پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا
عشق «شوالیه»یی در برابر «شر»!
«عشق» و «حماسه» دو مفهوم و دو سوژه به هم پیوسته در شعر «احمد شاملو» است. عشق در شعرهای شاملو ماهیتی زمینی و فیزیکی دارد. در واقع جنس کلمات شعر، پرداخت مفهومی آن و کدها و نشانههایی که در عاشقانههای او دیده میشوند به نوعی عشق و معشوق را صاحب تشخص و جسمیت بخوانید عینیت میکنند.
مولفهها و نشانههای شعر شاملو مخاطب را رو در روی جهان شاعرانهیی قرار میدهند که در آن عشق، پایبندی به قوانین و عواطف انسانی و مظهر خیر و نیکی و نقطه مقابل شر و ستم است. در واقع شاعر از بیان عاشقانه و مفاهیم عاشقانه در تقابل و رد هر نوع جبریت و محدودیت و ستم و کجی استفاده میکند و عشق را گزینهیی برای برون رفت، از حقارت و زشتی و تنهایی میداند.
آنگاه که شاعر از جهان خشن پیرامونش خسته و افسرده میشود و تنهایی مثل یک بیماری مزمن عذابش میدهد به دامان عشق و معشوق پناه میبرد و همینجا است که حماسه و آرمانخواهی وارد شعرهای عاشقانه احمد شاملو میشود. درست هنگامی که عشق به عنوان جوابیه و ردیهیی بر تنهایی، خشونت، ستم و مرگ در شعر او عمل میکند، خودآگاه یا ناخودآگاه آرمان و حماسه نیز در شعرهای عاشقانهاش دیده میشوند. در واقع این نزدیکی و پیوند بین دو مفهوم «حماسه و عشق» از روحیه «عدالتخواه و آرمانگرای» شاعر سرچشمه میگیرد: «پس پشت مردمکانت / فریاد کدام زندانی ست/ که آزادی را / به لبان برآماسیده / گل سرخی پرتاب میکند؟ / ور نه / این ستاره بازی / حاشا / چیزی بدهکار آفتاب نیست.»
(ابراهیم در آتش؛ شبانه)
اصولا در طول تاریخ شعر فارسی، شعر عاشقانه به واسطه فضاهای دو قطبی (عاشق و رقیب) و حقانیت دادن به عاشق و تلاش او، با حماسه بیگانه نبوده؛ اما «شاملو» از عشق، مفهومی والا میسازد تا خشونت و تنهایی و مرگ و ستم را به چالش بکشد و با عشق و شور آن، عواطف انسانی و نبوغ و تفکر را غنی و برجسته کند و در برابر شر و پلیدی قرار دهد.
عواملی که از آنها یاد شد، سبب میشوند که شعرهای عاشقانه شاملو، تا حدودی به شعرهای عاشقانه «لورکا» نزدیک شوند؛ چرا که سیاسیترین شعرهای «لورکا» عاشقانهترین شعرهای او بودند و عاشقانههایش؛ سیاسیترین شعرهایش.
در شعر «شاملو» هم، نوعی گلایه، انتقاد، خشم و خروش و آرمانگرایی وجود دارد، که شعر عاشقانه او را از هم نسلان دیگرش متفاوت میکند و جهان شعری خاص خودش را پیدا میکند.
«معشوق» در شعر او «جسم و ذات» دارد و تشخص پیدا میکند. در واقع گاه به نظر میرسد شعرهای عاشقانه او خطاب به شخصی خاص و مشخص (شاید آیدا) است؛ نوع کلمات به کار رفته در شعرها، معمولاص توصیفی و تصویری است؛ در واقع باید گفت اشعار عاشقانه او؛ بیانی تصویری توصیفی، دارند و به واسطه این توصیفات دقیق و تصاویر سازنده مکمل، ما با تجسمی زنده و قابل فهم از «عشق و معشوق» روبرو میشویم. اینجا است که معشوق جاندار و قابل فهم و لمس، به عصیان زنده و آشکار علیه بدی و زشتی بدل میشود و همچون «شوالیهیی» رو در روی آنها میایستد!:
«و چشمانت با من گفتند / فردا روز دیگریست / آنک چشمانی که خمیرمایه عشق است! / وینک مهر تو: /نبرد افزاری / تا با تقدیر خویش / پنجه در پنجه کنم / آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم / به جز عزیمت نا بهنگامام گریزی نبود / چنین انگاشته بودم / آیدا / فسخ عزیمت جاودانه بود / میان آفتابهای همیشه / زیبایی تو لنگریست / نگاهت / شکست ستمگریست/ و چشمانت با من گفتند / که فردا / روز دیگریست.»
(آیدا در آینه، قسمتی از شعر شبانه)
اگر چه شاملو در عاشقانههایش از عشق صحبت میکند، اما این عشق کارکردها و رویکردهای مختلفی پیدا میکند و در هر شعر با شیوه و کنشی خاص، خودش را نشان میدهد؛ گاه به عنوان نقطه مقابل بدی و شر، گاه در حد ستایش و مدح معشوق و گاه با رویکردی هستیشناسانه و شناختشناسانه.
شاملو گاه از عشق به عنوان عاملی برای مکاشفه جهان و شناخت انسان استفاده میکند؛ و در چنین شرایطی عشق در شعر او ماهیتی هستی شناسانه و فلسفی (حتی عرفانی) پیدا میکند.
در برخی از شعرهای عاشقانه شاملو با عشقی روبرو میشویم که به عنوان یک غریزه اصیل و مهم انسانی، سعی در مکاشفه و جذب غرایز و خصایص دیگر انسان و زندگی را در خودش دارد؛ مفاهیم، خصایا و غرایزی مانند عدالت، آزادی، معصومیت، تکامل، شادی و مهربانی، خشم، تنهایی و ترس. از این منظر، عشق در شعر شاملو گاه تجلیگاه و مرکز ثقل غرایز و خصایص خوب بشری میشود و به این واسطه، ناخودآگاه یا خودآگاه «عشقی متعهد» و آرمانگرا میشود؛ عشقی که با این عناصر در معشوق متجلی میشود و از معشوق یک قهرمان و یک ناجی میسازد و «عشق و معشوق» در شعر او به واسطه عناصری که ذکر شد و رویکرد هستیشناختی و آرمانی عشق رنگ و بوی حماسه به خود میگیرد: «در خلایی که نه خدا بود و نه آتش/ نگاه و اعتماد تو را به دعایی نومیدوار/ طلب کرده بودم/ جریانی جدی/ در فاصله دو مرگ/ در تهی میان دو تنهایی/ نگاه و اعتماد تو بدین گونه است!/ شادی تو بیرحم است و بزرگوار/ نفست/ در دستهای خالی من/ ترانه و سبزیاست/ من/ بر میخیزم/ چراغی در دست، چراغی در دلم/ زنگار روحم را صیقل میزنم./ آینهیی برابر آینهات میگذارم/ تا با تو / ابدیتی بسازم.»
(باغ آینه، قسمتی از شعر باغ آینه)
رضا قنبری
منبع : روزنامه اعتماد
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران توماج صالحی سریلانکا کارگران حجاب رهبر انقلاب پاکستان دولت مجلس شورای اسلامی رئیسی سید ابراهیم رئیسی رئیس جمهور
کنکور هواشناسی سازمان سنجش تهران فضای مجازی اینترنت سیل شهرداری تهران پلیس سلامت فراجا قتل
قیمت خودرو قیمت طلا قیمت دلار خودرو بازار خودرو دلار بانک مرکزی قیمت سکه ایران خودرو سایپا بورس ارز
تلویزیون سینمای ایران امیر تتلو ترانه علیدوستی کتاب سریال تئاتر شعر مهران مدیری
کنکور ۱۴۰۳ باتری
اسرائیل آمریکا روسیه رژیم صهیونیستی غزه فلسطین جنگ غزه چین اوکراین اتحادیه اروپا ترکیه طوفان الاقصی
فوتبال استقلال لیگ برتر انگلیس فوتسال بازی تیم ملی فوتسال ایران تراکتور باشگاه استقلال باشگاه پرسپولیس پرسپولیس بارسلونا رئال مادرید
هوش مصنوعی همراه اول ناسا فیلترینگ اپل فناوری ایلان ماسک تبلیغات سامسونگ تیک تاک
سلامت روان فرونشست زمین استرس داروخانه پیری سرکه سیب دوش گرفتن