصب در زندگیش جائی نداشت، حتی قید زن و فرزند را برخود نپذیرفت. گشاده‌روی، فروتن و مهربان بود. خطی خوش داشت و اوقات فراغت را به نقاشی می‌پرداخت. بسیاری از ادیبان و هنرمندان در حلقه دوستانش بودند.
رهی از خودستائی بیزار بود، هرگز در تمام طول زندگی‌اش مصاحبه‌ای از او در هیچ‌یک از نشریات چاپ نشد. حتی نسبت به چاپ عکسش نیز رغبتی نشان نمی‌داد.
میانه‌اش با شغل اداری چندان خوب نبود. چندسالی بیشتر در مقام کارمندی اداره ثبت و نیز ریاست اداره انتشارات وزارت اقتصاد، دوام نیاورد. او خود را در برابر همه مسئول می‌دانست ولی برای هیچ‌کس در قبال خود تهدی قائل نبود.
وقتی برای کسی کاری انجام می‌داد بی‌هیچ منتی حتی توقع لبخندی تشکر‌آمیز را هم نداشت.
●رهی هراسان از بی‌وفائی زنان
رهی در شانزده سالگی جوان رشید و برازنده‌ای بود که تقریباً بیست‌وپنج ساله به‌نظر می‌رسید. افکارش هم در عین لطافت و دقت، پخته و سنجیده بود.
عشق در هفده‌سالگی به سراغ رهی آمد. معشوق دخترزیبائی بود که در عین ریزاندام بودن، چهار سال از رهی بزرگتر بود. سرنوشت این دلدادگی از ماه‌ها اشتیاق و انتظار بالاخره به ناکامی و شکست انجامید. دلدار گریزپا، شوهر مسن‌تر و پولدارتر را ترجیح داد و به خانه بخت رفت. این حادثه رهی را چنان تکان داد که ماه‌ها به بستر بیماری افتاد و هذیان و تب شب‌ها و روزهای دراز گریبانگیر او بود.
بعد از گذشت سال‌ها دوباره عشقی تازه به سراغ رهی آمد و رهی این عشق تازه را معجزه‌ای به حساب آورد تا شاید بتواند ”مریم“ را فراموش کند.
اما سرنوشت رقمی دیگر بر قصه پرسوز این شاعر همیشه عاشق زده بود. باز هم رهی تنها ماند و آن‌روز که این را دانست برای اولین بار گریست. اشک‌ها حکم مسکنی را داشتند که قادر بودند خیلی ساده دردهای درونش را تسکین بخشند.
رهی دیگر نمی‌خواست. دیگر دل به کسی نسپارد. دو تجربه توام با شکست را برای خود کافی می‌دید و همیشه می‌گفت: از دوروئی و بی‌وفائی‌های زنان بیم دارم و هراسانم از اینکه غرق در صحبت صادقانه‌ام، ناگهان خود را ویران شده و تنها یابم. رهی اگر چه همیشه عاشق زیست و عاشق هم رفت ولی به عشق همیشه با دیدی وسیع‌تر می‌نگریست و این دو شکست پیاپی به او آموخته بود شکست را باید اساس پیروزی‌های بعد دانست. او با کسب این تجارب تلخ از همه گریخت و تا پایان عمر تنها زیست، تنهای تنها... ●در کنار همیشه غمگسارش مادر...
مادرش به‌جای دلسوزی، به او امید می‌بخشید. او را تشویق می‌کرد و با چشمان نگرانش، شاهد پیروزی‌های رهی در شعر بود. بعدها هروقت به سفر می‌رفت، یا مادرش را همراه می‌برد یا هرروز مرتب یک نامه برای او می‌نوشت و دوستانش بارها از زبان او شنیده‌اند که می‌گفت: ”از خدا می‌خواهم داغ مادرم را نصیب من نکند“ و خدا که رهی را دوست داشت به این آرزوی او جواب مثبت داد.
●مرگ رهی
رهی به مرض سرطان معده دچار بود وقتی اولین علائم بیماری در او ظهور کرد بنا به امر دولت او را برای معالجه به لندن فرستادند. در یکی از بیمارستان‌های خصوصی لندن بستری شد و چند روز بعد در نتیجه یک عمل جراحی، ”لوزالمعده“ و قسمتی از معده او را برداشتند و او سرشار از شادی و سلامت به تهران بازگشت، اما بیماری او دو ماه بعد دوباره عود کرد. دردها شروع شد و این‌بار دیگر امید به زندگی‌اش نبود. رهی در تمام مدت بیماری‌اش، امید و اعتماد به ذهنش و ایمان خود را با کمال قدرت حفظ کرد. دوستان و بستگانش عقیده دارند که رهی از بیماری خود چیزی نمی‌دانست ولی یکی از پرستاران بیمارستان اظهار می‌کند که رهی مدت‌ها بود از بیماری‌اش آگاه بود. با این حال مرگ را در کمال آرامش قبول کرده بود.
رهی هنگامی که در بیمارستان بستری بود، از ملاقات دوستانش خودداری می‌کرد زیرا عقیده داشت، دیدن حال نزار او ممکن است آنها را ناراحت کند. رهی در روزهای آخر عمرش متجاوز از چهل‌وهشت ساعت در حالت اغما و بیهوشی به‌سر می‌برد. هشت ساعت قبل از مرگش به‌هوش آمد حالش بسیار خوب بود، ناهار خورد و با چندنفر از بستگانش شروع به صحبت کرد. از آنها خواست تا برای او فالی از حافظ باز کنند و سپس خواست که شاهد شعر را هم را بخوانند و شاهد آن چنین بود:
”یوسف گم‌گشته باز آید به کنعان غم مخور“
سرانجام رهی معیری غزلسرای نامی معاصر ایران ساعت ۳ بامداد روز جمعه ۲۴ آبان ۱۳۴۷ در سن ۵۹ سالگی دیده از جهان فروبست. چنگال بی‌رحم سرطان این‌بار گلوی مرد بزرگ و گوینده‌ای توانا را فشرد، شمعی خموش شد و برای همیشه لب از سخن گفتن بست. رهی شاعر به جهان آمد، شاعر در جهان زیست و شاعر از جهان رفت. در طول ۵۹ سال زندگی خود آن‌طور زیست و هرگز در قید و بندی خود را گرفتار نکرد. قید و بند او هنرش بود ـ هنری که نامش را زنده و جاودان ساخت. یادش گرامی باد.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید