سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا


آوازه‌ ققنوس‌


آوازه‌ ققنوس‌
پاره‌یی‌ از شعرهای‌ نیما که‌ در طول‌ سال‌های‌ شاعری‌ او اختصاص‌ به‌ بیان‌ دردها و زندگی‌ مذلت‌بار مردم‌ فقیر و زحمتکش‌ در شرایط‌ دشوار و پر از ظلم‌ و استثمار دارد نیز از «عشق‌ به‌ حق‌» مایه‌ می‌گیرد. شعر محبس‌ در سال‌ ۱۳۰۳، خارکن‌ در سال‌ ۱۳۰۳، منظومه‌ نسبتا بلند خانواده‌ سرباز در سال‌ ۱۳۰۴، شمع‌ کرجی‌ در سال‌ ۱۳۰۵، جامه‌ مقتول‌ در سال‌ ۱۳۰۵، مادری‌ و پسری‌ در سال‌ ۱۳۲۳، ناروایی‌ به‌ راه‌، مانلی‌ در سال‌ ۱۳۲۴، کار شب‌ پا در سال‌ ۱۳۲۵، او به‌ رویایش‌ در سال‌ ۱۳۲۷ و در نخستین‌ ساعت‌ شب‌ در سال‌ ۱۳۳۱، از جمله‌ شعرهایی‌ هستند که‌ مستقیم‌ یا غیرمستقیم‌، مضمونشان‌ حمایت‌ از رنجها و زحمت‌ طاقت‌فرسای‌ مردمی‌ دارد که‌ در دست‌ هیچ‌ ندارند. تاثیر نیما از بیچارگی‌ و دردهای‌ مردم‌ گاهی‌ به‌ تصویر و تعبیر این‌ دردها می‌ انجامد و زمانی‌ نیز خشم‌ او را بر می‌انگیزد و در نتیجه‌ مردم‌ را تشویق‌ به‌ عمل‌ و مبارزه‌ برای‌ تغییر و تحول‌ این‌ شرایط‌ ظالمانه‌ می‌ کند. بدین‌ ترتیب‌ است‌ که‌ از همان‌ آغاز شعرهایی‌ که‌ رنگ‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ و مبارزه‌جویی‌ دارد نیز در کنار دیگر شعرها دیده‌ می‌شود.
شعرهایی‌ مانند: بشارت‌، از ترکش‌ روزگار، قلب‌ قوی‌، شهید گمنام‌، سرباز فولادین‌ که‌ همه‌ رنگی‌ از سیاست‌ و مخالف‌ با وضع‌ نابهنجار عصر نیما دارد، از جمله‌ شعرهایی‌ از این‌ دست‌ است‌ که‌ در سالهای‌ ۱۳۰۵ و ۱۳۰۶ سروده‌ شده‌اند. از سال‌ ۱۳۰۶ به‌ بعد با تحکیم‌ پایه‌های‌ قدرت‌ رضاخانی‌ و تنگتر شدن‌ جو اختناق‌ و ارعاب‌، حکایت‌های‌ تمثیلی‌ جای‌ شعرهای‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ دوباره‌ در زبانی‌ سمبلیک‌ ظاهر می‌شوند.
از سال‌ ۱۲۹۹ که‌ نیما اولین‌ شعر خود قصه‌ رنگ‌ پریده‌ را سروده‌ است‌ تا آبان‌ ۱۳۳۷ که‌ تاریخ‌ آخرین‌ شعر اوست‌، حوادث‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ مهمی‌ در ایران‌ به‌ وقوع‌ پیوست‌ که‌ در شعر نیما انعکاس‌ مستقیم‌ اوضاع‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ این‌ دوره‌ از تاریخ‌ پرآشوب‌ ایران‌ دیده‌ نمی‌شود و به‌ ندرت‌ می‌توان‌ به‌ شعرهایی‌ اشاره‌ کرد که‌ زمینه‌های‌ موضوعی‌ آن‌ را به‌ صراحت‌ حادثه‌یی‌ معین‌ تشکیل‌ دهد اما این‌ هرگز به‌ این‌ معنی‌ نیست‌ که‌ نیما به‌ حوادث‌ مهم‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ عصر خود بی‌اعتناست‌ و شعرهای‌ او از تاثیر عاطفی‌ این‌ حوادث‌ برکنار است‌. او مثل‌ شاعران‌ دوره‌ مشروطه‌، به‌ وقایع‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ مستقیم‌ اشاره‌ نمی‌کند؛ عواطف‌ و اندیشه‌هایی‌ را که‌ تحت‌ تاثیر انگیزه‌های‌ مختلف‌ و از جمله‌ وقایع‌ و حوادث‌ تاریخی‌ مهم‌ در ذهن‌ عاشق‌ و حقیقت‌جوی‌ او تبدیل‌ به‌ عاطفه‌ و اندیشه‌های‌ سرشته‌ به‌ عاطفه‌ می‌گردد، می‌سراید. شخصیت‌ نیما به‌ سبب‌ همان‌ عشق‌ به‌ حق‌ و روح‌ آزاد و کوهستانی‌ او که‌ رخصت‌ نمی‌دهد بخاطر جاه‌، مال‌، شهرت‌، احترام‌، پا بر سر حق‌ بگذارد و حقایقی‌ را که‌ برای‌ او مسلم‌ است‌ ندیده‌ بگیرد، حساسیت‌ ذهنی‌ خاصی‌ در او ایجاد کرده‌ است‌ که‌ نسبت‌ به‌ پاره‌یی‌ از انگیزه‌های‌ خارجی‌ واکنش‌ سریعتری‌ نشان‌ می‌دهد. این‌ انگیزه‌ها عبارتند از: «فقر و گرفتاری‌ مردم‌، ناراستی‌ و تزویر ناشی‌ از جاه‌طلبی‌ و زرپرستی‌ عده‌یی‌ از شاعران‌ و ادیبان‌ معاصر نیما که‌ عده‌یی‌ از آنها حتی‌ به‌ دوستی‌ با او تظاهر می‌ کنند، سیاستمداران‌ و قدرت‌طلبان‌ که‌ مردم‌ بیچاره‌ را استثمار و به‌ ظاهر دم‌ از دلسوزی‌ و طرفداری‌ از مردم‌ می‌زنند؛ وقایع‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ که‌ در جهت‌ زیان‌ یا نفع‌ مردم‌ در کشور اتفاق‌ می‌افتد؛ دخالت‌ دول‌ استعمارگر، حال‌ و روز خود به‌ عنوان‌ شاعری‌ که‌ در عین‌ تنگدستی‌ و تحمل‌ ناملایمات‌ و مخالفت‌ها همچنان‌ با جرات‌، همت‌ ، صبر و حوصله‌ به‌ تکمیل‌ و ادامه‌ کار خویش‌ اصرار می‌ورزد؛ و یاد و خاطره‌ دوران‌ کودکی‌ و محیط‌ سالم‌ و با صفای‌ روستا، نیز یاد انقلاب‌ مشروطه‌ و حمایت‌ مردم‌ از آن‌ پس‌ از استبداد صغیر و فتح‌ تهران‌.
تاثیر این‌ انگیزه‌ها است‌ که‌ تاثرات‌ عاطفی‌ و زمینه‌ معنایی‌ شعر او را تشکیل‌ می‌دهد و یاس‌ها و امیدها و غم‌ها و شادی‌ها و خشم‌ها و حسرت‌های‌ او را سبب‌ می‌شود.
اما از سال‌ ۱۳۱۶ که‌ سال‌ سرودن‌ اولین‌ شعر آزاد نیمایی‌ است‌، به‌ سبب‌ نگرش‌ خاص‌ به‌ جهان‌ و دیدی‌ تازه‌ و نیز جو اختناق‌ و ارعاب‌، مبهم‌ می‌شود. این‌ ابهام‌ که‌ از خصوصیات‌ اصلی‌ شعر نیما است‌، به‌ او امکان‌ می‌دهد تا در اواخر دوره‌ اختناق‌ رضاخانی‌ و بعد از آن‌ بتواند انتقادهای‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ خود را ادامه‌ دهد.
شعرهای‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ نیما بنا بر موقعیت‌های‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ و وقایعی‌ که‌ پیش‌ می‌آید، زمینه‌های‌ معنایی‌ و عاطفی‌ مختلفی‌ پیدا می‌کند. به‌ ندرت‌ خوشبینانه‌ و توام‌ با امید و تغییر و تحول‌ است‌ و غالبا یاس‌ و دلسردی‌ و گاهی‌ نیز تردید و انتظار بر فضای‌ آنها حاکم‌ است‌. بارقه‌های‌ خوش‌بینی‌ و امید که‌ گاهی‌ در شعرهایی‌ مانند ناقوس‌ بهمن‌ ۱۳۲۳، خروس‌ می‌خواند آبان‌ ۱۳۲۵، پادشاه‌ فتح‌ ۱۳۲۶، سوی‌ شهر خاموش‌ ۱۳۲۸ و مرغ‌ آمین‌۱۳۲۰ برق‌ می‌زند دیری‌ نمی‌پاید و بزودی‌ جای‌ خود را به‌ تردید و انتظار و ناامیدی‌ می‌دهد.
