جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

نگاهی تحلیلی بر واقعه غدیر


ایشان این موضوع را موشکافی کرده و احتمالات و راهکارهای پیش روی پیامبر(ص) در موضوع جانشینی و وصایت را براساس عقل و واقعیت، مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و در نهایت نتیجه گیری منطقی متناسب با عظمت دین و رهبر آن را ارائه داده است.
آن شهید در این بحث علمی، منطقی و تاریخی عمیق، راجع به موضع و دیدگاه پیامبر در خصوص آینده دین اسلام پس از ایشان و اینکه آیا آن حضرت شکل سیاسی نظام حکومتی پس از خود را مشخص ساخته و فرد خاصی را برای این موضوع توصیه کرده است یا نه به بحث پرداخته است.
نظر به اهمیت این موضوع و ارزش علمی بحث آیت الله صدر، آن را به مناسبت عید مبارک غدیرخم در سه قسمت تقدیم خوانندگان عزیز می کنیم که قسمت اول آن هم اکنون از نظر خوانندگان عزیز می گذرد.
رسول خدا«ص» در مورد آینده اسلام پس از خود سه شیوه و راهکار در پیش رو داشت: ۱- شیوه سلبی ۲- شیوه ایجابی متجلی در شورا ۳- شیوه تعیین رهبر آینده.
نخست: شیوه سلبی ]وانهادن مسأله خلافت[: بدین معنی که آن حضرت در قبال آینده دین موضعی سلبی داشته باشد و تنها به هدایت و رهبری دین در دوران حیات خود بسنده کند و آینده آن را به شرایط زمان و شانس و اقبال واگذارد. فرض چنین تصوری ]یعنی بی تفاوتی درباره آینده اسلام[در مورد پیامبر«ص» غیرممکن است زیرا برای تفسیر و توجیه آن باید یکی از دو فرضیه زیر را در نظر گرفت که هیچ کدام در مورد پیامبر صدق نمی کند:
فرضیه اول: اینکه بگوئیم آن حضرت اعتقاد داشت که بی توجهی و بی تفاوتی، هیچ تاثیری برآینده اسلام ندارد و امتی که وارث دین می شوند قادر به اداره کردن دین و جلوگیری از انحراف آن خواهند بود.
فرضیه دوم: اینکه بگوئیم پیامبر نگاهی مصلحتی به دین داشت و تنها چیزی که برایش مهم بود اینکه تازنده است از دین حمایت و محافظت کند و از آن سود ببرد و از منافعش بهره مند گردد و کاری به آینده دین پس از خود، نداشته باشد.
در خصوص فرضیه اول باید گفت که این اعتقاد و فرضیه، به هیچ وجه مطابق با واقعیت نیست بلکه حتی جریان طبیعی واقعیات، خلاف آن را ثابت می کند. زیرا دین اسلام- به حکم اینکه در آغاز، حرکتی تحول آفرین و انقلابی با هدف ساختن یک امت و خشکاندن تمام ریشه های جاهلیت بود- در صورت فقدان رهبری و نبود هیچگونه برنامه ریزی، و خلأ ناشی از آن، با بزرگترین خطرات مواجه می شد از جمله:
الف) خطرات ناشی از بوجود آمدن خلأ ]فقدان رسول خدا[ و نبودن برنامه ر یزی قبلی و احساس ضرورت فوری و نابهنگام جامعه برای اتخاذ تصمیمی شتابزده در قبال ضایعه بزرگ از دست دادن پیامبر اکرم(ص).
اگر پیغمبر«ص» بدون برنامه ریزی برای آینده اسلام، صحنه رهبری را خالی می کرد، امت اسلامی برای اولین بار احساس می کردند که آنان خود باید در غیاب رهبر، با بزرگترین مشکلات پیش روی دین، دست و پنجه نرم کنند حال آنکه هیچ پیش زمینه و شناخت قبلی از این مسئله نداشتند، اقتضای وضعیت پیش آمده هم این بود که آنها به رغم بزرگی مشکل، تدبیری فوری و شتاب آلود بیندیشند، زیرا تداوم خلأ ناشی از نبود رهبری غیرممکن می شد.
در آن لحظات که امت، دچار ضایعه فقدان پیامبر شده و احساس می کند رهبر بزرگ خود را از دست داده است؛ ضایعه ای اینگونه بطور طبیعی سیر اندیشه و تفکر صحیح را منحرف می سازد و موجب تزلزل و اضطراب ]ناشی از خلأ فقدان رهبر[می شود، همچنان که صحابی معروف را وا داشت که اعلام کند: «پیامبر نمرده و هرگز نخواهد مرد!» و نیز نقل شده عمربن خطاب گفت: «هرکسی بگوید محمد مرده است با شمشیرم او را می کشم، (او نمرده) بلکه به آسمان عروج کرده است.»(۱)
در آن لحظات، اتخاذ هرگونه تدبیر فوری و اقدام شتابزده، خطرات ناگواری را در پی دارد.
ب) خطرات ناشی از عدم رشد دینی مردم چرا که آنان به حدی از رشد نرسیده بودند که پیامبر پیشاپیش اطمینان حاصل کند پس از او، خواهند توانست عملکرد و رفتاری اصولی و واقعگرایانه در قبال دین داشته باشند و در چارچوب آن عمل کنند و بتوانند برافکار ضد و نقیض- که هنوز در زوایای نفوس مسلمانان وجود داشت و آنها را به مهاجرین و انصار، قریش و غیرقریش، مکی و مدنی تقسیم می کرد- غالب گردند.
ج) خطرات ناشی از وجود منافقان؛ همان بخشی که خود را تحت لوای اسلام پنهان کرده بود و در زمان حیات پیامبر، دائماً بر ضد اسلام توطئه چینی می کرد و قرآن از آن با عنوان منافقین یاد می کند، اگر به این عده، تعداد زیادی از مسلمان شده های پس از فتح مکه را- که از روی ناچاری مسلمان شده بودند و نه براساس کشف حقیقت- اضافه کنیم در آن صورت می توانیم به میزان خطرناک بودن این عناصر پی ببریم که با خالی شدن صحنه از حضور رهبر، فرصت مناسبی برای فعالیتهای گسترده خود می یافتند.
براین اساس، حساسیت شرایط پس از رحلت پیامبر«ص» و خطراتی که پس از ایشان، اسلام را تهدید می کرد، چیزی نبود که برای هیچ رهبر فکری و عقیدتی پوشیده باشد تا چه رسد به خاتم پیامبران.
اگر می بینیم که ابوبکر بااحساس مسئولیت نسبت به آینده حکومت به بهانه احتیاط در امر خلافت، حاضر نمی شود صحنه زمامداری را بدون یک اقدام مثبت ترک کند، اگر می بینیم که در جریان ضربت خوردن عمر بن خطاب، مردم از ترس بوجود آمدن خلأ ناشی از فقدان خلیفه، علی رغم ثبات سیاسی و اجتماعی اسلام پس از یک دهه از زمان رحلت پیامبر«ص»، با اضطراب و نگرانی به او مراجعه می کنند و می گویند: ای امیر مؤمنان! در مورد حکومت وصیتی بکن(۲) و عمر در پاسخ به احساس خطر دیگران دستور تشکیل شورای شش نفره می دهد(۳) و در روز سقیفه با تمام وجود، عمق خطر و حساسیت شرایط را درک می کند و احساس می نماید که انتخاب شتابزده ابوبکر به خلافت ممکن است عوارض و تبعات منفی بدنبال داشته باشد، چنانکه خود می گوید: «بیعت با ابوبکر عجولانه و ناگهانی بود، اما خداوند شر آن را دور ساخت.(۴) و اگر می بینیم ابوبکر از قبول شتابزده حکومت و پذیرش مسئولیتهای بزرگ عذرخواهی می کند و چنین استدلال می نماید که حساسیت شرایط و ضرورت اقدام سریع برای یافتن راه حلی، او را به این کار واداشت و در پاسخ کسانی که او را بخاطر قبول خلافت سرزنش می کردند می گوید: «رسول خدا«ص» وقتی رحلت کرد، مردم تازه از دوران جاهلیت خارج شده بودند و من ترسیدم که فتنه ای برپا کنند و خلافت را دوستانم بر من تحمیل کردند(۵) اگر همه اینها درست است پس بدیهی است که رهبر آئین اسلام و پیامبر آن بیش از دیگران به خطر سلبی نگری و بی تفاوتی نسبت به آینده دین واقف باشد و بیشتر و عمیق تر از دیگران، شرایط و وضعیت را بشناسد و از اقتضاءها و ضرورتها و بایسته های ایجاد تحول در مردمی که به قول ابوبکر با زمان جاهلیت فاصله چندانی نداشتند باخبر باشد.
فرضیه دوم:
دومین فرضیه ای که ممکن است بی تفاوتی رهبر دین را در قبال آینده و سرنوشت آن تفسیر و توجیه کند این است که بگوییم رسول خدا علی رغم مخاطره آمیز دانستن چنین موضعی، هیچ تلاشی در جهت حفظ اسلام در برابر این خطر انجام نداد. زیرا او نگاهی مصلحتی به دین داشت و تنها چیزی که برایش مهم بود اینکه در زمان حیاتش از این دین مواظبت کند تا از منافع و دستاوردهای آن بهره ببرد و اهمیتی به آینده آن پس از رحلتش ندهد.
این تفسیر امکان ندارد در مورد پیامبر صدق بکند حتی اگر ما او را به عنوان پیامبری مرتبط با خداوند متعال درنظر بگیریم و به او تنها به دیده رهبر یک مکتب و آئین همانند سایر رهبران عقیدتی بنگریم، باز این تفسیر قابل انطباق برایشان نیست، چه آنکه تاریخ رهبران مکاتب و آئین ها کسی را نظیر پیامبر اسلام، حضرت محمد«ص» سراغ ندارد که در آئین و مکتب خود اخلاص داشته و در آن ذوب شده و تا آخرین لحظه عمرش برای آن فداکاری کرده باشد و همه تاریخ زندگانی آن حضرت نیز گواه صادقی است بر این موضوع.
به عنوان مثال زمانی که پیامبر در بستر مرگ افتاده بود و سنگینی و فشار بیماری را تحمل می کرد، باز دغدغه نبردی را داشت که قبلا برای آن برنامه ریزی کرده و سپاه اسامه را برای این منظور آماده ساخته بود. پیامبر در آن حال که مرتب بیهوش می شد و به هوش می آمد این جمله را تکرار می کرد: «سپاه اسامه را آماده کنید، سپاه اسامه را به راه بیندازید، سپاه اسامه را روانه کنید.» (۶)
حال اگر اهتمام رسول خدا به یکی از امور مربوط به اسلام آن هم در حال احتضار در بستر مرگ تا به این حد است و خود می داند که پیش از دیدن دستاوردهای آن جنگ وفات خواهد کرد ولی باز از پیگیری موضوع، دست بر نمی دارد و تنها دغدغه اش در نفس های آخر عمر انجام یافتن این کار است، چگونه ممکن است تصور کنیم آن حضرت به فکر آینده دین نبوده و برای درامان ماندن آن از گزند خطرات احتمالی پس از وفاتش برنامه ریزی نکرده باشد؟!
]اگر ما حتی همه آنچه را که گفتیم نادیده بگیریم[ رفتار پیامبر«ص» در لحظات آخر بیماری اش حقیقتی است که به تنهایی برای نفی و بطلان راهکار نخست ]یعنی بی تفاوتی در قبال آینده اسلام[ کافی است و دلیلی است بر اینکه رهبر بزرگ اسلام حضرت محمد«ص» امکان نداشت در قبال آینده اسلام به بهانه عدم احساس خطر یا اهمیت ندادن به آن، شیوه ای سلبی اتخاذ کند و بی تفاوتی نشان دهد. این حقیقت در تمام منابع مسلمانان اعم از شیعه و سنی اینگونه نقل شده است:
هنگامی که پیامبر در آستانه رحلت قرار گرفت و عده ای از بزرگان از جمله عمربن خطاب در خانه پیامبر جمع بودند، حضرت فرمود: «برای من کاغذ و دوات بیاورید تا برای شما وصیتی بنویسم تا از آن پس هرگز گمراه نشوید.» (۷)چنین اقدامی از سوی رهبر بزرگوار اسلام- که همه در صحت و نقل آن اتفاق نظر دارند- به روشنی ثابت می کند که آن حضرت به خطرات آینده می اندیشید و ضرورت برنامه ریزی برای حفظ امت اسلامی از انحراف و صیانت اسلام در برابر انحطاط و اضمحلال را به گونه ای ژرف درک می کرد؛ بنابراین، فرض اتخاذ موضع منفی و شیوه بی تفاوتی توسط پیامبر اسلام در هیچ شرایطی امکان پذیر و قابل قبول نیست.
شیوه دوم
راهکار و شیوه دوم اینکه فرض کنیم پیامبراکرم«ص» برای آینده اسلام پس از ارتحال خود برنامه ریزی کند و موضعی ایجابی درپیش گیرد و سرپرستی دین و رهبری مردم را- براساس نظام شورایی- به نسل اول مسلمانان و معتقدان به اسلام اعم از مهاجران و انصار، واگذار کند که این نسل از مسلمانان به عنوان نماینده امت، ستون حکومت و محور رهبری اسلام در مسیر تکاملی اش بشمار می رفتند.
به تعبیر دیگر پیامبر نحوه حکومت اسلامی پس از خود را دراختیار مسلمانان نخستین قرار دهد و آنها می بایست پس از رحلت پیامبر زمامداری متشکل از مجموعه ای از عشایر و قبایل عرب بود که نظام سیاسی شورایی را پیش از اسلام تجربه نکرده بود و غالبا تحت حاکمیت قبیله ای و عشیره ای زندگی می کرده که تا حد زیادی زر و زور و عامل وراثت بر آن حاکم بوده است. این در حالی است که به راحتی می توان دریافت که پیامبر«ص» هیچ اقدامی در جهت آگاهی بخشی در مورد نظام شورایی و جزییات تشریعی و مفاهیم نظری آن به عمل نیاورده بود، زیرا اگر چنین می کرد به طور طبیعی باید در احادیث وارده از پیامبر«ص» و در اذهان مردم یا حداقل در اذهان مسلمانان اولیه اعم از مهاجر و انصار که موظف به پیاده کردن نظام شورایی بودند منعکس و متجلی می شد، در حالی که ما در احادیث پیامبر هیچ وجه تشریعی و مشخصی از نظام شورایی مشاهده نمی کنیم، همچنین در اندیشه و ذهن مردم و یا مسلمانان اولیه هیچ نشانه و اثر و بازتابی از اطلاع رسانی مربوط به نظام شورایی سراغ نداریم، زیرا در نسل نخستین مسلمانان، دو جریان فکری حاکم بود:
یکی جریانی که اهل بیت آن را هدایت و رهبری می کرد و دیگری جریانی که در سقیفه و خلافت که عملا پس از رحلت پیامبر بوجود آمد، متجلی بود.
پرواضح بود که جریان نخست به موضوع وصایت و امامت ایمان داشت و بر قرابت ]اهل بیت با پیامبر[ تاکید می کرد از این رو چیزی که نشان دهنده اعتقاد این جریان به ایده نظام شورایی باشد گزارش نشده است.
در خصوص جریان دوم هم باید گفت که تمام شواهد و مدارک موجود در طی دوران حیات و مرحله اجرایی آن، بی هیچ تردیدی نشانگر آن است که این جریان، اعتقادی به نظام شورایی نداشت و اقدامات عملی و فعالیتهای خود را براساس آن پی ریزی نکرده بود، همین مسئله در مورد دیگر طوایف و گروه های مسلمانان که در زمان ارتحال پیامبر اکرم «ص» موجود بودند نیز صدق می کند. در این خصوص و در تایید مطالب مطرح شده، ملاحظه می کنیم هنگامی که بیماری ابوبکر شدت یافت به عمربن خطاب وصیت کرد و به عثمان دستور داد این وصیت را اینگونه بنویسد:
«بسم الله الرحمن الرحیم این وصیتی است از ابوبکر، جانشین رسول خدا به مومنان و مسلمانان، سلام بر شما خدای را حمد و ستایش می کنم اما بعد:
من عمربن خطاب را به عنوان امیر و حاکم برای شما منصوب کردم، به سخنان او گوش دهید و از او فرمان برید.»
در این هنگام عبدالرحمن عوف وارد شد و گفت ای خلیفه رسول الله! حالت چطور است؟
ابوبکر پاسخ داد: ]از حکومت و خلافت و یا دنیا[ رو برگردانده ام اما وقتی دیدید که من یکی از شما را حاکم قرار دادم، بر دردهایم افزودید زیرا همگی تان دچار آشفتگی و خشم شده بودید و هر یک، خلافت را برای خود می خواستید.»(۸)
نحوه تعیین جانشین و نکوهش هرگونه مخالفت با خلیفه جدید، به روشنی گویای آن است که ابوبکر تفکر نظام شورایی در سر نداشت و انتخاب خلیفه و جانشین را حق خود می دانست و با این انتخاب، اطاعت از جانشین را برای مسلمانان الزامی می شمرد از این رو به آنان دستور داد که بی چون و چرا از او فرمانبرداری کنند، بنابراین تعیین جانشین، تنها، معرفی نامزد یا آگاهی دادن به مردم نبود بلکه الزام و انتصاب بود.
همچنین ملاحظه می کنیم که عمر هم تعیین خلیفه برای مسلمانان را حق خودمی دانست و لذا شش نفر را انتخاب و کار تعیین جانشین را صرفا به آنان واگذار کرد و برای دیگر مسلمانان حقی در انتخاب خلیفه قائل نشد که این اقدام به معنی آن بود که تفکر نظام شورایی در شیوه عمر برای تعیین جانشین هیچ جایگاهی نداشت همانگونه که در شیوه خلیفه اول نیز اینگونه بود.
آن هنگام که مردم از عمر خواستند برای خود جانشینی تعیین کند گفت: اگر یکی از این دو مرد یعنی سالم مولای ابن ابی حذیفه و ابی عبیده جراح بودند من حکومت را به یکی از آن دو می سپردم و به او اطمینان و اعتماد می کردم و اگر «سالم» زنده بود هیچوقت شورای (شش نفره) را برنمی گزیدم.(۹)
ابوبکر وقتی در بستر مرگ افتاده بود با عبدالرحمن بن عوف اینچنین نجوا می کرد: ای کاش از رسول خدا پرسیده بودم خلافت از آن کیست تا کسی بر سر آن کشمکش نکند. (۱۰)
زمانی که انصار در سقیفه جمع شدند تا سعدبن عباده را به عنوان امیر و خلیفه انتخاب کنند یکی از آن جمع گفت: اگر مهاجران قریشی از شرکت در این انتخاب امتناع کردند و گفتند ما مهاجران از قبیله و دوستان پیامبریم و به جانشینی ایشان سزاوارتریم، ما نیز می گوییم: یک خلیفه از ما و یک خلیفه از شما انتخاب شود و ما غیر از این هرگز راه دیگر را نخواهیم پذیرفت. (۱۱)
ابوبکر با ایراد سخنرانی در میان آنها چنین گفت: «ما گروه مهاجران مسلمان، اولین کسانی بودیم که به اسلام گرویدیم و مردم به پیروی از ما مسلمان شدند، ما از عشیره رسول خدا و از نظر نسب، شریف ترین عرب هستیم.(۱۲)
هنگامی که انصار پیشنهاد کردند خلافت، در میان مهاجران و انصار گردشی باشد ابوبکر ضمن مخالفت با این پیشنهاد اظهار داشت: «وقتی رسول خدا به رسالت مبعوث شد برای عرب دشوار بود که دین پدران خودرا رها کنند و لذا با او به مخالفت و ستیزه جویی برخاستند، خداوند مهاجران نخستین را که از قوم او بودند برای تصدیق و تایید او اختصاص داد....
مهاجران، نخستین کسانی هستند که خدای را در روی زمین پرستیدند و هم آنان دوستان و خاندان پیامبر و سزاوارترین مردم به خلافت پس از ایشان بشمار می روند و تنها ستمکاران هستند که در امر خلافت با آنها مخالفت می کنند.»
حباب بن منذر با تحریک انصار گفت: «زمام اختیار خود را از دست ندهید و بیعت نکنید، مردم در زیر سایه و سلطه شما هستند، اگر مهاجران از پیشنهاد شما سر باز زدند از ما هم یک امیر باشد، از آنها هم یک امیر.» در این هنگام عمر سخنان او را رد کرد و گفت: «هرگز دو شمشیر در یک نیام نگنجد، چه کسی درباره سلطنت محمد و میراثش با ما که دوستان و قبیله او هستیم مخالفت می کند جز آن کس که به باطل گرایش دارد و به گناه می پیوندد و در گرداب هلاکت فرو می رود.» (۱۳)
مسائلی از قبیل: شیوه خلیفه اول و خلیفه دوم در تعیین جانشین خود و عدم مخالفت عموم مسلمانان با این شیوه، روح حاکم بر منطق دو جناح رقیب مسلمانان اولیه یعنی مهاجر و انصار در روز سقیفه، گرایش آشکار مهاجران به انحصار قدرت و شرکت ندادن انصار در حکومت و پافشاری آنان بر توجیهات و دلایل وراثتی که عشیره پیامبر را سزاوارترین مردم عرب برای دریافت میراث خود معرفی می کرد، آمادگی بسیاری از انصار برای پذیرش ایده حاکمیت دو خلیفه یکی از انصار و دیگری از مهاجران و اظهار تاسف ابوبکر- که در روز سقیفه به خلافت انتخاب شد- از این که چرا از پیامبر درباره فرد شایسته خلافت سوال نکرد همه این مسائل به طور غیرقابل انکار گویای این واقعیت است که نسل اولیه مسلمانان و از جمله همان عده ای که حکومت را پس از ارتحال پیغمبر بدست گرفتند، هیچگاه به ایده شورا و نظام شورایی نمی اندیشیدند و حتی اطلاعات مشخصی درباره این نظام نداشتند، حال اگر پیامبر«ص» دست به آگاه سازی و اطلاع رسانی پیرامون نظام شورایی در زمینه تشریعی و نظری زده و مهاجران و انصار را برای عهده دار شدن رهبری اسلام پس از خود براساس این نظام آماده کرده بود؛ چرا آن مسلمانان هیچ قدمی برای پیاده کردن آگاهانه آن نظام شورایی برنداشتند و اطلاعات مشخصی از آن نداشتند.
از طرف دیگر نمی توان پذیرفت که پیامبر چنین نظامی را پایه ریزی کند و چارچوب آن را از نظر تشریعی و مفهومی مشخص سازد، اما آگاهی های لازم را به مسلمانان ندهد و نسبت به این نظام فرهنگ سازی نکند.و بدین ترتیب آنچه گفته شده دلیل آن است که پیامبر«ص» هیچ گاه مسأله شورا را به عنوان نظام جایگزین برای امت اسلام مطرح نکرده بود زیرا امکان ندارد این نظام به گونه ای متناسب با اهمیت آن مطرح شود اما پس از رحلت پیامبر، بطور کامل از همه مردم و همه جریانات موجود مخفی بماند؟
برای روشن شدن بیشتر این حقیقت موارد زیر قابل توجه است:
۱- نظام شورایی بنا به طبیعت آن برای جامعه ای که پیش از نبوت هیچ نظام متکامل حکومتی را تجربه نکرده بود، نظامی جدید بود، از این رو لازم بود آگاهی های زیاد و متمرکز درباره این نظام داده می شد- که در این باره سخن گفتیم-
۲- مسأله شورا به عنوان یک ایده، مفهومی مبهم و گنگ است که طرح آن به این شکل برای عینیت یافتن و اجرایی شدن آن کافی نیست و لازم است تمام جزئیات و معیارها و ملاکهای ارزیابی به هنگام اختلاف نظر اعضای شورا تشریح شود تا معلوم گردد که آیا این معیارها براساس تعداد و کمیت است یا کیفیت و تجربه و موارد دیگری که ویژگیهای این ایده را مشخص می کند و آن را شایسته اجرایی شدن پس از ارتحال پیامبر می نماید.
ج) شورا در حقیقت عبارت است از حاکمیت مردم- به هر شیوه ای که باشد- و تعیین سرنوشت حکومت از طریق مشورت، از اینرو شورا مسئولیتی است که متوجه خیل عظیمی از مردم است. این بدان معنی است که اگر شورا یک حکم شرعی و لازم الاجرا پس از ارتحال پیامبر می بود، می بایست برای شمار زیادی از آن مردم مطرح می شد زیرا دیدگاهشان نسبت به شورا مثبت می بود و هر یک از آنها بخشی از آن مسئولیت را برعهده می گرفتند.
تمام این نکات دلیل بر آن است که پیامبر«ص» اگر نظام شورایی را به عنوان جانشین خود پس از ارتحالش مد نظر داشت، می بایست ایده شورا را در سطحی وسیع و ژرف مطرح می کرد و آمادگی روانی عمومی ایجاد می نمود، و تمامی اشکالات را برطرف می کرد و همه جزئیات مربوط به عملی شدن ایده شورا را مشخص می ساخت اما امکان ندارد ایده ای با این گستردگی از نظر کمی و کیفی و ژرفایی توسط رسول اکرم«ص» مطرح شود و سپس نشانه ها و آثار آن در نزد تمام مسلمانان هم عصر آن حضرت تا زمان رحلت ایشان از بین برود.
ممکن است تصور شود که پیامبر«ص» ایده شورا را در حد لزوم و به مقداری که شرایط از لحاظ کمی و کیفی ایجاب می کرد مطرح نموده و مسلمانان نیز آن را پذیرفته بودند اما انگیزه های سیاسی به ناگاه سربرآورد و حقیقت را پنهان ساخت و مردم را مجبور کرد که هر چه را درباره شورا و احکام و جزئیات آن شنیده اند کتمان کنند.
اما این تصور و فرضیه درست نیست، زیرا آن انگیزه ها و گرایشها، هر چقدر هم درباره آنها سخن گفته شود- شامل صحابی عادی که در حوادث سیاسی پس از ارتحال پیامبر و شکل گیری هرم سقیفه مشارکت و نقشی نداشتند و موضعی بی طرفانه داشتند، نمی شد. شمار اینگونه افراد در هر جامعه ای زیاد است هر چند از نظر سیاسی برآنان فشار آید.
همچنین اگر مسأله شورا توسط پیامبر در حد قابل توجهی مطرح شده بود، نصوص و احادیث آن در انحصار سیاسیون قرار نمی گرفت و به گوش تمام اقشار مردم می رسید.
و بطور طبیعی از طریق صحابی عادی هم نقل می شد چنانکه احادیث نبوی در مورد فضایل امام علی«ع» و جانشینی ایشان از طریق همان صحابه نقل گردیده و انگیزه های سیاسی هم نتوانسته است مانع رسیدن صدها حدیث نبوی از طریق صحابه درباره فضایل علی و وصایت و مرجعیت ایشان- علی رغم تعارض این احادیث با گرایش حاکم بر آن روزگار- گردد حال چگونه است که احادیث قابل ملاحظه ای درباره شورا از طریق همان صحابه بدست ما نرسیده است؟ حتی آنهایی که مجموعه جریان حاکم را تشکیل می دادند در بسیاری اوقات در مواضع سیاسی با یکدیگر دچار اختلاف می شدند و لذا به نفع این گروه یا گروه مقابل بود که شعار شورا را برضد طرف دیگر مطرح کند، اما با این وجود سراغ نداریم که یک گروه از آنها این شعار را به عنوان حکمی که از پیامبر شنیده طرح نماید؛ بطور مثال، به موضع طلحه در خصوص انتخاب عمر توسط ابوبکر و محکوم کردن این اقدام و ابراز ناخرسندی و ناراحتی از این انتخاب توجه کنید، او علی رغم چنین موضعی به این نیندیشید که از برگ برنده «شورا» برضد این انتخاب استفاده کند و اقدام ابوبکر در تعیین جانشین را با این دلیل که مخالف احادیث شنیده شده از پیامبر درباره شورا و این انتخاب است محکوم نماید.
پانوشتها:
۱- الملل و النحل شهرستانی ج ۱ ص ۱۵، تاریخ طبری ج ۲ ص ۲۳۳، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۱ ص ۱۲۸
۲- تاریخ طبری ج ۲ ص ۵۸۰
۳- همان ص ۵۸۱
۴- همان ص ۲۰۵
۵- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج ۲ ص ۴۲
۶- الکامل ابن اثیر ج ۲ ص ۳۱۸
۷- مسند احمد ج ۱ ص ۳۵۵، صحیح بخاری ج ۱ ص ۳۷، صحیح مسلم ج ۵ ص ۷۶
۸- تاریخ یعقوبی ج ۲ ص ۱۲۶، تاریخ طبری ج ۴ ص ۵۲
۹- طبقات ابن سعد ج ۳ ص ۳۴۳
۱۰- تاریخ طبری ج ۲ ص ۳۵۴
۱۱- همان ص ۲۴۲
۱۲- همان ص ۲۳۵
۱۳- همان ج ۲ ص ۲۴۳- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج ۶ ، ص۴-۹

نوشته شهیدآیت الله سیدمحمد باقر صدر
ترجمه مهرداد آزاد
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید