پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


تکنولوژی خردورز در جامعه فراصنعتی


دانیل بل در این مقاله به نشانه هایی از تغییرات اجتماعی در حرکت از جامعه صنعتی به جامعه فراصنعتی اشاره می کند و با تعریف این مفاهیم و مشخص کردن عناصر اصلی جامعه فراصنعتی تأکید می کند که جامعه فراصنعتی جامعه صنعتی نمی شود، همانطور که جامعه صنعتی نیز جایگزین جامعه مبتنی براقتصاد کشاورزی نشد. بلکه اشکال تازه ای پدیدار می شوند که موجب انسجام بافت کلی جامعه خواهند شد.
اصطلاح «جامعه فراصنعتی» به سرعت وارد ادبیات جامعه شناسی شده است و خوب یا بد، به نظرماندگار می رسد. به یک معنا پذیرش چنین اصطلاحی، منطقی و قابل درک است. از زمانی که معلوم شد می توان کشورهایی با نظام های اجتماعی مختلف را تحت عنوان مشترک «کشورهای صنعتی» نامید، ناگزیر جوامعی که رکن اصلی اقتصادشان بیشتر استخراج منابع طبیعی بود تا تولید، کشورهای «پیش صنعتی» نام گرفتند و از هنگام پدیدآمدن تغییرات چشم گیر در تکنولوژی، آدمی توانست به «جوامع فراصنعتی» نیز بیندیشد.
ایده جامعه فراصنعتی، پیشگویی قطعی آینده نیست بلکه فرضیه ای نظری است که در دهه های آینده می توان آن را با واقعیت جامعه شناختی سنجید. به اعتقاد من، این ویژگی های جدید را نمی توان تحت عناوینی چون «جامعه دانش» قرارداد زیرا اگر چه تمام این عناصر در جامعه را نشان می دهند. می دانم که بعضی نویسندگان (مانند هرمان کان Herman Kahn) که اصطلاح «جامعه فراصنعتی» را به کار می برند برگسترش بخش خدمات در اقتصاد تأکید کرده اند. حال آنکه در «جامعه فراصنعتی»، آنگونه که من تعبیر می کنم، بخش خدمات نقش محوری ندارد. من به دو دلیل اصطلاح «جامعه فراصنعتی» را به کار می برم: اول برای تأکید بر ماهیت انتقالی این تغییرات و دوم برای تأکید بر نقش محوری نوعی تکنولوژی خردورز. با این همه، چنین تأکیداتی به معنای آن نیست که تکنولوژی عامل اولیه تمامی تغییرات اجتماعی دیگر است زیرا تا به حال هیچ مفهومی نتوانسته است همه واقعیت اجتماعی را در برگیرد. هر مفهومی مانند منشوری است که برخی تصاویر را از میان دیگر تصویرها انتخاب می کند تا تغییرات تاریخی را برجسته سازد و یا در مواردی خاص به برخی پرسش ها پاسخ دهد.
تکنولوژی خردورز
به بیان کلی، جامعه صنعتی برتکنولوژی ماشین استوار است، حال آن که شکل گیری جامعه فراصنعتی مبتنی بریک تکنولوژی خردورز است. مشخصه های اصلی ساختاری در جامعه صنعتی «کار» و «سرمایه»اند. اما در جامعه فراصنعتی مشخصه های اصلی «اطلاعات» و «دانش» هستند. (منظور از «اطلاعات»، همه داده های اساسی است، داده هایی مانند لیست های حقوقی، صورتحساب های بانکی، جدول برنامه ریزی تولید، تحلیل موجودی کالا، داده های آماری و پژوهش هایی که در ارتباط با بازار صورت می گیرد و منظور از «دانش» احکام منطقی یا نتایج تجربی ای است که به شکلی سیستماتیک با دیگران به تبادل گذاشته می شود.) بنابراین، سازمان اجتماعی یک واحد فراصنعتی با یک واحد صنعتی تفاوت بسیار دارد. این تفاوت را می توان در اختلاف میان ویژگی های اقتصادی این دو واحد دید. کالاهای صنعتی در واحدهای مشخص و قابل تفکیک تولید می شوند و درست مانند یک قرص نان یا یک اتومبیل، مبادله، معامله، مصرف و تمام می شوند. خریدار محصول را از فروشنده می خرد و مالکیت قانونی قرارداد تعیین می کند. ولی «اطلاعات» و «دانش» مصرف یا تمام نمی شوند. دانش یک محصول اجتماعی است و مسائل مربوط به هزینه، قیمت یا ارزش آن بسیار متفاوت با محصولات صنعتی است. در ساخت کالاهای صنعتی می توان نوعی تابع معادلاتی برای تولید فراهم آورد (یعنی معادله ای برای تعیین نسبت میان سرمایه و کار) و از طریق این تابع می توان اندازه هرکدام از عوامل را در فرآیند تولید و همچنین هزینه نسبی آن را معین کرد. اگر سرمایه، کار متجسم باشد، می توان از «نظریه ارزش کار» سخن گفت: اما وجه مشخصه جامعه فراصنعتی، نه «نظریه ارزش کار» بلکه «نظریه ارزش دانش» است. در این جامعه قانونمندی (codification) دانش است که جهت دهنده ابداعات می شود. دانش حتی پس از فروش هم، بازنزدتولیدکننده اش باقی می ماند. دانش «کالایی اشتراکی» است که به دلیل ویژگی خاص خود همین که پدیدآمد برای همگان قابل دسترس است. از این رو اشخاص و مؤسسات اقتصادی انگیزه چندانی برای صرف هزینه در راه تولید چنین کالایی (دانش) ندارند، مگر اینکه بتوانند حق انحصاری آن را ـ مثلاً به صورت حق تألیف یا حق ثبت ـ در اختیار داشته باشند. اما هرچه که می گذرد حق ثبت ها دیگر ضمانتی برای انحصار نیستند. بسیاری از شرکت ها همین که می فهمند رقیبی می تواند به سرعت تغییراتی در محصول ایجاد کرده و مسأله حق ثبت را منتفی کند، دیگر پولی برای تحقیقات خرج نمی کنند. عین همین موضوع در مورد مسأله حق تألیف وجود دارد. وقتی که همه افراد، مدارس و کتابخانه ها می توانند هرنوشته ای را که نیاز دارند از روی کتابها و مجلات فنی زیراکس کنند و یا می توانند هر نوع موسیقی یا فیلمی را که بخواهند روی نوارهای ضبط صوت یا نوارهای ویدیو ضبط کنند، برخورد با مسأله حق تألیف روزبه روز برای پلیس دشوارتر می شود.
اگر انگیزه تولید دانش که نفع خاصی در پی نداشته باشد روز به روز برای افراد و شرکت ها کمتر شود، آنگاه مسؤولیت تقبل هزینه های لازم و تلاش برای تولید دانش بردوش برخی واحدهای اجتماعی خواهدافتاد، حال این واحد اجتماعی می تواند دانشگاه، یا دولت باشد. از آنجایی که در مورد این کالا (دانش) هیچ معیاری برای بازار وجود ندارد (یعنی این که چگونه می توان ارزش «پژوهشی پایه ای» را برآوردکرد؟ لذا نظریه اقتصادی رویارویی این چالش قرار می گیرد که اطلاعات و دانش را برای مصرف کننده «قیمتگذاری» کند و یک خط مشی سرمایه گذاری برای تولید دانش که از نظر اجتماع مطلوب باشد، طراحی کند. مثلاً اینکه چه مقدار پول باید برای تحقیقات پایه هزینه کرد، یا این که تخصیص منابع برای آموزش و پرورش چگونه و در چه زمینه هایی باید باشد و یا این که در چه عرصه هایی از بهداشت «بازدهی بهتری» به دست خواهیم آورد و مسائلی از این دست.
اقتصاد اطلاعات
از لحاظ فنی، مشکل عمده جامعه فراصنعتی پدید آوردن یک «زیرساخت» (عناصر نگه دارنده و تقویت کننده نظام اقتصادی) متناسب با شبکه های ارتباط جمعی در حال رشد تکنولوژی های اطلاعاتی دیجیتال است، شبکه هایی که جوامع فراصنعتی را به هم پیوند بزنند.
