پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


نگرش پست مدرن در یک بوس کوچولو به مرگ


نگرش پست مدرن در یک بوس کوچولو به مرگ
حال دیگر می توان گفت در این سه گانه (بوی کافور عطر یاس، خانه ای روی آب و یک بوس کوچولو)کسوت مرگ از ادبیات مدرن و روشنفکری ما به سینمایی پست مدرن انتقال پیدا کرده است. تصور مدرنی که هدایت، صادقی، ساعدی و گلشیری به طور مستقیم یا غیرمستقیم از مرگ در آثار خود می تاباندند، فقط حسی فروداده و ناکام از زندگی را ارضا می کرد. تلخی و ناکامی (شبلی هم به تلخی عادت دارد حتی قهوه را هم تلخ می نوشد!) از زندگی و جامعه معاصر که در درون نویسنده انباشته می شد، با نوشتن و خلق صحنه ها و آدم هایی در حال یا به سوی مرگ، اندکی قرار می یافت. خوانندگانی با سوابق و علایق مشترک با نویسنده نیز با خواندن این ادبیات دچار خلسه و رهایی درونی می شدند. گستره این ادبیات تنوع زیادی دارد: از بوف کور یاس آلود و سراسر نومید تا ملکوت و بیل و آثار امیدوارانه تر گلشیری. اما همه آنها با نفی نگاه سنتی به مرگ و تلقی پوچ انگارانه ای از مرگ، مرگ های تلخ و زندگی های بی فایده برای شخصیت های خود می ساختند.
سه گانه بوی کافور عطر یاس با نگرشی دینی به مرگ، خانه ای روی آب با نگرشی اجتماعی و یک بوس کوچولو با نگرشی فردی، با آنکه اقتباسی تطور یافته از همه این ادبیات است اما برخلاف همه آنها نگرشی پست مدرن به مرگ دارد. چه آنکه اگر آدم ها و داستان های این فیلم ها را به دغدغه های روشنفکری در ایران تعبیر کنیم، صرفاً به تحلیل های تاریخی و اجتماعی از این طبقه بسنده کرده و از بحثی سینمایی و هنری دور شده ایم. مهم ترین اتفاق در این سه گانه- خصوصاً یک بوس کوچولو- تفسیری ساده و بی ریا و عاری از تاملات نهیلیستی و مدرن از مرگ است. مرگ به مثابه یک اتفاق، پریدن یک کبوتر، پرواز پارچه ای سیاه و یا بوسه ای کوچک خلاصه شده است. حتی برخلاف دو اثر قبلی در یک بوس کوچولو از تعابیر دینی و مذهبی مرگ نیز تا حدی گریخته شده است و فیلمساز سعی کرده مرگ را بدون عنوان و صرف نظر از آنچه تعبیر و تفسیرهای مردم است نمایش دهد. البته نام فیلم برگرفته از روایتی با همین مضمون از معصوم(ع) است، اما شخصیت پردازی و فضا سازی فیلم بی ارتباط با ایده و نشانه مذهبی است. چه حتی با لحن انتقاد اجتماعی، نگرشی از دین و مذهب را که باعث چنین مشکلاتی شده، مقصر قلمداد می کند. به هر حال (یک بوس کوچولو) درصدد نفی یا اثبات نگرش دینی مرگ نیست بلکه به اقتضای طبع پست مدرنش مرگ را جدا از سایر چیزها می بیند.
در حقیقت مرگ در یک بوس کوچولو موضوع نیست بلکه ماجرا است و به نحوه های مختلف اتفاق می افتد. مرگ های اصلی: مرگ سعدی، مرگ شبلی و مرگ هاشم پور هریک مرگ هایی فرعی را نیز در زمینه خود دارند. که به نوعی مقدمه مرگ دلخراش یا آرام آنها است: مرگ پسر سعدی، مرگ قناری، مرگ پدر زن نزولخوار. این تنوع در مرگ بیش از آنکه برای نشان دادن تقابل و تفاوت مرگ ها باشد بیشتر به خود مرگ و ناگهانی بودن و حضور ساده آن اشاره دارد. جدال در پوچی و اثبات زندگی و مرگ و نفی یا ندیدن نشانه های غیر مادی و ماورایی مرگ که از مهم ترین مشخصه های مرگ در ادبیات مدرن بودند، در یک بوس کوچولو یا با شخصیت شبلی به در آغوش کشیدن مرگی دوست داشتنی بدل شده است و یا در شخصیت سعدی (که آشکارا کنایه به زندگی نویسنده جنجالی و فرنگ نشین است) با تمام وجود دچار حیرت شده و همه آموزه ها و ادعاهای گذشته را از یاد برده است. فیلم البته به نحو ظریفی نمی خواهد با کنار هم قرار دادن دو شخصیت متفاوت سعدی و شبلی (چه خوب که اسمش حافظ نشده!) با هویت اجتماعی و ادبی مشخص که نمونه آن در تاریخ و حال ادبیات ایران وجود دارد، درباره آنها دست به قضاوت بزند. هرچند که رد پای حدیث نفس و عقاید و خاطرات گذشته مثل ادای دین به گلشیری در آن واضح است و هرچند که سعدی عقل اندیش به صرافت گریز از سانسور و طلب آزادی و رهایی از پایبندی های خانوادگی و سیاسی و ایرانی از همه چیز دل می کند و به جهان سفر می کند و شبلی با آن که شرایطی کمابیش مشابه دارد به زندگی عاشقانه تن می دهد و از همه چیز زندگی برای زندگی دست می شوید. اما همه این، چنان می شود که در پایان چیزی که بستر تمایز و تعریف های جداگانه این دو را شکل می دهد، مرگ باشد. زندگی خانواده، وطن، تاریخ، روشنفکری، ایران و اوضاع بسامان و نابسامان مملکت در این فیلم به کمک لغت مرگ و لحظه های نزدیک آن درک می شوند. بدون آنکه در ماهیت جدال برانگیز این مفاهیم دخالتی شود. این نکته وجه تمایز دیگری از این سه گانه با ادبیات مشابه است. میدان نقش جهان، کوروش، کوه های کردستان و... با نماهای باز هر یک جغرافیای وطن را به مفهومی بیان می کنند که محیط مرگ سعدی و شبلی شده اند و قرار است تا ساعتی دیگر گور آنها شود، نه وطن با تعاریف معهود تاریخی و روشنفکری و... دست آخر می فهمیم مرگ پسر سعدی در جایی اتفاق افتاده که از لحاظ قومی کمترین ارتباط را با زندگی و منش آنها داشته است. سعدی نیز در همانجا به خاک می افتد. (چه تعریف جالبی: وطن همان جا است که می میری و به خاک سپرده می شوی!)
سایر مفاهیم و عناصر در یک بوس کوچولو در چنین رابطه ای با مرگ شناخته می شوند. شخصیت ها و روابط آنها و حتی عقاید و تصورات تکراری و همیشگی این آدم ها با محک مرگ سنجیده می شوند. داستان با لحظه دردناک مرگ شخصیتی که مخلوق شبلی است آغاز می شود در همین لحظه شبلی نیز به تصمیم نهایی خود یعنی اقدام به خودکشی نزدیک شده است، اما مرگ (ظاهری) قناری و ورود مهمان گریزان از مرگ (سعدی) باعث ناکامی او می شود. فرشته مرگ شبلی را از مرگ دور می کند تا با نشان دادن چند مرگ به او ارزش زندگی و مرگ او را یادآوری کند. بقیه داستان به وا گویه های سعدی و شبلی از زندگی شخصی و اجتماعی شان که بازتابی از زندگی روشنفکر ایرانی نیز هست می گذرد. دیالوگ های فخیم و گاه پرطمطراق سعدی و شبلی (با بازی حیرت انگیز رضا کیانیان) و تماشای آخرین تصویرهای ایران که دو محتضر قبل از مرگ می توانند ببینند خلاصه می شود. سعدی و شبلی هر دو به نزدیکی مرگ خود آگاهی یافته اند و فرشته مرگ را به چشم دیده اند. اما از درک زبان یکدیگر عاجزند. سعدی اصلاً متوجه فرا رسیدن لحظه مرگ شبلی در مکانی که به بهشت شبیه است نمی شود و جای بوسه فرشته را نیز نمی بیند. شبلی هم از درک لحظه های دردناک سعدی ناتوان است.
در ساعت های قبل از مرگ که تجربه ای غیر قابل روایت است (چون آدم بعدش مرده!) نوعی وقوف بر اشیا (یقظه) بر شخص مستولی می شود. سعدی با آنکه مدرنیست است اما با دیدن پارچه ای سیاه به نزدیکی مرگ خود آگاهی می یابد. اما این آگاهی کامل نیست. از طرفی رنج قاطری که شلاق می خورد را با تمام وجود حس می کند و در برابر درشکه چی می ایستد. در عین حال وجود آدم های داستان شبلی را که مرز واقعیت و خیال را گذرانده اند منکر می شود. مرگ برای سعدی بدگمانی، حیرت و ورود به حفره ای سیاه است. لحظه جان دادن او در قبرستانی که پسرش در آن خفته دردناک است. شباهت مرگ او با مرگ هاشم پور که در گور خودکنده اش مدفون می شود، ناکامی زندگی و مرگ او را تکمیل می کند. این شباهت ها و قرینه سازی های بدیع در مرگ با ادبیات مدرن مرگ ما شباهت ندارد.

حمیدرضا بیات
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید