جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


صداهای مختلف در ادبیات


صداهای مختلف در ادبیات
غربال استخوان گذشتگان
روی چارچوب پنجره خانه کودکی مان، تابلوی حلبی خاک گرفته ای بود که با حروف سیاه روی آن عبارتی نوشته بودند به این مضمون «بُرش، آبگوشت». این تابلو حلبی سال ها سر جای خودش بود و با حرکت تراموا و کامیونی که از کنار خانه می گذشت، می لرزید. این تصویر آشنا در ادبیات زیرزمینی دوران سلطه نظام شوروی زیاد تکراری می شد. دوران جنگ سرد بود و ادبیات زیرزمینی یا به قول نویسندگان آن دوره «سامیزدات» در اوج خود بود. واقعیت این است که در غرب به هر صدای مخالفی که در روسیه و جای جای اروپای شرقی و کشورهای اقماری آن بلند می شد، تریبون می دادند. با انواع و اقسام ترفندهای تبلیغاتی می کوشیدند او را به عنوان سخنگوی ادبیات متعهد و مبارز، تحت عنوان ادبیات تبعید معرفی کنند.اگر بنا باشد فهرست این نویسندگان تهیه شود، بسیار بلند بالا خواهد شد. نویسندگانی که شاید یکی دو داستان متوسط نوشته بودند و سوابق ادبی شان از حد متوسط نویسندگان طرفدار نظام حاکم بر شوروی کمتر بود، نام هایی که به عنوان ادیب معرفی شدند و البته با ادعای این که آثارشان توقیف شده و نتوانسته اند از زیر تیغ سانسور انجمن نویسندگان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نجات دهند، فارغ از نظارت سانسور ادعایی شان به گزافه گویی می پرداختند. تریبون و گوش مجانی هم بود که در بوق و کرنا می دمیدند. البته ناگفته نماند که این حرف به معنای نادیده گرفتن نویسندگان ناراضی و کسانی که واقعاً حرفی برای گفتن داشته اند، نیست. اگر حرف حقی زده شده یا استعدادی نادیده گرفته شده باید آن را مطرح کرد. بوریس پاسترناک، ولادیمیر ناباکف، زامیاتین، یوسیپ برادسکی و بعدها آلکساندر سولژنیتسن کسانی بودند که استعدادهای خود را به نمایش گذاشتند. هر چند برخورد غربی ها بیشتر بر جنبه های سیاسی نارضایتی آن ها تأکید داشتند، اما ارزش های ادبی آن ها را نمی توانستند انکار کنند. حالا که برمی گردیم و به سابقه ادبیات زیرزمینی آن دوران نگاه می کنیم، درمی یابیم کسانی که حرفی برای گفتن داشتند، در غرب هم میدان عمل نیافتند. زیرا نگاه ادبی متعهد، کژتابی ها را برنمی تافت. برخی از نویسندگان و شاعران هم بر اثر سیاست های غلط نظام حاکم به حاشیه رانده شدند و از دایره نویسندگان رسمی کنار ماندند. با باز شدن فضای سیاسی کشور و سیاست های گلاسنوست، ادبیات روسیه نیز متحول شد. کسانی که آثارشان سال ها در محاق بود و اجازه انتشار نمی یافت، کم کم به بنگاه های ادبی دولت راه یافتند. نکات جذاب و آموختنی زیادی در ادبیات غیررسمی وجود داشت که در کنار جذابیت های مخالف خوانی سیاسی دیده نمی شد. اگر امروز فرصتی کنیم و از سر تأمل مجلات ادبی قدیمی را (خواه رسمی، خواه غیررسمی) ورق بزنیم، درمی یابیم که نویسندگان بزرگی آمده و رفته اند و گاه آثارشان دیده نشده است. در آغاز قرن بیستم و پیش از انقلاب اول روس ها در سال ۱۹۰۵ داستان کوتاه، وزن سنگین تری داشت و در مقایسه با رمان های بزرگ نویسندگان نامدار جاذبه های بیشتری داشته است؛ چخوف نامدار. در سال های بعد از انقلاب اکتبر هم شاهد اوج و فراز و فرودهای نوع ادبی داستان کوتاه هستیم. داستان های دهه ۱۹۲۰ یا داستان های اعترافی و تغزلی دهه ۱۹۶۰ از همین نقاط اوج است. دهه ۱۹۸۰ در همین راستا بوده است. نام ها و متن ها جایگاه ویژه ای در ادبیات روسیه داشته اند. بدون هیچ پیش داوری و تعصب باید بخشی از ادبیات شوروی را مورد بررسی دقیق قرار دهیم تا بتوانیم درس های لازم را بگیریم درس هایی که امروز چراغی فراراه ادبیات نوین روسیه است. نویسندگانی مثل آستافی اف تا بیتوف در سال هایی آمدند و مطرح شدند که هر کسی نمی توانست خود را تثبیت کند. سال های دشوار ادبیات اجتماعی به صداهای مخالف تعاریف رسمی اجازه ظهور نمی داد. کم کم شاهد حضور جوانان در صحنه ادبیات بودیم و استادان داستان نویس که هر کدام گوشه ای از فضای ادبی کشور را اشغال کرده بودند، کار را رها نمی کردند و به جوان تر ها میدان نمی دادند، اما نیروی جوان و تازه نفس که تعاریف کلاسیک و کلیشه ای بازمانده از دهه ۱۹۲۰ را قبول نداشت، با حجم آثار زیاد خود را تثبیت کرد. استادان فن هم یا بازنشسته می شدند یا می مردند یا به صف «محرومین از حقوق» اجتماعی می پیوستند، زیرا کلمه ای بر خلاف اصول دیکته شده در جایی از دستشان در رفته بود. ولادیمیر زازوبرین می گوید: اینکه به نویسنده بگویی ننویس مثل این است که بگوییم خواب نبین. نوشتن و تخیل چیزی نیست که در دست فرد باشد. خلاقیت و فردیت هنرمند، نکته ای است که در آن نمی توان تردید کرد. قصد من در این نوشتار تخطئه ادبیات امروز روسیه نیست، اما می خواهم نگاهی به سیر ادبیات روسیه در غرب بیندازم، اما همین عنوان هم ادعای بزرگی است، بنابراین خودم را محدود می کنم به نام ها و نوشته هایی که مدتی بر سر زبان ها افتاد، آلکساندر سولژنیتسن یکی از این نام ها بود. سولژنیتسن از جمله نویسندگان شوروی بود که بتدریج جهت گیری نوشته هایش با ادبیات رسمی فاصله می گرفت. او در داستان کوتاه خود مثل ماتریونانگاه، انتقادی به زندگی مردم و روشنفکران روسیه دارد؛ کاری که از نظر مقامات جرمی نابخشودنی محسوب می شد. آثار او به صورت زیرزمینی در محافل ادبی دست به دست می گشت و سرانجام تعدادی از آن ها به غرب راه یافت و سولژنیتسن مدتی به زندان های کاردرمانی یا تبعیدگاه های گولاگ افتاد. داستان یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ حدیث نفس خود سولژنیتسن در اردوگاه کار درمانی بود. این رمان کوچک زمانی که در غرب منتشر شد با استقبال فراوانی روبرو شد. ارزش های ادبی هم داشت، اما نه آن قدری که نشان می دادند و درباه آن تبلیغ می کردند. در هر صورت سولژنیتسن به نوشتن ادامه می داد و گروه های طرفدار آزادی بیان از طریق رسانه ها و فشارهای بین المللی خواستار آزادی او شدند. مجمع الجزایر گولاگ و بخش سرطان، آثار قابل اعتنایی بودند. سرانجام سولژنیتسن به غرب رفت و مدتی بعد هم جایزه نوبل ادبیات را گرفت. پس از بهبود نسبی روابط شوروی و غرب تبلیغ حول محور ادبیات روس و مخالف خوانی های سولژنیتسن و دیگر نویسندگان ریز و درشت کاهش یافت. برخی از آثار در محاق مانده و توقیف شده در دو دهه پایانی قرن گذشته، امکان چاپ یا چاپ مجدد یافت. از نوشته های قابل اعتنا در این دوره می توان به آثار آندره سینیاوسکی و سرگئی دولت اف اشاره کرد که اولی به پاریس رفت و دومی به نیویورک.سینیاوسکی از همان آغاز نوشتن خود با تکیه بر عنصر مذهب به مقابله با نظام شوروی برخاست که هر چند آزادی وجدان را در مرام و قانون اساسی گنجانده بود، اما چون نگاه ضد آن را داشت کلیساها و مساجد را به انبار و موزه تبدیل می کرد و به انواع ترفندهای پنهان و آشکار مردم را از مذهب و گرایش های مذهبی از هر نوع، دور می کرد. سرگئی دولت اف از نویسندگان خوب روسی بود که از ماورای قفقاز آمده بود. نوشته های او رنگ و بوی ارنست همینگوی را داشت او به ایالات متحده مهاجرت کرد و چند صباحی در آنجا به داستان نویسی پرداخت، اما بیماری و مرگ امانش نداد. استعداد خوبی بود که تلف شد. یک بار که از سفری از ماورای سیبری برمی گشتم با هواپیما از بالای منطقه ای می گذشتم که سرگئی دولت اف در داستانی به آن پرداخته بود. داستان درباره زن و شوهر جوانی بود که در محل مأموریت شوهر می گذشت.شوهر افسر جوان و مسؤول اردوگاه کار بود. فضایی دلگیر رسم شده بود که در آن زن جوان شهری در محیطی دورافتاده تنها با سیم خاردار و برف و یخ مأنوس بود و صدای پارس سگی او را می آزرد.