اولین «زیرساخت» در جوامع، تسهیلات مربوطه به حمل و نقل کالا و مردم ـ مثل راه ها، آب راه ها، راه آهن و خطوط هوایی ـ است.
«زیرساخت» بعدی تسهیلات انتقال انرژی ـ مانند خطوط لوله نفت، گاز و خطوط انتقال برق ـ است. «زیرساخت» سوم شامل وسایل ارتباطات راه دور ـ عمدتاً تلفن، رادیو و تلویزیون ـ می شود. اما امروز با رشد انفجاری کامپیوترها و پایانه های اطلاعاتی و با کاهش سریع هزینه های محاسبه و ذخیره اطلاعات، مسأله پیوند راه های مختلف انتقال اطلاعات در کشور، به موضوع عمده سیاست های اجتماعی و اقتصادی تبدیل می شود.
«اقتصاد اطلاعات» ویژگی های متفاوتی نسبت به «اقتصاد کالا» دارد. روابط اجتماعی جدیدی که شبکه های اطلاعاتی به وجود می آورند (از روابط متقابل کاری میان گروه های پژوهشی به واسطه پایانه های کامپیوتری گرفته تا همگن سازی های وسیع فرهنگی که توسط تلویزیون پدید می آید) دیگر آن الگوهای اجتماعی قدیمی ـ یا روابط کاری ـ جامعه صنعتی نیستند. با پدیدار شدن چنین جامعه ای، شاهد بنیان های اجتماعی بسیار متفاوتی نسبت به ساختارهایی که تاکنون شناخته ایم خواهیم بود.عناصر اصلی جامعه فراصنعتی
جامعه فراصنعتی جایگزین جامعه صنعتی نمی شود، همان گونه که جامعه صنعتی نیز جایگزین جامعه مبتنی بر اقتصاد کشاورزی نشد.
شکل های تازه ای که پدیدار می شوند بر اشکال پیشین استوارند، برخی مشخصه های قدیمی را می زدایند و بافت کلی جامعه را منسجم تر می کنند. بنابراین بی فایده نخواهد بود که برخی ابعاد مهم و تازه جامعه فراصنعتی مورد توجه قرار گیرد:
۱ـ مرکزیت یافتن دانش نظری
وجود جوامع همیشه برپایه دانش بوده است. اما امروز در این قاعده تغییری پدید آمده، اینک این قانون بندی (Codification) دانش نظری و علم مواد است که اساس ابداعات تکنولوژیک قرار می گیرد. این موضوع پیش از همه در صنایع علمی جدید ـ صنایع کامپیوتر، الکترونیک و نوری و پلیمری که مشخصه سه دهه پایانی قرن اند قابل مشاهده است.
۲ـ ایجاد یک تکنولوژی خردورز جدید:
ما از طریق روش های جدید ریاضی و اقتصادی ـ به اتکای برنامه ریزی خطی کامپیوتری و دیگر پردازش ها ـ می توانیم تکنیک های مدل سازی، شبیه سازی و سایر ابزار تحلیل سیستم ها و نظریه های تصمیم گیری را به کار گیریم تا برای مسائل اقتصادی و مهندسی ـ اگر نه اجتماعی ـ راه حل های «عقلانی» و مؤثرتری بیابیم.
۳ـ گسترش طبقه دانش ورز
گروهی که سریع ترین میزان رشد را در درون جامعه دارد طبقه کارشناسان و متخصصان است. در آمریکا این گروه به اضافه مدیران، ۲۵ درصد نیروی کار ۸۰ میلیون نفری سال ۱۹۷۵ را تشکیل می دادند. تا سال ،۲۰۰۰ این طبقه بزرگترین گروه منفرد جامعه خواهد شد.
۴ـ تغییر جهت از کالا به خدمات:
در هر نوع جامعه ای یک بخش بزرگ خدماتی وجود دارد. در جوامع پیش صنعتی این بخش عمدتاً خانگی و بومی است (درانگلستان، تا حدود سال ۱۸۷۰ این طبقه بزرگترین طبقه منفرد جامعه بود) در جوامع صنعتی بخش خدمات شامل تسهیلات حمل و نقل و فعالیت های مالی ـ که عوامل کمکی تولید کالا هستند ـ و خدمات فردی (آرایشگاه ها، رستوران ها و مانند آن) می شود. اما در جامعه فراصنعتی، خدمات جدید عمدتاً خدمات انسانی ( بویژه خدمات بهداشتی، آموزشی و اجتماعی) و خدمات کارشناسی و تخصصی (مانند پژوهش ها، بازاریابی ها، خدمات کامپیوتری و تحلیل سیستم) هستند. گسترش این خدمات مانعی برای رشد اقتصادی و منشأ تورمی ماندگار می شود.
۵ـ تغییر در ویژگی کار:
در جهان پیش صنعتی، زندگی نبردی است با طبیعت، نبردی که در آن انسان ها امکان حیات خویش را از چنگ خاک، آب یا جنگل به در می آورند، به صورت گروه های کوچک کار می کنند و اسیر تحولات و دگرگونی های طبیعت اند. در جامعه صنعتی، کار یعنی دست و پنجه نرم کردن با طبیعت مصنوع، کشاکشی که در آن دستگاه ها و ماشین ها همزمان با تولید کالاها و مواد برانسان سیادت می یابند. اما در جهان فراصنعتی، کار پیش از هر چیز «کشاکشی است میان انسان ها» ( میان کارمند و ارباب رجوع، پزشک و بیمار، میان معلم و دانش آموز و یا میان گروه های پژوهشی، اداری و خدماتی). بنابراین، طبیعت و مصنوعات در فعالیت های روز مره و کارها نقشی ندارند. آدم ها باید یاد بگیرند با هم زندگی کنند. این در تاریخ جامعه انسانی وضعیتی کاملاً جدید و بی مانند است.
با توجه به اینکه وجه مشخصه جامعه فراصنعتی نه «نظریه ارزش کار» بلکه «نظریه ارزش دانش» است
و در چنین جامعه ای قانونمندی (Condification) دانش است که جهت دهنده ابداعات می شود. ابعاد عمده جامعه فراصنعتی
از یک سو به مرکزیت یافتن دانش نظری منتهی می شود و از سویی دیگر به وسعت یافتن بخش خدمات در مقابل اقتصاد تولیدی.
دانیل بل در این مقاله اشاره می کند که جامعه فراصنعتی هیچگاه جایگزین جامعه صنعتی نمی شود
همانگونه که جامعه صنعتی نیز هرگز نتوانست جایگزین جامعه مبتنی بر اقتصاد کشاورزی شود.
وی از جمله ویژگی های جامعه فراصنعتی به مواردی چون مرکزیت یافتن دانش نظری، ایجاد تکنولوژی خردورز، گسترش طبقه دانش ورز،
تغییر جهت از کالا به خدمات و تغییر در ویژگی کار اشاره می کند
که در بخش نخست این مقاله به این پنج خصوصیت اشاره شد.
گروه اندیشه

۶ـ نقش زنان:
کار در بخش صنعتی ( مثلاً کارخانه) عمدتاً کار مردان بوده است. زنان معمولاً از این بخش برکنار بوده اند. اما کار در بخش های فراصنعتی ( مانند خدمات انسانی) فرصت های شغلی گسترده ای برای زنان فراهم می کند. برای نخستین بار می توان گفت که زنان تکیه گاه امنی برای استقلال اقتصادی خواهند داشت. از جمله شواهد این امر سیر صعودی سهم زنان در نیروی کار، افزایش تعداد خانواده هایی که بیش از یک حقوق بگیر ثابت دارند و بیش تر شدن طلاق است، طلاق هایی که دلیل آن احساس روز افزون عدم وابستگی اقتصادی زن نسبت به مرد است.
۷ـ تغییر خصوصیت علم:
از قرن هفدهم تاکنون، مجامع علمی، نهادهایی بی همتا در جامعه انسانی بوده اند و اقتدار معنوی خاصی داشته اند. این مجامع در حقیقت جویی انقلابی و در رویه ها و روش های شان صریح و بی پرده بوده و مشروعیت شان را از این اعتقاد به دست می آورند که هدف علم، نه رسیدن به نتایج فنی خاص بلکه خود کسب دانش است. برخلاف دیگر مجامع دارای اقتدار (به خصوص گروه های مذهبی و جنبش های سیاسی) عقایدشان را نه «عامیانه» کرده اند و نه تحمیل کننده جزم های رسمی بوده اند. حتی تا چندی پیش، لازم نبود علم درگیر بوروکراسی تحقیقات و یا جوابگوی اهداف باشد که دولت تعیین می کند. نیازی نبود که نتایج کارهای علمی بر اساس فواید فنی آنها «سنجیده» شود. امروز علم نه تنها با تکنولوژی بلکه به گونه ای جدایی ناپذیر با امور نظامی و با تکنولوژی های اجتماعی و نیاز های جامعه در هم آمیخته است. در تمام این موارد ـ که مشخصه اصلی جامعه فراصنعتی است ـ ویژگی نهادهای جدید علمی برآینده دانش و پژوهش آزادانه اهمیتی اساسی خواهد داشت.
۸ـ جایگاه ها (Situses) به عنوان واحد سیاسی:
توجه اصلی اکثر تحلیل های جامعه شناختی معطوف به طبقات یا لایه های اجتماعی است، یعنی واحدهای اجتماعی افقی که رابطه بالا دست ـ پایین دست با یکدیگر دارند اما در مورد بخش های جامعه فراصنعتی شاید بهتر باشد تحلیلها براساس جایگاه افراد صورت پذیرد. درتحلیل تعلق سیاسی آنچه بیشتر اهمیت دارد مجموعه ای از نظام های عمودی است (که شامل افراد در سطوح مختلف اقتدار می شود) در جامعه فراصنعتی چهار جایگاه عملکردی ـ علمی، فنی (یعنی مهارت های کاربردی مانند مهندسی، پزشکی، اقتصادی) اداری و فرهنگی ـ و پنج جایگاه نهادی ـ مؤسسات اقتصادی، هیأت های دولت، مجتمع های دانشگاهی و تحقیقاتی، مجتمع های اجتماعی (مانند بیمارستانها و مراکز خدمات اجتماعی) و ارتش ـ و جود دارد. عقیده من این است که تضاد منافع اصلی، میان گروههایی خواهد بود که هر کدام به جایگاه خاصی تعلق دارند و معتقدم که تعلق به این جایگاه می تواند چنان قوی باشد که مانع جذب سازمانی گروههای متخصص جدید در یک طبقه منسجم اجتماعی شود.۹ـ شایسته سالاری:
یک جامعه فراصنعتی، که پیش از هر چیز جامعه ای فنی است، بیشترین اعتبار و بهترین مناصب را براساس میزان تحصیلات و مهارت ها به افراد اعطا می کند و کمتر مبنا را بر دارایی یا اصالت های خانوادگی و موروثی قرارمی دهد. (هرچند که این معیارها می توانند تعیین کننده امتیازات فرهنگی یا ثروت افراد باشند) شایسته سالاری ناگزیر به مسأله ای حیاتی درباره ارزشها تبدیل خواهد شد. من دریکی از مقالات خود کوشیدم ویژگی شایسته سالاری را مشخص کنم و از ایده یک «شایسته سالاری منصفانه» یا این ایده که «شایسته» کسی است که در عین برابری با دیگران کار بزرگی انجام داده باشد، دفاع کردم. (مقاله «مساوات منصفانه» نوشته دانیل بل، نشریه دیالوگ، جلد ۸ شماره ۲سال ۱۹۷۵).
اشکال تازه رقابت
۱۰ـ پایان کمبود؟
اکثر سوسیالیست ها و نظریه های آرمان گرایانه قرن نوزدهم تقریباً تمامی کاستی های جامعه را به کمبود کالاها و رقابت انسانها برای دستیابی به این کالاهای کمیاب نسبت می دادند. درواقع یکی از رایج ترین تعاریف علم اقتصاد، اقتصاد را هنر تخصیص مناسب کالاهای کمیاب بین طرف های رقیب می داند. مارکس و دیگر سوسیالیست ها معتقد بودند که فراوانی پیش شرط سوسیالیسم است و مدعی بودند که تحت نظام سوسیالیستی احتیاجی به اتخاذ قوانینی برای توزیع عادلانه نخواهد بود زیرا برای همگان به اندازه نیازشان کالا وجود خواهد داشت. از این جنبه، کمونیسم به معنای از میان رفتن علم اقتصاد یا «تجسم مادی» فلسفه بود اما کاملاً روشن است که ماهمیشه دچار کمبودیم. منظورم فقط کمبود منابع نیست (زیرا در این باره هنوز بحث است) بلکه می خواهم بگویم که جامعه فراصنعتی، به لحاظ طبیعت اش کمبودهای جدیدی به همراه خواهد آورد که نویسندگان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم هرگز تصور آن را هم نکرده بودند. سوسیالیست ها و لیبرال ها از کمبود کالاها سخن گفته اند، حال آن که در جامعه فراصنعتی همانطور که اشاره کردم دچار کمبود وقت و اطلاعات خواهیم بود. مشکل تخصیص همچنان برجا خواهد بود. در شکل بی رحمانه تر آن، حتی انسان مجبور می شود چگونگی صرف اوقات فراغت رابراساس معیارهای اقتصادی ارزیابی کند.
۱۱ـ اقتصاد اطلاعات:
اطلاعات به لحاظ سرشت خود، کالا (یا یک دارایی) جمعی است ونه خصوصی. در تجارت کالاهای خصوصی بدیهی است که بین تولیدکنندگان باید نوعی استراتژی «رقابتی» وجود داشته باشد تا مؤسسه ای کم کار یا انحصارگر نشود. اما در مورد سرمایه گذاری مطلوب اجتماعی در زمینه دانش ناچاریم که استراتژی «تعاونی» در پیش گیریم تا وسعت و کاربرد دانش در جامعه راافزایش دهیم. این مشکل جدید که در ارتباط با مسأله اطلاعات است، اقتصاددانان و تصمیم گیرندگان را رویاروی جذاب ترین چالش ها قرارمی دهد، چالش هایی هم درزمینه نظری و هم درزمینه سیاستگذاری های جامعه فراصنعتی.
گرایش عمومی
ابعاد عمده جامعه فراصنعتی که قبلاً به آنها اشاره کردم، یک مرکزیت یافتن دانش نظری است و دیگری وسعت یافتن بخش خدمات درمقابل اقتصاد تولیدی. شرط تحقق اولی، وابستگی روزافزون به علوم به عنوان ابزاری برای نوآوری و سازماندهی تغییرتکنولوژیکی است.
اکثر جوامع صنعتی نسبت به لزوم دسترسی به دانش علمی، سازماندهی پژوهش ها و اهمیت فزاینده اطلاعات به عنوان منبعی استراتژیک برای جامعه حساسیت فوق العاده ای پیداکرده اند.
به همین نسبت تغییر دراعتبار جامعه شناختی بخش هایی ازجوامع پیشرفته پدیدآمده و نقش درحال رشد صنایع مبتنی برعلم، روزبه روز اهمیت بیشتری می یابد.
گرچه دومین تغییر ـ یعنی گسترش یافتن خدمات در بخش اقتصادی ـ درآمریکا بیش از هرجای دیگری قابل ملاحظه است. اما در اروپای غربی نیز به چشم می خورد.
این تغییروضعیت، دروهله اول به نفع بخش خدمات و به زیان بخش کشاورزی بود، هرچند که با خود، رشد مشاغل صنعتی را نیز به همراه داشت.
اما اکنون درکشورهای دانمارک، سوئد، بلژیک و انگلستان بخش هایی که جهت گیری خدماتی دارند به زیان اشتغال صنعتی رشد یافته اند (زیرا بخش کشاورزی تقریباً به پایین ترین حدخود رسیده است.) این امر رفته رفته درحال وقوع درسراسر اروپاست.
ازدیدگاه نظری، معتقدم که نمی توان ساختار پیچیده جوامع مدرن را با مفاهیم کلی ای مانند سرمایه داری یا سوسیالیسم توصیف کرد.
نکته جالب این که، درسال ۱۹۶۷ گروهی از جامعه شناسان چکسلواکی امکان وجود نوع جدیدی از «تضادمنافع» (اگرنگوییم «تضادطبقاتی») را درجامعه سوسیالیستی میان قشر کارشناسان و متخصصان با طبقه کارگر تشخیص داده بودند.
لزوم یک قاعده رفتاری جدید
موضوع نظام فراصنعتی پیش ازهرچیز تغییرات ساختاراجتماعی (نظام فنی ـ اقتصادی) را شامل می شود و تنها به طور غیرمستقیم به تغییرات حکومتی و فرهنگی جزء دیگر حیطه های عمده ساختار جامعه اند ربط پیدامی کند.
یکی از پیامدهای این واقعیت، افزایش شکاف میان حیطه های مختلف جامعه است، زیرا قواعد اصلی حاکم بر این حیطه ها با یکدیگر متضادند. زمانی که نظام سرمایه داری به عنوان یک نظام اقتصادی اجتماعی سربرآورد وحدتی ظریف داشت که عناصر آن عبارت بودند از: یک قاعده رفتاری (فردگرایی)، یک فلسفه سیاسی (لیبرالیسم)، یک فرهنگ (درک بورژوایی از سودمندی و واقع گرایی) و یک ساختار شخصیتی (آبرومندی، شکل پسندی و امثال آن) بسیاری ازاین عناصر ازبین رفته اند و یا به صورت ایدئولوژی های کمرنگ برجای مانده اند.
آنچه که باقی مانده موتور تکنولوژی است، موتوری که با نظریه ثمربخشی و خردگرایی عملی تجهیزگردیده است، وعده افزایش سطح زندگی را می دهد و طریقه لذت جویی اززندگی را تشویق می کند.
تغییر فراصنعتی موجب لایه بندی مجدد و تازه ای درنظام جامعه خواهدشد، تکنولوژی پیچیده تری به ارمغان می آورد و علم را به گونه ای مستقیم تر درخدمت اهداف فنی و ابزارسازی قرارخواهدداد.
اما به هیچوجه معلوم نیست که علم، به عنوان یک «مجموعه از فضایل»، قدرت تأمین قواعد رفتاری جدیدی را برای جامعه داشته باشد، بلکه بیشتر محتمل است که خود علم هم بی اعتبار گردد.
این بدان معناست که جامعه ازهرگونه قواعد رفتاری متعالی که تأمین کننده معنای مناسبی برای اهداف باشد و ازهرگونه نقطه اتکایی که معنایی پایدار برای مردم فراهم آورد عاری خواهدبود.
درواقع، معنای تحول فراصنعتی تقویت نیروهای فنی و ابزاری است، نیروهایی حاکم بر طبیعت و حتی حاکم بر انسان ها. سوسیالیست ها و آرمان گرایان قرن نوزدهم معتقدبودند که هرگونه افزایش نیروی بشر ضرورتاً به معنای پیشرفت است. زیرا چنین افزایشی مترادف با سقوط جزم اندیشی و خرافات و دلیلی برخودآگاهی و نیروهای عظیم بشری به حساب می آمد. اما اکنون ثابت شده است که این یک توهم بوده است.
ابزارفنی را به گونه های متفاوت می توان مورداستفاده قرارداد. نوع استفاده بستگی دارد به: ارزش های جامعه، چگونگی سیستم حفاظت ازخود طبقه حاکم، بازبودن جامعه، اعتدال و میانه روی آن و یا ـ همانطور که ازتجربه تلخ قرن بیستم آموخته ایم ـ وحشی گری آن.
تحول فراصنعتی، به خودی خود «راه حل» هیچ مسأله ای نیست، بلکه تنها امید و قدرتی تازه و درعین حال موانع و مسائلی جدید به همراه خواهدآورد، با این تفاوت که این ویژگی های جدید چنان ابعادی خواهندداشت که تاکنون هرگز درتاریخ جهان قابل تصور نبوده است.
منبع : ITMPportal


همچنین مشاهده کنید