پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا


سفر بی بازگشت


سفر بی بازگشت
لیلا لالمی درشهر ربت، مراکش به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه کاتولیکی و دوران دبیرستان را در ربت سپری کرد. لیسانس ادبیات انگلیسی را از دانشگاه محمد ششم در همان شهر گرفت و سپس برای ادامه تحصیل کشورش را ترک کرد و فوق لیسانس و دکترای خود را در رشته زبان شناسی از دانشگاه کالیفرنیای جنوبی دریافت کرد.
وی می گوید: گرچه سال هاست کشورم را ترک کرده ام اما ریشه ام را فراموش نمی کنم. « دهه نود برای گرفتن فوق لیسانس زبان شناسی مراکش را به مقصد لندن ترک کردم. توصیه شد برای ادامه تحقیقات و گرفتن دکترا به کالیفرنیای جنوبی بروم. آن زمان خیلی مطمئن نبودم که هدف آینده ام چه خواهد بود؛ بنابراین به مراکش برگشتم و بلافاصله در روزنامه فرانسوی زبان البیان که در کازابلانکا چاپ می شد، مشغول به کار شدم. سال ۱۹۹۳ بود که برای دکترا اقدام کردم و به لس آنجلس آمدم. چند سال بعد خواهرم که لیسانس روانشناسی شاخه اختلالات روانی را تمام کرده بود برای کار در یک مرکز بهداشتی به کالیفرنیا آمد، برادرم هم که مهندسی مخابرات داشت به نیوجرسی آمد. اما پدر و مادرم در مراکش زندگی می کنند. برادر دیگرم هم به همراه تعداد زیادی از پسر عموها و دختر عمه هایم به اضافه بستگان زیادی در مراکش زندگی می کنند. »
داستان ها و مقالات لالمی را می توان در نشریات ادبی چون میزنا، بالتیمور ریویو ، فرست اینتنسیتی، لس آنجلس تایمز ریویو و بستن گلوب خواند. سال ۲۰۰۳ انجمن مراکش‎/بریتانیا داستان های کوتاه لیلا لالمی را شایسته دریافت جایزه ادبی دانست. وی پس از اعلام جایزه اظهار داشت، « از این که داستان ال دورئدو شایسته تقدیر قرار گرفت، بسیار بسیار خوشحال شدم، به خصوص این که اعتبار شغلی من را تا حدودی تحت تأثیر قرار داد. امیدوارم انجمن بریتانیا‎/ مراکش بتواند در آینده نویسندگان بیشتری را مورد حمایت خود قرار دهد. »
وی پس از چند سال تدریس در دانشگاه، اکنون به یک نویسنده تمام وقت بدل شده است. اولین مجموعه داستان وی نیز با عنوان « امید و خطرات متعاقب دیگر» اکتبر ۲۰۰۵ به چاپ رسید. لالمی اکنون در پورتلند زندگی می کند و ویراستار وبلاگ «موریشگرل » است. از لالمی مقالات تحقیقاتی متعددی در روزنامه البیان و لس آنجلس تایمز به چاپ رسیده است.
انگیزه نوشتن مجموعه داستان خود را این گونه شرح می دهد، «خبر غرق شدن قایق ماهیگیری و پانزده مراکشی هنگام عبور از تنگه جبل الطارق را در روزنامه لوموند خواندم. گویا نیمه های شب ساحل اسپانیا را به قصد شروع یک زندگی جدید در اروپا، ترک کرده بودند. ظرفیت بیش از حد قایق و تجهیزات فرسوده هیچ بازمانده ای باقی نگذاشته بود. درست هنگامی این گزارش را می خواندم که به عنوان زبان شناس محاسبه گر پشت میز کارم در لس آنجلس نشسته بودم. هشت سال از ترک وطنم می گذشت و من نسبت به خبر های کشورم خیلی تشنه بودم. در وهله اول احساس کردم خبر این فاجعه،مثل خبرهای دیگری که از کشور های دیگر گزارش می شود،بی اهمیت جلوه خواهد کرد. اما پس از مدتی گزارش های متعددی از واژگون شدن قایق در سواحل مدیترانه به چاپ می رسید. تابستان ۲۰۰۱ تقریباً هر هفته حوادث مشابه ای را می خواندم.
خیلی زود در میان مهاجران عرب مراکشی اصطلاحی به نام «هرگس، به معنی سوخته شدگان» سر زبان ها افتاد. مدارک، دار و ندار، زندگی و آینده شان را از دست می دادند. از این متعجب بودم که چطور مجبورشان کرده بودند چیزی حدود چهار هزار دلار را بدهند تا بتوانند زندگی تازه ای را در یک کشور اروپایی آغاز کنند، در حالی که بیش از پنج سال بیکار بودند.
بلافاصله در داستان زندگی آنها غرق شدم، گرچه با زندگی خودم بسیار تفاوت داشتند. من هیچ وقت در مراکش برای پیدا کردن شغل نجنگیدم. بلافاصله بعد از فارغ التحصیلی از دوره فوق لیسانس دو کار به من پیشنهاد شد،کار تدریس زبان انگلیسی در دانشگاه و عضویت در هیأت تحریریه روزنامه البیان مراکش. وقتی خواستم به جای تدریس، واحد های دکترا را بگذرانم، ظرف یک ساعت به من ویزا دادند و مسؤول سفارت که تنها یک پنجره شیشه ای ما را از هم جدا کرده بود، با خوشرویی از من استقبال کرد.
اما با این حال چیزی در داستان آنها برایم آشنا بود، بازگشت به وطن. چون هیچ وقت مجبور نبودم با بدبختی هایی که گریبانگیر آن مردم شده بود و آنها را وادار به ترک وطن کرده بود مواجه شوم. یکی از دوستانم که در علوم پایه مدرک گرفته بود و سال ها تجربه تدریس داشت،چند سال بیکار شده بود و از نظر روحی دچار افسردگی شدید شده بود. حتی یکی از پسر عمو های من که نتوانسته بود کار تمام وقت پیدا کند، بعد از چهار سال به دلایل مالی نتوانسته بود با دختر مورد علاقه اش ازدواج کند. در همین حین یکی از پسر های محله که توانسته بود به فرانسه سفر کند، هر تابستان بر می گشت و مغازه دار های محلی از وارد کردن جنس های اروپایی او بسیار خرسند بودند. بنابراین خیلی از مردم مهاجرت را راه حل جادویی برای مشکلات شان می دانستند.
هر چند نمی توانستم نسبت به تمامی آن مردمان احساس نزدیکی و همدلی کنم، اما دست کم قرعه زندگی می توانست مرا با شخصیتی مثل مراد که انگلیسی خوانده بود و خواننده مشتاقی بود همراه کند. فاتن من را یاد یکی از دوستان هم دانشگاهی ام می انداخت که همیشه نسبت به مسائل مذهبی با من جدل می کرد. خیلی راحت توانستم شخصیت مادر، هلیما و یا عزیز را بسازم. در هر حال آن خبر برای من هدیه ای بود که مجموعه داستانم را بنویسم، هر چند زمان زیادی را برای پرداختن هر یک از شخصیت ها صرف کردم. طوری که حتی بعد از اتمام دست نوشته هایم هنوز گاهی اوقات زمزمه و نجوای صدای هر کدام را در گوشم می شنوم.»
اولین داستان مجموعه «امید و خطرات متعاقب دیگر» با داستان سفر آغاز می شود. داستان، سفر پررنج و اضطراب چند مراکشی را شرح می دهد که برای دست یافتن به زندگی بهتر دراسپانیا دست به خطر زدند. آنها چهارده کیلومتر بین دو کشور را طی کردند، البته بعد از این که یک بار در سواحل اسپانیا دیده شدند و مجبور شدند ساحل را ترک کنند.
لالمی بارها در گفت و گوهایش بر این نکته تأکید دارد که برای ادامه تحصیل کشورش را ترک کرده است و بعد به طور اتفاقی مهاجر شده است. وی دو سال بعد از شروع تحصیل با الکس، شوهرش، آشنا شد و در لس آنجلس ماند. او می گوید: « حتی اگر آمدن من به این کشور، مثل خیلی های دیگر با مشکلات و مسائل بغرنجی توأم بود، آنچه برای من اهمیت داشت پرداختن به شخصیت هایی بود که برای دست یابی به زندگی بهتر دست به خطرات جدی زدند که هستی شان را گرفت. این فکر را نمی توانستم از ذهنم دور کنم. اغلب به این فکر می کردم که آیا می توانم خودم را جای آنها بگذارم، می توانم خودم را جای فقر و اندوه ناشی از بیکاری بگذارم، قمار کردن هستی و موجودیت شان می تواند با زندگی من یکی باشد؟
و موفقیت کتاب سؤالاتم را پاسخ داد. نه داستان خیلی خوب در کنار هم چیده شد. داستان سفر با تمرکز روی شخصیت های مراکشی به نام های مراد، فیتن، عزیز و هلیما ( به همراه بچه هایش) ادامه پیدا می کند. و بعد کتاب به دو بخش« قبل» و «بعد» تقسیم می شود که هر یک با چهار داستان با مضمون کلی سفر در کنار یکدیگر قرار گرفتند.
وی درباره روند شکل گیری داستان می گوید:« اول با یک گروه در قایق شروع کردم، اما وقتی داستان تمام شد، راضی ام نکرد. بعد تصمیم گرفتم یک داستان مجزا درباره مراد ( راوی داستان سفر) بنویسم و ببینم چطور پایانش به قایق می رسد، بعد کم کم درباره شخصیت های دیگر نوشتم. بعد همین طور در روند بازنویسی داستان های اولیه، یک علامت سؤال بزرگ ذهنم را اشغال کرد و باز راضی نشدم. می خواستم بدانم که خطراتی که سر راه این شخصیت ها قرار می گرفت تا چه اندازه ارزش داشت، برای همین وادارم کرد که چهار داستان مکمل راجع به این که بعد چه اتفاقی افتاد، بنویسم. وقتی ساختار مجموعه داستان را پیش گرفتم، ترتیب هر یک به طور طبیعی سر جای خود قرار گرفت، چون بازتاب روشی بود که از ابتدا به روش بخش بخش شروع کرده بودم.»
ترتیب قرار گیری داستان ها در بخش « قبل» و« بعد» با هم متفاوت است. البته کارپیچیده ای نیست. به طور مثال بخش «بعد» با داستان هلیما شروع می شود، زیرا خواننده هم برای او و بچه هایش نگران می شود، بنابراین داستان او در اول بخش بعد قرار داده می شود تا گره داستان بر خواننده تحمیل نشود.
علاقه لالمی به شخصیت های داستانش بی دلیل نیست، علاقه ای که هر مهاجری نسبت به هم وطنش دارد. وی در این مورد گفته است، «به همه شان علاقمند شدم، حتی آنهایی که مرا خیلی عصبانی کردند و سفری را آغاز کردند که بازگشتی نداشت. گفتن این که به کدام از همه بیشتر علاقه پیدا کردم، سخت است. اما از آنجایی که شخصیت مراد اول از همه شکل گرفت و تا پایان هم ادامه پیدا کرد، مسلماً او بیش از همه در ذهنم ماند. »
لالمی در بعضی موارد واژه های عربی را در مخالفت با واژه های انگلیسی به کار برده است. دلیل این انتخاب چیزی نیست مگر ناتوانی از فراموش کردن زبان مادری. او در این مورد می گوید:«یادگیری زبان انگلیسی را وقتی شروع کردم که دبیرستان بودم. شاید بگویید پس سال هاست که انگلیسی صحبت می کنم، اما باید بگویم گاهی اوقات آن را زبان خودم نمی دانم. در حالی که نمی توانم به زبان عربی باستانی هم مطلب بنویسم. بنابراین خودم را در این میان معلق احساس می کنم. وقتی می نویسم به زبان انگلیسی می نویسم اما وقتی صدای شخصیت ها را می شنوم، گوشم آنها را به زبان عربی می شنود. سعی می کنم نوعی هماهنگی میان آن دو برقرار کنم. هر جا که حس کنم مفهومی ترجمه پذیر نیست یا طبیعی و ملموس به نظر نمی رسد، به عربی می نویسم. وقتی که دارم از زاویه دید شخصیتی روایت می کنم، واژه های انگلیسی آنجا هیچ معنایی ندارند.»
مراکو تایمز - ترجمه: رؤیا بشنام
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید