شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


نظر من درباره تاریخ


نظر من درباره تاریخ
توین‏بی مورخی بسیار پرکار بود، و شناخته‏ترین نوشته او (که تاکنون به فارسی در نیامده) مطالعه‏ای‏در تاریخ است که ده جلد آن در فاصله ۱۹۳۴ تا ۱۹۵۴ انتشار یافت، و نویسنده بعداً دو جلد دیگر نیز به آن افزود، و در جلد آخر، باز سنجیها،کوشید به ایرادهای منتقدان پاسخ دهد و، در صورت لزوم، با توجه به انتقادها، مدعیاتی را که پیشتر طرح کرده بود، تا حدی تعدیل کند. توین‏بی‏در پس فراز و نشیبهای تاریخ، تداومی عظیم و زیر بنایی می‏بیند. واحد مطالعه او تمدنهای بزرگ است. در مطالعه‏ای در تاریخ، ۲۶ تمدن درطول تاریخ بشر را بررسی می‏کند و نتیجه می‏گیرد که تمدنها با ابراز واکنشها یا پاسخهای موفقیت‏آمیز و به رهبری اقلیتهای خلاق و مبتکر پدیدمی‏آیند، و با زوال نیروی خلاقیت و ابتکار در رهبری، رو به نشیب می‏گذارند و سرانجام از هم می‏پاشند. ولی او برخلاف مورخ آلمانی،اشپنگلر، مرگ تمدنها را پرهیز ناپذیر نمی‏داند زیرا پاسخهای مناسب و موفق ممکن است بار دیگر ابراز شوند، و برخلاف مارکس، نیروهای‏معنوی و نه مادی را عامل شکل دهنده تاریخ معرفی می‏کند. در اواخر عمر او حتی بدانجا رسید که نقش اول در سیر تاریخ را به جای تمدنها، به‏ادیان بزرگ اختصاص داد. انتقادها به توین‏بی متعدد و شدید بوده است. معمولاً به او اشکال کرده‏اند که چرا اسطوره‏ها و استعاره‏ها را هموزن‏وقایع عینی در تاریخ گرفته است، چرا در اهمیت دین به عنوان عامل تجدید حیات تمدنها به راه افراط رفته است، و چرا تمدنهای مورد بررسی‏را به نحوی برگزیده است که با پیش فرضهای نظری او درباره سیر تاریخ سازگار در آیند و در صدد یافتن موارد ابطال کننده فرضیه خویش‏برنیامده است، و نهایتاً ارزشداوریهای اخلاقی را با پژوهش علمی در آمیخته است. اما به‏رغم این انتقادها، در مقام علمی توین‏بی درتاریخنگاری معاصر تردیدی نیست، و بسیاری کسان کارهای او را عاملی قوی نه تنها در برابر گرایش به تحقیقات خرد و ریز، بلکه در خنثی‏کردن تمایلات مادی در علوم اجتماعی معاصر دانسته‏اند. ع. ف.
از نوشته‏های توین بی، کتابی به نام تاریخ تمدن (ظاهراً ترجمه خلاصه‏ای ازمطالعه‏ای درتاریخ) و کتاب کوچکی موسوم به مورخ و تاریخ، بترتیب به ترجمه یعقوب آژند و دکتر حسن‏کامشاد، به فارسی در آمده‏اند.
... در کار شرح و توضیح تو کودیدس(۲) برای دانشجویان کالج بیلیول(۳) [در دانشگاه‏آکسفورد ]بودم که جنگ عمومی ۱۹۱۴ مرا غافلگیر کرد، و ناگهان نوری به قوه فهم من تافت.[فهمیدم‏] که تجربه ما را در جهانمان در آن زمان، توکودیدس نیز پیشتر در جهان خویش داشته‏است. [دیدم ]که اکنون کار او را با درکی نو بازخوانی می‏کنم ـ معناهایی در الفاظ و احساسهایی‏در پس عبارتهای او درک می‏کنم که تا هنگامی که به نوبه خود به بحرانی تاریخی برنخورده بودم‏که به وی الهام بخشیده بود، از آن آگاه نبودم. چنین به نظر رسید که توکودیدس پیشتر این راه‏پیموده است. او و نسل او پیش از من و نسل من به آن مرحله از تجربه تاریخی رسیده بودند. درواقع، امروزِ او فردای من بوده است. ولی این امر معنایی برای این گاه شماری باقی نمی‏گذاشت‏که جهان من «جدید» و جهان وی «باستانی» است. صرف‏نظر از اینکه گاه شماری چه می‏گفت،معلوم می‏شد جهان توکودیدس و جهان من از حیث فلسفی همروزگارند. پس اگر نسبت راستین‏تمدن یونانی ـ رومی با تمدن غربی چنین بود، آیا امکان نداشت معلوم شود که نسبت میان‏همه تمدنهای شناخته شده نیز همان است؟
این دیدِ از نظر من تازه درباره همروزگاریِ فلسفی همه تمدنها حتی بیشتر تقویت می‏شدوقتی در چشم‏انداز اکتشافات محصول علوم فیزیکی غربی جدید ما قرار می‏گرفت. از زمان‏برآمدن نمونه‏های آن نوع جامعه بشری که ما اکنون به آن «تمدن» می‏گوییم، پنج یا شش هزارسال می‏گذشت که در مقیاس زمانی زمین‏شناسی و کیهانزایی، نسبت به ظهور نوع آدمی و عمرحیات در این سیاره و خودسیاره و منظومه شمسی و کهکشانی که منظومه شمسی ذره خاکی درآن بیش نیست و کل پهنای عظیم کیهان، مدتی بی‏نهایت خرد و ناچیز بود. در مقایسه با چنین‏عظمتهای زمانی، تمدنهای برآمده در هزاره دوم قبل از میلاد مسیح (مانند تمدن یونانی ـرومی) یا در هزاره چهارم قبل از میلاد (همچون تمدن مصر باستان) یا در نخستین هزاره قبل ازمیلاد (مثل تمدن خود ما) در واقع با یکدیگر همروزگار بودند.
پس آشکار می‏شد که تاریخ ـ به مفهوم تاریخهای جوامع بشریِ معروف به «تمدنها» ـ به‏منزله دهها کوشش موازی و همروزگاری است که تاکنون صورت گرفته است به منظور تعالی‏جستن از سطح زندگی اولیه بشری که آدمی در آن پس از اینکه به درجه انسانی رسید، بظاهرصدها هزار سال در رخوت و خواب آلودگی ماند ـ چنانکه حتی امروز در جاهای دور افتاده‏ای‏مانند گینه جدید و تی‏یرا دِل‏فوئگو(۴) و منتها الیه شمال شرقی سیبریه به این حالت باقی است.در این نقاط پیشگامان جسور اهل سایر جوامع بشری که، برخلاف این واپس ماندگان، بتازگی به‏راه افتاده‏اند، هنوز بر سر این جماعات بدوی فرو نیامده و آنها را بر نینداخته یا جذب نکرده‏اند.چیزی که توجه مرا به تفاوت شگفت‏انگیز جوامع مختلف موجود از نظر سطح فرهنگی جلب‏کرد آثار پروفسور تگرت(۵)، استاد دانشگاه کالیفرنیا بود. این تفاوتهای دامنه‏دار همه در ظرف‏مدت کوتاه پنج یا شش هزار رساله اخیر پدید آمده بودند. پس اینجا نقطه نویدبخشی به دست‏می‏آمد برای تحقیق از نظرگاه زمانی در اسرار عالم.
پس از آن مکث دراز، چه بود آنچه جوامع اندک شماری را که گام در راه تمدن نهاده بودند، به‏
سوی مقصد اجتماعی و معنوی نو و هنوز ناشناخته‏ای به چنین حرکت زورمندی در آورده بود؟چه بود آنچه آنها را از خواب‏آلودگی و رخوتی برانگیخته بود که اکثر جوامع هرگز از آن بیرون‏نیامده بودند؟
این پرسش هنوز در ذهن من در جوش و غلیان بود که در تابستان ۱۹۲۰ پروفسور نی‏میه(۶)(مردی که قبلاً دیدگان مرا بر اروپای شرقی باز کرده بود) کتاب زوال غرب نوشته اسوالداشپنگلر(۷) را به دستم داد. در همان حال که آن صفحه‏های سرشار از درخشش بینشهای تاریخی‏را می‏خواندم، در اندیشه شدم که آیا پیش از شکل گرفتن کامل پرسشها ـ تا چه رسد به پاسخهاـ در ذهن من، اشپنگلر طومار تحقیق مرا در هم نپیچیده است؟ یکی از عمده‏ترین نکات در نظرمن این بود که کوچکترین حوزه قابل فهم در بررسیهای تاریخی، کل هر جامعه است، نه‏پاره‏هایی از آن، مانند دولتهای تک ملیتی در غرب در عصر جدید یا دولتشهرها در جهان یونانیـ رومی که به دلخواه مجزا شده بودند. نکته دیگر این بود که تاریخهای همه آن نوع جوامعی که‏تمدن نامیده می‏شوند، به مفهومی خاص موازی و همروزگارند. این نکات در نظام فکری‏اشپنگلر نیز عمده بود؛ ولی وقتی برای یافتن پاسخ به مسأله تکوین تمدنها به کتاب او رجوع‏کردم، دیدم هنوز کاری باقی است که من باید به انجام رسانم، زیرا به نظر آمد که اشپنگلر در این‏نکته به هیچ وجه روشنگر نیست و بغایت جزم اندیش و پیرو موجبیت علّی است. او عقیده‏داشت که تمدنها همه دقیقاً بر طبق یک جدول زمانی ثابت، برمی‏خیزند و می‏بالند و راه زوال درپیش می‏گیرند و سرانجام از هم می‏پاشند و هیچ توضیحی درباره هیچ یک از اینها داده نمی‏شد.این امر صرفاً یکی از قوانین طبیعت به شمار می‏رفت که اشپنگلر به کشف آن نائل شده بود، وچون گفته استاد بود، می‏بایست اعتماد کنی و آن را بپذیری. این حکم خودسرانه ناامید کننده‏شایسته نبوغ درخشان اشپنگلر به نظر نمی‏رسید، و من در اینجا متوجه تفاوتی در سنتهای ملی‏شدم. [با خود گفتم ]اکنون که روش آلمانی استنتاج از مقدمات غیرتجربی به جایی نمی‏رسد،ببینیم به وسیله روش تجربی انگلیسی چه می‏توان کرد. بیاییم تبیین‏های بدیل را با توجه به‏واقعیتها بیازماییم و ببینیم از بوته امتحان چگونه بیرون می‏آیند.برای گشودن مشکل نابرابری فرهنگی میان جوامع مختلف و موجود بشری، مورخان غربی‏سده نوزدهم که آرزوی علمیت در سر داشتند، دو کلید اصلی به دست می‏دادند: یکی نژاد ودیگری محیط. اما هیچ یک از دو کلید وقتی به امتحان رسید، نتوانست آن در بسته را بگشاید.نخست در مورد نظریه نژاد، چه دلیلی وجود داشت که تفاوتهای فیزیکی نژادی میان انواع‏مختلف جنس انسان با تفاوتهای روحی و معنوی مربوط به حوزه تاریخ همبستگی داشته‏باشند؟ به فرض هم که وجود این همبستگی مسلّم گرفته می‏شد، چگونه بود که در میان‏بنیادگذاران و پدران یکی از تمدنها یا بیشتر، افراد تقریباً همه نژادها پیدا می‏شدند؟ تنها نژاد سیاه‏تا آن زمان سهم شایان توجهی [در تمدن‏] نداشت؛ ولی با در نظر گرفتن مدت کوتاهی که آزمایش‏تمدن‏سازی به راه افتاده بود، این امر دلیل متقنی بر ناتوانی آن نژاد نبود، و قضیه ممکن بود صرفاًاز نبود فرصت یا نبود انگیزه نتیجه شده باشد. در مورد محیط، البته از حیث اوضاع و احوال‏طبیعی، بین دره سفلای نیل و دره سفلای دجله و فرات که بترتیب گاهواره تمدن مصر و تمدن‏سومر بودند، مشابهت آشکار وجود داشت؛ ولی اگر آن تمدنها واقعاً به علت آن شرایط طبیعی‏برخاسته بودند، چرا در شرایط طبیعی مشابه در دره رود اردن و دره ریوگرانده(۸) تمدنی قابل‏قیاس با آنها پدید نیامده بود؟ و چرا تمدن فلات استوایی آنْده [در آمریکای جنوبی‏] همتایی دراراضی مرتفع کنیا [در آفریقا] پیدا نکرده بود؟ قاصر ماندن این تبیین‏های مثلاً علمی و برکنار ازاحساسات شخصی، مرا به جایی رساند که به اسطوره‏شناسی روی آورم. قدری معذب وخجالت‏زده به برداشتن این گام که گویی نوعی واپسگرایی تحریک آمیز است، اقدام کردم. شایداگر در آن زمان از نوآوریهای روانشناسی در مدت جنگ ۱۹۱۴ ـ ۱۸ بی‏خبر نبودم، اعتماد بنفس‏بیشتری داشتم. اگر در آن هنگام با کارهای کارل یونگ(۹) آشنایی داشتم، برگه‏ای به دست‏می‏آوردم. ولی واقعیت این بود که این برگه را در فاوست گوته یافتم که خوشبختانه در مدرسه درآن نیز مانند آگاممنون آیسخولوس، پایه محکم پیدا کرده بودم.
فاوست گوته با «پیشگفتار در آسمان» آغاز می‏گردد که فرشتگان مقرب در ستایش کمال‏آفرینش خداوند سرود می‏خوانند. ولی به دلیل این کمال، آفریدگار عرصه بیشتری برای خویش‏باقی نگذاشته است تا قدرت آفرینندگی خود را باز هم به کار اندازد. ممکن بود راهی از این‏بن‏بست پیدا نشود اگر مفیستوفلس(۱۰) (که درست به همین منظور آفریده شده) در برابر تخت‏خداوند حاضر نشده و او را به چالش نطلبیده بود. مفیستوفلس به آفریدگار می‏گوید اگرمی‏توانی، دست مرا باز بگذار تا یکی از گزیده‏ترین آفریدگان تو را به فساد بکشانم. خدا این توان‏آزمایی را می‏پذیرد و بدین سان فرصت می‏یابد تا آفرینندگی خویش را بیشتر به پیش برد. پس‏اینجا برخوردی پیش می‏آید میان دو شخصیت به صورت چالش و پاسخ ـ و این آیا همان‏برخورد سنگ آتشزنه و فولاد نیست که اخگر آفرینندگی از آن می‏جهد؟
بدان گونه که گوته طرح کمدی الهی(۱۱) را باز می‏نماید، مفیستوفلس ـ چنانکه خود آن‏خبیث با کمال انزجار و خشم، پس از اینکه کار از کار گذشته، پی می‏برد ـ اصلاً به قصد فریب‏خوردن آفریده شده است. با اینهمه، اگر خداوند در پاسخ به چالش شیطان، براستی آفریدگان‏خویش را به خطر افکنده باشد (که باید مسلم فرض کرد) تا فرصتی برای آفریدن چیزی نو به‏
دست آورد، همچنین باید فرض را بر این گذاشت که شیطان همواره با زنده نیست. پس اگر ساز وکار چالش و پاسخ، تکوین و رشد تمدنها را تبیین می‏کند که در غیر این صورت تبیین نشدنی وپیش‏بینی ناپذیر می‏ماند، همچنین باید شکست و از هم پاشی آنها را نیز تبیین کند. اکثر بیست وچند تمدن شناخته به ما، به نظر می‏رسد شکست خوردند و درماندند؛ و اکثر این اکثریت بظاهرتا انتهای راه سراشیبی گام برداشتند که به انقراض و تلاشی می‏انجامد.
کالبد شکافی تمدنهای مرده، ما را به پیشگویی آینده تمدن خودمان یا سایر تمدنهای هنوززنده قادر نمی‏سازد. اشپنگلر می‏گوید هیچ دلیلی به نظر نمی‏رسد که به دنبال یک سلسله‏چالشهای برانگیزاننده، تا بی‏نهایت یک سلسله پاسخهای پیروزمندانه به ظهور نرسد. تمدنهای‏مرده راههای مختلفی را از شکست و درماندگی تا انقراض و تلاشی پیموده‏اند؛ ولی وقتی این‏راهها را مورد بررسی تجربی و مقایسه قرار می‏دهیم، برمی‏خوریم به نوعی همسانی که اشپنگلربه آن معتقد است. این امر نباید مایه شگفتی شود. درماندگی به معنای از دست دادن کنترل است،و این به نوبه خود به معنای ابراز واکنشهای نیندیشیده و خودبخوی به جای عمل آزادانه وسنجیده. اعمال آزادانه بی‏نهایت متغیر و یکسره پیش‏بینی‏ناپذیرند، حال آنکه فرایندهای‏خودبخودی همسان و یکنواخت و منظمند.
مختصر بگوییم، الگوی معمول از هم پاشی اجتماعی عبارت است از شکاف برداشتن‏جامعه در حال از هم پاشیدگی و انقسام آن به یک بخش مرکب از پرولتاریای نافرمان وعصیانگر، و بخش دیگری متشکل از اقلیت چیره‏گری که هر چه می‏گذرد تأثیر و نفوذ آن کمترمی‏شود. جریان از هم‏پاشی، آرام و یکنواخت پیش نمی‏رود؛ راه آن راهی است پر تکان ودست‏انداز که بتناوب از هزیمت ـ تجدید نیرو ـ هزیمت می‏گذرد. در تجدید نیروی ماقبل آخر،اقلیت چیره‏گر موفق می‏شود با تحمیل صلح و آرامشی ناشی از استقرار حکومت فراگیر،خودزنی مرگبار جامعه را متوقف کند.در چارچوب حکومت فراگیر اقلیت چیره‏گر، پرولتاریا نیزآیینی فراگیر پدید می‏آورد، و پس از هزیمت بعدی که تمدنِ رو به زوال سرانجام منقرض‏می‏شود، آیین فراگیر ممکن است همچنان باقی بماند و به صورت پیله‏ای در آید که در آخر کارتمدنی نوین از آن برخیزد. تاریخ پژوهان جدید غربی با این پدیده‏ها به شکل «آرامش رومی«و آیین مسیحیت آشنایی کامل دارند. استقرار «آرامش رومی» به دست آوگو ستوس، در آن زمان‏به نظر می‏رسید جهان رومی ـ یونانی را پس از چند قرن کوفته شدن زیر ضربات جنگهای دائم‏و سوء حکومت و انقلاب، سرانجام دوباره بر شالوده‏ای متین استوار ساخته است. ولی معلوم‏شد تجدید نیرویی که آوگوستوس به وجود آورده بود، وقفه یا فرجه‏ای بیش نیست. پس از ۲۵۰سال آرامش نسبی، در قرن سوم میلادی امپراتوری [روم‏] به سقوطی دچار شد که هرگز پس از آن‏روی عافیت ندید تا سرانجام در جریان بحران بعدی در سده‏های پنجم و ششم به طور قطعی ازهم پاشید. سود حقیقی از آرامش موقت رومی، نصیب آیین مسیحیت شد که با اغتنام فرصت،ریشه دوانید و شاخ و برگ گسترانید؛ و آنقدر در برابر تعقیب و آزار ایستادگی کرد تا بالاخره‏امپراتوری [روم‏] که از درهم پیچیدن طومار آن ناتوان مانده بود، تصمیم گرفت آن را با خودشریک گرداند. وقتی حتی این تدبیر در تحکیم و تقویت حکومت و نجات آن از نابودی به جایی‏نرسید، کلیسا وارث و جانشین امپراتوری شد. همین رابطه میان تمدنی رو به زوال و آیینی‏نوخاسته، در ده دوازده مورد دیگر نیز مشاهده می‏شود. مثلاً در خاور دور، امپراتوری تسین وهان(۱۳) در نقش امپراتوری روم ظاهر می‏شود، و مکتب مهیانا در آیین بودا در نقش آیین‏مسیحیت.
پس اگر مرگ هر تمدن سبب زایش تمدنی دیگر شود، آیا جستجو برای یافتن هدف بشریت‏که در نخستین نگاه کاری امیدبخش و هیجان‏انگیز به نظر می‏رسد، سرانجام تکرار بی‏حاصل وخسته کننده عمل کافران از آب در نمی‏آید؟ حتی بزرگترین متفکران یونانی و بودایی ـ یعنی‏مثلاً ارسطو و بودا ـ نظریه مسیر دَوَرانی یا چرخه تاریخ را آنچنان جدی می‏گرفتند و صادق‏فرض می‏کردند که فکر اثبات آن به خاطرشان نمی‏رسید. از سوی دیگر، ناخدا مَریَت(۱۴) همین‏نظریه را به درودگر ناو جنگی بریتانیایی، مار زنگی(۱۵)، نسبت می‏دهد و با همان درجه ازاطمینان آن را گزافه‏گویی می‏داند، و کسی را که به تشریح آن می‏پردازد، شخصیتی مسخره معرفی‏می‏کند. در نظر ما غربیها، نظریه ادواری تاریخ، اگر بجد گرفته شود، تاریخ را تبدیل می‏کند به«کتابی بی‏سر و ته کابلهی آن را نگاشت.(۱۶)« ولی انزجار بتنهایی دلیل عدم اعتقاد راحت و آسوده‏را آشکار نمی‏سازد. اعتقاد سنتی مسیحی به آتش(۱۲) دوزخ و نفحه صور نیز انزجارآور بود، و با این‏حال نسلهای پیاپی مردم به آن اعتقاد داشتند. ما غربیان مصونیت خجسته خویش در برابر اعتقادیونانی و بودایی به ادوار و اکوار را به سهم یهودیان و زرتشتیان در شکل‏گیری جهان‏بینی خودمدیونیم.
پیامبران بنی‏اسرائیل و یهودا(۱۷) و ایران تاریخ را در مکاشفات خویش جریانی مکانیکی‏نمی‏دیدند. تاریخ [در نظر آنان‏] اجرای پیشرو و چیره دستانه طرح ایزدی بر صحنه تنگ این‏دنیاست ـ مشیتی که این گوشه از آن برق آسا از پیش چشمان ما می‏گذرد، ولی از هر بُعدی فراتراز نیروی بینایی و قوه فهم ماست. این پیامبران پیش از آیسخولوس به تجربه دریافته بودند که‏آموختن با رنج حاصل می‏شود ـ کشفی که ما نیز در روزگار و شرایط خویش به آن رسیده‏ایم.
پس آیا باید دید یهودی ـ زرتشتی از تاریخ را در تقابل با نظرگاه یونانی ـ هندی برگزینیم؟اما چنین گزینش بنیادینی نباید بزور بر ما تحمیل شود، زیرا ممکن است آن دو دید از بیخ و بن بایکدیگر آشتی‏ناپذیر نباشند. باید تصدیق کرد که اگر بناست گردونه‏ای در مسیری پیش برود که‏راننده تعیین کرده است، باید با چرخهایی رانده شود که یکسان و یکنواخت می‏چرخند ومی‏چرخند و از چرخش باز نمی‏ایستند. درست است که تمدنها برمی‏خیزند و فرو می‏افتند، ووقتی فرو می‏افتند خاستگاه تمدنهای دیگر می‏شوند؛ ولی در سراسر آن مدت ممکن است کاری‏هدفمند راه به سر منزل مقصود بگشاید؛ و در طرح ایزدی، آموزشی که از رنج ناشی از شکست‏تمدنها حاصل شود ممکن است بالاترین وسیله پیشرفت باشد. ابراهیم از تمدنی به حال نزع‏هجرت کرد؛ پیامبران فرزندان تمدن دیگری رو به فروپاشی بودند؛ مسیحیت زاییده درد و رنج‏جهان فروپاشیده یونانی ـ رومی بود. آیا همانند آن نور معنویت در «آوارگانی» تابیدن خواهدگرفت که امروز در دنیای ما همتایان یهودیان تبعید شده‏ای هستند که در آن روزگار و در آن غربت‏جانسوز در کنار آبهای بابل، روحشان آنچنان به وحی منور شد؟ پاسخ به این پرسش هر چه‏باشد، از سرنوشت هنوز ناشناخته تمدن غربی جهانگیر ما خطیرتر است.
۱( Arnold J. Toynbee, «My View of History», in Patrick Gardiner (ed.) Theories of History (Glencoe, Illinois: The Free Press,۱۹۵۹), pp. ۲۰۵ ـ ۲۱۰.
این مقاله گزیده‏ای از فصل اول کتابی از توین‏بی به این نام و نشان است:
Civilization on Trial, Oxford University Press, [۸۴۹۱[.
۲( Thucydides )۱۷۴ تا ۴۰۰ ق م). مورخ آتنی و به عقیده اهل نظر یکی از بزرگترین مورخان همه‏اعصار. اثر گرانمایه او جنگ پلوپونزی به قلم شادروان محمدحسن لطفی به فارسی برگردانده شده است.(مترجم)
۳. egelloC loillaB .
۴. Tierra del Fuego مجمع الجزایری در جنوب آمریکای جنوبی شامل همه جزایر واقع در تنگه‏ماژلان که بزرگترین جزیره آن به همین نام میان شیلی و آرژانتین مشترک است. (مترجم)
۵. traggeT .J .F .
۶. Sir Lewis Namier )۰۶۹۱ ـ ۸۸۸۱(. مورخ لهستانی تبار انگلیسی، نویسنده آثاری مهم در زمینه‏تاریخ قرنهای هجدهم و نوزدهم و بیستم اروپا. شرحی دل‏انگیز درباره زندگی و کارهای او در کتاب‏فیلسوفان و مورخان، نوشته وِدمهتا، ترجمه عزت‏الله فولادوند (تهران، انتشارات خوارزمی) آمده است.(مترجم)
۷. ب.]tseW eht fo enilceD[ sednaldnebA sed gnagretnU ,relgnepS dlawsO .
۸. Rio Grande دست کم سه رودخانه به این نام می‏شناسیم: یکی در غرب آفریقا، دوم در شرق برزیل،و سوم باز هم رود دیگری در شرق برزیل. احتمال می‏دهیم مقصود نویسنده، اولی باشد. (مترجم)
۹. C. G. Jung )۱۶۹۱ ـ ۵۷۸۱(. روانشناس و روانپزشک سویسی، یکی از شاگردان و همکاران فرویدکه بعد راه خود را از او جدا کرد. یکی از موارد اختلاف با استاد این بود که یونگ «لیبیدو» (انرژی حیاتی یانیروی روانی پیشران) را، برخلاف فروید که آن را مظهر غریزه جنسی می‏دانست، اراده زندگی و بقا معرفی‏می‏کرد. (مترجم)
۰۱. Mephistopheles. شخصیت شیطان (در برابر خدا) در فاوست. (مترجم)
۱۱. Divina Commedia تلمیحی است به اثر بزرگ دانته. (مترجم)
۲۱. Pax Romana (تعبیر لاتین). غرض دوره آرامش و صلحی نسبی در جهان حوزه مدیترانه از زمان‏آوگوستوس، قیصر روم )۱۴ ب م ـ ۲۷ ق م) تا سلطنت امپراتور مارکوس اُرلیوس )۱۶۱ ـ ۱۸۰ میلادی)است که به دست آوگوستوس پی‏ریزی شد و دامنه آن به شمال آفریقا و ایران نیز گسترش‏یافت. در این‏دوره، امپراتوری روم در عین حکومت بر بخشهای مختلف زیر سلطه، به آنها اجازه داد قوانین خود راداشته باشند و در آرامش به سر برند. (مترجم)
۳۱. eripmE naH dna nisT .
۴۱. Frederick Marryat )۸۴۸۱ ۲۹۷۱(. یکی از افسران نیروی دریایی بریتانیا و نویسنده چند رمان.(مترجم)
۵۱. ekanselttaR SMH .
۱۶. این جمله در نوشته توین‏بی چنین است:
۴gnihton gniyfingis ,toidi na yb dlot elat a ...
که (فقط با حذف هیچ کلمه) عیناً از نمایشنامه مکبث اثر شکپیر گرفته شده است. این بیت را دیگران‏نیز به فارسی برگردانده‏اند؛ اما به اعتقاد ما شاید بهترین بیان آن، مصراعی از یکی از آخرین شعرهای‏شادروان منوچهر بزرگمهر باشد که در اینجا میان دو گیومه آوردیم. اصل بیت این است: هر چه من بیش‏آزمودم زندگی معنا نداشت/ چون کتابی بی سر و ته کابلهی آن را نگاشت. (مترجم)
۷۱. Judah. در عهد عتیق، نام یکی از اسباط (یا قبایل) عبرانی. (مترجم)
‏آرنولد ج. توین بی‏
منبع : ماهنامه بخارا


همچنین مشاهده کنید