پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا


روایتگر کابوس‌های‌ جادوشدگان‌


روایتگر کابوس‌های‌ جادوشدگان‌
«حقیقت‌ این‌ است‌ که‌ من‌ یک‌ هزارم‌ کابوس‌ها و اوهامی‌ را که‌ در زندگی‌ داشته‌ام‌، نتوانسته‌ام‌ بنویسم‌. چون‌ همیشه‌ زندگی‌ شلوغ‌ و ذهن‌ جوشان‌ و آشفته‌یی‌ داشته‌ام‌. کابوس‌ها هر چه‌ هم‌ که‌ سعی‌ می‌کنم‌ جلوی‌ آنها را بگیرم‌ می‌ آیند و اندکی‌ آدم‌ را می‌ترسانند.»
اینها را نویسنده‌یی‌ گفته‌ است‌ که‌ انگار با خواندن‌ همان‌ سطرهای‌ آغازین‌ آثارش‌ به‌ جهانی‌ پرهول‌ پا می‌گذاریم؛ جهانی‌ انباشته‌ از کابوس‌، اضطراب‌، فقر و فلاکت‌ و ترس‌ تعقیب‌ و توطئه‌ و اشباح‌ در رفت‌ و آمد، جهانی‌ در سیطره‌ نیروها، تصاویر و اصوات‌ مرموز انسان‌ها و جانوران‌ و حشرات‌ و اشیا و موجودات‌ غریبی‌ که‌ از جایی‌ نامعلوم‌ می‌آیند و زندگی‌ آدم‌های‌ قصه‌های‌ «ساعدی‌» را احاطه‌ می‌کنند و چنین‌ است‌ که‌ قصه‌های‌ غلامحسین‌ ساعدی‌ تصویرگر آن‌ «جنگل‌ علایمی‌» می‌شوند که‌ سوررئالیست‌ها همواره‌ از آن‌ حرف‌ می‌زدند و آثار سوسن‌آبادی‌ نقاش‌ می‌شوند تجسم‌ خلاقانه‌ این‌ جنگل‌ کابوس‌ و جلد بسیاری‌ از کتاب‌های‌ ساعدی‌ با نقاشی‌هایش‌، جاودانه‌ می‌شوند.
ساعدی‌ خودزاده‌ عصر کابوس‌ و اضطراب‌ است‌؛ عصر خفقان‌ و وحشت‌ تعقیب‌ و توطئه‌ و زندان‌ و آزار که‌ بر زندگی‌ بسیاری‌ از روشنفکران‌ آن‌ دوران‌ سایه‌ انداخته‌ بود و برون‌افکنی‌ آن‌ در ادبیات‌، نویسنده‌یی‌ چون‌ ساعدی‌ را می‌خواست‌ که‌ بتواند کابوس‌های‌ شخصی‌ و تمام‌ بحران‌هایی‌ را که‌ او به‌ مدد تخصص خود، از عمق‌ روان‌ دردمند فرد فرد آدم‌های‌ اجتماع‌ بیرون‌ می‌کشید، به‌ بحران‌ و کابوس‌ جمعی‌ یک‌ ملت‌ پیوند زند و با جست‌وجو در اعماق‌ اسطوره‌ها و رویاهای‌ عامه‌، به‌ ساخت‌ ترس‌ و اضطراب‌ دست‌ یابد و آن‌ را به‌ تکنیک‌ نوشتاری‌ خود تبدیل‌ کند؛ ساعدی‌ خود، روانپزشک‌ بود و این‌ به‌ شناختش‌ از اعماق‌ تاریک‌ ذهن‌ انسان‌ها، کمک‌ می‌کرد؛ ضمن‌ اینکه‌ نویسنده‌یی‌ بود اهل‌ جست‌وجو و پرسه‌ در اجتماع‌؛ مطب‌ او، در خیابان‌ دلگشا از سویی‌ محل‌ تجمع‌ روشنفکران‌ و نویسندگان‌ بود و از سوی‌ دیگر محل‌ رفت‌ و آمد آدم‌هایی‌ از طبقات‌ دیگر اجتماع‌ که‌ ساعدی‌ با آنها حشر و نشر داشت‌ و هم‌ دردها و کابوس‌هاشان‌ را می‌شناخت‌ و هم‌ خرافه‌ها و باورهای‌ عقب‌مانده‌ و شرایط‌ جامعه‌یی‌ را که‌ آنها را در ورطه‌ آن‌ کابوس‌ها نگه‌ می‌داشت‌ و بیهوده‌ نیست‌ که‌ او، در آثار موفقش‌ هرگز تسلیم‌ «رمانتیسم‌ اجتماعی‌» یا «رئالیسم‌ سوسیالیستی‌» رایج‌ آن‌ عصر نشد. او نویسنده‌یی‌ است‌ که‌ جهان‌ و آدم‌هایش‌ را با تمام‌ پیچیدگی‌هاشان‌ می‌بیند و به‌ تقسیم‌بندی‌ و خط‌کشی‌ آدم‌ها به‌ سیاه‌ و سفید تن‌ نمی‌دهد؛ هر چند در جو سیاسی‌ سال‌هایی‌ که‌ ساعدی‌ بهترین‌ آثارش‌ را خلق‌ کرد، در پس‌ آثار تمثیلی‌ او، بیشتر کنایه‌ها و اشارات‌ سیاسی‌ را می‌جستند و این‌ شاید یکی‌ از عواملی‌ بود که‌ گاه‌ باعث‌ نادیده‌ گرفتن‌ بخش‌ عمده‌ پتانسیل‌ پنهان‌ در آثارش‌ می‌شد؛ پتانسیلی‌ که‌ راز ماندگاری‌ آثار اوست‌ و همچنان‌ خواننده‌ را با این‌ آثار درگیر می‌کند؛ پس‌ ترس‌ و کابوسی‌ را که‌ در آثار ساعدی‌ موج‌ می‌زند، تنها نمی‌توان‌ به‌ خفقان‌ سیاسی‌ سال‌های‌ چهل‌ نسبت‌ داد و پرونده‌ آن‌ را بست‌. ساعدی‌ با ساخت‌ ترس‌ و کابوس‌ سر و کار دارد و همچنین‌ با ساخت‌ توطئه‌ نیروهایی‌ که‌ کمر به‌ نابودی‌ انسان‌ بسته‌اند و چنین‌ است‌ که‌ در آثار او، ترس‌ انسان‌ها و دسیسه‌چینی‌هاشان‌ علیه‌ یکدیگر، ساخت‌ پیچیده‌یی‌ پیدا می‌کند؛ ساختی‌ که‌ بخشی‌ از آن‌ از واقعیت‌ ملموس‌ زندگی‌ مردم‌ و نوع‌ روابط‌ و باورهای‌ آنها گرفته‌ شده‌ و بخشی‌ دیگر از جهانی‌ پنهان‌ در پس‌ جهان‌ ملموس‌: جهان‌ رویا و کابوس‌ و اسطوره‌ و خیال؛ جهانی‌ مملو از نیروهای‌ مرموز و ناشناخته‌ که‌ ساعدی‌ آن‌ را با جهان‌ واقعی‌ می‌آمیزد و فضایی‌ می‌سازد بیرون‌ از آن‌ هر دو جهان‌
که‌ نشانگر یک‌ رئالیسم‌ جادویی‌ کاملا ایرانی‌ است؛ آن‌ هم‌ در روزگاری‌ که‌ هنوز رئالیسم‌ جادویی‌ امریکای‌ لاتین‌، ادبیات‌ جهان‌ را تسخیر نکرده‌ و ترجمه‌های‌ آن‌ آثار، بر نوشته‌های‌ نویسندگان‌ ایرانی‌، سایه‌ نینداخته‌ بود. درست‌ در همان‌ دوران‌، ساعدی‌، مستقیم‌ و بی‌واسطه‌، جادو را با واقعیت‌ درآمیخت‌ و با خلق‌ فضاهای‌ منحصر به‌ فرد ،پرجذبه‌ و ترساننده‌ اش‌ تلنگری‌ به‌ ذهن‌ خواننده‌ هوشمند عصر خود زد تا واقعیت‌ موجود را این‌ بار به‌ گونه‌یی‌ دیگر ببیند و در آن‌ تامل‌ کند؛ به‌ قول‌ «مجابی‌» که‌ در مقاله‌یی‌ در وصف‌ آثار او می‌گوید: «ساعدی‌ از بغل‌ گوش‌ات‌ درباره‌ آنچه‌ پیش‌ چشم‌ات‌ می‌رود سخن‌ می‌گوید، شاید فکر می‌کند تو نمی‌بینی‌ و نمی‌شنوی‌، این‌ است‌ که‌ همیشه‌ تو را از واقعه‌ آگاه‌ می‌کند. گاهی‌ عادی‌ و زمانی‌ با نعره‌ که‌ شاید خوابیده‌ باشی‌. اما هیچ‌ وقت‌ پچپچه‌ نمی‌کند که‌ خوابت‌ سنگین‌تر شود.»(۱)
و در بخشی‌ دیگر از همین‌ مقاله‌، نگاه‌ هنرمندانه‌ «ساعدی‌» به‌ جهان‌ پیرامون‌ را اینگونه‌ وصف‌ می‌کند:
«ساعدی‌ با چشم‌های‌ دریده‌ از وحشت‌ و تعجب‌ همه‌ چیز را می‌بیند، حتی‌ تیترهای‌ درشت‌ قرمز و سیاه‌ را می‌شنود. حتی‌ پچپچه‌ها را و خبرهای‌ خواننده‌های‌ شهرستانی‌ را. اما حرف‌زدنش‌، درست‌ موقعی‌ شروع‌ می‌شود که‌ از کار طولانی‌، از مطب‌ یا از نوشتن‌ نمایشنامه‌ و قصه‌یی‌ آمده‌ باشد.»(۲)
آثار ساعدی‌ اعم‌ از قصه‌ و نمایشنامه‌ را می‌توان‌ به‌ دو دسته‌ تقسیم‌ کرد: دسته‌ اول‌، آثاری‌ هستند که‌ از دل‌ تجربیات‌ حاصل‌ از سفرهای‌ ساعدی‌ به‌ روستاهای‌ گوشه‌ و کنار ایران‌، سربرآورده‌اند؛بازخورد این‌ تجربیات‌ در مجموعه‌های‌ درخشانی‌ چون‌ «عزاداران‌ بیل‌»، «ترس‌ و لرز» و نمایشنامه‌هایی‌ مثل‌ «چوب‌ به‌ دست‌های‌ ورزیل‌» و آثاری‌ از این‌ دست‌، رخ‌ نموده‌ و دسته‌ دوم‌، آثاری‌ است‌ که‌ ساعدی‌ در آنها به‌ قشر شهرنشین‌ و کابوس‌های‌ زندگی‌ شهری‌ می‌پردازد.در آثاری‌ که‌ در دسته‌ اول‌، جای‌ می‌گیرند، ساعدی‌ آدم‌هایی‌ عقب‌مانده‌ و گرفتار در چنبره‌ جادو و باورهای‌ خرافی‌ را تصویر می‌کند که‌ همواره‌ هجوم‌ نیروهایی‌ مرموز، آنها را مرعوب‌ می‌کند؛ هجومی‌ که‌ گاه‌، آرام‌ است‌ و بی‌سر و صدا مثل‌ هجوم‌ کشتی‌ بیگانه‌ به‌ سرزمینی‌ که‌ آدم‌های‌ مجموعه‌ «ترس‌ و لرز»، در آن‌ زندگی‌ می‌کنند و گاه‌، هجومی‌ است‌ آشکارتر، مثل‌ هجوم‌ شبح‌گون‌ «پوروسی‌»ها به‌ ساکنین‌ «بیل‌» و گاه‌، این‌ هجوم‌، هجوم‌ گردبادهایی‌ است‌ که‌ کهنه‌پاره‌هایی‌ کفن‌ مانند را با خود به‌ روستا می‌آورند؛ کهنه‌پاره‌هایی‌ به‌ نشانه‌ مرگ‌ که‌ معلوم‌ نیست‌ از کدام‌ دنیا، به‌ دنیای‌ فقرزده‌ «بیلی‌»ها، حمله‌ می‌کنند و چنین‌ است‌ که‌ ساعدی‌ با ساز و کار مدرن‌ ادبی‌ به‌ روستاهای‌ عقب‌مانده‌ می‌رود و زوایای‌ پنهان‌ در ناخودآگاه‌ یک‌ ملت‌ را در قالب‌ روستانشینان‌ «بیل‌»، به‌ تصویر می‌کشد، روستانشینانی‌ که‌ یک‌ «دینام‌» امریکایی‌ را شی متافیزیکی‌ می‌پندارند و از اینجا است‌ که‌ دینام‌ در ذهن‌ عقب‌مانده‌ ساکنین‌ بیل‌ شکل‌ اسطوره‌یی‌ مدرن‌ را به‌ خود می‌گیرد. عزاداران‌ بیل‌، در واقع‌ شکل‌ فشرده‌ جهان‌ کابوس‌گون‌ را به‌ نمایش‌ می‌گذارد؛ جهانی‌ که‌ صدای‌ مداوم‌ زنجیر، در شب‌های‌ دلهره‌آورش‌، ترس‌ را در جان‌ خواننده‌ آثار ساعدی‌ می‌نشاند، جهانی‌ که‌ شخص نویسنده‌ نیز از آن‌ در هراس‌ است‌ و می‌کوشد با قصه‌ گفتن‌، بر نیروهای‌ هراس‌آور آن‌ غالب‌ شود، بر نیروهایی‌ که‌ از هر طرف‌ به‌ ذهن‌ و جسم‌ او هجوم‌ می‌آوردند: «در همان‌ حال‌ که‌ با تو، یک‌ دانشجو، یک‌ کارگر، یک‌ همکار، گرم‌ شوخی‌ و مکالمات‌ روزمره‌ بود، زیر بمباران‌ تصاویر و خیالات‌ و شکل‌های‌ کابوس‌گونه‌ بود. فقط‌ کافی‌ بود فرصتی‌ بیابد و فراغتی‌ در فاصله‌ قلم‌ او و کاغذ سفید؛ دکمه‌ این‌ مخزن‌ جادویی‌ زده‌ می‌شد، آن‌ جهان‌ غریب‌ یکباره‌ و به‌ تمامی‌ آشکار می‌شد.»(۳)
و شاید رد کابوس‌های‌ شخصی‌تر ساعدی‌ را در آثاری‌ بتوان‌ یافت‌ که‌ در آنها از هراس‌ زندگی‌ شهری‌ نوشته‌ است؛ هراس‌ حاصل‌ از توطئه‌های‌ پنهانی‌ و هراس‌ از مرگ‌ که‌ دوشادوش‌ زندگی‌، در تعقیب‌ انسان‌های‌ ترسخورده‌ آثار او است؛ هراسی‌ که‌ انگار از ازل‌ با انسان‌ هست‌ و انسان‌ را از آن‌ گریزی‌ نیست؛ و ساعدی‌ این‌ هراس‌ را در قصه‌ «دوبرادر»، در اوج‌ خلاقیت‌، نشان‌ داده‌ است‌. «دو برادر» قصه‌ برادرانی‌ است‌ که‌ در عین‌ کنار هم‌ بودن‌، فرسنگ‌ها از هم‌ فاصله‌ دارند؛ برادر بزرگتر، روشنفکر خانه‌نشینی‌ است‌ که‌ تخمه‌ می‌شکند و رمان‌ می‌خواند و برادر کوچکتر، او را تنبل‌ بیکاره‌یی‌ می‌داند که‌ همیشه‌ باید بار سنگینش‌ را به‌ دوش‌ کشد؛ برادر بزرگتر، دچار بحرانی‌ درونی‌ است؛ و برادر کوچکتر با همدستی‌ زنی‌ که‌ در همسایگی‌ آنها می‌نشیند علیه‌ او توطئه‌ می‌چیند و او را دست‌ می‌اندازد؛ دو برادر به‌ خانه‌یی‌ تازه‌ نقل‌ مکان‌ کرده‌اند که‌ نزدیک‌ قبرستان‌ است‌ و این‌ زمینه‌یی‌ است‌ که‌ از نزدیک‌ شدن‌ برادر بزرگتر به‌ مرگ‌ خبر می‌دهد؛ مرگی‌ که‌ در اطراف‌ او پرسه‌ می‌زند و سرانجام‌، تنهایی‌ و جداافتادگی‌ اجباری‌ برادر بزرگتر، از اجتماعی‌ که‌ او را رانده‌ و منزوی‌ کرده‌، وسوسه‌ خودکشی‌ را به‌ جانش‌ می‌اندازد: «حلقه‌یی‌ درست‌ کرده‌ بود و سرش‌ را از حلقه‌ رد می‌کرد که‌ دوباره‌ آمبولانس‌ آمد و ایستاد و کسی‌ پیاده‌ شد و آمد طرف‌ در. آن‌ وقت‌ همه‌ چیز آماده‌ شد و برادر بزرگ‌ حلقه‌ طناب‌ را دور گردنش‌ حس‌ کرد. نفس‌ راحتی‌ کشید و آهسته‌ گفت‌: شب‌ بخیر.»
و اینجا است‌ که‌ نزدیکی‌ خانه‌ جدید به‌ قبرستان‌، معنا می‌یابد و قبرستان‌، استعاره‌یی‌ می‌شود برای‌ مرگی‌ که‌ بزودی‌ رخ‌ می‌دهد؛ مرگی‌ که‌ نویسنده‌، با نوشتن‌ مقابل‌ آن‌ می‌ایستد گر چه‌، نیروهای‌ بیرون‌ از وجود نویسنده‌، او را به‌ سمت‌ متلاشی‌ شدن‌ می‌رانند و جسمش‌ را روز به‌ روز، تحلیل‌ می‌برند، آنقدر که‌ دست‌ آخر، تکه‌ تکه‌ می‌شود؛ هر چند صدای‌ او همچنان‌ پرقدرت‌ از خلال‌ آثارش‌ به‌ گوش‌ می‌رسد؛ صدایی‌ که‌ ساعدی‌ آن‌ را در درون‌ خود می‌شنید و با آن‌ به‌ جنگ‌ نیروهای‌ پیدا و پنهان‌ جهان‌ می‌رفت‌. نیروهایی‌ که‌ می‌خواستند هر طور شده‌ او را از پا درآورند. ساعدی‌، با نوشتن‌ مقاومت‌ می‌کرد؛ او می‌نوشت‌ بی‌آنکه‌ نوشته‌هایش‌ را توضیح‌ دهد و خود در مصاحبه‌یی‌ گفته‌ است‌: «من‌ بلد نیستم‌ از خودم‌ و آثارم‌ حرف‌ بزنم‌. چون‌ بیشتر گرفتار بیرون‌ و دنیایی‌ هستم‌ که‌ مرا احاطه‌ کرده‌ است‌.»
جهان‌ ساعدی‌ همچنان‌ از پس‌ سال‌ها، ما را به‌ هراس‌ می‌افکند و کابوس‌های‌ جمعی‌مان‌ را بی‌رحمانه‌ پیش‌ چشم‌مان‌ می‌آورد؛ کابوس‌هایی‌ که‌ متاسفانه‌ در چاپ‌های‌ مجدد آثار ساعدی‌، دیگر در قالب‌ نقاشی‌های‌ وهم‌انگیز «سوسن‌آبادی‌» طرح‌ جلد آثارش‌ را جاودانه‌ نکرده‌اند، گر چه‌ آثار ساعدی‌ بدون‌ آنها هم‌ جاودانه‌اند.

پانویس‌:
۱. شناختنامه‌ ساعدی‌/ جواد مجابی‌/ نشر قطره‌، ۱۳۷۸، صفحه‌ ۵۲۴
۲. همان‌ کتاب‌، صفحه‌ ۵۲۶
۳. همان‌ کتاب‌،صفحه‌ ۲۵
نوشته‌: علی‌ شروقی‌
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید