چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


میرعلی و سلطان حسین و تاریخچه نگارش روایت های شفاهی این دو شخصیت


میرعلی و سلطان حسین و تاریخچه نگارش روایت های شفاهی این دو شخصیت
محقق ترکمنستانی «تجن نفس‌اوف» بر این عقیده است که «ترکمنها کتاب زنده هستند و بیشترین روایات مربوط به نوائی را در دل خود حفط کرده اند.»
بردی کربابایف (۱۹۷۴-۱۸۹۴) یکی از نویسندگان ترکمنستانی است که در طول زندگی خود ، به جمع آوری برخی از روایات و حکایت های شفاهی رایج در بین مردم در بارهٔ میرعلی و سلطان حسین پرداخته و آنها را بین آثار خود به چاپ رسانده است. قهرمان اصلی این دسته از آثار ، میرعلی است و او کسی نیست جز «نظام الدین علیشیر نوایی» که در ادبیات شرق از جمله در تاریخ ادبیات ترکمن ردپای روشنی از خود به جای گذاشته است. نوایی در سال ۱۴۴۱ میلادی در خانوادهٔ غیاث‌الدین کیچگینه در هرات بدنیا آمد. سخنوری بزرگ و رجل دولتی دورهٔ خود به شمار می رفت و مؤلف تقریباً ۳۰ مجموعه شعر ، منظومه ، آثار علمی ارزشمند و از جمله اثر مشهور خمسه (شامل ۵ منظومه طولانی) است. وی که بیشتر عمرش را در مشهد ، مرو ، سرخس ، سمرقند ، استرآباد و هرات سپری کرده و دانش اندوخته بود ، در میان ترکمنها از شهرت و اعتباری والا برخوردار است که نامگذاری یکی از پرده های (گامهای) دوتار ترکمنی به نام «نوایی» دلیلی روشن بر این ادعاست.
دومین قهرمان اصلی در این روایت های شفاهی، سلطان حسین بایقرا است که در سالهای ۱۴۳۷-۱۵۰۵ میلادی حاکم هرات بوده است. ترکمنها او را با نام «سلطان سؤیون» می‌شناسند و این عبارت در حقیقت تلفظ ترکمنی «سلطان حسین» است. وی با اینکه حاکم بود ، فصاحت کلام و فرهنگ را ارزشمند می دانست و به همین دلیل نیز علیشیرنوایی را به عنوان وزیر اول خود برگزید و در هر کاری با او مشورت و همفکری می‌نمود. خود سلطان حسین نیز به عنوان شاعری که با تخلص «حسین» شعر می سروده ، شناخته شده است.
بردی کربابایف قصه های شفاهی رایج در بین مردم در بارهٔ این دو شخصیت را گردآوری و بازنویسی نموده و در سال ۱۹۴۸ آن مجموعه را با عنوان «میرعلی» به زبان ترکمنی در عشق آباد چاپ نمود. این اثر بعدها در سال ۱۹۹۲ با شمارگان ۵۰ هزار نسخه به تجدید چاپ رسید. در همان سال این قصه ها با عنوان «قصه های میرعلی و سلطان حسین» در برگزیدهٔ آثار این نویسنده در ۱۶ هزار نسخه منتشر گردید.
در ترکمنستان برای نخستین بار پنجه آقایف بود که در سال ۱۹۴۱ قصه های شفاهی مردم در بارهٔ نوایی را گردآوری و تحت عنوان «میرعلی و سلطان حسین» منتشر نمود. در این اثر برخی از قصه های شفاهی مردم که در اثر بازنویسی شدهٔ بردی کربابایف گنجانده نشده است ، وجود دارد.
آتا قوشودف (۱۹۰۳-۱۹۵۳) یکی دیگر از نویسندگان برجسته ترکمنستان هم قصه های عامیانه در بارهٔ «میرعلی و سلطان حسین» را گردآوری و در دههٔ چهل قرن بیستم در مجلهٔ «ادبیات شوروی» منتشر کرد. فردی به نام «قل دوردی صحت دوردیف» (شاعر ترکمن) به آن قصه های عامیانه بوسیلهٔ آتا قوشودف بازآفرینی ادبی شده بود ، داستانهایی را که در بارهٔ این دو شخصیت از پدرش موممات صحت دوردی شنیده بود ، افزود و در سال ۱۹۹۴ آنرا تحت عنوان «میرعلی و سلطان حسین» به شکل کتابی کم حجم در شمارگان ۱۰۰ هزار نسخه منتشر کرد. قصه های این کتابچه از نظر محتوی ، مضامین و ظرافت ادبی با قصه های شفاهی که در آثار دیگر مربوط به نوایی و سلطان حسین گردآوری شده ، تفاوت های آشکاری دارد.
در سال ۱۹۹۲ محقق ترکمنستان «کعبه بورژاکف» داستان «میرعلی و سلطان حسین» را طبع و منتشر کرد. نام دیگر این اثر «گلفام» بود (در متن ترکمنی گلپام ذکر شده است – مترجم) این اثر از زبان بخشی ها (خوانندگان ترانه های سنتی) نظیر رزی باغشی ، قورت باغشی و حضرت چاری ضبط شده است.
قصه های شفاهی مردم در بارهٔ امیرعلیشیر نوایی (میرعلی) و سلطان حسین بایقره به اینها که ذکر شد محدود نمی شود. به عنوان مثال در یکی از قصه های مربوط به پل خاتون ، وقایع جالی در ارتباط با این دو شخصیت به تصویر کشیده می شود. این قصه را مرحوم پدرم «نوربات دوردی قلیچ اوغلی» (۱۹۸۰-۱۹۰۰) برایم نقل نمود:
روزی ، روزگاری بر روی رودخانه تجن پل بسیار بزرگی ساخته بودند که می گویند صاحب این پل ، زنی ثروتمند بوده است. بیشتر کاروانهای بازرگانان در مسیرشان از این پل می گذشتند و برای گذشتن از آن بایستی به آن زن باج می پرداخته اند و در غیر این صورت اجازهٔ عبور از روی پل داده نمی شده است. یک روز گذر کاروان سلطان حسین به این پل افتاد. وقتی کاروان به پل رسید ، زن پرسید: کاروان مال کیست؟
گفتند : مال سلطان حسین است.
زن وقتی نام سلطان حسین را شنید ، لحظه ای به فکر رفت. پیش خودش گفت: «می گویند سلطان حسین وزیری دانا و سخنور به نام میرعلی دارد. چه خوب می شد او را از نزدیک می دیدم»
سپس رو به کاروان کرد و گفت : اگر این طور است ، پس من از این کاروان باج نمی گیرم. ولی سوالی دارم که برای عبور از این پل بایستی پاسخ صحیح آنرا بدهید.
کاروانیان گفتند : سوال چیست؟
زن گفت: معنای این را بگوئید:
انت اتدیم ، پنت اتدیم ،
۲۴ ئیلدیزی ۴ آیا
بند اتدیم.
(ترجمه : آن کردم ، این کردم ، ۲۴ ستاره را به ۴ ماه بند کردم.)
کاروانیان هر چه فکر کردند نتوانستند پاسخی بدهند. بالاخره یکی از آنها گفت: ما قادر به پاسخ این نیستیم. برویم و به میرعلی بگوئیم.
چون میرعلی امین ترین فرد کاروان بود ، او را در آخر کاروان گذاشته بودند. آنها با عجله به سمت آخر کاروان تاختند. پس از مدتی با میرعلی به آنجا بازگشتند. زن سؤالش را دوباره تکرار کرد. میرعلی بلافاصله به او این گونه پاسخ داد:
الیبی دالدا گؤردوم
دالی ظلمتده گؤردوم
سنینگ آیدیان سالغینگی
ماری دا بیر آتدا گؤردوم
(ترجمه : الف را در دال دیدم ؛ دال را در ظلمت دیدم ؛ نشانه هایی که تو گفتی ؛ در مرو در یک اسب دیدم)
زن پل را بر روی کاروان باز کرد و گفت : راه باز است. می توانید بروید!
کاروان از پل عبور کرد اما معنای پاسخ میرعلی را نفهمیده بود. وقتی پرس و جو نمودند فهمیدند که منظور از بند کردن ۲۴ ستاره به چهار ماه ، چهار نعل سم اسب و ۲۴ میخی است که به نعل ها می کوبند (به هر نعل ۶ میخ کوبیده می شود). ۴ ماه یعنی ۴ نعل چون شکل ظاهری نعل به هلال ماه شباهت دارد و ۲۴ میخ هم همان ۲۴ ستاره است و میخ به ستاره تشبیه شده است.
منظور میرعلی از اینکه گفته بود الف را در دال دیدم ، تشبیه میخ به حرف الف و نعل به حرف دال بود. حرف الف اولین حرف از حروف الفبای عربی است و به میخ شباهت دارد. دال نیز هشتمین حرف از حروف الفبای عربی و شبیه به نعل اسب است. پس منظور او از این جمله که «الف را در دال دیدم» این است که «میخ را در نعل دیدم». معنی «دال را در ظلمت دیدم» این است که «نعل را در جای تاریک دیدم». منظور از تاریکی (ظلمت) هم زیر پای اسب است که جملهٔ « در مرو در یک اسب دیدم» آنرا تأئید می کند.
روزها و هفته ها گذشت و وقتی کاروان از سفر بازمی گشت ، باز هم گذرش به این پل افتاد. باز هم سؤال شد: کاروان کیست؟
گفتند : کاروان سلطان حسین است.
زن باز هم گفت : حالا که این طور است ، من از شما باجی نمی گیرم اما باید به سوالی که می کنم پاسخ دهید.
گفتند : باشد. بگو سؤالت چیست؟
زن این بار این گونه گفت:
بو کوچه لر ، نه کوچه لر
کوچه دن گؤچلر گچه
آسمانداکی ئیلدیزلارینگ
بیلسه نگیز سانی نیچه ؟
(ترجمه : این کوچه ها چه کوچه ای است. از کوچه کوچ نشین ها می گذرند. شمار ستارگان آسمان ، اگر گفتی چه تعداد است؟)
کاروانیان این بار نیز هر چه فکر کردند پاسخی نیافتند. دوباره میرعلی را به آنجا آوردند. میرعلی که از اسب تاختن و به این طرف و آن طرف رفتن خسته شده و حوصله اش سر رفته بود ، به او این گونه پاسخ داد:
آت قدرینی ساتان بیلر
اوق قدرینی آتان بیلر
ئیلدیزلارینگ نیچه دیگنی
آرکان دوشوپ یاتان بیلر
(ترجمه : قدر اسب را فروشنده می داند. قدر تیر را تیرانداز می داند. شمار ستارگان آسمان را ، آنکه خوابیده بر پشت می داند)
زن سکوت کرد و پل را بر روی کاروان باز کرد تا عبور نمایند. این بار نیز کاروانیان معنای پاسخ میرعلی را نفهمیدند. پس از آن روز ، هر کاروانی که از آن پل عبور می کرد ، اگر اهل کاروان می گفتند که « کاروان سلطان است» ، زن مالک آن پل نمی پرسید «سوالی دارم» ...
آری ؛ صفحات کتاب زنده (ترکمنها) حاوی میراث ادبی و تاریخی پرافتخار و غنی مردم است.
قاسم نوربادوف (ترکمنستان)
ترجمه : عظیم بغده
منبع : فصلنامه یاپراق


همچنین مشاهده کنید