پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


ابراهیم‌ گلستان‌ «پیر» برنای‌ ما...


ابراهیم‌ گلستان‌ «پیر» برنای‌ ما...
هر یک‌ از چهره‌های‌ شاخص سه‌ چهار نسل‌ بلافصل‌ داستان‌نویسی‌ ایران‌، جایگاه‌ ارجمند و خاص‌ خود را دارد.در میان‌ این‌ برجستگان‌، «ابراهیم‌ گلستان‌»، به‌ دلیل‌هایی‌ که‌ لابد بازمی‌گردد به‌ قوت‌ و جلای‌ «شخصیت‌»، همواره‌ در کار و زندگی‌ به‌ گونه‌یی‌ بارز و انکارناپذیر «متفاوت‌» بوده‌، مانده‌ و به‌ ماندگاری‌ برکنار از هیاهوگری‌ها و رعونت‌ و سرسپردگی‌ برآستان‌ «شهرت‌» هستی‌شناسی‌ نویسنده‌یی‌ حقیقتاً روشنفکر را با مخاطبان‌ جست‌وجوگر در میان‌ نهاده‌ است‌.
با تامل‌ برداستان‌ها، کوشش‌ و پویش‌ و سلوک‌ و کردارهای‌ ابراهیم‌ گلستان‌، بسرعت‌ می‌توان‌ دریافت‌ که‌ گاه‌ بسیار برتر از اندازه‌های‌ متعارف‌ اندیشه‌ورزی‌ روشنفکران‌ جنوب‌ جهان‌ به‌ لطف‌ «تشخص» و «فردیت‌ یگانه‌» با رها ماندن‌ از خیر و شر موقعیت‌ها و موج‌های‌ عمده‌ و فراگیر سیاسی‌، اشرافیت‌ ذهنی‌ و فرهنگی‌ و خود را با گشاده‌دستی‌ برای‌ بسیار کسان‌ خرج‌ کرده‌ ست‌.
درباره‌ شیوه‌ ابراهم‌ گلستان‌ و رویکردهای‌ او و نوآوری‌های‌ ریشه‌دارش‌ در داستان‌نویسی‌ ایرانی‌، بسیار نوشته‌اند و خواهند نوشت‌. در اینجا اما تنها به‌ یکی‌ دو نکته‌ مربوط‌ به‌ ویژگی‌ شخصیت‌ نیرومند او اشاره‌یی‌ می‌شود تا شاید! گوشه‌یی‌ از دلیل‌های‌ توفیق‌ و برومند بودن‌ و ماندن‌ این‌ «پیر» برنا روشن‌تر شود... کوتاه‌ و گویا بگوییم‌ و بگذریم‌ که‌: ابراهیم‌ گلستان‌ با هرآنچه‌ رنگ‌ و بویی‌ از بخل‌ و حسد بگیرد، از بیخ‌ و بن‌ بیگانه‌ است‌. وقتی‌ کسی‌ بری‌ از حسادت‌ و تنگ‌ چشمی‌ باشد در هر زمینه‌ و لابد همیشه‌ و همواره‌ از هرگونه‌ پندار و کردار رذالت‌آمیز و خودآزاری‌ ابلهانه‌ برکنار و مصون‌ می‌ماند و شگفتا که‌ همین‌ «مصونیت‌» چه‌ بسا سلسله‌ بخل‌ و حسادت‌ را در بسیاری‌ کسان‌ برانگیزاند و وسعتی‌ از بیهودگی‌ها، موجب‌ تاخت‌ و تازهایی‌ شود مضحک‌ و غم‌انگیز و گاهی‌ هم‌ فاجعه‌بار و شوم‌...
با مروری‌ کوتاه‌ برشماری‌ از صفحه‌های‌ ادبی‌ روزنامه‌هایی‌ متعلق‌ به‌ چند یا چندین‌ دهه‌ پیش‌ و همچنین‌ بعضی‌ مجله‌های‌ مثلاً روشنفکر پسند آن‌ زمان‌ها، بخصوص‌ آن‌ دسته‌ نشریه‌هایی‌ که‌ بنابر اقتضا و «مد» سیاسی‌ روز، همچو نصفه‌ نیمه‌ «چپ‌» می‌زدند، می‌بینیم‌ که‌ ابراهیم‌ گلستان‌ غالباً «کوبیده‌» می‌شود. آن‌ «کوبندگان‌» که‌ در بهترین‌ حالت‌ها نوکران‌ بی‌جیره‌ و مواجب‌ «رفیق‌ استالین‌» و اخلاف‌ او بودند، این‌ داستان‌نویس‌ ایرانی‌ را که‌ به‌ واقع‌ در همان‌ عرصه‌ مورد ادعای‌ رفقا هم‌ بسیار باسوادتر و مطلع‌تر بود، ولی‌ به‌ لطف‌ هوش‌ تند و خلاقیت‌ ، عمق‌ فضاحت‌ بار «فریب‌» بزرگ‌ را خیلی‌ بموقع‌ و حتی‌ زود هنگام‌ دریافته‌ بود، با قلم‌های‌ خاردار خود می‌آزردند. به‌ باور مشکوک‌ خود، او را «می‌زدند»؛ چون‌ ریشه‌ در خویش‌ داشت‌ و از ریاکاری‌ و دروغ‌ و تمایل‌ بدوی‌ قبیله‌گرایان‌ به‌ ساده‌ کردن‌ پیچیدگی‌های‌ ذهن‌ و زندگی‌ انسان‌ منزجر بود، چون‌ اعتقاد داشت‌ که‌ نویسنده‌ خلاق‌ و پیش‌رو از شعور تند و شخصی‌ خود مایه‌ می‌گذارد و راه‌ خود را می‌رود و حرف‌ خود را می‌زند و نمی‌ترسد از اینکه‌ تنها بماند و «باند»های‌ سیاسی‌ ادبی‌ او را «بایکوت‌» کنند.
ابراهیم‌ گلستان‌ نمی‌ترسید از اینکه‌ تنهایش‌ بگذارند، چون‌ مثل‌ هر نویسنده‌ حقیقی‌ می‌دانست‌ که‌ «نوشتن‌» در تنهایی‌ اتفاق‌ می‌افتد. در آن‌ دوران‌ و در آن‌ زمانه‌ها، بهتر و دقیق‌تر و روشن‌تر از هر نویسنده‌یی‌ که‌ از این‌ جغرافیا برآمده‌ بود، سرزمین‌ خود را می‌شناخت‌ و بدون‌ هیچ‌ فریب‌ و خودفریبی‌، «خود» را در «موقعیت‌» به‌ جای‌ آورده‌ بود. باهوش‌ تند و به‌ پشتوانه‌ شناختی‌ روشن‌ از زندگی‌، آرام‌ اما عمیق‌ می‌راند و می‌دانست‌ به‌ کجا می‌رود. در این‌ رهگذار، بلندنظری‌ و گشاده‌دستی‌ و جوانمردی‌اش‌، سراسر جاذبه‌ بود و رشک‌انگیز! بسیاری‌ کسان‌ که‌ در کسوت‌ نویسندگی‌ و شاعری‌ مقوله‌یی‌ به‌ نام‌ «رئالیسم‌ سوسیالیستی‌» را اول‌ و آخر ادبیات‌ ایران‌ و جهان‌ و شاید ماورای‌ جهان‌ دانسته‌ بودند، چشمی‌ برای‌ دیدن‌ او نداشتند. این‌ دیگر چندان‌ ربطی‌ به‌ رقابت‌ و حسادت‌ مثلاً حرفه‌یی‌ نداشت؛ نه‌، به‌ گمان‌مان‌ آنها اساساً نسبت‌ به‌ زیبایی‌ محض‌ کینه‌ داشتند! در مقایسه‌ با او، کوتوله‌هایی‌ بودند چدنی‌ که‌ انگار ریخته‌گری‌ بی‌حوصله‌، با شلختگی‌ از یک‌ قالب‌ بیرونشان‌ آورده‌ بود... به‌ هر تقدیر، زمان‌ می‌باید می‌گذشتً و هنوز هنوز هم‌ گویا باید باز بگذرد.
با گذشت‌ زمان‌ لابد بطالت‌ حکم‌های‌ برگشت‌ناپذیر بیش‌ از پیش‌ به‌ اثبات‌ خواهد رسید. چنین‌ خواهد شد که‌ فی‌المثل‌، چند داستان‌ کوتاه‌ ابراهیم‌ گلستان‌ «مد و مه‌»، «طوطی‌ مرده‌ همسایه‌ من‌»، «آذر، ماه‌ آخر پاییز»، «شکار سایه‌»، «خروس‌»، «جوی‌ و دیوار و تشنه‌» و... با گوهر درونی‌شان‌، بسیار برتر از «رمان‌»های‌ حجیم‌ و درشتی‌ که‌ چون‌ خشت‌، پر می‌توان‌ زدشان‌، هر زمان‌ نو و نوتر از افق‌ سر برمی‌آورند تا همچون‌ شعرهای‌ حافظ‌، بر محور پیوند خلاق‌ میان‌ داستان‌نویس‌ و خواننده‌، مدام‌ تاویل‌ بپذیرند و با معنای‌ تاخیری‌ قابلیت‌های‌ به‌ کرات‌ خوانده‌ شدن‌شان‌ را به‌ منصه‌ ظهور برسانند...به‌ نیت‌ تمدد ذهن‌، مطلب‌ را با کلام‌ ابراهیم‌ گلستان‌، در ناتمامی‌ تمام‌ می‌کنیم‌: یک؛ نامه‌یی‌ است‌ از گلستان‌ در اعتراض‌ به‌ «سردبیر» یک‌ «جنگ‌ ادبی‌» به‌ نام‌ «از شعر تا قصه‌»؛ «دفتر سوم‌ شهریور ۱۳۴۹» در این‌ نامه‌، ابراهیم‌ گلستان‌ به‌ نوعی‌ «شیطنت‌» حساب‌ شده‌ اشاره‌ دارد که‌ ربط‌ پیدا می‌کند به‌ گزینشی‌ نقل‌ شدن‌ تکه‌هایی‌ از سخنرانی‌اش‌ در دانشگاه‌ شیراز؛ لابد به‌ قصد تخریب‌ شخصیت‌ نویسنده‌یی‌ که‌ مورد «حسادت‌» غضب‌آلود «چپ‌ روندگان‌» آن‌ سال‌ قرار گرفته‌ بوده‌...
متن‌ کامل‌ نامه‌ ابراهیم‌ گلستان‌ به‌ جنگ‌ ادبی‌ «از شعر تا قصه‌»:
«آقای‌ جهان‌ بین‌ گرامی‌.من‌ هیچ‌ خوشم‌ نیامد که‌ شما حرف‌های‌ مرا،آن‌ هم‌ آن‌ طور که‌ فکر می‌کنید شنیده‌اید و نه‌ آن‌ طور که‌ من‌ زده‌ بودم‌، چاپ‌ کرده‌اید. دلیلی‌ برای‌ این‌ کار آن‌ هم‌ به‌ این‌ صورت‌ نمی‌بینم‌ جز اینکه‌ شما هم‌ بخواهید ادای‌ هوچی‌های‌ فلاکت‌زده‌ نشریه‌های‌ شبه‌ روشنفکری‌ تهران‌ را در آورید که‌ در کم‌ تجربه‌ داشتن‌های‌ خودتان‌ شاید برایشان‌ ارزش‌ یا قوتی‌ می‌انگارید و حال‌ آنکه‌ جز تظاهر این‌ فرهنگ‌ فرعی‌ فلاکت‌ چیزی‌ نیستند. هر کس‌ حق‌ دارد هر چند نباید به‌ گروه‌ قالتاق‌های‌ فرعی‌ و درمانده‌ بپیوندد.
من‌ متاسفم‌ اگر شما ندانسته‌ چنین‌ راهی‌ را بروید، اما کک‌ هم‌ مرا نخواهد گزید اگر شما دانسته‌ به‌ چنین‌ راهی‌ بیفتید و در هر دو حال‌ ناراضی‌ هستم‌ اگر از حرف‌ و نوشته‌ من‌ برای‌ چنین‌ سفر حقیر و ابلهانه‌ استفاده‌ کنید.
هیچ‌ کار درستی‌ نبود که‌ گفته‌های‌ مرا بدون‌ اجازه‌ من‌ چاپ‌ کنید، و از آن‌ بدتر این‌ است‌ که‌ آنها را به‌ صورتی‌ که‌ با اصل‌ تطبیق‌ ندارند در آورده‌اید، یا شکل‌ آنها را ناقص کرده‌اید یا از متن‌ خودشان‌ خارج‌ و دورشان‌ کرده‌اید و در نتیجه‌ معنی‌ آنها چیزی‌ نیست‌ که‌ قصد من‌ بوده‌ باشد.
من‌ همچنین‌ از رفتن‌ به‌ مهیمانی‌هایی‌ که‌ در آن‌ آدم‌های‌ پرت‌ و نامطلوب‌ باشند سر باز می‌زنم‌، و عین‌ همین‌ کار را برای‌ چاپ‌ نوشته‌هایم‌ می‌کنم‌. یا ملتفت‌ کاری‌ که‌ می‌خواهید بکنید باشید یا از این‌ قمار کورکورانه‌ به‌ چاپ‌ رساندن‌ نشریه‌ روشنفکری‌ دست‌ بردارید. و اگر با التفات‌ و دقت‌ این‌ کار را می‌کنید، آن‌ وقت‌ حقه‌بازی‌ هم‌ که‌ بخواهید بکنید دست‌ کم‌ کاری‌ است‌. آنچه‌ مسلم‌ است‌ و تکرار می‌کنم‌، من‌ با این‌ کارها و این‌ جور رفتارها نه‌ آلوده‌ام‌، نه‌ آلوده‌ می‌شوم‌ و نه‌ موافق‌.
اما اگر همه‌ این‌ کارها را از روی‌ حسن‌ نیت‌ کرده‌اید، تازه‌ شده‌اید دلیل‌ دیگری‌ برای‌ درستی‌ این‌ حرف‌ من‌ که‌ برقراری‌ رابطه‌ میان‌ من‌ و خواننده‌، مربوط‌ به‌ من‌ نمی‌شود، مربوط‌ به‌ خواننده‌ است‌. شما در نقل‌ حرف‌های‌ من‌ نشان‌ داده‌اید که‌ معنی‌ آنها را به‌ دست‌ نیاورده‌ بودید، روحیه‌ این‌ حرف‌ها را متوجه‌ نشده‌ بوده‌اید و حال‌ آنکه‌ به‌ قول‌ خودتان‌ اینها روی‌ نوار ضبط‌ بوده‌اند و شما می‌توانستید آنها را بشنوید و باز بشنوید. و تازه‌، از صدای‌ خودم‌ که‌ فرق‌ دارد با خط‌ و نوشته‌ چاپ‌ شده‌ و گویاتر است‌.
و من‌ گمان‌ نمی‌کنم‌ شما دارای‌ آن‌ روحیه‌ آزاده‌ باشید که‌ این‌ سطرها را در نشریه‌ آینده‌ خودتان‌ به‌ چاپ‌ رسانید. فکر خواهید کرد چاپ‌ این‌ کلمه‌ برای‌ شما وهن‌ آمیز خواهد بود. به‌ هر حال‌، من‌ خواهش‌ می‌کنم‌ یا این‌ نامه‌ را به‌ چاپ‌ رسانید یا مطلقا و اکیدا بنویسید که‌ آنچه‌ از من‌ نقل‌ کرده‌ بودید نه‌ فقط‌ بی‌اجازه‌ بود بلکه‌ بی‌تطبیق‌ کامل‌ با اصل‌ بود، و خارج‌ از متن‌ اصلی‌ بود و کار درستی‌ نبود.
افسوس‌ می‌خوردم‌ که‌ این‌ وضع‌ را شما پیش‌ آورده‌اید. حیف‌ از انرژی‌ و شوق‌ شماست‌ که‌ سبب‌ شود در شیراز هم‌ اطاله‌یی‌ از کثافت‌ کاری‌ بدبخت‌های‌ تهرانی‌ درست‌ شود، آن‌ هم‌ به‌ دست‌ شما. این‌ افسوس‌ آنقدر زیاد است‌ که‌ من‌ دارم‌ از پاریس‌ این‌ چند کلمه‌ را برایتان‌ می‌نویسم‌.
سلام‌ مرا قبول‌ بفرمایید.
گلستان‌ ۶/۱/۴۹
به‌ محمد بهمن‌ بیگی‌
نامه‌ دوم‌ را ابراهیم‌ گلستان‌، حدود دو سال‌ قبل‌ برای‌ دوستش‌ محمد بهمن‌ بیگی‌، نویسنده‌ کتاب‌های‌ ارجمند: «عرف‌ و عادت‌ در عشایر» «بخارای‌ من‌، ایل‌ من‌» «اگر قره‌ قاج‌ نبودم‌» و «به‌ اجاقت‌ قسم‌» نوشته‌ است‌:
«۲۷ آوریل‌ ۲۰۰۳ در حدود اول‌ اردیبهشت‌ ماه‌ جلالی‌ با بلبل‌های‌ گویا، بر منابر غضبان‌...
صدای‌ تو و حرف‌ تو در تلفن‌ دیروز! آیا حس‌ می‌کنم‌ پایان‌ عمر نزدیک‌ است‌ و دلبستگی‌ها فرصت‌ کمی‌ برای‌ بیان‌ بیشتر دارند؟ من‌ که‌ از شصت‌ سال‌ بیشتر است‌ که‌ به‌ حس‌ و رفتار تو حرمت‌، حرمتی‌ از روی‌ کوشش‌ به‌ فهم‌، داشته‌ام‌. شاید هم‌ برداشت‌های‌ ما از آدم‌ و سرنوشت‌ سازی‌ آدم‌ و اندیشه‌ پروری‌ آدم‌، بی‌حاجت‌ یا امکان‌ چندانی‌ به‌ محاوره‌های‌ بلند و مطلق‌، به‌ هم‌ نزدیک‌ بوده‌ است‌. در هر حال‌ می‌دانی‌ که‌ تا چه‌ اندازه‌هایی‌ ارج‌ تو را می‌شناسم‌. گفتن‌ ندارد. نیازی‌ هم‌ به‌ پیشامدهای‌ ناگوار و مشابه‌ نیست‌. برای‌ درک‌ این‌ نزدیکی‌ و این‌ حرمت‌ و این‌ بستگی‌ و این‌... چند سطر و دو سه‌ صفحه‌ از یک‌ کتاب‌ را که‌ دارم‌ در می‌آورم‌ برایت‌ بفرستم‌. پانزده‌ سالی‌ بیشتر است‌ که‌ اینها را نوشته‌ بودم‌ و چندین‌ سال‌ است‌ که‌ حروفچینی‌ و صفحه‌بندی‌ کتاب‌ آماده‌ شده‌ است‌. اما چاپ‌ آن‌ لک‌ و لک‌ کرده‌ است‌ زیرا کار نویسندگان‌ فعلی‌ ما سخت‌ پرت‌ و قلابی‌ به‌ چشم‌ من‌ آمده‌ است‌. در هر حال‌ همان‌ حسی‌ که‌ حافظ‌ گفت‌. و «گفت‌ از هر طرف‌ ز خیل‌ حوادث‌ کمینگه‌ است‌» و آن‌ را علت‌ عنان‌ گسستگی‌ در تازاندن‌ سوار می‌ دانست‌، ما را به‌ در آوردن‌ این‌ کتاب‌ها کشانده‌ است‌. کتاب‌هایم‌ که‌ سه‌ چهارتایی‌ شده‌اند درباره‌ بعضی‌ از همان‌ خیل‌ حوادث‌ است‌ به‌ دید شخص پرروی‌ محترمی‌ که‌ خود من‌ باشم‌.
این‌ چند صفحه‌ و سطر از آن‌ کتاب‌ بیان‌ بسیار فشرده‌، بسیار شخصی‌ و بسیار سنجیده‌ نویسنده‌ محترم‌ آن‌ است‌ درباره‌ روزگار و یک‌ نور درخشنده‌ تکرو که‌ با تک‌روی‌، لشکرها آدم‌ را به‌ پیش‌ کشانده‌ است‌.
سلام‌ مکرر و نابریدنی‌ به‌ تو و سکینه‌. پایدار باشید که‌ آدم‌ ساز درجه‌ اولی‌ بوده‌اید و هستید. ای‌ کاش‌ خواهش‌های‌ سالیان‌ مرا پذیرفته‌ بودید و به‌ سراغ‌ ما آمده‌ بودید.»
مطلب‌ را با آرزوی‌ سرخوشی‌، سلامتی‌ و برومندی‌ مستدام‌ برای‌ ابراهیم‌ گلستان‌، این‌ گوهر فروزان‌ و درخشنده‌، در داستان‌نویسی‌ و در زندگی‌، ناتمام‌ می‌گذاریم‌.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید