پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا
فقط برای تو میخوانمش
از یک منبع غیرموثق حرفهایی باید نقل کرد که بدون هیچ دلیل قانعکنندهیی موثق جلوه میدهند. از این حرفها هم زندهها و هم مردهها بدشان میآید که پروندههای محرمانه وقتی رو شوند، خیلی چیزها را به هم میریزند.
دهه ۳۰ و ۴۰ زمانی که جنون نوشتن راز سرزمین ما بوده است هر نسلی تریاک خودش را دارد. تریاک نسل ما هم نوشتن است. این را رضا براهنی در رمان «رازهای سرزمین من» مینویسد و درست آن روزها که «تولدی دیگر» فروغ چاپ شده بود، نشریات ادبی اینجا و آنجا داستانهای داستاننویسان معاصر را چاپ میکنند. یک پرونده محرمانه که هیچ وقت مکتوب نشده، یا اگر شده زود از بین رفته است. خب طبیعی است پروندهها وقتی مکتوب نباشند محلی از اعراب ندارند.
«اگر تو باز به چشمان من نگاه کنی اگر درنگ کنی، یک دم اگر مانی وگر که در نگشایی بر این شتاب سمج من آن ترانه خود را که روح آواز است که جان شعر و اثیر غم است میخوانم فقط برای تو میخوانمش فقط یک بار.»
این شعر را بهرام صادقی ۲۵ بهمنماه ۱۳۵۴ وقتی برنده جایزه ادبی جشنواره فروغ شد، خواند. صادقی میگوید: «این شعری از فروغ است که البته هیچ جا چاپ نشده و تنها من آن را دارم» اصلا هیچ تمایلی ندارم بحث را به این مقوله بیهوده بکشانم که آیا این شعر از فروغ است یا نه؟ تنها قصدم از آوردن این شعر و مطرح کردن این موضوع بیان رابطه خاص فروغ با بهرام صادقی است. این جور موقعها آدم ناچار است دست به دامان منابع غیرموثق شود و از یکی از دوستان صادقی حرف بزند که میگوید: بهرام میگفت ما کارهای ادبی بزرگی با فروغ انجام دادهایم که اگر روزی منتشر شوند ادبیات معاصر را متحول میکنند.
این کارها هرگز منتشر نشدند و البته هیچ کس نفهمید چرا و به چه علت. اصلا آیا چنین نوشتههایی وجود داشته یا مثل خیلی دیگر از وقایع زندگی بهرام صادقی دروغی بیش نبوده، دروغی که البته بیمنطق گفته نمیشد.
فروغ در ادبیات معاصر بیش از هر کس با بهرام صادقی و نصرت رحمانی شباهت داشته است. انگار آن سالها نوعی روح جمعی در آن جمع دمیده بودند چنانکه هرکدام از آنها در قالب خودشان نوشتههایی متشابه عرضه میداشتند. ادبیات تلخ فروغ در آیههای زمینی با ادبیات تلخ صادقی در «ملکوت» رابطه دارد. اینگونه است که میشود حرف صادقی را در باب نوشتههای مشترک با فروغ تبیین کرد و این حرف را با دیدی ژرف درست پنداشت. در ادبیات اصلی به نام اصل سلب مالکیت مولف از اثر وجود دارد که بیش از هر جا در مورد فروغ و صادقی صدق میکند. همانگونه که هیچ دلیل قانعکنندهیی برای این وجود ندارد که فروغ و صادقی کاری مشترک انجام دادهاند، هیچ دلیل قانعکنندهیی نیست تا به ما ثابت کند نویسنده «ملکوت» بهرام صادقی است و فروغ فرخزاد نیست. باری چیزی که مطرح است ورودیهای مشابه و خروجیهای ظاهرا غیرمشابه است. هنر اصیل از یک چیز حرف میزند و غیر آن چیزی هنر نیست...
وقتی تعداد زیادی از افراد به یک گونه فکر میکنند این احتمال که آنها همه اشتباه میکنند کمرنگ و برعکس این احتمال که همه درست میگویند پررنگ میشود. در دوره معاصر وقتی آدمهای متفاوت را در جایی مشابه هم میبینیم به اصالت هنر معاصر ایمان میآوریم. ادبیات زاده فرهنگ است اما زمانی رخ مینماید که اصیل ارایه شود اینجاست که بر روی جدال سالیان دراز هنر برای هنر یا هنر برای جامعه خط کشیده میشود و به تبیین یک نظر سوم پرداخته میشود. هنر باید برای هنر باشد یعنی اینکه اثر هنری به نفس اطلاق این نام برخود باید هنرمندانه باشد و از آنجا که هنر زاده فرهنگ است اصالتش آن را به سمت تشابه میکشاند. هنر اصیل درد مشترک است. حالا که واژهها بیشتر از خود ما در مورد ما میدانند.
رضوان صابری
منبع : روزنامه اعتماد
همچنین مشاهده کنید