از همه مظاهر شهری محروم بود و حتی صبح که از خواب بیدار می شدند آب لگن یخ زده بود. از قضا همان داستان را در دست گرفته بودم و می خواندم و به جایی از داستان رسیده بودم که افسر جوان برای آرام کردن زن خود از خانه بیرون می رود و با گلوله ای سگ را می کشد و از صدا می اندازد، باور کنید در گرمای تابستان یخ کردم. نویسندگانی مثل دولت اف به علت آن که با نظام حاکم مشکل داشتند، چندان مورد مهر نهادهای قدرت قرار نداشتند. امروز که به قطار ادبیات روسیه طی این سال ها نگاه می کنم می بینم نویسندگان زیادی از آن جا ماندند، پیش از رسیدن به مقصد خوابشان برد و در ایستگاه های بعدی هم جایی نداشتند که پیاده شوند و قطار به راه خود ادامه می داد. ویکتور اروفی اف، یوگنی پوپوف، لیودمیلا پتروشفسیکارا و واسیلی بلوف از آن جمله اند. آن هایی که ماندند و نوشتند هم سرنوشت بهتری نداشتند، اگر به ادبیات حزب فرموده می پیوستند، استقلال خود را از دست می دادند و اگر نمی پیوستند، مورد بی مهری قرار می گرفتند. اما در میان ادبیات رسمی هم سوای دوران لئونید برژنف، گاه و بی گاه نوشته های درخشانی به چشم می خورد. نوشته های پدرم آلکسی تولستوی، یوری کازاکف، شولوخوف و دیگران نوشته های قابل تأملی است. امروزه بسیاری از این نام ها که روزگاری بر سر زبان ها بود، به محاق فراموشی سپرده شده، فشار زندگی روزمره و تغییر ارزش ها جایی برای گل کردن استعدادهای جدید نمی گذارد. دست کم در زمینه های ادبی. برای همین شاهد افول ادبیات روس در جهان هستیم و به افتخارات بسنده می کنیم. تولستوی، داستایفسکی، تورگنیف و ایوان گنچارف را به عنوان افتخارات خود مطرح می کنیم و این که چند تا نوبل در ادبیات گرفته ایم، اما آیا ادبیات روس جایگاه ارزشی اش همین است، گمان نمی کنم، گمان نمی کنم. اما آیا می توان از ارزش های اثری مثل بچه های آربات کاست؟ آیا می توان حتی از فاضل اسکندر چشم پوشید. چنگیز آیتماتوف و رمان جمیله اش را مگر می توان فراموش کرد. گذر از رنج ها هم همین طور. فرصتی لازم است که به مرور به ادبیات روس بپردازیم و غربال به دست بگیریم، اما یادمان باشد که هم سوراخ های غربال خیلی تنگ و درهم تنیده نباشد و هم این که هر وقت چیزی توی غربال ماند با فشار دست و گشاد کردن سوراخ غربال آن را بیرون نیندازیم. گرچه شاید عده ای باشند حتی این زحمت را هم به خود ندهند. آن ها دانه مانده در غربال را برمی دارند و بیرون می اندازند.

تاتیانا تولستویا
ترجمه: اسدالله امرایی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید