پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا
از آن همه فریاد چه مانده ؟
فروغ فرخزاد در دیماه ۱۳۱۳ در تهران به دنیا آمد. او فرزند سرهنگ محمد فرخزاد و توران وزیری تبار بود. در هفده سالگی در سال ۱۳۳۰ با پرویز شاپور ازدواج کرد. حاصل این ازدواج که خیلی زود به جدایی انجامید یک فرزند پسر بود. این ازدواج نافرجام در شکلگیری نگاه و زبان شعر و جهان ذهنی فروغ تاثیر بسزایی داشت.
در سال ۱۳۳۱ نخستین مجموعه شعر فروغ یعنی «اسیر» منتشر شد که اولین تجربههای شعری فروغ را در برداشت. فروغ در سال ۱۳۳۲ از پرویز شاپور جدا شد و برای همیشه زندگی خانوادگی مشترک را بدرود گفت. حتی علاقه متقابل فروغ و بهرام صادقی به یکدیگر و خلق آثار ادبی مشترک به ازدواج دوباره فروغ منجر نشد. در عوض فروغ شعر و شاعری را به عنوان آن یار آن یگانهترین یار برگزیده در سال ۱۳۳۵ مجموعه شعر «دیوار» را انتشار داد و یک سال بعد مجموعه عصیان او از چاپ درآمد. آشنایی فروغ با ابراهیم گلستان و آغاز همکاری با گلستان فیلم سرآغاز دیگری در زندگی فروغ بود. دید شاعرانه فروغ در کنار امکانات سینما و جهان دوربین و تصویر و حرکت، آفرینشهای هنری تازهیی را نوید میداد. از این رهگذر فروغ در چندین فیلم و نمایش بازی کرد و مستند معروف و به یادماندنی «خانه سیاه است» را در سال ۱۳۴۱ ساخت که درست یک سال بعد جایزه بهترین فیلم مستند فستیوال «اوبرهاوزن» بدان تعلق گرفت. سال ۱۳۴۲ نقطه عطفی در کارنامه شعر فروغ است. در این سال فروغ «تولدی دیگر» را منتشر کرد و حادثهیی در شعرمعاصر فارسی پدید آمد. این مجموعه از نظر جمالشناسی شعر معاصر فارسی با مجموعههای قبل فروغ بطور کلی متفاوت بود. در «تولدی دیگر» از آن ادبیات دختر مدرسهیی و از آن سوز و گدازهای عاشقانه و رمانتیک مخصوص سنین نوجوانی خبری نیست و آنچه هست با آگاهی و پختگی بیشتری فراهم آمده است. اکنون فروغ، فروغ دیگری است. بسیار کتاب میخواند و بسیار شعر مینویسد به نحوی که برای صرفهجویی در مخارج کاغذکاهی میخرد و استفاده میکند. او شعر ترجمه میکند و بطور جدی به شعر و اجزای تشکیل دهنده آن میاندیشد. «تولدی دیگر» براستی تولدی دیگر بود. اگرچه فروغ درست سه سال پس از انتشار این کتاب در ۲۴ بهمنماه ۱۳۴۵ بر اثر تصادف درگذشت و تمامی راههای پیچدرپیچ در آن دهان سرد و مکنده به نقطه تلاقی و پایان رسید اما هنوز خاک مزارش تازه است. مزار آن دو دست سبز جوان را میگویم.
فروغ و روح زمانه
فروغ دو سال پیش از تولد «بوف کور» هدایت به دنیا آمد. درست زمانی که روح زمانه رنگی از استبداد رضاخانی به خود گرفته بود و زمزمه تجدد، لالایی تمدن و فرهنگ و صدای جغجغه به اصطلاح قانون بتازگی بلند شده بود و در حقیقت سرابی بیش نبود. کودتای انگلیسی ۱۳۰۱ و روی کار آمدن حکومت جدید با توجه به بیسوادی رضاشاه،، عیش را بر شاعران و نویسندگان واقعی تلخ کرد. هدایت با درک روح زمانه و تجزیه و تحلیل اوضاع و شرایط بوف کور را نوشته بود. در همین دوره بزرگان دیگری نیز پا به میدان گذاشتند که به مانند هدایت ناقد و ذرهبین بیچون و چرای زمانه خود بودند. ناگفته نماند که چند ماه بعد از تولد فروغ در سال ۱۳۱۴ غلامحسین ساعدی در آذربایجان و در سال ۱۳۱۵ بهرام صادقی در نجفآباد زاده شدند. این دو به همراه فروغ سه چهره استثنایی و منحصر به فرد شعر و قصه معاصر ایرانند که تولدشان مقارن با انتشار بوف کور بوده است. بنابراین روح زمانه نشو و نمای این سه نفر، همان روح جاری و ساری در بوف کور است که از طریق بررسی کدها و علایم متنی و فرامتنی میتوان به وجود این روح مشترک و سرنوشت مشترک پی برد.
پنج سال پس از انتشار بوف کور، درست در شهریور ۱۳۲۰ تومار حکومت رضاخانی در هم پیچیده میشود و با اشغال ایران توسط متفقین، روز و روزگار تازهیی در این سرزمین آغاز میشود. با به سلطنت رسیدن پهلوی دوم فضای سیاسی ایران رنگ دیگری به خود میگیرد. احزاب سیاسی شکل میگیرند و نیروهای آزادیخواه و منتقد از پستوها و گوشه کنارهای جامعه یکییکی بیرون میآیند.
در چنین شرایطی ادبیات که خوراک روشنفکران و جوانان تحصیلکرده است، صبغهیی سیاسی به خود میگیرد و غوغایی در میان نویسندگان، شاعران و روشنفکران ایجاد میشود. جلال آل احمد، بزرگ علوی، بهآذین، ابراهیم گلستان و... آثاری خلق میکنند که بار اجتماعی و سیاسی دارند. شکلگیری دولت دکتر مصدق و تلاش وی برای ملی کردن صنعت نفت و آن همه مبارزات و جانفشانیها و اجتماعات و آرمانخواهیها، امیدهای تازهیی را در دل مردم ایران زنده میکند. با شکست نهضت ملی و کودتای امریکایی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سرنوشت دیگری برای جامعه و بویژه نویسندگان، شاعران و روشنفکران جامعه رقم میخورد. در شرایط تازه بختک استبداد حکومت محمدرضا پهلوی گلوی همه را میگیرد و مجال نفس کشیدن از دست میرود. اینجاست که اخوان ثالث از سوز سرمای استخوان سوز زمستان ایران میگوید و شعر «زمستان» زاده میشود.
فروغ مانند غلامحسین ساعدی و بهرام صادقی خلق بهترین آثارش مصادف با دوران پس از کودتا دورهیی که سایه سنگین کودتا هنوز بر آن گسترده است است. روزگار، روزگار غریبی است، زمانه، زمانه یاس است. در چشمانداز نوظهور این دوره آرمانها، رشادتها و امیدها به ناگهان از بین میرود و روح زمان که ادامه روح زمانه هدایت است در هیات و قالب دیگری سرنوشت ادبیات معاصر فارسی را به دست میگیرد. در این دوره آثاری پدید میآیند که به جز ارزش ادبی و هنری خود آرشیو ارزشمندی از اسناد تاریخی، اجتماعی و سیاسی ایران معاصر هستند. شعر فروغ در نهاد و بنیان، متاثر از روح این زمانه زخم خورده است که بارقهیی از آن در گفتوگوی پدر آقای اسماعیلی شخصیت سیاسی و مبارز رمان «آواز کشتگان» اثر رضا براهنی اینگونه بیان میشود: «... از بیست تا سی و دو مبارزه کردیم. آن همه حزب، سروصدا، اعتصاب، امید و آرزو، از این جلسه به آن جلسه، از این کمیسیون به آن کمیسیون، که چی؟ آخرش که چی؟یک روز برای مصدق سینه زدیم، یک روز برای این حزب، روز دیگر برای آن حزب.
یک روز سالگرد ماه مه بود، روز دیگر بیست تیر، روز دیگر سیتیر... از آن همه فریاد میدانی چی مانده؟ همین وافور، همین خاکستر که روی سر و دوشم نشسته...»شعر فروغ علاوه بر تاثیرپذیری از روح شکست و نومیدی نخبگان جامعه که مشخصه اصلی دوران زندگی فروغ است از زندگی شخصی وی بویژه شکست در زندگی زناشویی و گرفتاری در چنبره مردسالاری مزمن و منحط جامعه ایران نیز تاثیر گرفته است. به سخن دیگر شعر فروغ چیزی نیست جز فرم ادبی و هنری زندگی شخصی و زندگی اجتماعی وی که هر دو با ناکامی، تلخی و سیاهی و اندوه همراهند. بنابراین اشعار فروغ بویژه «تولدی دیگر» ادامه بوف کور هدایت هستند و شب نیز ادامه همان شب بیهوده است.
فروغ از تولدی دیگر تا تولدی دیگر:
در آثار اولیهفروغ یعنی «اسیر»، «دیوار» و «عصیان» نمیتوان به معنای دقیق کلمه، روح زمانه و نگاه ادبی و هنری ناب و فرهیخته خاص فروغ را دید. این مجموعهها در واقع شامل سیاه مشقهایی است که در نهایت فروغ را به «تولدی دیگر» میرساند. ناگفته نماند که جرات و جسارت فروغ و روحیه معطوف به انتقاد وی را در این آثار میتوان دید. اما «تولدی دیگر» حاصل کشف چگونگی روح زمانه است. دغدغه فروغ در تولد دیگر رسیدن به فرم هنری بازنمایی روح زمانه است، فروغ در «اسیر»، «دیوار» و «عصیان» التهابها، دغدغهها و فورانهای خاصه سالهای نوجوانی و جوانی را تا حد امکان بیرون میریزد و به لحاظ روانی تا حدود زیادی تخلیه میشود. در مراحل بعد شعر به عنوان یگانهترین یار فروغ نقشی مهم در زندگی او بر عهده میگیرد. او در «تولدی دیگر» با نگاهی تازه به اطراف، هستی انسان ایرانی و بویژه هستی خویش را به مثابه زن ایرانی وامانده از همهجا مورد مداقه قرار میدهد و میکوشد بیان ادبی ویژهاش را پیدا کند.
دنیای انتقادی فروغ در تولدی دیگر، یک دید انتقادی فرهیخته است و از مراحل ابتدایی، غریزی، هوا و هوس و گلهها و نالههای متداول فراتر رفته است. همانطور که در سیر انتشار مجموعه اشعار فروغ ، سیر تکاملی دیده میشود، به شکلی محدودتر و متمرکزتر، این سیر تکاملی در ترتیب اشعار مجموعه اشعار تولدی دیگر )شاید به ترتیب تاریخ سرایش( قابل مشاهده است. تولدی دیگر که با شعر «آن روزها» آغاز میشود با نوستالژی گذشته شاعر همراه است. او در این شعر، به روزگار کودکی و نوجوانی برمیگردد پس از «باد ما را با خود خواهد برد»، «بر او ببخشایید»، «آیههای زمینی»، «دیدار در شب» و «وهم سبز» عبور میکند و در نهایت به «تولدی دیگر» میرسد. حالا ما با فروغی دیگر روبرو هستیم. فروغی که از شکست در زندگی خانوادگی و موانع اجتماعی و سنت کج فهم گذشته، راز خلق بهترین اشعار را دریافته است و به آفتاب سلامی دوباره خواهد داد. «تولدی دیگر» در زمان خود فتح قله شعر معاصر فارسی بود. کسی تا آن زمان اینقدر بیپروا نقاب از چهره انسان معاصر ایران برنداشته بود. به قول فروغ: «همه میترسند همه میترسند اما من و تو به چراغ و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم.»
مرگاندیشی
«همه هستی من آیه تاریکی است که تو در خود تکرارکنان به سحرگاه شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد من در این آیه تو را آه کشیدم، آه من در این آیه تو را به درخت و آب و آتش پیوند زدم»
مجموعه تولدی دیگر اگر چه در وهله اول یادآور نوزایی و زایش مجدد در عرصه زبان و شعر است اما این کتاب در واقع کتاب مرگ و تفکر مرگ اجتماعی است که خورشیدش سرد شده و برکت از زمینهایش رفته. آیههای زمین اعلانیه مرگ انسان و ارزشهای انسانی در جامعه روزگار فروغ است. به همین دلیل، این شعر بشارت وار، لحنی مقدس به خود میگیرد و فرا رسیدن خشکسالی و قحط زمین را اعلام میکند:
«آنگاه خورشید سرد شد و برکت از زمینها رفت و سبزهها به صحراها خشکیدند و ماهیان به دریاها خشکیدند و خاک مردگانش را زان پس به خود نپذیرفت»
مرگ و تولدی دیگر و بویژه روح مرگ جاری در آیههای زمینی در نهان و بنیان مرگی فرهنگی، اخلاقی، اجتماعی و تاریخی است که انسانیت انسان را نشانه رفته است. روایت، روایت مرگ روح جامعه ایرانی است. در این چشم انداز کودک در اولین تبسم خود پیر میشود و هنوز نیامده عنصر پیری و مرگ بر وجودش غالب میگردد و قلب هم به کتیبهیی مخدوش بدل میشود و کمکم زمان زوال فرا میرسد.
«شاید که اعتیاد به بودن و مصرف مدام مسکنها امیال پاک و ساده و انسانی را به ورطه زوال کشانده است شاید که روح را به انزوای یک جزیره نامسکون تبعید کردهاند...»
چنانکه گفته شد تجربه شکست فروغ در زندگی شخصی نیز به درک و دریافت مرگ و زوال اجتماعی و نقد عادتها و سنتهای پوسیده، بیش از پیش دامن میزند. فروغ در تولدی دیگر، به صراحت تمامی قلبش را سروده و تا پایان عمر از این اندیشه دست برنداشت.
«... چگونه روح بیابان مرا گرفت و سحر ماه از ایمان گله دورم کرد! چگونه ناتمامی قلبم بزرگ شد و هیچ نیمهیی این نیمه را تمام نکرد چگونه ایستادم و دیدم زمین، زیر دو پایم زتکیهگاه تهی میشود»
در شعر «باد ما را با خود خواهد برد» نیز دلهره ویرانیبا راوی شعر فروغ همراه است. شبی که آنچنان شب است که صدای وزش ظلمت شنیده میشود و نومیدی چنان در شاعر رخنه کرده است که با او عجین و همراه است:
«در شب کوچک من افسوس باد با برگ درختان میعادی دارد در شب کوچک من دلهره ویرانی است گوش کن وزش ظلمت را میشنوی؟ من غریبانه به این خوشبختی مینگرم من به نومیدی خود معتادم»
و بالاخره در منظومه «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» جابهجا حضور عنصر مرگ و ویرانی را همچون بادی که درکوچه میوزد میبینیم به گونهیی که حتی نجات دهنده در گور خفته است و مشمول مرگ و نیستی است.
«امروز روز اول دیماه است من راز فصلها را میدانم و حرف لحظهها را میفهمم نجات دهنده در گور خفته است و خاک، خاک پذیرنده اشارتی است به آرامش»
و مرد شعر آنقدر مرده است که به او نمیتوان گفت زنده نیست:
«چگونه میشود به مرد گفت که او زنده نیست او هیچ وقت زنده نبوده است»سهم زنانگی در شعر فروغ
فروغ شاعری سرشار از عواطف و احساسات زنانه است. تصویرگرایی به همراه احساسات و عواطف جاری در شعر او و نوع رفتار وی با آحاد و اجزای تشکیلدهنده شعر فضایی تازه و منحصر به فرد در آثارش ایجاد کرده است که پیش از این در شعر فارسی سابقه نداشته است کمتر زن شاعری در تاریخ ایران تا این اندازه به مرگ، زوال، سرنوشت اجتماع و بویژه وضعیت تراژدیک زن ایرانی اندیشیده است. پیش از این مهستی گنجوی و ژاله قائم مقامی و این اواخر پروین اعتصامی هر یک به گونهیی قربانی مناسبات اجتماعی و روابط خشن و مردسالارانه رایج در جامعه ایران شده بودند و اگرچه هرکدام به نوبه خود گهگاه لب به گلهیی گشوده بودند، اما هیچ کدام نه از امکانات و فرصتهای اجتماعی و تاریخی جهت افشاگری و انتقاد گسترده بهرهمند بودند و نه از جسارت و جراتی مانند فروغ در آنان نشانی بود. حسن روزگار فروغ در این بود که حداقل آزادیهای ظاهری با توجه به رواج زمزمه تجدد و تجددگرایی، به زنان ایرانی داده شده بود که اعطای همین حداقلها در تاریخ ایران کم سابقه و حتی بی سابقه بوده است.
چنانکه در مصاحبه فروغ با ایرج گرگین پیداست او نقش جنسیت و زنانگی را در اشعارش انکار میکند اما بدون تردید روح و نگاه زنانه فروغ به شعر، چاشنی تلخ انتقاد و عمق و غنای ویژهیی به اشعارش بخشیده است به نحوی که نمیتوان سهم زنانگی را انکار کرد.
بسیاری از تصاویر اشعار فروغ، اشیا و اجزای زنانه را بازنمایی میکند و به طریقی سهم زنانگی مولف راوی شعر را نشان میدهد. شعر «وهم سبز» یکی از این شعرهاست که اینگونه آغاز میشود:
«تمام روز در آینه گریه میکردم بهار پنجرهام را به وهم سبز درختان سپرده بود تنم به پیله تنهاییم نمیگنجید و بوی تاج کاغذین فضای آن قلمرو بیآفتاب را آلوده کرده بود»
عنصر زنانگی در شعرهایی دیگر مثل «معشوق من»، «من از تو میمردم»، «به آفتاب سلامی دوباره خواهم کرد»، «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» نیز دیده میشود. مثلا در شعر: «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» میخوانیم:
«آیا دوباره گیسوانم را در باد شانه خواهی زد آیا دوباره باغچهها را بنفشه خواهم کاشت؟ آیا دوباره روی لیوانها خواهم رقصید؟ آیا دوباره زنگ در مرا به سوی انتظار صدا خواهد برد؟»
من شعرهای فرخزاد «من »ی است که در یک معنا به شخص فروغ بر میگردد که در نهایت پس از کسب تجربهها و تحمل مرارتهای فراوان به دوره آگاهی و بلوغ اندیشه رسیده بود و سپس به انتقاد از گذشته خویش پرداخته و رفته رفته من شخصی را به «ما»ی اجتماعی بدل ساخت.
زمان، خاطره و روایت در شعر فروغ
لحظه به مثابه یک واحد کوچک زمانی ملاک خوبی است که برای تعیین مرز گذشته، حال و آینده به کار گرفته شود. انسان مدام در لحظه است و به همین اعتبار میان گذشته، حال و آینده در حرکت است. و هیچ وقت به آرامش و سکون نمیرسد مگر اینکه زمان برای او متوقف شود. بنابراین زندگی به مثابه سلسلهیی از رویدادها که میان گذشته، حال وآینده تقسیم میشود بر بنیان خاطره و تبدیل استوار است. لحظه محل رویدادها است و هنگامی که میگذرد به خاطره تبدیل میشود. سرشت زندگی، سرشت خاطرهگون است. لحظه حال و رویداد وابسته به آن نیز به خاطره تبدیل میشود و حتی آینده نیز آبستن خاطره است گرچه خاطره به گذشته معطوف است و آینده به آینده.
زمان در شعر فروغ از اهمیت ویژهیی برخوردار است. این امر به سبب آن است که فروغ شاعری است که شعر را و زندگی را به معنای دقیق کلمه زندگی کرده است و هرگز از راه طلب و مکاشفه به فرمهای جدید شعری پا نکشیده است. فروغ در شعرهایش بسیار از تیرهای زمان و تصاویری که زمان و گذر زمان را القا می کنند، استفاده میکند. او به این شیوه مقاطع زمانی روز و شب، عصر، غروب، پاییز، زمستان و... را به رخ خواننده میکشد. گویا تاکید وی بر آن است که سرشت در حرکت و شتاب و رو به زوال و فنای زندگی نشان داده شود.
بنای شعر فروغ در زندگی روزمره است. زندگی در نگاه فروغ سیر تبدیل گذشته و حال به خاطره است و خاطره همان چیزی است که سرنوشت را الگوهای هستی ما را بر روی زمین تعیین میکند. خاطره به یاد آوردن گذشته است و بر زمان حال زمان حالی که خود به گذشته و خاطره تبدیل میشود استوار است. پس زندگی چیزی نیست جز خاطره در خاطره و شعر فروغ عین زندگی است:
«آن روزها رفتند آن روزهای عید آن انتظار آفتاب و گل آن رشتههای عطر در اجتماع ساکت و محبوب نرگسهای صحرایی که شهر را در آخرین صبح زمستانی دیدار میکردند.»
زمان در شعر فروغ به طرز شگفتی درگیر با مکان یا فضای شکلگیری رویدادهای شعر است. به عبارت دیگر تصویر در شعر فروغ جدا از زمان نیست و به همین دلیل حرکت و سیلان و در نهایت روایت در شعر فروغ رخ مینمایند:
«روز یا شب نه! ای دوست غروبی ابدی است با عبور دو کبوتر در باد چون دو تابوت سپید و صدایی از آن دور، از آن دشت غریب بیؤبات و سرگردان همچون حرکت باد»
روایت در شعر فروغ از نوع روایت داستانی به معنای دقیق کلمه نیست بلکه روایتی است که حس حرکت و تصویر را در چارچوب زمان القا میکند و از عناصر روایی شعر برخوردار است:
«آن کلاغی که پرید از فراز سرما و فرو رفت در اندیشه آشفته ابری ولگرد و صدایش همچون نیزه کوتاهی پهنای افق را پیمود خبر ما را با خود خواهد برد به شهر»
منظومه بلند «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرما» نیز بر بنیان خاطره استوار است و روایت میان زمان گذشته و حال در گردش است. در این شعر زمان به مثابه یکی از عناصر روایت و خاطره نقشی ویژه بر عهده دارد چنانکه مفهوم ویرانی از رهگذر بادی با گذشته خاطره( و حال )پیکربندی روایت صورت میپذیرد.
موخره
اندیشه و نگاه فروغ برای شعر معاصر ایران از آن جهت اهمیت دارد که بار دیگر بر استفاده از امکاناتی که زندگی خصوصی هر شخصی برای او به ارمغان میآورد تاکید میکند. فروغ راوی زندگی خویش و زندگی بیمارگونه جامعه خویش است و در یک معنا خود زندگینامه نویس قابلی است که در این میانه زندگینامه شعری نسل خویش را نیز میسراید.
مهدی دادخواه تهرانی
منبع : روزنامه اعتماد
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران سریلانکا توماج صالحی رهبر انقلاب حجاب دولت پاکستان مجلس شورای اسلامی رئیسی سید ابراهیم رئیسی رئیس جمهور دولت سیزدهم
کنکور فضای مجازی سیل شهرداری تهران تهران هواشناسی پلیس سلامت فراجا قتل وزارت بهداشت قوه قضاییه
خودرو قیمت خودرو دلار قیمت دلار قیمت طلا بازار خودرو بانک مرکزی ایران خودرو بورس سایپا تورم قیمت سکه
مهران مدیری سریال تلویزیون کتاب تئاتر سینمای ایران رادیو شعر سینما انقلاب اسلامی فیلم سینمایی
کنکور ۱۴۰۳ دانشگاه فرهنگیان
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه آمریکا فلسطین روسیه جنگ غزه چین طوفان الاقصی عملیات وعده صادق ترکیه اتحادیه اروپا
فوتبال پرسپولیس استقلال باشگاه پرسپولیس باشگاه استقلال فوتسال بازی تراکتور تیم ملی فوتسال ایران بارسلونا لیگ برتر سپاهان
هوش مصنوعی مریخ فیلترینگ تسلا تبلیغات ایلان ماسک ناسا اپل فناوری نخبگان سامسونگ
سلامت روان داروخانه دوش گرفتن یبوست