جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


اخـوان ثـالـث


اخـوان ثـالـث
●شاعر و مقاله نویس
در سال ۱۳۰۷ در مشهـد چـشم به جـهان گـشود. تحـصیلات ابـتدایی و متوسطه را در هـمین شهـر طی کرد و در سال ۱۳۲۶ دوره هـنرستان مشهـد (رشته آهـنگـری) را به پایان برد، و هـمان جا، در هـمین رشته، آغاز به کار کرد. سپس به تـهـران آمد، آموزگـار شد و در این شهـر و اطراف آن (کریم آباد ورامین) به تـدریس پـرداخت. اخوان چـند بار به زندان افـتاد و یک بار نیز به حومه کاشان تـبعـید شد. در سال ۱۳۲۹ ازدواج کرد. در سال ۱۳۳۳ برای بار چـندم، به اتـهام سیاسی، زندانی شد. پس از آزادی از زندان (سال ۱۳۳۶) به کار در رادیو پـرداخت، و مدتی بعـد به تـلویزیون خوزستان مـنـتـقـل شد. در سال ۱۳۵۳ از خوزستان به تـهـران بازگـشت و این بار در رادیو تـلویزیون به کار پـرداخت. در سال ۱۳۵۶ در دانـشگـاه های تـهـران، ملی و تـربـیت معـلم به تـدریس شعـر دوره سامانی و معـاصر روی آورد؛ و دو سال بعـد، در سازمان انـتـشارات و آموزش انـقـلاب اسلامی (فرانکـلین سابق) به کار پـرداخت و سرانجام در سال ۱۳۶۰ بدون حـقوق و با محـرومیت هـمیشگـی از تمام مشاغل دولتی، بازنـشسته شد.
در سال ۱۳۶۹ به دعـوت "خانه فرهـنگ آلمان" برای برگـزاری شب شعـری از تاریخ ۴ تا ۷ آوریل (۱۵ - تا ۱۸ فروردین) برای نـخـستین بار و آخرین بار به خارج رفـت و ضـمن این سفـر، از کـشورهای انگـلیس، دانمارک، سوئد، نروژ و فـرانسه دیدن کرد. سرانجام، در اوایل شهـریورماه هـمین سال، چـند ماهی پس از بازگـشت به میهـن، دیده از جـهان فروبـست. وی در توس، در کنار آرامگـاه فردوسی، به خاک سپـرده شد. از اخـوان ثـالـث چـهار فرزند (یک دخـتر، و سه پـسر) به یادگـار مانده است. مـهـدی اخـوان ثـالـث، بی تردید یکی از دو سه سیاره بزرگ و ماندنی منـظومه رنگـین و پـربار شعـر نـیمایی است .سبک‌ شعریی اخوان‌ ثالث‌ در اغلب‌ مجموعه‌ های‌ او سبک‌ حماسیی و اساطیری‌کهن‌ با الهام‌ از ‌فردوسی است‌ و تأثیر شاهنامه‌ در بیشتر اشعار او آشکار است‌ بطوریکه‌ شیوه‌ شاعری‌ او نوعی سبک‌ خراسانی نوین‌ است‌. جدای‌ از این‌ شاعر از ابتدای‌ جوانی‌ بازبان‌ رمز به‌ ارائه‌ دیدگاه‌ خود در ارتباط با وضعیت‌ سیاسی و اجتماعی‌ جامعه‌ ایران‌ دوره‌ ‌پهلوی پرداخت‌ و شعر ‌زمستان شاخص‌ ترین‌ اشعار نو به‌ سبک‌ نیمایی‌ است‌ که‌ رمز گرایی‌ناشی‌ از عصر فشار و خفقان‌ سیاسی‌ را بخوبی‌ نشان‌ می‌ دهد. مجموعه‌ آخر شاهنامه‌ نیز نمایانگر ناامیدی‌ شاعر از وضعیت‌ جامعه‌ خود است‌ که‌ در سال‌۱۳۳۸ انتشار یافت‌. اخوان‌ ثالث‌ جدای‌ از شعر و شاعری‌ در زمینه‌ تألیف‌ ، ترجمه‌ و نقادی‌ با نوعی‌ دید اجتماعی و سیاسی‌ تسلط داشت‌ واز نخستین‌ ادیبان‌ دوره‌ معاصر بشمار می‌رود که‌ به‌ تجزیه‌ و تحلیل‌ شعر نو نیمایی‌ به‌ ویژه‌ از جهت‌ وزن‌ و قالب‌ پرداخت‌ و دو کتاب‌ ( بدعتها وبدایع‌ نیمایوشیج(‌۱۳۵۷) و ( نیمایوشیج‌ و عطا و لقای‌ نیمایوشیج‌) (انتشار در سال‌۱۳۷۱ دو سال‌ پس‌ از مرگ‌ شاعر) را منتشر ساخت‌ که‌ با استقبال‌ محافل‌ علمی‌ و ادبی‌ روبرو شد.
آثار: دفـترهای شعـر: ارغـنون - انتـشارات تـهـران ۱۳۳۰ زمستان - انتـشارات زمان ۱۳۳۵ آخر شاهـنامه - زمان ۱۳۳۸ از این اوستا - انتـشارات مروارید ۱۳۴۴ منظومه شکار - مروارید ۱۳۴۵ پـائـیـز در زندان - مروارید ۱۳۴۸ عاشـقانه ها و کـبود - جوانه ۱۳۴۸ بـهـترین امید، برگـزیده اشعـار و مقالات - روزن ۱۳۴۸ برگـزیده اشعـار - جـیـبی ۱۳۴۹ در حـیاط کوچک پائـیـز در زندان - توس ۱۳۵۵ دوزخ، اما سرد - توکا ۱۳۵۷ زندگـی می گوید اما باز باید زیست - توکا ۱۳۵۷ تـرا ای کـهـن بوم بر دوست دارم - مروارید ۱۳۶۸ گـزینه اشعـار - مروارید ۱۳۶۸
●تعدادی از اشعار برگزیده اخوان ثالث
آلبوم زمستان:
▪لحظه ی دیدار
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام ، مستم
باز می لرزد ، دلم ، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ
های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست
و آبرویم را نریزی ، دل
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است

آلبوم از این اوستا:
▪کتیبه
فتاده تخته سنگ آنسوی تر ، انگار کوهی بود
و ما اینسو نشسته ، خسته انبوهی
زن و مرد و جوان و پیر
همه با یکدیگر پیوسته ، لیک از پای
و با زنجیر
اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی
به سویش می توانستی خزیدن ، لیک تا آنجا که رخصت بود
تا زنجیر
ندانستیم
ندایی بود در رویای خوف و خستگیهامان
و یا آوایی از جایی ، کجا ؟ هرگز نپرسیدیم
چنین می گفت
فتاده تخته سنگ آنسوی ، وز پیشینیان پیری
بر او رازی نوشته است ، هرکس طاق هر کس جفت
چنین می گفت چندین بار
صدا ، و آنگاه چون موجی که بگریزد ز خود در خامشی می خفت
و ما چیزی نمی گفتیم
و ما تا مدتی چیزی نمی گفتیم
پس از آن نیز تنها در نگه مان بود اگر گاهی
گروهی شک و پرسش ایستاده بود
و دیگر سیل و خستگی بود و فراموشی
و حتی در نگه مان نیز خاموشی
و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود
شبی که لعنت از مهتاب می بارید
و پاهامان ورم می کرد و می خارید
یکی از ما که زنجیرش کمی سنگینتر از ما بود ، لعنت کرد گوشش را
و نالان گفت :‌ باید رفت
و ما با خستگی گفتیم : لعنت بیش بادا گوشمان را چشممان را نیز
باید رفت
و رفتیم و خزان رفتیم تا جایی که تخته سنگ آنجا بود
یکی از ما که زنجیرش رهاتر بود ، بالا رفت ، آنگه خواند
کسی راز مرا داند
که از اینرو به آنرویم بگرداند
و ما با لذتی این راز غبارآلود را مثل دعایی زیر لب تکرار می کردیم
و شب شط جلیلی بود پر مهتاب
هلا ، یک ... دو ... سه .... دیگر پار
هلا ، یک ... دو ... سه .... دیگر پار
عرقریزان ، عزا ، دشنام ، گاهی گریه هم کردیم
هلا ، یک ، دو ، سه ، زینسان بارها بسیار
چه سنگین بود اما سخت شیرین بود پیروزی
و ما با آشناتر لذتی ، هم خسته هم خوشحال
ز شوق و شور مالامال
یکی از ما که زنجیرش سبکتر بود
به جهد ما درودی گفت و بالا رفت
خط پوشیده را از خاک و گل بسترد و با خود خواند
و ما بی تاب
لبش را با زبان تر کرد ما نیز آنچنان کردیم
و ساکت ماند
نگاهی کرد سوی ما و ساکت ماند
دوباره خواند ، خیره ماند ، پنداری زبانش مرد
نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری ، ما خروشیدیم
بخوان !‌ او همچنان خاموش
برای ما بخوان ! خیره به ما ساکت نگا می کرد
پس از لختی
در اثنایی که زنجیرش صدا می کرد
فرود آمد ، گرفتیمش که پنداری که می افتاد
نشاندیمش
بدست ما و دست خویش لعنت کرد
چه خواندی ، هان ؟
مکید آب دهانش را و گفت آرام
نوشته بود
همان
کسی راز مرا داند
که از اینرو به آرویم بگرداند
نشستیم
و به مهتاب و شب روشن نگه کردیم
و شب شط علیلی بودآلبوم از این اوستا:
▪نوحه
نعش این شهید عزیز
روی دست ما مانده ست
روی دست ما ، دل ما
چون نگاه ، ناباوری به جا مانده ست
این پیمبر ، این سالار
این سپاه را سردار
با پیامهایش پاک
با نجابتش قدسی سرودها برای ما خوانده ست
ما باین جهاد جاودان مقدس آمدیم
او فریاد
می زد
هیچ شک نباید داشت
روز خوبتر فرداست
و
با ماست
اما
اکنون
دیری ست
نعش این شهید عزیز
روی دست ما چو حسرت دل ما
برجاست
و
روزی این چنین بتر با ماست
امروز
ما شکسته ما خسته
ای شما به جای ما پیروز
این شکست و پیروزی به کامتان خوش باد
هر چه می خندید
هر چه می زنید ، می بندید
هر چه می برید ، می بارید
خوش به کامتان اما
نعش این عزیز ما را هم به خاک بسپارید

آلبوم زمستان:
▪در میکده
در میکده ام : چون من بسی اینجا هست
می حاضر و من نبرده ام سویش دست
باید امشب ببوسم این ساقی را
اکنون گویم که نیستم بیخود و مست
در میکده ام دگر کسی اینجا نیست
واندر جامم دگر نمی صهبا نیست
مجروحم و مستم و عسس می بردم
مردی ، مددی ، اهل دلی ، آیا نیست ؟

آلبوم زمستان:
▪هر جا دلم بخواهد
چون میهمانان به سفره ی پر ناز و نعمتی
خواندی مرا به بستر وصل خود ای پری
هر جا دلم بخواهد من دست می برم
دیگر مگو : ببین به کجا دست می بری
با میهمان مگوی : بنوش این ، منوش آن
ای میزبان که پر گل ناز است بسترت
بگذار مست مست بیفتم کنار تو
بگذار هر چه هست بنوشم ز ساغرت
هر جا دلم بخواهد ، آری ، چنین خوش است
باید درید هر چه شود بین ما حجاب
باید شکست هر چه شود سد راه وصل
دیوانه بود باید و مست و خوش و خراب
گه می چرم چو آهوی مستی ، به دست و لب
در دشت گیسوی تو که صاف است و بی شکن
گه می پرم چو بلبل سرگشته با نگاه
بر گرد آن دو نو گل پنهان به پیرهن
هر جا دلم بخواهد ، آری به شرم و شوق
دستم خزد به جانب پستان نرم تو
واندر دلم شکفته شود صد گل از غرور
چون ببنم آن دو گونه ی گلگون ز شرم تو
تو خنده زن چو کبک ، گریزنده چون غزال
من در پیت چو در پی آهو پلنگ مست
وانگه ترا بگیرم و دستان من روند
هر جا دلم بخواهد آری چنین خوش است
چشمان شاد گرسنه مستم دود حریص
بر پیکر برهنه ی پر نور و صاف تو
بر مرمر ملایم جاندار و گرم تو
بر روی و ران و گردن و پستان و ناف تو
کم کم به شوق دست نوازش کشم بر آن
گلدیس پاک و پردگی نازپرورت
هر جا دلم بخواهد من دست می برم
ای میزبان که پر گل ناز است بسترت
تو شوخ پندگوی ، به خشم و به ناز خوش
من مست پند نشنو ، بی رحم ، بی قرار
و آنگه دگر تو دانی و من ، وین شب شگفت
وین کنج دنج و بستر خاموش و رازدار

نوشته شده سمانه ربانی


همچنین مشاهده کنید