شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

شرح حدیث الحقیقه


در حدیثی منسوب به حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام، حقیقت (وجود منبسط) به دو صورت معرفی شده است ؛ یکی از طریق آثار و دیگری از طریق علل. آثار حقیقت عبارتاند از : آشکار شدن انوار جلال، نابودی ماهیات، و نوری که از صبح ازل تعیّن تجلی اسمایی پرتو افکنده است. و علل حقیقت عبارتاند از : پاره شدن حجاب یکتایی و نیز استلزام تجلی ذاتی تجلی افعالی را .
این حدیث شریف به ساحت مقدّس ابوالعقول، سرّالأنبیاء والمرسلین و سیّد الاوصیاء و الصدّیقین، یعسوبالدّین حضرت امیرالمؤمنین- علیه صلوهٔ والملکالحقّ المبین- منسوب میباشد.
پیش از آن که به شرح این حدیث که به مطالب بلند عرفانی، آمیخته است بپردازیم؛ لازم میدانم مقدّمهای را که حاوی نحوهٔ انتساب این حدیث و شرح اجمالی پارهای از مصطلحات عرفاست، تقدیم نمایم، لذا این مقدمه دارای دو بخش است:
● بخش اول: نحوهٔ انتساب حدیث
۱- این حدیث را عرفا و اهل الله، بسیار نقل کردهاند و از طریق صحابی جلیلالقدر وثقه کمیلبن زیاد نخعی- علیهالرّحمه- به حضرت امیر(ع) در ردیف ارسال مسلّمات چنانچه رسم آنهاست مرسلاً منسوب نمودهاند، گر چه در هیچ یک از جوامع حدیثی معتبر، مسنداً و مرسلاً نقل نشده ولی از طرفی مرحوم حکیم متأله سبزواری- قدس سرّه الشریف- در کتاب شرح دعای صباح (سبزواری، بیتا، ص۳۱۹ ) آن را از مشهورات بین عرفا شمرده و فقیه و عارف و اصل حضرت شیخ، سیّد حیدر آملی در کتاب نص النصوص فی شرح فصوص الحکم این حدیث را از اخبار صحیحه دانسته است. (آملی، ۱۳۵۲ ،ص۴۴۰ ).
لذا فکر میکنم که مثل شهادت حکیم متأله سبزواری بر شهرت حدیث و تصریح حضرت شیخ سیّد حیدر آملی- قدس سرّه- به صحّت آن کافی باشد که برای انسانی که از جادهٔ انصاف منحرف نباشد، اطمینان به صدور این حدیث شریف از ساحت مقدس ولایت عظمی حاصل گردد.
بین ناقلان حدیث در تعداد فقرات این حدیث اختلاف است، بعضی مثل حاجی سبزواری آن را در طی پنج فقره بدون جملهٔ <جذب الاحدیهٔ لصفهٔ التوحید» نقل کردهاند (سبزواری، بیتا، ص ۳۱۹). و بعضی همچون شیخ سیّد حیدر آملی، آن را در طی شش فقره یعنی با نقل جملهٔ < جذب الاحدیهٔ لصفهٔ التوحید > ثبت نمودهاند (آملی، ۱۳۵۲ ص ۴۴۰). و این جانب در این مقاله، نقل صاحب نص النصوص یعنی شیخ سیّد حیدر آملی را مورد توجه قرار میدهم.
● بخش دوم: توضیح بعضی از مصطلحات عرفا که در فهم حدیث ضرورت دارد
۱- عرفا و حکمای الهی، ذات حضرت حق و واجبالوجود را هستی مطلق مبرّاء از هر قید، حتی قید اطلاق بدون هیچ گونه اعتبار و ملاحظهٔ قیدی و صفتی حتی قید و تعیّن وحدت میدانند و از آن، تعبیر به مرتبهٔ <غیبالغیوب> و <کنز مخفی> میکنند و آن را حضرت احدیّت مطلق لاشرط میدانند که صفت و اسم در آن راه ندارد، زیرا ذات وجود حقیقی محض است و وحدت، عین ذات او است زیرا غیر حقیقت وجود، نیستی مطلق است و حقیقت هستی، با لذّات از عدم ممتاز است و در امتیازش به تعّین و جهت خاص امتیاز و وحدت عددیّه، نیاز ندارد. پس وحدت عین ذات است و این وحدت مطلق- لابشرط- منشاء اعتبار احدیّت و واحدیّت است؛ زیرا شامل <وحدت بشرط لا شیء معه> که از آن تعبیر به حضرت احدیّت میشود و همچنین شامل وحدت به اعتبار ظهور موجودات و اعیان حقایق وجودیه است که از آن تعبیر به مرتبهٔ واحدیّت مینمایند (آملی، ۱۳۵۲ ، ص۴۴۴).
از حضرت احدیّت یعنی وحدت بشرط لاتعبیر به مرتبهٔ <عماء> میشود، زیرا اعماء ابر رقیقی است که بین آسمان و زمین حائل است و حضرت احدیّت بین ذات وجود <بحت> و <کنز مخفی> و بین مرتبهٔ ظهور اسما و صفات در نظایر کون و شهود و تجلّی افعالی حایل و واسط است و این اصطلاح از حدیث شریف حضرت رسول اکرم(ص) گرفته شده است: <انه سئل عن مکان و به قبل ان یخلق الخلق، فقال(ص) کان فی عماء> (آملی، ۱۳۵۲، ص ۴۳۹؛ فناری، بیتا، ص ۴۷). و حضرت احدیّت را به لحاظ اعتبار اسماء و صفات که به نحو وحدت در آن جمعاند، مرتبهٔ احدیّت گویند.
۲- تجلیّات ذات حضرت حق را به سه گونه نامگذاری کردهاند:
الف: تجلی ذاتی و حضور ذات که همان مرتبه <کنزاً مخفیاً> است، بدون اعتبار هیچ گونه لحاظی و اعتبار تعیّن و قیدی.
ب: تجلّی اسمائی و مرتبهٔ واحدیّت است که از آن تعبیر به <فیض الله أقدس> میشود و در این مرتبه اسما و صفات و لوازم آنها که اعیان ثابتهٔ ممکنات هستند، در علم حضوری ذات لذّات ظاهر میشوند، البته به نحو وحدت و بساطت یا علم اجمالی در عین کشف تفصیلی و این تجلّی و احدیّت، لازمهٔ مرتبهٔ احدیّت است و مرتبهٔ احدیّت منشأ و جاذب آن به نحو منشئیت علت و جاذبیّت برای معلول میباشد.
ج: تجلّی وجودی و شهودی و مرتبهٔ ظهور فعل الله؛ یعنی وجود منبسط و به عبارت دیگر، تجلّی افعالی است و آن ظهور حضرت حق تعالی از مرتبهٔ واحدیت اسمائی است به واحدیّت فعلی به صور اسما در مراتب کون و هستی که لوازم اسما و صفات میباشند؛ ظهوری به گونهای بسیط و کثرت در عین وحدت و از این ظهور فعلی بسیط، عرفا تعبیر به <فیض الله مقدّس>، <نفس الرّحمان>، <وجود منبسط>، <رحمه واسعه>، <نور مطلق> و <هتک السّتر> میکنند زیرا ظهور از مرتبهٔ ذات به وجود جمعی اعیان موجودات در مرحلهٔ فعل تنزّل یافته در این ظهور فعلی همان طوری که معلوم شد، اعیان موجودات، بدون تفرقهٔ تعیّنات بلکه به نحو وحدت و بساطت و کثرت در عین وحدت، تحقّق عینی دارند و چون غبار کثرت آثار و وجودات خاصه در این مرحله ظاهر نشده و یکسره هستی و وجود محض است از آن تعبیر به <صحوالموهومات> که تعیّنات ماهوی و تعیّنات شخصی است مینمایند و این ظهور فعلی بسیط، علم فعلی حضرت حق است.
عارف قیومّی، مولوی دومی، در اشاره به همین مرتبه میگوید. (مولوی، بیتا، ص ۲۰):
منبسط بـودیم و یک گوهر همه بی سر و بی پا بدیم، آن سر همه
یک گهـر بودیم، همچـون آفتاب بی گره بودیم و صافی همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سره شد عدد چون سایههای کنگـره
کنگره ویــران کنید از منجنیق تا رود فرق از میـان این فریـــق
۳- عرفا و حکمای متأله با توجه به اصل و قاعدهٔ <الواحد لا یصدر عنه الا الواحد> و اصل <لزوم سنخیّت بین فعل و فاعل فعل> حضرت واجب الوجود را حقیقت وجود منبسط میدانند که <واحد حقّه حقیقّیهٔ ظلّیه> است نسبت به < واحد حقّهٔ حقیقّیه قیّومیّه۱> و از آن چون عین ربط به حقیقت هستی مطلق قیّومی است و استقلالی ندارد به <اضافه اشراقیه> تعبیر مینمایند و وجودات خاصّه را که به واسطهٔ این اضافهٔ اشراقیه تحقق یافتهاند، آثار فعل میدانند و این تسمیه را از آیهٔ شریفهٔ <فانظروا الی آثار رحمهٔ الله> (الرّوم، ۵۰) استفاده کردهاند، زیرا همان طوری که دانسته شد این وجود منبسط را نیز رحمهٔ واسعه مینامند. در نتیجه وجود مطلق، معرّای از هر قید و حتی قید اطلاق هوالله و مطلق وجود لابشرط هو فعل الله و وجودات خاصه، آثار فعل الله هستند.۴- وجود لا بشرط اطلاقی یعنی مقید به قید اطلاق و سریان در ماهیات، اولین تعیّن آن مفارق محض اول است که از آن تعبیر به عقل و نور محمدیّه و علویّه میشود و به ترتیب، نور هستی اذا أعلی المجردّات الی أنزل الموجودات یعنی هیولی و مادهٔ اولی تنزّل مییابد و هر کدام به قابلیّت وجودی از این وجود منبسط، مستنیر میگردند در اصطلاح عرفا، ماهیّات مستنیر به نور وجود <هیا کل توحید> نامیده میشوند (سبزواری، بیتا، ص ۳۱۹).
در اینجا مقدمهای که مورد نظر بود، خاتمه یافت. اکنون به شرح این حدیث شریف میپردازم، گر چه عجالتاً بعضی از شروح، مثل شرح حکیم بارع ملا عبدالله زنوزی نزد این جانب نیست و مرحوم حکیم سبزواری نیز در شرح اسما و شرح دعای صباح فقط جملهٔ <نور یشرق من صبح الأذن فیلوح علی هیا کل التوحید> را شرحی مختصر و فشرده کرده و شیخ سیّد حیدر آملی در کتاب نص النصوص فقط حدیث را نقل کرده و به مناسبتی جمله <الحقیقهٔ کشف سبحات الجلال> و جملهٔ <اطف السراج فقد طلع الصبح> را نیز به طور اشاره و گذرا شرح کرده است. لذا این فقیر با استمداد از باطن مقام ولایت عظمی و توجه به اصطلاحات عرفا و قواعد حکما آن چه به نظر فاتر این حقیر آمد به طور فشرده در حدّ یک مقاله در شرح این حدیث شریف، مرقوم میدارم و از ساحت قدسی <نبأ عظیم> و <آیت کبری> أعنی حضرت امیرالمؤمنین- علیه صلواهٔ الله- از این جسارت معذرت و پوزش میطلبم و عرض میکنم <حاشای ثمّ حاشای> که قابل باشم این کلام ژرف را- کما هو حقّه- بفهمم، چه برسد که شرح کنم اگر که چیزی هم هست، پرتوی ضعیفی است که از شمس سماء ولایت بر این ذرّه بی مقدار تابیده است:
فهاانا الخاص فی المقصود بعون ربّی واجب الوجود
بسم الله الرحمن الرحیم
انّ کمیل بن زیاد کان فی صحبته و خدمته علیه السّلام ثلاث و عشرین سنه فسأله بالکوفه حین کان خالیاً فقال یا مولای و سیّدی ماالحقیقه؟ فقال (علیه السلام): مالک و الحقیقه؟ قال: اولست صاحب سرّک؟ قال: بلی! و لکن یرشح علیک ما یطفح منّی فقال او مثلک یخیّب سائلاً، قال الامام (علیه السّلام):
>الحقیقه کشف سبحات الجلال من غیر اشاره< ، قال زدنی فیه بیاناً، قال: >محو الموهوم مع صحو المعلوم< ، قال زدنی فیه بیاناً، فقال:>هتک الستر لغبله السّر<، قال زدنی فیه بیاناً، قال: جذب الاحدیهٔ لصیهٔ التوحید، قال زدنی فیه بیاناً، قال: >نور یشرق من صبح الازل فتلوح علی هیا کل التوحید آثاره< ، السراج فقد طلع الصبح قال: زدنی فیه بیاناً، قال:>اطف السراج فقد طلع الصبح<.
شرح: کمیل بن زیاد، مدّت بیست و سه سال مصاحبت امیرالمؤمنین (ع) و از خدمتش کسب فیض مینمود. در کوفه زمانی که مجلس از بیگانگان خالی بود، از حضرت سؤال کرد و گفت: مولا و آقایم حقیقت چیست؟ پس حضرت فرمود: <تو را با حقیقت چه کار؟> گفت: من مگر صاحب سرّ شما نیستم، پس فرمود: چرا ولکن، بر تو ریزش و سیلان میکند آن چه از زیادی دانش از من سرریز میکند۲. پس، کمیل گفت: آیا مانند تو، سائل را محروم میکند؟ امام (علیه السلام) فرمود: الحقیقه- لغه: آن چه از اقوال لغویان استفاده میشود حق بر وزن فعل به معنای ثابت و واجب و مقابل باطل است و حقیقت به معنای چیزی است که واقعیت داشته و در اعیان خارجیه تحقق دارد و حقیقت فعیل به معنای فاعل یا به معنای مفعول است و تای آخر به جهت افادهٔ نقل از وضعیت به اسمیت است، لذا حقیقت اسم است برای امر واقعی (الطریحی، ۱۴۰۸ ،ج ۱، مادهٔ حق)، ولی معلوم است که اشیاء ثابت دو نوع هستند: دائم و حادث؛ قسم اول: بطلان و عدم در آن راه ندارد و قسم دوم که مسبوق و ملحوق به عدم و نیستی است.
اگر فلاسفه و حکما گفتهاند که حق گاهی به معنای مطلق موجود و ثابت است و گاهی بر وجود دائم و گاهی به معنای مقابل باطل است که بطلان به هیچ وجه در آن راه ندارد و یا اگر حق را بر قضیه و حکم آن که مطابق با واقع است از حیثیتی که واقع مطابق آن است و یا اگر حق را بر ذات واجبالوجود اطلاق میکنند، جعل اصطلاح جدید نکردهاند بلکه با توجه به معنای لغوی، مصادیق را مشخص نمودهاند و از شواهد قرآنی که صراحت دارد که حق مقابل باطل است، آیهٔ کریمه است: <بل یقذف بالحقّ علی الباطل> (الأنبیاء، ۱۸) <جاء الحق و زهق الباطل> (الاسراء، ۱۸). در این دو آیه، باطل مقابل حق قرار گرفته، زیرا حق، قذف باطل و زهوق آن است که به معنای دفع است؛ و نقیض کل شیء رفعه.
شیخ الرّئیس (ره) در کتاب شفاء در تفسیر حق چنین میگوید: <اما الحق فیفهم منه الوجود فی الاعیان مطلقاً و یفهم منه الوجود الدائم ویفهم منه حال القول او الذی یدّل علی حال الشیء فیالخارج اذا کان مطابقاً له فنقول هذا قول حق و هذا اعتقاد حق فیکون واجب الوجود هو الحق بذاته دائماً والممکن الوجود حق بغیرهٔ باطل فی نفسه» (ابن سینا، بیتا، ص ۳۰۶).
با توجه به اینکه حقیقت بر وزن فعیل است، اگر بر ذات واجب اطلاق شود به معنای فاعل، یعنی ثابت و دائم خواهد بود و اگر بر ممکن اعم از مجردات و مادیات اطلاق شود، به معنای مفعول یعنی ثابت شده و ایجاب شده است.
در سؤال کمیل از حضرت امیر (ع) که مالحقیقه؟آیا مرادش ذات واجب بوده یعنی از کنه ذات واجب الوجود سؤال کرده که حضرت فرمودهاند: <ما انت و الحقیقه؟>. اگر مرادش این بوده، دو مرتبه سؤال خود را تکرار نمیکرد. کمیل از کبار صحابه است و از اصحاب سرّ امیرالمؤمنین به خوبی میداند سؤال از حقیقت ذات واجب سؤالی باطل است. پس تعیین میکنیم سؤال او از حقیقت، مطلق وجود و هستی مطلق است که فعل واجب است که به واسطهٔ آن هر حقیقتی و ذاتی متحقق گردیده آن حقیقت مطلق است، همان چیزی که عرفا از آن به وجود منبسط تعبیر میکنند و حضرت میفرمایند: <الحقیقه کشف سبحات الجلال من غیر اشارهٔ>
شرح، باز شدن و ظاهر شدن انوار جلال از غیر اشاره (ابن منظور، ۱۴۰۸، ج ۶، مادهٔ سبح؛ الطریحی، ۱۴۰۸، ج۱، مادهٔ سبح) لغت: سبحات به معنای انوار حق و جلال و عظمت او است، جلال به معنای عظمت خدا است و از این جهت، جلال بر عظمت اطلاق میشود؛ چون حضرت حقّ اعلی و برتر بر همهٔ موجودات است و کمال او جامع همهٔ کمالات و به مقتضای «بسیط الحقیقهٔ کلّ الاشیاء«وجودش جامع و حاوی تمام وجودات است که «بسیط الحقیقه کلّ الاشیاء< این معنای حقیقی عظمت خداست و چون تجلیل به معنای علّو و تصمیم و شمول آمده۳، به این مناسبت بر خدا از حیث علّو و جامعیت و شمول و فراگیرش نسبت به همهٔ موجودات، جلال بر عظمت خدا اطلاق شده است. مقصود از >سبحات جلال< یعنی انوار عظمت اسما و صفات در تجلّی اسمائی است و مراد از کشف، یعنی ظهور و اظهار این انوار در تجلّی افعالی و شهودی است. این مرتبه همان طور که در مقدّمه گفته شد، وجود منبسط و نفس الرّحمان میباشد که اضافهٔ اشراقیه و عین ربط به حضرت احدیّت است.
من غیر اشاره: ممکن است به منزلهٔ صفت برای کشف باشد و ممکن است برای منکشف (یعنی سبحات) که اگر متعلّق به کشف باشد، به این معنا خواهد بود که چون کشف که همان وجود منبسط بدون تعیّن است نظر به این که عین ربط و بدون تعیّن است، قابل اشاره نیست و اگر من غیر اشاره متعلق به سبحات یعنی اسما و صفات در تجلی اسمائی باشد، نیز صحیح است؛ زیرا اسما و صفات و لوازم آنها یعنی اعیان ثابتهٔ ممکنات در این تجلّی به تعیّن خاص، ظاهر نیستند، بلکه به نحو وحدت و جمعیّت ظاهرند و نه به گونهٔ کثرت و تفرقه لذا قابل اشاره نیستند. ممکن است من غیر اشاره، متعلق به جلال باشد که در این فرض نیز چون جلال. مرتبهٔ تجلی ذاتی است، ابداً قابل اشاره نیست. قال زدنی فیه بیاناً، قال (علیه السلام): «محو الموهوم مع صحو المعلوم». لغت- الصحو: ذهاب الغیم یوم صحو و سماء صحو و الیوم صاح و الصحو ذهاب السکر و ترک الصباءو الباطل- (ابن منظور، ۱۴۰۹، ج ۷ ماده صحو) شرح: فرمود محو شدن موهوم، آشکارشان معلوم. در این جا اشاره به همان مرتبهٔ تجلّی افعالی و وجود منبسط است که در حقیقت این وجود لابشرط تمام هویات که جز موهومات چیز دیگر نیستند به وجود جمعی در ظهور مطلق وجود محو گردیده و معلوم حقیقی که وجود حقایق به نحو وحدت و اجمال در عین کشف تفصیلی که بالاترین مقام علم است، روشن و صاف بدون هیچ گونه ساتر و غیمی آشکار میگردد. و هو وجه الله؛ «کل شیء هالک الا وجهه». (القصص، ۲۱)قال: زدنی فیه بیاناً، قال(ع) :<هتک الستر لغبه السّر>.
لغت- هتک الستر: تمزیقه و خرقه، یعنی دریدن و پاره کردن پوشش-السّر: جوف کل شیءو لبّه، یعنی درون و ذات هر چیز (المنجد، مادهٔ سر) و حقیقتش.
شرح: مقصود از ستر، حضرت احدیت بشرط لا است که دو حدیث نبوی از آن تعبیر به «عماء» یعنی ابر رقیق شده است. این مرتبه مثل حجاب و پردهای واسطه بین مرتبهٔ کنز مخفی و غیبالغیوب و وحدت مطلق است.
از مرتبهٔ ذات و غیبالغیوب تعبیر به " سرّ " شده و مراد از غلبه سرّ، استیلای مرتبه ذات و تجلّی ذات بر ذات و محبّت ذات به ذات بر تجلّی اسمائی و تجلّی افعالی است که این استیلا به مفاد « کنت کنزاً مخفیّاً فأجبت أن أعرف » سبب گردید که مرتبهٔ عماء و احدیّت بشرط لا، منشق گردد و تجلّی اسمائی و افعالی به صور حقایق موجودات متجلّی گردد- لذا به این اعتبار از تجلّی افعالی که لازمهٔ تجلّی اسمائی است تعبیر به «هتک السّر» فرموده: قال زدنی فیه بیاناً، قال (ع): «جذب الاحدیهٔ لصفهٔ التوحید».
لغت- الجذب و هو الجرّ و الحدّ (الطریحی، ۱۴۰۸، ج۱، مادهٔ جذب)
مراد از احدیّت مطلق، مرتبهٔ تجلّی ذاتی و کنز مخفی است که به سبب بساطت و وحدت جمعی مستلزم و مستتبع تجلّی اسمائی و افعالی است. از این استلزام و استتباع تعبیر به جذب فرموده، زیرا مرتبه غیب الغیوبی در حضور ذات للذات به مقتضای أجبت أن اعرف تجلّی افعالی یعنی، ظهور به صور اسما در مظاهر کون و تعیّنات موجودات را به دنبال دارد؛ البته این استلزام و تراخی رتبی است نه خارجی.
قالزدنی فیه بیاناً، قال (ع): «نور یشرق من صبح الأزل فیلوح علی هیا کل التوحید آثاره».
لغت- الهیکل یعنی البناء المرتفع الضخم من کل حیوان، الصوره و الشخص و التمثال. (المنجد، ماده هیکل)
شرح: مقصود از هیاکل توحید همان طور که در مقدمه روشن شد، ماهیات مستنیر به نور وجود هستند و شاید از این جهت کلمهٔ هیکل را برای ماهیّت استعاره آوردهاند که همان طور که بناها، زمین را که در آن برافراشته شدهاند از نظر مستور میدارند و خودنمایی میکنند، ماهیات نیز که از نور وجود مستنیر شدهاند، حقیقت وجود را از نظر پنهان میکنند که حتی «جم کثیر» قائل به اصالت آنها و اعتباریّت وجود شدهاند، در صورتی که آنها جز حکایات و مرایای حقیقت، وجود واحد و سایر واقعیت دیگر ندارند.
مراد از صبح ازل، تجلّی اسمائی و فیض الله اقدس است که اولین طلوع فیض حضرت حق است به مانند صبح که اولین مرتبهٔ طلوع شمس است و مراد از نوری که میدرخشد و اشراق و تابش دارد و همان طوری که در مقدمه گفته شد، وجود منبسط و اضافهٔ اشراقیه است که فعل الله است و وجودات خاصهٔ ماهیات یعنی هیاکل توحید، آثار این حقیقت هستی ساری و جاری است که بر این هیاکل آشکار میشود.
قالزدنی فیه بیاناً، قال (ع): «اطف السراج فقد طلع الصبح».
چون حضرت امیر- سلام الله علیه- عطش فوقالعاده و تضرّع و نیاز کمیل را در درک حقیقت مشاهده فرمودند، بر او رقّت آورد و با عنایتی علوی و ولوی این تشنه را به بحر خروشان مطلق هستی واصل کرد و به شهود حضوری نائل گردانید، لذا فرمود. «چراغ عقل را خاموش کن »عنی دیگر از راه عقل و به شهپر جبرئیل خرد، بیشتر نتوانی بالا بروی. من تو را به عروجی ملکوتی بلکه لاهوتی به حقیقت مطلق هستی و به شهودی حضوری رسانیدم. تو از تاریکی و ظلمت رهایی یافتی و دیگر به چراغ عقل نیازی نیست پس آن را خاموش کن؛ یعنی دیگر از این حقیقت پرسش منما. زیرا صبح ازل در مظاهر، طلوع و ظهور نمود و عوالم علویّه و سلفیّه را به انوار ظهورش مستنیر نمود؛ رزقنا الله و ایّاکم انشاءالله هذا المقام بعنایه العلویه.
خلاصه و فذلکهٔ این حدیث شریف با توجه به اصطلاحات عرفا چنین است.
حضرت امیر (ع)، حقیقت را که وجود منبسط است از طریق آثار و از طریق علل آن معرّفی نمود.
آثار مطلق هستی و وجود منبسط و چنین است:
کشف سبحات الجلال؛آشکار شدن انوار جلال که تجلّی اسمائی است.
محوالموهوم مع صحو المعلوم؛نابودی ماهیات با آشکاری معلوم که وجود منبسط است.
نور یشرق من صبح الازل، نوری که از صبح ازل تعین تجلّی اسمائی، پرتو افکنده است. علل وجود منبسط در این حدیث شریف چنین است: هتک الستر لغبله السر، پاره شدن حجاب یکتایی به جهت استیلای تجلّی ذاتی و ظهور تجلّی اسمائی.
جذب الاحدیه لصفه التوحید؛تجلّی ذاتی مستلزم تجلّی افعالی یعنی وجود منبسط است.

یادداشت:
۱. واحد حقیقی چیزی را گویند که اتصاف به آن به وحدت بدون واسطهٔدر عروض باشد. و واحد حقّه حقیقی آن حقیقی را گویند که وصف وحدت از ذاتش انتزاع گردد، به عبارت دیگر، در حمل واحد بر آن در این صفت مشتق ذات مأخوذ نباشد و آن دو قسم است؛ واحد حقّه قیومیّه که ذات واجبالوجود است و واحد حقّه ظلیه که وجود منبسط است.
۲. الطریحی، ۱۴۰۸ ق، مادهٔ طفح: طفحالاناء طفوحاً و طفحاً: امتلأ و ارتفع؛ معلوف المنجد، ۱۹۷۳، مادهٔ طفح: طفح طفحاً و طحوفاً الاناء: امتلأ و فاض.
۳. الطریحی، ۱۴۰۸ ق، ج۱، مادهٔ جلّ: و فی حدیث وقت الفجر حین ینشق الی ان یتجلّل الصبح السماء ای یعلوها بضوئه یضمها من قولهم تجلّله ای علاه و قولهم جلل الشیء تجلیلاً ای عمّه و المجلل السحاب الذی یجلّل الارض بماء المطر ای یعمّه.
کتابنامه:
- قرآن کریم
- آملی، سید حیدر،نص النصوص فی شرح الفصوص، تهران انستیتوی پژوهشهای علمی ایران و فرانسه، ۱۳۵۲ ش/ ۱۹۷۵ م.
- ابن سینا، ابوعلی حسین بن عبدالله، الالهیات فی الشفاء، قم، بیداد، بیتا.
- ابن منظور، جمال الدین ابوالفضل محمد بن مکرم، لسان العرب، ج ۶و۷، بیروت، دار احیاءالتراث العربی، ۱۴۰۸ ق.
- سبزواری، ملا هادی، شرح دعای صباح، چاپ سنگی (زمان قاجار)، بیجا، بینا، بیتا.
- الطریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ج۱، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۴۰۸ ق.
- فناری، محمد، مصباح الانس فی شرح مفتاح غیب الجمع و الوجود لصدر الدین القونوی، چاپ سنگی قدیم، بیجا، بینا، بیتا.
- معلوف، لوئیس، المنجد فی اللغه و الاعلام، بیروت، دارالمشرق، ۱۹۷۳ م.
- مولوی، جلال الدین، مثنوی، تهران، اسلامیه بیتا.
سید حسن مصطفوی
منبع : دانشگاه امام صادق (ع)


همچنین مشاهده کنید