شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


نظم‌ پریشان


نظم‌ پریشان
من‌ زادهٔ‌ اگری‌ جنتو هستم، نام‌ قبلیش‌ جیرجنتی‌ بود، در گویش‌ سیسیلی‌ بهش‌ کاووزو می‌گفتند که‌ از کلمهٔ‌ یونانی‌ خائوس‌ ریشه‌ می‌گیرد و معنایش‌ آشفتگی‌ و پریشانی‌ است، بنابراین‌ من‌ زادهٔ‌ آشفتگی‌ام. این‌ تعبیری‌ است‌ که‌ در واقع‌ پیراندلو از آثارش‌ ارائه‌ می‌دهد. اگر دنیا زادهٔ‌ خائوس‌ است‌ یا بنا بر اقوالی‌ پدیدار گشته‌ از انفجاری‌ که‌ از آن‌ هستی‌ و هستن‌ شکل‌ گرفت‌ و به‌ قول‌ حافظ‌ در پریشانی‌ نظم‌ یافت‌ پس‌ انسان‌ که‌ وارث‌ زمین‌ (کاینات) است‌ طبیعتاً‌ این‌ آشفتگی‌ را در درون‌ دارد و نهایتاً‌ تضادها را، این‌ تضادها محرکند و موجد نیروی‌ هستی‌بخش‌ و سرچشمهٔ‌ دنیای‌ مادی‌ و معنوی. به‌ عبارت‌ دیگر تمام‌ تضادهای‌ درونی‌ هستن‌ انسانی‌ از همان‌ خائوس‌ برمی‌خیزد که‌ در وجود درونی‌ می‌شود و انسان‌ را به‌ ستیز مدام‌ با خود تا به‌ آنجا می‌کشاند که‌ به‌ نظمی‌ و تعادلی‌ برسد. در طی‌ این‌ پروسه‌ است‌ که‌ فعالیت‌های‌ معنوی‌ انسان‌ و بالاخص‌ آفرینندگی‌ها صورت‌ می‌گیرد و در ؟هنر؟ تجلی‌ می‌یابد:
حافظ‌ آن‌ ساعت‌ که‌ این‌ نظم‌ پریشان‌ می‌نوشت‌ ‌طایر فکرش‌ به‌ دام‌ اشتیاق‌ افتاده‌ بود
اما اینها در دایرهٔ‌ زمان‌ زودگذرند چرا که‌ نظم‌ جدید بار دیگر بر اساس‌ قوانین‌ دهر دچار پریشانی‌ و آشفتگی‌ می‌گردد تا باز به‌ نظم‌ و نظام‌ جدیدتری‌ برسد:
این‌ کوزه‌گر دهر چنین‌ جام‌ لطیف‌ ‌می‌سازد و باز بر زمین‌ می‌زندش‌
پس‌ تلاطمات‌ روحی‌ و روانی، ناپایداری، گسست، بحران‌های‌ ناشی‌ از تقابل‌ تضادها، ابهام، دوگانگی، سفسطه‌گری، جزو ذات‌ یا طبیعت‌ انسان‌ است‌ و از آن‌ گریزی‌ نیست. اما از آنجا که‌ انسان‌ حیوان‌ اجتماعی‌ است‌ سعی‌ می‌کند با تکیه‌ بر فلسفه‌ و استدلال‌ قوانین‌ اجتماعی‌ و اخلاقی‌ وضع‌ کند تا بتواند با ستیزهای‌ درونی‌ خود و بازتاب‌ آن‌ در اجتماع‌ به‌ مقابله‌ برخیزد اما این‌ تقابل‌ جز قیودات‌ بیشتر حاصل‌ دیگری‌ ندارد و قیودات‌ هم‌ همیشه‌ شک‌ آفرینند و باعث‌ غیرمنطقی‌ شدن‌ رفتار و کردار انسان:به‌ قول‌ پیراندلو شک‌ کردن‌ به‌ گناه‌ مؤ‌ثرتر است‌ تا ارتکاب‌ به‌ خود گناه؟.
از طرف‌ دیگر علم‌ و فلسفه‌ باعث‌ می‌شود تا انسان‌ خود را قادر مطلق‌ بپندارد و اینجاست‌ که‌ توهمات‌ زاده‌ می‌شوند، کمال‌ گرایی‌ بروز می‌کند و توهم‌ رسیدن‌ به‌ عقل‌ مطلق. اما اشتباه‌ درست‌ در همین‌ جا نمایان‌ می‌شود زیرا مرز میان‌ عقل‌ مطلق‌ و جنون‌ بسیار اندک‌ است‌ و حتی‌ نامریی. می‌گویند وقتی‌ کانت‌ از رسالهٔ‌ خرد ناب فارغ‌ شد با جنون‌ آشنایی‌ پیدا کرد. پیراندلو این‌ را دیوانگی‌ هشیارانه یا دیوانه‌ هشیار (Pazzolucido) می‌نامد:
‌آزمودم‌ عقل‌ دور اندیش‌ را‌ ‌‌ ‌بعد از این‌ دیوانه‌ سازم‌ خویش‌ را
جنون‌ از یک‌ سو ارتباط‌ مستقیمی‌ با دوگانگی‌ ذاتی‌ انسان‌ دارد و از سوی‌ دیگر هم‌ انسان‌ نیاز وافری‌ به‌ این‌ دوگانگی‌ دارد چون‌ اساساً‌ روند زندگی‌ براساس‌ این‌ دوگانگی‌ها و بازی‌های‌ آن‌ است. پس‌ زندگی‌ عینی‌ بازی‌ مدام، باید بازی‌ کنی‌ تا قبول‌ افتی. زیرا دوگانگی‌ که‌ از میان‌ رفت‌ آن‌ وقت‌ وحدتی‌ در درون‌ انسان‌ حاصل‌ می‌شود و جنون‌ خود را می‌نمایاند. واقعیت‌ این‌ دوگانگی‌ در ادبیات‌ از طریق‌ طنز نمود شایان‌تری‌ دارد تا از طریق‌ تراژدی‌ زیرا طنز فضاهای‌ بیشتری‌ از این‌ دوگانگی‌ را در اختیار مؤ‌لف‌ می‌گذارد و پیراندلو کاملاً‌ بر این‌ نکته‌ آگاه‌ است‌ و می‌داند مؤ‌لفه‌های‌ تراویده‌ از آشفتگی‌ بار طنز بیشتری‌ با خود دارد.
تئاتر هم‌ از همین‌ تناقض‌ به‌ وجود آمده‌ است: در مقابلت‌ صحنه‌ را می‌گذاری‌ تا نشان‌ دهی‌ بازتاب‌ این‌ آشفتگی‌ را، نشان‌ دهی‌ به‌ خودت‌ بازی‌ زندگیت‌ را در بطن‌ این‌ آشفتگی، باید مجاز شوی‌ تا بتوانی‌ واقعیت‌ را نشان‌ دهی‌ و نشان‌ دهی‌ مجاز است. آنچه‌ را که‌ حقیقت‌ می‌پنداری‌ و حقیقت‌ پنداری‌ آنچه‌ را که‌ مجاز شمرده‌ای؟
‌ما لعبتکانیم‌ و فلک‌ لعبت‌ باز‌ ‌‌ ‌از روی‌ حقیقتی‌ نه‌ از روی‌ مجاز
منبع : سمر قند


همچنین مشاهده کنید