امید و خوشبینی‌
زمینه‌ امید و خوش‌بینی‌ در شعرهای‌ نیما وقتی‌ حضور پیدا می‌کند که‌ او بنا بر موقعیت‌ احساس‌ می‌کند تغییر و تحولی‌ اجتماعی‌ در حال‌ ظهور است‌.
شعر ناقوس‌ از جمله‌ شعرهای‌ بلند اجتماعی‌ نیما است‌ که‌ زمینه‌ عاطفی‌ آن‌ را امید به‌ بهبود اوضاع‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ رقم‌ زده‌ است‌. شعر دارای‌ مقدمه‌یی‌ است‌ که‌ در آن‌ «بانگ‌ دلکش‌ ناقوس‌» که‌ در خلوت‌ سحر طنین‌انداز شده‌ است‌ توصیف‌ می‌شود. بعد از این‌ مقدمه‌ شعر و دوازده‌ بند ادامه‌ می‌یابد که‌ هر بند با طنین‌ آوای‌ ناقوس‌ «دینگ‌ دانگ‌...» آغاز می‌شود.
شعر ناقوس‌ یکی‌ از خوشبینانه‌ترین‌ شعرهای‌ نیماست‌ که‌ در بهمن‌ ۱۳۲۴ پیش‌بینی‌ می‌کرده‌ است‌.
شعر خروس‌ می‌خواند، یکی‌ دیگر از شعرهای‌ حاکی‌ از خوش‌بینی‌ و امید نیماست‌ شعر با بانگ‌ خروس‌ آغاز می‌شود که‌ بشارت‌ از فرا رسیدن‌ صبح‌ روشنایی‌ است‌. این‌ شعر دو سال‌ پس‌ از ناقوس‌ سروده‌ شده‌ است‌.
بانگ‌ خروس‌، تجسم‌ امید نیما به‌ بهبود و تحول‌ اوضاع‌ اجتماعی‌ است‌. بانگ‌ خروس‌ در این‌ شعر همچنین‌ بسیار صمیمانه‌تر و واقعی‌تر و مناسب‌تر از بانگ‌ ناقوس‌ در شرایط‌ اقلیمی‌ و فرهنگی‌ ماست‌.
شعر خروس‌ می‌خواند همچنان‌ انتهایی‌ خودش‌ و سرشار از امید دارد. از بانگ‌ خروس‌ دل‌ و هوش‌ گشاده‌ می‌شود و مرغ‌ مانند زندانی‌ شب‌ چون‌ گور تنگ‌ و تاریک‌، از قفس‌ می‌جهد و باز این‌ سوال‌ تکرار می‌شود که‌ در این‌ حال‌ در بیابان‌ و راه‌ دور و دراز چه‌ کسی‌ مانده‌ و خسته‌ است‌؟ این‌ سوال‌ در این‌ وضع‌ موقعیت‌ خاص‌، بیشتر معنی‌ انکار و ترغیب‌ دارد، یعنی‌ نباید کسی‌ خسته‌ و مانده‌ و ناامید باشد وقتی‌ که‌ بانگ‌ خروس‌ برخاسته‌ و صبح‌ دمیده‌ است‌:
قوقولی‌ قو! گشاده‌ شد دل‌ و هوش‌
صبح‌ آمد، خروس‌ می‌خواند
همچون‌ زندانی‌ شب‌ چون‌ گور
مرغ‌ از تنگی‌ قفسی‌ جسته‌ است‌
در بیابان‌ و راه‌ دور و دراز
کیست‌ کو مانده‌؟ کیست‌ کو خسته‌ است‌از جمله‌ شعرهای‌ بلند دیگر نیما که‌ حاکی‌ از اندیشه‌های‌ انقلابی‌ اوست‌ و براساس‌ دیدگاه‌های‌ چپ‌گرا از جامعه‌ و انقلاب‌ شکل‌ گرفته‌ است‌ پادشاه‌ فتح‌ است‌ که‌ حدود چهار ماهی‌ پس‌ از شعر خروس‌ می‌خواند سروده‌ شده‌ است‌ و حاکی‌ از اعتماد به‌ نیروی‌ نهفته‌ در بطن‌ جامعه‌ و امید به‌ تحقق‌ پیروزی‌ مردم‌ بر ظلم‌ و استبداد و تغییر و تحول‌ جامعه‌ است‌.
شعر پادشاه‌ فتح‌ در بخش‌ نخستین‌ خود با وصف‌ خصوصیات‌ شبی‌ آغاز می‌شود که‌ بر جامعه‌ سایه‌ انداخته‌ است‌. اما در عین‌ حال‌ این‌ شب‌ که‌ دیری‌ است‌ حاکم‌ بر جامعه‌ است‌ با صفت‌ «سیاه‌ سالخورد» توصیف‌ می‌شود که‌ دندان‌هایش‌ که‌ می‌تواند اشاره‌ به‌ ستارگان‌ باشد در حال‌ ریختن‌ است‌. در همین‌ توصیف‌ می‌توان‌ نشانه‌ امید و سرانجام‌ از میان‌ رفتن‌ شب‌ و طلوع‌ صبح‌ بهروزی‌ و آزادی‌ را ملاحظه‌ کرد:
در تمام‌ طول‌ شب‌
کاین‌ سیاه‌ سالخورد انبوه‌ دندانش‌ می‌ریزد؛
و ز درون‌ تیرگی‌های‌ مزور
سایه‌ها قبرهای‌ مردگان‌ و خانه‌های‌ زندگان‌ در هم‌ می‌آمیزد؛
«آن‌ جهان‌ افسا، نهفته‌ در فسون‌ خود»
از پی‌ خواب‌ درون‌ تو،
می‌دهد تحویل‌ از گوش‌ تو خواب‌ تو به‌ چشم‌ تو،
پادشاه‌ فتح‌ بر تختش‌ لمیده‌ است‌
بس‌ شب‌ دوشین‌ بر او سنگین‌ و بزم‌ آشوب‌ بگذشته‌،
لحظه‌یی‌ چند استراحت‌ را
مست‌ برجا آرمیده‌ است‌.
در همین‌ قسمت‌ تضاد میان‌ دو عنصر را می‌توان‌ دید یکی‌ «جهان‌ افسا» که‌ با سخنان‌ گمراه‌ کننده‌ و تبلیغات‌ یاوه‌ و دروغ‌ می‌خواهد مردم‌ را به‌ خواب‌ غفلت‌ فرو برد و از راه‌ گوش‌، چشم‌ آنان‌ را بر حقایق‌ ببندد تا اوضاع‌ و احوال‌ شبانه‌ را برای‌ حفظ‌ حکومت‌ خود تداوم‌ بخشد و سلطنت‌ توام‌ با ظلم‌ و استبداد خود را با فریب‌ مردم جهان‌ افسایی تداوم‌ ببخشد تا شب‌ و تاریکی‌های‌ مزور ادامه‌ پیدا کند؛ تا اندیشه‌های‌ کهنه‌ و رسم‌ و راه‌های‌ فرتوت‌ از اندیشه‌ها و راه‌ و رسمی‌ نو و زنده‌ قابل‌ تشخیص نباشد، و دیگری‌ «پادشاه‌ فتح‌» که‌ پادشاه‌ و پیروز حقیقی‌ اوست‌.
در شهر پادشاه‌ فتح‌ دو گروه‌ از واژه‌های‌ سمبلیک‌ وآشنای‌ شعر نیما را در مقابل‌ هم‌ می‌بینیم‌ گروهی‌ که‌ اوضاع‌ و احوال‌ حاکم‌ بر محیط‌ را تصویر می‌کنند و گروهی‌ که‌ از میان‌ رفتن‌ این‌ اوضاع‌ و احوال‌ جانشین‌ آنها خواهند شد.
شعر با تضاد این‌ گروه‌ از تصویرها گسترده‌ می‌شود و در جهت‌ عاطفه‌ امید و خوش‌بینی‌ شاعر به‌بیش‌ می‌رود. گروه‌ اول‌ سمبل‌های‌ جهان‌ افسا، کارفرما، پاسبان‌ شب‌ دیرین‌،شب‌، ظلمت‌، تیرگی‌، پاییز و امثال‌ آن‌ است‌ که‌ همه‌ توصیف‌ ظلم‌ و استبداد و محرومیت‌ و نظام‌ حاکم‌ است‌ و گروه‌ دیگر سمبل‌هایی‌ از قبیل‌: پادشاه‌ فتح‌، آوای‌ خروس‌، صبح‌، بهار که‌ از فردای‌ بعد از پیروزی‌ انقلاب‌ خبر می‌دهد.
انور خامه‌یی‌ که‌ تفسیری‌ درباره‌ این‌ شعر در همین‌ مایه‌ و زمینه‌ به‌ دست‌ داده‌ است‌، می‌نویسد: «این‌ شعر سه‌ ماه‌ پس‌ از ۲۱ آذر ۱۳۲۵ و همزمان‌ با اختناق‌ شدیدی‌ که‌ در پی‌ آن‌ حکمفرما گردید. سروده‌ شده‌ است‌. در آن‌ هنگام‌ بسیاری‌ از آزادیخواهان‌ مایوس‌ و نومید مبارزه‌ را رها کرده‌ بودند.»
شعر ققنوس‌، وصف‌ حال‌ سمبلیکی‌ از خود نیماست‌، موقع‌ و مقام‌ او به‌ عنوان‌ شاعر سنت‌شکن‌ و نیز نسبت‌ او با شاعران‌ دیگر و پیش‌بینی‌ سرنوشتی‌ که‌ در انتظار اوست‌. حکایت‌ ققنوس‌ که‌ عطار در منطق‌الطیر آورده‌ است‌ الهام‌بخش‌ نیما در این‌ شعر است‌. اما نیما ققنوسی‌ را که‌ خویشتن‌ را در او می‌بیند وصف‌ می‌کند نه‌ ققنوسی‌ را که‌ جدا از او مرغی‌ است‌ که‌ در افسانه‌ هستی‌ دارد:
ققنوس‌ مرغ‌ خوشخوان‌، آوازه‌ جهان‌
آواره‌ مانده‌ از وزش‌ بادهای‌ سرد
بر شاخ‌ خیزران‌
بنشسته‌ است‌ فرد
بر گرد او به‌ هر سر شاخی‌ پرندگان‌
وصف‌ ققنوس‌ در همین‌ چند سطر، تفاوت‌ او را از پرندگان‌ دیگر مشخا می‌کند، در حالی‌ که‌ مرغان‌ دیگر به‌ گونه‌یی‌ آشنا بر سر شاخه‌های‌ درختان‌ و در کنار هم‌ نشسته‌اند، ققنوس‌، فرد و تنها بر شاخ‌ خیزران‌ نشسته‌ است‌. تفاوت‌ نیما با شاعران‌ دیگر نه‌ تنها در این‌ تصویر، بلکه‌ در همین‌ پنج‌ مصراع‌ شعری‌ که‌ وصف‌ این‌ صحنه‌ است‌، آشکار است‌. مرغان‌ دیگر گویی‌ همه‌ خاموش‌ نشسته‌اند و منتظرند تا ببینند، این‌ مرغ‌ مشهور خوشخوان‌ که‌ آوازه‌ او را شنیده‌اند، چه‌ آهنگی‌ ساز می‌ کند. «بادهای‌ سرد» که‌ مترادف‌ با «دم‌های‌ سرد» است‌، اشاره‌ به‌ اعتراض‌ها و انتقادهای‌ ناملایم‌ و ملال‌آور کسانی‌ است‌ که‌ نغمه‌های‌ او را درک‌ نمی‌کنند و با دم‌ سرد خویش‌ او را آزرده‌ می‌سازند و به‌ ناچار ققنوس‌ یا نیما از آنان‌ کناره‌ می‌گیرد. نغمه‌های‌ او برای‌ آنان‌ که‌ با نغمه‌های‌ قدیمی‌ خو گرفته‌اند، گمشده‌، غریبه‌ و ناآشنا دور است‌. ققنوس‌ با ترکیب‌ صداهای‌ دور که‌ چون‌ رشته‌ پاره‌هایی‌ گسسته‌اند و هیچ‌ به‌ هم‌ نپیوسته‌اند ناله‌های‌ غریبه‌یی‌ ساز می‌کند که‌ دیگر مرغان‌ نشنیده‌اند و با این‌ ناله‌ها در میان‌ ابرهای‌ تیره‌ بناهایی‌ خیالی‌ می‌سازد که‌ دیگران‌ ندیده‌اند.
او ناله‌یی‌ گمشده‌ ترکیب‌ می‌کند
از رشته‌های‌ پاره‌ صدها صدای‌ دور
در ابرهای‌ مثل‌ خطی‌ تیره‌ روی‌ کوه‌
دیوار یک‌ بنای‌ خیالی‌
می‌سازد
ققنوس‌ می‌اندیشد که‌ در چنین‌ جای‌ تیره‌ بی‌گیاه‌ و آفتاب‌، نه‌ زمین‌ دلکش‌ است‌ و نه‌ زندگی‌ احساس‌ می‌کند آرزوی‌ مرغ‌هایی‌ چون‌ او، هرچند امیدشان‌ چون‌ خرمنی‌ از آتش‌ و صبح‌ سفید به‌ چشم‌ بنماید، چون‌ دود تیره‌ و تاریک‌ است‌. حس‌ می‌کند که‌ اگر زندگی‌ او چون‌ مرغان‌ دیگر در خواب‌ و خورد بگذرد این‌ برای‌ او رنجی‌ خواهد که‌ از شرم‌ از آن‌ یاد هم‌ نمی‌توان‌ کرد. به‌ سوی‌ آن‌ شعله‌ قرمز دوردست‌ پرواز می‌کند و در آنجا بر تپه‌یی‌ می‌نشیند و از نزدیک‌ به‌ مکانی‌ که‌ از نور و آتش‌ تجلیل‌ یافته‌ و از انبوه‌ شعله‌ها اکنون‌ تبدیل‌ به‌ جهنمی‌ شده‌ است‌ با چشمان‌ تیزبین‌ نظر می‌بندد. آنگاه‌ ناگهان‌ بانگی‌ سوزناک‌ و تلخ‌ از ته‌ دل‌ برمی‌کشد که‌ معنی‌ آن‌ را هر مرغ‌ رهگذر در نمی‌یابد سپس‌ مست‌ از رنجهای‌ درون‌ خویش‌، خود را به‌ روی‌ هیبت‌ آتش‌ می‌افکند و می‌سوزد و خاکستر می‌شود. اما جوجه‌هایش‌ از دل‌ خاکستر بیرون‌ می‌آیند. ققنوس‌ به‌ این‌ ترتیب‌ شهادت‌ را می‌پذیرد. اما مرگ‌ او تمام‌ شدن‌ او نیست‌، تولد دیگر او در جوجه‌های‌ برخاسته‌ از خاکستر تن‌ اوست‌. مرغ‌ها در شعر نیما تمثیل‌ عواطف‌ و ابعاد روحی‌ و شخصیتی‌ او هستند.
آیینه‌هایی‌ هستند که‌ جنبه‌های‌ باطنی‌ و پنهان‌ شخصیت‌ او را آشکار می‌کنند. غراب‌ رمز تنهایی‌ و جلوه‌ نحوست‌ او در چشم‌ مخالفان‌ است‌. مرغ‌ غم‌ جلوه‌ غم‌ و اندوه‌ شدید اوست‌. مرغ‌ مجسمه‌ تجسم‌ انزوای‌ توام‌ با بیداری‌ و هوشیاری‌ و در عین‌ حال‌ نزدیکی‌ توام‌ با نگرانی‌ او نسبت‌ به‌ سرنوشت‌ و زندگی‌ ماست‌. آقاتوکا ۱۳۲۷، تمثیل‌ سرگردانی‌، دردمندی‌، بی‌توقع‌ سرودن‌ و خواندن‌ و قدرندیدن‌ و خار یاس‌ و بی‌اعتنایی‌ و تحیر را تحمل‌ کردن‌ است‌. مرغ‌ آمین‌ رمز روحیه‌ متعهد شاعری‌ است‌ که‌ دردهای‌ خلق‌ و دشمنان‌ آنان‌ را می‌شناسد و بیدار کردن‌ آنان‌ و افشا کردن‌ گروه‌ بیداد توان‌ و استثمارگران‌ را برای‌ آنان‌ وظیفه‌ خود می‌شناسد و گویی‌ همواره‌ مترصد است‌ تا مردم‌ یک‌ قدم‌ در راه‌ حق‌ بردارند تا او با همه‌ توان‌ خود در همگامی‌ با آنان‌ قیام‌ کند و از انزوای‌ خویش‌ بیرون‌ آید.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید