جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

فاجعه‌ خاموش‌: مدارس‌ باز تعلیم‌ و تربیت‌ تعطیل‌!


فاجعه‌ خاموش‌: مدارس‌ باز تعلیم‌ و تربیت‌ تعطیل‌!
آموزش‌ و پروش‌ مدرن‌ و معاصر در ایران‌، با قدمتی‌ تقریبا یكصد ساله‌، بخش‌ معتنابهی‌ از منابع‌ این‌ دوره‌ از تاریخ‌ كشورمان‌ را به‌ خود اختصاص‌ داده‌ است‌. علی‌رغم‌ اینكه‌ در این‌ نظام‌ یكی‌ از اصیل‌ترین‌ و وسیع‌ترین‌ قشر فرهنگی‌ تاریخ‌، یعنی‌ معلمان‌، شركت‌ داشته‌اند و همه‌ نهادها، گروه‌ها و آحاد جامعه‌ به‌ نوعی‌ در تحقق‌ اهداف‌ آن‌ مشاركت‌ دارند، با این‌ وجود اكنون‌ با بغرنج‌ترین‌ مشكلات‌ و چالش‌ها مواجهند، به‌ گونه‌یی‌ كه‌ بسیاری‌ از محققان‌ و اندیشمندان‌ جامعه‌، ریشه‌ اغلب‌ مشكلات‌، نابسامانی‌ها، نارسایی‌ها و بحران‌های‌ اجتماعی‌ را در سیستم‌ و فرایند آموزشی‌ جست‌وجو و معرفی‌ می‌كنند.
گفته‌ شده‌ قریب‌ ۱۵ درصد بودجه‌ كشور در آموزش‌ و پرورش‌ به‌ مصرف‌ می‌رسد و از این‌ جهت‌ شاید بیشترین‌ سهم‌ بودجه‌ دولتی‌ را صرف‌نظر از گستره‌ كمی‌آن‌ به‌ خود اختصاص‌ داده‌ است‌. با این‌ وجود، به‌ رغم‌ زحمات‌ فراوان‌ و بی‌شایبه‌ قاطبه‌ معلمان‌، كه‌ به‌ استناد قراین‌ موجود و نظرسنجی‌ها، در مقایسه‌ با كارمندان‌ سایر سازمان‌ها و نهادهای‌ دولتی‌، بیشترین‌ كار مفید را به‌ انجام‌ می‌رسانند، میزان‌ كارآمدی‌ و اثربخشی‌ آن‌ به‌ سبب‌ نارضایتی‌ عمومی‌از كیفیت‌ خروجی‌های‌ آن‌، پیوسته‌ معروض‌ توجه‌ و انتقاد بسیاری‌ از ناظران‌ و صاحب‌نظران‌ واقع‌ شده‌ است‌. به‌ زعم‌ منتقدان‌، نظام‌ فعلی‌ آموزش‌ و پرورش‌ پاسخگوی‌ خیل‌ عظیم‌ مطالبات‌، نیازها و انتظارات‌ جامعه‌ نیست‌ و نیازمند اصلاحات‌ جدی‌ و اساسی‌ است‌ و استدلال‌ می‌كنند كه‌ با رویكردهای‌ منسوخ‌ و متصلب‌ كنونی‌ و بدون‌ توجه‌ به‌ نیازها و تقاضاهای‌ اجتماعی‌ و محیطی‌ (ملی‌ و فراملی) روزافزون‌، نمی‌توان‌ از نهاد مزبور خواست‌ رسالت‌ و كاركردهای‌ اساسی‌ خود را اجرا كند. نیز، استدلال‌ شده‌ اگر قرار است‌ جامعه‌ در حال‌ گذار ایران‌ به‌ سلامت‌ از گردنه‌های‌ صعب‌العبور تغییرات‌ اجتماعی‌ گذر كند، شایسته‌ است‌ كه‌ نظام‌ آموزش‌ و پرورش‌ صرفنظر از تاخیرهایی‌ كه‌ تاكنون‌ در ورود به‌ عرصه‌ مهندسی‌ اجتماعی‌ داشته‌ است‌،مسئولیت‌ و سهم‌ بیشتری‌ در قبال‌ جامعه‌ بر عهده‌ گیرد و نقش‌ جدی‌تری‌ را در خروج‌ از بن‌بست‌ كنونی‌ و نیل‌ به‌ جامعه‌ مطلوب‌ ایفا نماید. این‌ مهم‌ میسر نمی‌شود مگر اینكه‌ نظام‌ آموزش‌ و پرورش‌ ما، ضمن‌ كسب‌ وزن‌، شان‌ و جایگاه‌ شایسته‌ و واقعی‌ خود در نظام‌ و سلسله‌ مراتب‌ اجتماعی‌ و سازمانی‌ كشور، ابتدا بتواند خود را از قید و بندها و مشكلات‌ بی‌ شماری‌ كه‌ با آن‌ دست‌ و پنجه‌ نرم‌ می‌كند رها سازد و به‌ منزله‌ بازوی‌ روشنفكری‌ جامعه‌، زمینه‌های‌ شكل‌گیری‌ آموزش‌ و پرورشی‌ انسان‌گرا، رهایی‌بخش‌ و زمینه‌ساز توسعه‌ همه‌ جانبه‌ و درون‌زا را فراهم‌ آورد و در پرتوشناسایی‌، تحلیل‌ و طبقه‌بندی‌ اهم‌ چالش‌های‌ موجود، و همگام‌ با تحولات‌ جهانی‌، چشم‌انداز مناسبی‌ را برای‌ خود و جامعه‌ فراهم‌ نموده‌، تا به‌ نوبه‌ خود، گره‌ از راز فروبسته‌ توسعه‌نیافتگی‌ ایران‌ بگشاید.
● ایران‌ و معمای‌ توسعه‌
اكنون‌ قریب‌ به‌ نیم‌ قرن‌ تقریبا همگام‌ با ژاپن‌ از گام‌ نهادن‌ ایران‌ در مسیر برنامه‌ریزی‌ جهت‌ نیل‌ به‌ توسعه‌ همه‌ جانبه‌ و پایدار می‌گذرد و در این‌ راه‌ منابع‌ بی‌شماری‌ صرف‌ شده‌ است‌. ظاهرا آرمان‌ اولیه‌ حاكمان‌ پیش‌ از انقلاب‌ ایران‌ نیل‌ به‌ رتبه‌ اقتصادی‌ و صنعتی‌ كشورهای‌ پیشرفته‌یی‌ چون‌ امریكا و آلمان‌ بود، لیكن‌ بزودی‌ دریافت‌ كه‌ تحقق‌ این‌ آرزوی‌ بلند پروازانه‌ مستلزم‌ تمهیدات‌ و مقدمات‌ فرهنگی‌ اجتماعی‌ دراز آهنگی‌ است‌ كه‌ فقط‌ در خلال‌ یك‌ فرایند طولانی‌ تاریخی‌ وصال‌ می‌دهد و عجالتا ایران‌ فاقد پتانسیل‌ و آمادگی‌ لازم‌ برای‌ آن‌ است؛ لذا، اندكی‌ بعد، ژاپن‌ به‌ الگوی‌ توسعه‌ ایران‌ بدل‌ شد اما آن‌ نیز به‌ عللی‌ كه‌ خارج‌ از حوصله‌ این‌ نوشتار است‌، ره‌ به‌جایی‌ نبرد و اكنون‌ همگان‌ می‌دانیم‌ كه‌ چگونه‌ امواج‌ انقلاب‌ سال‌ ۵۷، بساط‌ تجدد و شبه‌ مدرنیسم‌ ناقا و سطحی‌ خاندان‌ پهلوی‌ را در نوردید.
پس‌ از پیروزی‌ انقلاب‌ و تثبیت‌ تدریجی‌ حاكمیت‌ سیاسی‌ بر آمده‌ از آن‌ و آغاز مجدد سنت‌ برنامه‌ ریزی‌، ظاهرا، گفته‌ و ناگفته‌، كشورهایی‌ چون‌ مالزی‌، اندونزی‌، كره‌ و ... به‌ الگوی‌ توسعه‌ ما بدل‌ شدند، اما به‌ رغم‌ گذشت‌ یك‌ ربع‌ قرن‌ از پیروزی‌ انقلاب‌ هنوز مراد حاصل‌ نگردیده‌ است‌ و گویا پیوسته‌ راه‌ را گم‌ و از هدف‌ دور افتاده‌ ایم‌، چندان‌كه‌ به‌ تعبیر یكی‌ از ژاپنی‌ها اكنون‌ «در توسعه‌ نیافتگی‌ بسی‌ توسعه‌ یافته‌ایم‌.»
به‌ راستی‌ مشكل‌ ما چیست‌؟ و چرا به‌رغم‌ این‌ همه‌ تلاش‌ و صرف‌ منابع‌ پیوسته‌ مشغول‌ طی‌ كردن‌ یك‌ سیكل‌ معیوب‌ و عقیم‌ هستیم‌؟! هم‌ اكنون‌ ایرانیان‌، به‌رغم‌ استظهار به‌ یك‌ عقبه‌ و پشتوانه‌ عظیم‌ و غنی‌ تاریخی‌ فرهنگی‌ و با وجود برخورداری‌ از منابع‌ سرشار طبیعی‌، به‌ تعبیر زنده‌ یاد دكتر عظیمی‌، به‌ عنوان‌ كارگر، كارمند، مدیر، معلم‌ و ... شب‌ و روز كار می‌كنند و جان‌ می‌كنند، اما حاصل‌ آن‌ تولید سرانه‌یی‌ قریب‌ ۱۵۰۰ دلار ) در قبال‌ در آمد سرانه‌ قریب‌ ۰۰۰/۴۰ دلاری‌ كشورهای‌ فاقد منابع‌ طبیعی‌ همچون‌ سویس‌ و ژاپن‌( است‌. اگر توسعه‌ را به‌ یك‌ تعبیر افزایش‌ قابلیت‌ و توان‌ یك‌ جامعه‌ در بهره‌ وری‌ ازظرفیت‌های‌ تاریخی‌، اجتماعی‌، انسانی‌، اقتصادی‌ و طبیعی‌ خود بدانیم‌، این‌ بدان‌ معناست‌ كه‌ جامعه‌ ما تا به‌ حال‌ فقط‌ توانسته‌ از ۵ درصد ظرفیت‌ خود بهره‌ برداری‌ كند! ریشه‌ این‌ فاجعه‌ كجاست‌؟ و با توجه‌ به‌ نیم‌ قرن‌ سابقه‌ و تجربه‌ برنامه‌ ریزی‌ توسعه‌، پاشنه‌ آشیل‌ و حلقه‌ مفقوده‌ و معیوبه‌ برنامه‌های‌ ما چیست‌؟
گرچه‌ تاكنون‌، اندیشمندان‌ و پژوهشگران‌ در باب‌ علل‌ انحطاط‌ و عقب‌ ماندگی‌ ایران‌ از منظرهای‌ گوناگون‌، نظریات‌ و تفاسیر متعدد و متنوعی‌ اعم‌ از علل‌ تاریخی‌،جغرافیایی‌،طبیعی‌،سیاسی‌، اقتصادی‌، فرهنگی‌، روانی‌، فلسفی‌، توطئه‌ یا تهاجم‌ بیگانگان‌ و ... خلاصه‌ لاهوتی‌ و ناسوتی‌ و اهورایی‌ و اهریمنی‌ را مطرح‌ كرده‌اند، كه‌ هر یك‌ به‌ نوبه‌ خود حاوی‌ نكات‌ جالب‌ و در خور تاملی‌ است‌، لیكن‌ با توجه‌ به‌ خروج‌ روز افزون‌ بشر از چرخه‌ جبرو تقدیر طبیعی‌ و ماوراء طبیعی‌، و نقش‌ بارز وی‌ در تقریر سرنوشت‌ خود، ایران‌ باید در تبیین‌ راز درماندگی‌ و فروماندگی‌ ایران‌ معاصر، تكیه‌ و تاكید اصلی‌خود را بر روی‌سرنوشت‌ خود ساخته‌ و خود خواسته‌ جامعه‌ ایران‌ آن‌ هم‌ از منظر و محدوده‌ سازه‌ آموزشی‌ بنهد.● حلقه‌ مفقوده‌؟
توسعه‌ را فرایند تحول‌ بنیادین‌ باورهای‌ فرهنگی‌، نهادهای‌ اجتماعی‌، سیاسی‌ و اقتصادی‌ به‌ منظور خلق‌ و متناسب‌ شدن‌ با ظرفیت‌های‌ جدید و ارتقای‌ كمی‌ و كیفی‌ قابلیت‌ها و توانایی‌های‌ انسانی‌، آموزشی‌، اقتصادی‌ و ... دانسته‌ اند كه‌ نیل‌ به‌ چنین‌ مرتبه‌یی‌، بیش‌ و پیش‌ از همه‌، مستلزم‌ تحول‌ فرهنگی‌ و ارزشی‌ جوامع‌ است‌. مطالعات‌ و تجربیات‌ بین‌المللی‌، جملگی‌ مبین‌ و موید این‌ نكته‌است‌ كه‌ توسعه‌ پایدار و همه‌ جانبه‌، الزاما باید از بستر نیروی‌ انسانی‌ بگذرد و پیش‌ شرط‌ توفیق‌، تثبیت‌ و تداوم‌ هرگونه‌ توسعه‌ و تحولی‌، سرمایه‌ گذاری‌ در توسعه‌ انسانی‌ به‌ منزله‌ ركن‌ و هسته‌ اصلی‌ و محوری‌ آن‌ است‌.
به‌ بیان‌ امروزی‌، دانش‌ و دانایی‌ ملی‌، ركن‌ اصلی‌ توسعه‌ و نظام‌ آموزشی‌ هم‌ گذرگاه‌ نیل‌ به‌ دانایی‌ ملی‌ بشمار می‌آید و جامعه‌ زمانی‌ به‌ اهداف‌ خود دست‌ می‌یابد كه‌ از طریق‌ توسعه‌ انسانی‌ مسیر خود را هموار كند، در واقع‌ بنیاد حیات‌ جمعی‌ انسان‌ را تعلیم‌ و تربیت‌ تشكیل‌ می‌دهد و ما «آنگونه‌ زندگی‌ می‌كنیم‌ كه‌ تربیت‌ می‌شویم‌.» از این‌ رو، هر تعبیری‌ كه‌ از توسعه‌ داشته‌ باشیم‌، برای‌ رسیدن‌ به‌ آن‌ تمامی‌تلاش‌ها بر دوش‌ انسان‌هایی‌ است‌ كه‌ باید بار این‌ قافله‌ را به‌ سر منزل‌ مقصود برسانند و از آنجایی‌ كه‌ در دنیای‌ معاصر، نهاد آموزش‌ و پرورش‌ مسئولیت‌ تربیت‌ نیروی‌ انسانی‌ در جامعه‌ را بر عهده‌ دارد، از اینرو، مهمترین‌ بستر تولید و تربیت‌ نیروی‌ انسانی‌ بشمار می‌آید، كه‌ با توجه‌ به‌ نقش‌ و شكل‌ فراگیر امروزی‌ آن‌، یكی‌ از بنیادهایی‌ است‌ كه‌ با جامه‌ عمل‌ پوشاندن‌ به‌ كاركردهای‌ تعریف‌ شده‌ خود، اگر نگوییم‌ سهامدار اصلی‌، دست‌ كم‌ یكی‌ از سهامداران‌ عمده‌ این‌ فرایند به‌ حساب‌ می‌آید.
بر این‌ اساس‌، بر خلاف‌ پیشگامان‌ نظریه‌ توسعه‌، كه‌ همواره‌ بر اهمیت‌ ایجاد و گسترش‌ منابع‌ مادی‌ و كالبدی‌ تاكید داشتند، امروزه‌، به‌ لحاظ‌ اهمیت‌ آموزش‌ و پرورش‌ در زندگی‌ اقتصادی‌ اجتماعی‌ افراد و جوامع‌، از هزینه‌های‌ آموزشی‌ به‌ عنوان‌ یك‌ سرمایه‌ گذاری‌ بنیادی‌ یاد می‌شود.
نظریه‌ سرمایه‌ انسانی‌، ضمن‌ تاكید بر بهره‌ورزا بودن‌ سرمایه‌ گذاری‌ در منابع‌ انسانی‌، استدلال‌ می‌كند كه‌ این‌ سرمایه‌ گذاری‌ها، سبب‌ افزایش‌ ظرفیت‌ و توان‌ تولید و بهره‌وری‌ افراد می‌شود. از نقطه‌ نظر اقتصادی‌، گرچه‌ بازگشت‌ سرمایه‌ گذاری‌ در نیروی‌ انسانی‌، اغلب‌ مستلزم‌ فرایندی‌ طولانی‌ و بلند مدت‌ است‌، لیكن‌ بازدهی‌ آن‌ بسیار عمیق‌ و گسترده‌ بوده‌ و در تمام‌ كنش‌های‌ فردی‌ و جمعی‌ افراد آموزش‌ دیده‌ اعم‌ از رفتار، گفتار، خوراك‌، پوشاك‌، نرخ‌ جمعیت‌ و... و در نتیجه‌ كاهش‌ هزینه‌های‌ اقتصادی‌، بهداشتی‌، قضایی‌ و... انعكاس‌ می‌یابد. همچنین‌ از آنجا كه‌ نیروی‌ انسانی‌ از عوامل‌ اصلی‌ تولید است‌، این‌ نوع‌ سرمایه‌ گذاری‌ با افزایش‌ سطح‌ مهارت‌ و تخصص نیروی‌ كار، موجب‌ ارتقای‌ كیفیت‌ تولید و نیز بهبود و اؤر بخشی‌ در استفاده‌ از منابع‌ مادی‌ و معنوی‌ و بكارگیری‌ بهینه‌ آنها می‌شود.
افزون‌ بر براهین‌ و رویكرد فوق‌، با توجه‌ به‌ شتاب‌ هندسی‌ تحولات‌ جهان‌ در چند دهه‌ اخیر، گفته‌ می‌شود كه‌ اینك‌ جامعه‌ جهانی‌ در حال‌ ورود به‌ مرحله‌ جدیدی‌ از توسعه‌ موسوم‌ به‌ «جامعه‌ دانش‌ محور» است‌ كه‌ در اثر آن‌، هم‌ سامانه‌های‌ تولید و توزیع‌ كالا و خدمات‌ و هم‌ سامانه‌های‌ تولید، توزیع‌، تبدیل‌ و ترویج‌ دانش‌، دچار دگرگونی‌های‌ اساسی‌ خواهد شد.
این‌ تحول‌ در جامعه‌ و اقتصاد جهانی‌، كشورهای‌ كمتر توسعه‌ یافته‌ و غافل‌ از توسعه‌ دانش‌، از جمله‌ ایران‌، را به‌ چالشهای‌ بنیادی‌ جدیدی‌ سوق‌ می‌دهد؛ آن‌ چنان‌ كه‌ اگر اقتصاد ایران‌ بخواهد بطور طبیعی‌ و با سرعت‌ فعلی‌ فرایند توسعه‌ را طی‌ كند، راهی‌ بس‌ طولانی‌ و احتمالا نافرجام‌ در پیش‌ خواهد داشت‌ و چه‌ بسا در بین‌ راه‌ در اثر رقابتهای‌ فشرده‌ جهانی‌ مستحیل‌ یا مستهلك‌ گردد. از این‌ رو، به‌ اعتقاد برخی‌ تحلیل‌گران‌، شایسته‌ است‌ ایران‌ بدون‌ طی‌ فاز اقتصاد صنعتی‌ و با یك‌ گریز سریع‌ و برنامه‌ریزی‌ شده‌ خود را به‌ مرحله‌ اقتصاد دانش‌ پرتاب‌ كند و برای‌ نیل‌ به‌ چنین‌ جهش‌ بلندی‌، باید سامانه‌ اقتصادی‌ خود را به‌ یك‌ سامانه‌ یادگیرنده‌ تبدیل‌ كارخانه‌ و صنعت‌ به‌ مدرسه‌ و دانشگاه‌ و بالعكس تبدیل‌ كند.
بدیهی‌ است‌، در پیمودن‌ مسیر فوق‌، بخش‌ اعظم‌ و اساسی‌ چالش‌ها متوجه‌ سامانه‌ دانش‌ در جامعه‌، بویژه‌ متوجه‌ بخش‌ آموزش‌ و پرورش‌ ما، به‌ منزله‌ فونداسیون‌ فرهنگی‌ و معرفتی‌ سایر بخشها، است‌ كه‌ باید با سرعت‌ هر چه‌ تمام‌تر، ضمن‌ ترك‌ رویكردهای‌ منسوخ‌ و متصلب‌، واجد صلاحیتها، ظرفیتها و ویژگیهای‌ لازم‌ جهت‌ برداشتن‌ چنین‌ گام‌ بلندی‌ گردد.
با این‌ همه‌، متاسفانه‌ شواهد و قراین‌ موجودحاكی‌ از آن‌ ست‌كه‌ نگرش‌ و روند كنونی‌ آموزش‌ و پرورش‌ ایران‌ و كیفیت‌ منفی‌ یا نازل‌ خروجیهای‌ آن‌، نه‌ تنها متضاد با موج‌ یاد شده‌، بلكه‌ حتی‌ مغایر با ادعای‌ طرفداران‌ سودآوری‌ و بهره‌ زا بودن‌ سرمایه‌ گذاری‌ در نیروی‌ انسانی‌ است‌. شاید عدم‌ رغبت‌ بخش‌ خصوصی‌ و حتی‌ خانواده‌ها در مشاركت‌ و سرمایه‌گذاری‌ در بخش‌ آموزش‌ و شكاف‌ موجود بین‌ مدرسه‌ و دانشگاه‌ با كارخانه‌ و صنعت‌ و نیز فاصله‌ و گسست‌ عمیق‌ نظام‌ آموزشی‌ ایران‌ با واقعیتها و انتظارات‌ پیرامونی‌ اعم‌ از ملی‌ و فراملی‌ از سویی‌، و بی‌انگیزه‌ شدن‌ دانش‌آموزان‌ برای‌ درس‌ خواندن‌ یا ادامه‌ تحصیل‌، بویژه‌ در بین‌ پسران‌، مهاجرت‌ نخبگان‌ و فرار مغزها و ... از سوی‌ دیگر؛ همگی‌ علایم‌ و جلوه‌هایی‌ از واقعیت‌ تلخ‌ مزبور باشد كه‌ با توجه‌ به‌ نقش‌ كلیدی‌ سرمایه‌ انسانی‌ در رشد و شكوفایی‌ كشور در بلند مدت‌، نشانه‌های‌ امیدواركننده‌یی‌ به‌ شمار نمی‌آیند.
● توانا بود هر كه‌ دانا بود!
ادبیات‌ كهن‌ ما، اعم‌ از ملی‌ و دینی‌، مشحون‌ از اشعار، حكایات‌ و روایات‌ دلنشین‌ و نغز در وصف‌ شان‌ و منزلت‌ علم‌ و معرفت‌ و معلم‌ و متعلم‌ است‌. فلاسفه‌ نیز پیوسته‌ یادآور شده‌اند كه‌ انسان‌ حیوانی‌ اندیشمند است‌ كه‌ در شعاع‌ آگاهی‌ و اندیشه‌ خودعمل‌ می‌كند و اعمال‌ او مسبوق‌ به‌ افكار اوست‌ و لاجرم‌ پای‌ معیشت‌ او به‌ اندازه‌ گلیم‌ معرفت‌ او دراز خواهد شد و...
و بر این‌ها بیفزایید ادبیات‌ جدید را، متاثر از امواج‌ مدرنیته‌ و پست‌ مدرنیته‌ و بویژه‌ ملهم‌ از پیامبران‌ و مبشران‌ عصر ارتباطات‌ و اطلاعات‌ نظیر مك‌ لوهان‌، تافلر، كستلز و ...، كه‌ پیوسته‌ از آغاز هزاره‌ معرفت‌ بنیاد و نقش‌ دانایی‌ در جابجایی‌ قدرت‌ و ثروت‌ و فراز و فرود دول‌ و ملل‌ سخن‌ گفته‌ و كلمات‌ قصار ایشان‌ زینت‌ كلام‌ و ورد زبان‌ تمام‌ سیاستگذاران‌، مدیران‌، نویسندگان‌ و سخنرانان‌ ماست‌ و بی‌وقفه‌ در سطح‌ جامعه‌ پمپاژ می‌شود، چندانكه‌ امروزه‌، نه‌ همان‌ خواص‌ كه‌ عوام‌ كوچه‌ و بازار نیز با بیانات‌ ایشان‌ آشنایند. اما واقعیت‌ چه‌ می‌گوید؟
گویا، در ایران‌ واقعیات‌ حاوی‌ این‌ طنز تلخ‌ هستند كه‌ سردادن‌ شعار و ادعای‌ فراوان‌ در هر زمینه‌یی‌، اغلب‌ حاكی‌ از كمیابی‌ یا نایابی‌ آن‌ كالاست‌!● هرم‌ باژگونه‌!
اگر تمایل‌ به‌ ساده‌سازی‌ و ساده‌نگری‌ تلقی‌ نشود، ام‌المسائل‌ نظام‌ آموزشی‌ و بلكه‌ كل‌ جامعه‌ ایران‌، كه‌ باعث‌ انبوه‌ چالش‌ها و این‌ همه‌ واپس‌ماندگی‌ نه‌ همان‌ در سطح‌ آموزش‌ و پرورش‌، كه‌ در سطح‌ ملی‌ و جهانی‌ شده‌ است‌، تنها یك‌ علت‌ دارد و آن‌ هم‌ عدم‌ التفات‌ و اعتنا به‌ شان‌ و منزلت‌ واقعی‌ علم‌ و معرفت‌ و به‌ تبع‌ آن‌ معلم‌ و پژوهشگر و استاد به‌ مثابه‌ طراحان‌ و مهندسان‌ بعد ذهنی‌ و نرم‌افزاری‌ جامعه‌ و به‌ عبارتی‌ مولدان‌، حاملان‌ و مروجان‌ این‌ اكسیر اعظم‌ خوشبختی‌ و توسعه‌ است‌.
یعنی‌ نگرش‌ و جهت‌گیری‌ جامعه‌ و سیاستگذاران‌، برنامه‌نویسان‌، بودجه‌ریزان‌ و مجریان‌ ما، درست‌ بر ضد رویكرد و رهیافت‌ غالب‌ جهانی‌ مبنی‌ بر استقرار هزاره‌ دانش‌ بنیاد و دانایی‌ محور و تاكید همگان‌ بر نقش‌ بنیادین‌ و بی‌بدیل‌ سرمایه‌ انسانی‌ و اجتماعی‌ به‌ منزله‌ موتور و محور هرگونه‌ توسعه‌ و تحول‌ و نیز موضوع‌، محمول‌ و مقصود آن‌، است‌.
نگاهی‌ گذرا و اجمالی‌ به‌ جایگاه‌ آموزش‌ و پرورش‌ و معلم‌ در بین‌ برنامه‌های‌ كلان‌ ملی‌ و در سند بودجه‌ و نیز جایگاه‌ و منزلت‌ آن‌ در سطح‌ و در سلسله‌ مراتب‌ سازمانی‌ و ارزشی‌ جامعه‌، حاكی‌ از آن‌ است‌ كه‌ در واقع‌ عظیم‌ترین‌ دستگاه‌ و نهاد ملی‌ كه‌ باید چشم‌ و دل‌ و چراغ‌ جامعه‌ باشد و همه‌ خانواده‌ها و افراد جامعه‌ به‌ نحو مستقیم‌ و غیر مستقیم‌ با آن‌ مرتبط‌ و عزیزترین‌ كسان‌ خود را به‌ آن‌ سپرده‌اند، نهادی‌ حاشیه‌یی‌، فراموش‌ شده‌ و تحقیر شده‌ است‌ كه‌ نمی‌تواند نقش‌ پویا و زنده‌یی‌ را در حیات‌ و تلاش‌ و بالندگی‌ جمعی‌ جامعه‌ ایفا كند و علی‌رغم‌ اینكه‌ زیرساختی‌ترین‌ سنگ‌ بنای‌ تحولات‌ جامعه‌ در آن‌ رقم‌ می‌خورد،در سلسله‌ مراتب‌ ارزشی‌ سازمان‌های‌ كشوری‌، سازمانی‌ حاشیه‌یی‌ و صغیر به‌ شمار می‌آید كه‌ سایر سازمان‌ها با نگرش‌ قیمومیت‌ و فرادستی‌ بدان‌ می‌نگرند. همچنین‌، در صورتی‌ كه‌ برنامه‌های‌ بلند مدت‌ كشور، از جمله‌ سیاست‌ كلان‌ فرهنگی‌، برنامه‌های‌ توسعه‌ اول‌ تا چهارم‌، مصوبات‌ مجلس‌ و شورای‌ عالی‌ انقلاب‌ فرهنگی‌ و... را مورد بررسی‌ قرار دهیم‌، روشن‌ می‌شود كه‌ شان‌ آموزش‌ و پرورش‌ در تدوین‌ سیاست‌ها و برنامه‌های‌ مزبور، در حداقل‌ قابل‌ انتظار نیز دیده‌ نشده‌ است‌. در پرتو چنین‌ نگرشی‌، طبیعی‌ است‌ كه‌ سهم‌ و جایگاه‌ آموزش‌ و پرورش‌ در جلب‌ حمایت‌ حقوقی‌ و منابع‌ موردنیاز خود، توسط‌ سیاستگذاران‌ و متولیان‌ امور، فراموش‌ و یا تحت‌الشعاع‌ سایر اولویت‌ها قرار گیرد.
به‌ همین‌ قیاس‌، در سطح‌ جامعه‌ نیز، شغل‌ معلمی‌در مرتبه‌ چندم‌ اولویت‌ برای‌ داوطلبان‌ مشاغل‌ قرار دارد و روی‌ آوردن‌ به‌ شغل‌ معلمی‌، اغلب‌، برخلاف‌ میل‌ باطنی‌ و از سر اجبار و اكراه‌ بوده‌ و در هنگام‌ انتخاب‌ رشته‌ نیز، انتخاب‌ دبیری‌ در اولویت‌های‌ پایانی‌ و از سر اضطرار و احتیاط‌ قرار دارد.
فشارها و مشكلات‌ معیشی‌ معلمان‌ و مقایسه‌ دریافتی‌ آنها با دریافتی‌ كارمندان‌ سایر نهادها و سازمان‌های‌ دولتی‌، مایوس‌ كننده‌ بوده‌ و منزلت‌ شغلی‌ آنها را به‌ مراتب‌ پایین‌ در سلسله‌ مراتب‌ مشاغل‌ تنزل‌ داده‌ است‌. آنها نزد همسر و فرزندان‌ خود خجل‌ و شرمنده‌ هستندودر حالی‌ كه‌ به‌ دانش‌ آموزان‌ خود درس‌ «بابا نان‌ داد»را می‌دهند هر روز بیش‌ از پیش‌ خود را در ایفای‌ مسئولیت‌ مزبور در قبال‌ خانواده‌هایشان‌ ناتوان‌ احساس‌ می‌كنند.
در این‌ راستا، نگرش‌ دولتمردان‌، جامعه‌ و اولیای‌ دانش‌آموزان‌ به‌ معلم‌، به‌ هفته‌ معلم‌ و... است‌. شاید تصادفی‌ نباشد كه‌ روز معلم‌ مصادف‌ با روزدرگذشت‌ الگوهای‌ آن‌ چه‌ دكتر خانعلی‌ و چه‌ استاد مطهری‌واقع‌ شده‌ است‌ گویا در این‌ روز جامعه‌ و زمامداران‌ ما دانسته‌ و ندانسته‌ مشغول‌ بزرگداشت‌ مرگ‌ معلم‌ و مقام‌ معلمی‌ هستند!
بدین‌ گونه‌، اگر منافع‌ ملی‌ اقتضا دارد كه‌ معلمی‌افضل‌ كارمندی‌ و وزارت‌ آموزش‌ و پرورش‌ ارشد سازمان‌های‌ كشور است‌، واقعیت‌ خلاف‌ این‌ را نشان‌ می‌دهد..
با توجه‌ به‌ اینكه‌ در دنیای‌ معاصر، سیستم‌ آموزشی‌ ابزار و تكیه‌گاه‌ تمامی‌ دولت‌های‌ مدرن‌ برای‌ نیل‌ به‌ توسعه‌ پایدار و همه‌ جانبه‌ است‌، از این‌رو، بایسته‌ است‌ سیاستگذاران‌ و مسئولین‌ عالی‌ نظام‌ با تجدید نظر در نگرش‌ و روش‌های‌ پیشین‌ خود و اعاده‌ جایگاه‌ و منزلت‌ آموزش‌ و پرورش‌ در سلسله‌ مراتب‌ سازمانی‌ و اجتماعی‌، حساب‌ جدید و بیشتری‌ بر روی‌ نقش‌ و سهم‌ نظام‌ آموزشی‌ و فراتر از یك‌ میلیون‌ معلم‌ باز كنند تا آنها نیز به‌ نوبه‌ خود نقشی‌ شایسته‌تر در اداره‌ كشور و پیشبرد امور و نیل‌ به‌ جامعه‌ مطلوب‌ ایفا كنند.
در صورتی‌ كه‌ از حوزه‌ و منظر فرهنگ‌، آهنگ‌ توسعه‌ پایدار داشته‌ باشیم‌، آیا با رجحان‌ آموزش‌ و پرورش‌ و مدرسه‌ به‌ مركزیت‌ معلم‌، فرایند توسعه‌ تسهیل‌ و تسریع‌ نمی‌گردد و هزینه‌ آن‌ كاهش‌ نمی‌یابد؟ برای‌ تولید، تمرین‌ و نهادینه‌ كردن‌ ارزش‌هایی‌ چون‌ آزادی‌، عدالت‌، مدارا، همزیستی‌، همفكری‌، تعامل‌ فردی‌ و گروهی‌، قانونگرایی‌ و سایر توانمندی‌ها و مهارت‌های‌ فردی‌ و اجتماعی‌ آیا نیاز به‌ زیرساخت‌ آموزشی‌ و تربیتی‌ به‌ محوریت‌ مدرسه‌ و معلم‌ نیست‌؟
با توجه‌ به‌ اینكه‌ دانش‌ آموزان‌ و فرزندان‌ مااین‌ سرمایه‌ها و مدیران‌ آتی‌ جامعه، بیشترین‌ و بهترین‌ ایام‌ مفید عمر خود را در محیط‌های‌ آموزشی‌ و در كنار معلمان‌ سپری‌ می‌كنند و از سوی‌ دیگر با عنایت‌ به‌ ضریب‌ نجابت‌، تعقل‌، آرامش‌، سلامت‌ نفس‌، خلوص‌ و اثربخشی‌ صنف‌ معلمان‌ در مقایسه‌ با سایر صنوف‌، آیا این‌ محیط‌ و این‌ قشر سالم‌ ترین‌ و قابل‌ اعتمادترین‌ حلقه‌ جامعه‌ برای‌ بسترسازی‌ و نهادینه‌ كردن‌ تحولات‌ فرهنگی‌، اجتماعی‌ و سیاسی‌ نیست؟
متاسفانه‌ به‌ رغم‌ همه‌ نقش‌ و اهمیتی‌ كه‌ نظام‌ آموزشی‌ در اعتلا و انحطاط‌ و توسعه‌ و عقب‌ ماندگی‌ جوامع‌ معاصر ایفا كرده‌ و می‌كند، با این‌ وجود هنوز قادر به‌ احراز جایگاه‌ واقعی‌ خود در ادبیات‌ سیاسی‌ اجتماعی‌ و فرهنگ‌ برنامه‌نویسی‌ و بودجه‌ریزی‌ ما نشده‌است‌ و همچنان‌ در ذهن‌ مسئولین‌ ارشد نظام‌ و در زندگی‌ مردم‌ نه‌ «سوژه‌ اصلی‌» كه‌ مساله‌یی‌ فرعی‌ و حاشیه‌یی‌ باقی‌ مانده‌ است‌. در حالی‌ كه‌ دولتمردان‌ و مدیران‌ ارشد ما، رسانه‌ها، جراید و... حاضر هستند ساعات‌ و صفحات‌ طولانی‌ را صرف‌ بحث‌ بر سر انرژی‌ هسته‌یی‌، امریكا، عراق‌ و... كنند، مایل‌ نیستند دقایقی‌ اندك‌ از وقت‌ خود را وقف‌ آموزش‌ و پرورش‌ و بحران‌های‌ عمیق‌ آن‌ كنند. و در شرایطی‌ كه‌ نه‌ فقط‌ پیشرفت‌ در حوزه‌ علم‌ و فرهنگ‌ و اقتصاد، بلكه‌ پیروزی‌ در جنگ‌ها نیز هر روز بیش‌ از پیش‌ منوط‌ و متكی‌ بر تمهیدات‌ و عملیات‌ روانی‌ و نرم‌ افزاری‌ و مقدم‌ بر عملیات‌ سخت‌ افزاری‌ می‌شود و نیز انقلابات‌ خشن‌ و خونین‌ گذشته‌ بتدریج‌ ماهیتی‌ لطیف‌ و مخملین‌ به‌ خود می‌گیرند، با این‌ وجود در ایران‌، به‌ واسطه‌ غلبه‌ نگرش‌ سنتی‌، همچنان‌ ازمنظر سخت‌ افزاری‌ به‌ حیات‌ و توسعه‌ كشور نگریسته‌ می‌شود! آیاجزاین‌ است‌ كه‌ دراینجا، ما، سرها را در تحت‌ و پاها را در صدر قرارداده‌ ایم‌؟ درواقع‌ زمامداران‌ ما، تاكنون‌، شیپور توسعه‌ راوارونه‌ نواخته‌ اند،از اینرو تعجبی‌ نداردكه‌ صدای‌ چندانی‌ از آن‌ بیرون‌ نیامده‌ است‌.● اقتصاد آموزش‌ و پرورش‌
گرچه‌ گفته‌ می‌شود كه‌ درحال‌ حاضر، قریب‌ ۱۵درصداز بودجه‌ ومنابع‌ دولتی‌ در آموزش‌ و پرورش‌ هزینه‌ می‌شود، اما با توجه‌ به‌ رسالت‌ خطیر و سنگین‌ نظام‌ آموزشی‌ و گستره‌ تحت‌ پوشش‌ آن‌، افزون‌ بر نود درصد بودجه‌ مزبور صرف‌ هزینه‌های‌ جاری‌ و پرسنلی‌ آن‌ هم‌ در نازلترین‌ سطوح‌ می‌شود و قاعدتا دیگر چیزی‌ جهت‌ ارتقای‌ كیفی‌ و به‌ روز كردن‌ معلمان‌ و سیستم‌ آموزشی‌ و تجهیز مدارس‌ و نوسازی‌ آنها كه‌ اغلب‌ فرسوده‌ و غیر استاندارد بوده‌ و بدون‌ نیاز به‌ حوادث‌ طبیعی‌ در حال‌ فروریزی‌ هستند و ... باقی‌ نمی‌ماند.
به‌ علاوه‌ فقدان‌ یا ضعف‌ توان‌ و انگیزه‌های‌ مالی‌، موجب‌ جذب‌ نشدن‌ نیروهای‌ كیفی‌ از یكسو و عدم‌ استفاده‌ بهینه‌ از ظرفیتهای‌ موجود از سوی‌ دیگر خواهد شد و علاوه‌ بر تاثیر مخرب‌ بر كیفیت‌ آموزش‌، ساختار بازاركار شاغلان‌ این‌ بخش‌ حیاتی‌ را نیز با پدیدهای‌ نامطلوبی‌ چون‌ چند شغلی‌ و فقدان‌ انگیزه‌ برای‌ توسعه‌ ظرفیت‌های‌ فردی‌، روبرو خواهد ساخت‌ و در نهایت‌ به‌ استهلاك‌ و انتقال‌ نیروهای‌ كیفی‌ به‌ سایر بخش‌ها می‌انجامد.
اكنون‌، بسیاری‌ از معلمان‌، از فرط‌ استیصال‌ و برای‌ جبران‌ كسری‌ هزینه‌ زندگی‌ خود، به‌ تدریس‌ تمام‌ وقت‌ حتی‌ دو یا سه‌ شیفته یا مشاغل‌ دیگر پناه‌ برده‌ اند. اگر در سازمان‌ یا پست‌ دیگری‌ پدیده‌ شغل‌ دوم‌ پیامدهای‌ زیان‌ بخشی‌ نداشته‌ باشد، در حرفه‌ معلمی‌كه‌ هرساعت‌ آن‌ مستلزم‌ و نیازمند چندین‌ برابر پشتوانه‌ مطالعاتی‌ و پژوهشی‌ است‌، این‌ مساله‌ عواقب‌ و آثار ناگوار و مخربی‌ خواهد داشت‌. به‌ مطایبه‌ یا مطاعنه‌ گفته‌ شده‌ قبلا معلمان‌ گچی‌ از كلاس‌ خارج‌ می‌شدند ولی‌ هم‌ اكنون‌ گچی‌ وارد كلاس‌ می‌شوند! چرا باید شرایطی‌ پدید آورد كه‌ معلم‌ مجبور شود در جوار حرفه‌ اصلی‌ خود، ناگزیر از تن‌ دادن‌ به‌ مشاغل‌ متعدد دیگر گردد و در انتها با چشمانی‌ خواب‌ آلود جسم‌ خسته‌ خود را به‌ مدرسه‌ برساند؟! در چنین‌ وضعیتی‌، زبان‌ حال‌ چنین‌ معلمانی‌ مصداق‌ این‌ لطیفه‌ است‌ كه‌: «نمی‌گذاریم‌ معلمی‌ مزاحم‌ كسب‌ و كار و زندگیمان‌ شود!»
بدیهی‌ است‌ اقتصاد و سرانه‌ كنونی‌ آموزش‌ و پرورش‌ بویژه‌ در غیاب‌ یك‌ ساز و كار نظارتی‌ قوی‌ و نهادینه‌ شده، چشم‌ و گوش‌ و زبان‌ مسئولین‌ و ناظرین‌ مربوطه‌ را برای‌ كنترل‌ كیفیت‌ خدمات‌ آموزشی‌، كور، كروكند ساخته‌ است‌ و در چنین‌ شرایطی‌، پناه‌ بردن‌ معلمان‌ به‌ پدیده‌ نامطلوب‌ اضافه‌كاری‌ یا شغل‌ دوم‌ به‌ معنای‌ فنا شدن‌ تدریجی‌ خصایل‌ معلمی‌ است‌. هشدار كه‌ حرفه‌ معلمی‌ در حال‌ زوال‌ و نسل‌ معلمان‌ واقعی‌ در حال‌ انقراض‌ است‌.
انگلیسی‌ها ضرب‌المثلی‌ دارند مبنی‌ بر اینكه‌: «هنوز آنقدر پولدار نشده‌ام‌ كه‌ جنس‌ ارزان‌ بخرم‌!»
در حقیقت‌ در وضعیت‌ فعلی‌، بی‌ جهت‌ خانواده‌ها و سیاست‌گذاران‌ و مدیران‌ ارشد ما دلخوش‌ و مفتخر به‌ اجرای‌ اصل‌ سی‌ام‌ قانون‌ اساسی‌ مبنی‌ بر رایگان‌ بودن‌ تحصیلات‌ هستند. در واقع‌ آنها بدون‌ تامل‌ و تعمق‌ در حاصل‌ كار، دچار نوعی‌ خوش‌ باوری‌ ، ساده‌ اندیشی‌ و خود فریبی‌ (اگر نگوییم‌ عوامفریبی‌) شده‌اند، زیرا بودجه‌ و سرانه‌ فعلی‌ آموزش‌ و پرورش‌ در اصل‌ ناظر به‌ حفظ‌ حیات‌ اولیه‌ و نازل‌ سیستم‌ همچون‌ بیماری‌ مدهوش‌ و محتضر بوده‌ و بنوعی‌، بیشتر در حكم‌ اتلاف‌ منابع‌ می‌باشد. از آنجا كه‌ در دنیای‌ معاصر، دیگر صرف‌ آموزش‌ خواندن‌ و نوشتن‌ معیار سواد داشتن‌ بشمار نمی‌آید، لذا در وضعیت‌ كنونی‌، مدارس‌ ما غالبا چیزی‌ جز تداوم‌ مهدكودك‌های‌ سنتی‌ با هدف‌ نگهداری‌ بچه‌ها تا هنگام‌ فراغت‌ اولیا از كار روزانه‌ خود نیست‌ و یادآور طنز معروف‌ مارك‌ تواینكه‌: «سعی‌ می‌كنم‌ مدرسه‌ رفتن‌ مزاحم‌ تحصیلاتم‌ نشود!»
در حال‌ حاضر خانواده‌ها و اولیای‌ دانش‌ آموزان‌ ما به‌ بدترین‌ و بی‌ رحمانه‌ ترین‌ شكل‌ و همراه‌ با شدیدترین‌ فشارهای‌ روحی‌ و روانی، مشغول‌ پرداخت‌ هزینه‌ تحصیلی‌ فرزندان‌ خود در بیرون‌ از سیستم‌ آموزش‌ رسمی‌ در قالب‌ تهیه‌ معلم‌ خصوصی‌، خرید كتب‌، جزوات‌ و نوارهای‌ آموزشی‌ و كمك‌ آموزشی‌، ثبت‌ نام‌ در كلاسهای‌ فوق‌العاده‌، كلاس‌ زبان‌، كلاس‌ كنكور و... هستند. به‌ تعبیری‌، اگر چه‌ مدارس‌ ما باز است‌ اما تعلیم‌ و تربیت‌ به‌ مفهوم‌ حقیقی‌، اثر بخش‌ و امروزی‌ آن تعطیل‌ است‌.
سیل‌ انتقاد، نگرانی‌ و نارضایتی‌ خانواده‌ها و افكار عمومی‌از كاركرد نظام‌ آموزشی‌ و كیفیت‌ خروجی‌های‌ آن‌ از سویی؛ و رویش‌ قارچ‌ گونه‌ موسسات‌ و جزوات‌ آموزشی‌ و شكل‌گیری‌ امپراتوری‌های‌ آموزشی‌ در حاشیه‌ و بر فراز نظام‌ آموزشی‌ ما، گواهی‌ بر این‌ مدعاست‌.
همچنان‌ كه‌ گفته‌ شد در دنیای‌ معاصر سیستم‌ آموزشی‌ كانون‌ توجه‌ و تكیه‌گاه‌ تمام‌ دولت‌ های‌ مدرن‌ برای‌ ملت‌ سازی‌ و توسعه‌ پایدار و همه‌ جانبه‌ بوده‌ است؛ ولی‌ در ایران‌، نظام‌ آموزشی‌ ما ظاهرا به‌ مظهر عقب‌ ماندگی‌ و سرخوردگی‌ و تشدید كننده‌ شكافهای‌ ملی‌ و بین‌ المللی‌ تبدیل‌ شده‌ است‌.آیا با ساختار آموزشی‌ منسوخ‌ ومتصلب‌ كنونی‌، سرانه‌یی‌ چنین‌ اندك‌، مدارسی‌ غیر منعطف‌ و غیر پویا، غیر مشاركتی‌، فاقد اختیارات‌ واقعی‌ و شفاف‌ و نیز معلمی‌كه‌ به‌ لحاظ‌ محرومیت‌های‌ مادی‌ و معنوی‌ و تبعیض‌های‌ آشكار و پنهان‌، از نظر ذهنی‌ وروانی‌ دچار یاس‌ و سرخوردگی‌ و انواع‌ تحقیرها و فشارهای‌ درونی‌ و بیرونی‌ شده‌ و همچون‌ خسی‌ در میان‌ امواج‌ افسوس‌ و اندوه‌ سرگردان‌ بوده‌ ودرواقع‌ خود«آلبوم‌ وكلكسیونی‌ جامع‌ ازحسرت‌ و ناكامی‌» است‌، چگونه‌ می‌توان‌ با پرورش‌ شهروندان‌ توانمند، خلاق‌، شاداب‌، هوشیار، دارای‌ اعتماد به‌ نفس‌ و آماده‌ رقابت‌، مشاركت‌ و تعامل‌ در جهانی‌ بشدت‌ متغیر و فرا پیچیده‌ و ... اسباب‌ كامیابی‌، نشاط‌ و بالندگی‌ جامعه‌ را (در سطح‌ ملی‌ و فراملی) فراهم‌ نمود؟ در بهترین‌ حالت‌، آموزش‌ چنین‌ سیستم‌ و چنین‌ معلمی‌، آموزش‌ سكوت‌ و سكون‌، انفعال‌، انجماد و اغتشاش‌ فكری‌، بی‌مسئولیتی‌، بی‌تفاوتی‌، بدبینی‌ و نومیدی‌ خواهد بود.بدون‌ تردید، هیچ‌ جامعه‌یی‌ و هیچ‌ حكومتی‌ از طریق‌ بی‌اعتنایی‌ به‌ نظام‌ آموزشی‌ و یا تحقیر علم‌ و معلمان‌ خود، به‌ جایی‌ نرسیده‌ است‌. بدرستی‌ گفته‌ شده‌ كه‌ هیچ‌ جامعه‌یی‌ نمی‌تواند فراتر از علم‌ و معلم‌ خود برود.
می‌توان‌ گفت‌ كه‌ وضعیت‌ فعلی‌ نظام‌ آموزش‌ و پرورش‌ و معلمان‌ ما در واقع‌ نمود، برآیند و آینه‌یی‌ تمام‌ نما ازروش‌،منش‌،بینش‌ وتوان‌ برنامه‌ریزی‌ و مدیریت‌ كشور (ونیز افق‌ فكری‌ جامعه) است‌.
درست‌ است‌ كه‌ سطح‌ و سقف‌ منابع‌ و درآمد فعلی‌ دولت‌، جوابگوی‌ نیازهای‌ رو به‌ گسترش‌ كنونی‌ و آتی‌ جامعه‌ نیست‌ و برای‌ حل‌ معضلات‌ عدیده‌ جامعه‌ و ازجمله‌ آموزش‌ و پرورش‌، باید در تكاپوی‌ تمهید منابع‌ جدید و دیگری‌از جمله‌ مشاركت‌ خانواده‌ها و بخش‌ خصوصی‌ بود، اما چرا در این‌ وضعیت‌ ناگوار و تورم‌ افسار گسیخته‌، باید حساس‌ترین‌ و مهمترین‌ كانون‌ و حلقه‌ حیاتی‌ و ارتباطی‌ جامعه‌ یعنی‌ آموزش‌ و پرورش‌ و معلمان‌ بیشترین‌ هزینه‌ و تاوان‌ كمبود و كسری‌ بودجه‌ را بپردازند؟
در این‌ اوضاع‌، اگر آموزش‌ و پرورش‌ و معلمان‌ به‌ اقتضای‌ نقش‌ خطیر و حیاتی‌ خود در صدر نمی‌نشینند، دست‌ كم‌ نباید در ذیل‌ هم‌ قرار گیرند. درست‌ است‌ كه‌ معلمان‌ «زیاد» هستند ولی‌ باور كنید كه‌ «زیادی‌» نیستند. از اینرو، برقراری‌ عدالت‌ و هماهنگی‌ در دستمزدها و مزایا، حداقل‌ انتظار و كمترین‌ حق‌ آنها است‌.
آیا رواست‌ هر كس‌ بر سر منبع‌ یا در مسیر دریافت‌، تولید و توزیع‌ درآمدهای‌ ارزی‌ و ریالی‌ بود، هر آنگونه‌ كه‌ اقتضای‌ منافع‌ خود و گروهش‌ می‌نمود، مبادرت‌ به‌ تسهیم‌ و تخصیص بودجه‌ كند؟ براستی‌، چند درصد از مسئولین‌ ما حاضر هستند در بین‌ سازمان‌های‌ موجود كشور آموزش‌ و پرورش‌ و حرفه‌ معلمی‌را به‌ عنوان‌ شغل‌ خود یا فرزندانشان‌ برگزینند.
اغلب‌، همگان‌ بر پدیده‌ نامیمون‌ فرار و مهاجرت‌ سرمایه‌ها (اعم‌ از مادی‌ و معنوی) از روستا به‌ شهر، از شهرستانها به‌ پایتخت‌ و از پایتخت‌ به‌ خارج‌ و آنسوی‌ مرزها پیوسته‌ غبطه‌ و افسوس‌ خورده‌ و می‌خورند، اما آیا اندیشیده‌اند كه‌ این‌ سیر فرار و مهاجرت‌ بسوی‌ مراكز قدرت‌ و ثروت‌ و خوشبختی‌، در ابعادی‌ بسیار خطرناكتر و ویرانگرتر در سطح‌ سازمانها و نهادهای‌ فعال‌ در كشور و بویژه‌ در عرصه‌ آموزش‌ و پرورش‌ برقرار است؟ براستی‌ هم‌ اكنون‌ چند متخصص مقطع‌ ابتدایی‌ در دبستانهای‌ ما مشغول‌ انجام‌ وظیفه‌ هستند؟
چرا هر كس‌ اندكی‌ مدرك‌، دانش‌، نفوذ و شهرتش‌ ارتقا یافت‌ می‌خواهد یا می‌خواهند به‌ حلقه‌ بالاتر از ابتدایی‌ به‌ راهنمایی‌، از راهنمایی‌ به‌ دبیرستان‌ و پیش‌ دانشگاهی‌، از آنجا به‌ دانشگاه‌ یا هر جای‌ دیگری‌ به‌ جز آموزش‌ و پرورش‌... منتقل‌ شود؟
علت‌ این‌ فاجعه‌ خاموش‌ چیست‌؟ جز هرم‌ وارونه‌، نامتوازن‌ و ناعادلانه‌ قدرت‌ و ثروت‌ و به‌ تبع‌ آن‌ آوازه‌ و اعتبار اجتماعی و الگوی‌ غلط‌ برنامه‌نویسی‌ و بودجه‌ریزی‌؟ چرا باید سهم‌ هر دستگاه‌ در هنگام‌ بودجه‌بندی‌ سالیانه‌، در نسبت‌ مستقیم‌ با قدرت‌ چانه‌ زنی‌ و سهم‌ و وزن‌ آن‌ در معادلات‌ قدرت‌ باشد؟
بی‌گمان‌، جامعه‌ كنونی‌ ایران‌ با چالش‌های‌ فراوان‌ و عمیقی‌ روبرو است‌، اما شاید در این‌ بین‌ یكی‌ از مهمترین‌ و پر دامنه‌ترین‌ گسل‌های‌ مغفول‌ و فراموش‌ شده‌، گسل‌ ناشی‌ از یاس‌ و پژمردگی‌ و بغض‌ و سرخوردگی‌ قاطبه‌ معلمان‌ باشد كه‌ معلوم‌ نیست‌ در صورت‌ فعال‌ شدن‌ و خروج‌ این‌ غول‌ عظیم‌ و نجیب‌ از بطری‌ سكون‌ و سكوت‌ چه‌ پیامدهایی‌ را به‌ دنبال‌ داشته‌ باشد.
حتی‌ اگر جامعه‌ فرهنگیان‌ مستعد انفجار روانی‌ و اجتماعی‌ هم‌ نباشد، مدیریت‌ آینده‌ نگر اقتضا دارد برای‌ خاتمه‌ اثرات‌ منفی‌ چنین‌ نگرشی‌ بر آحاد ملت‌ و بویژه‌ بر نوباوگان‌ این‌ مرزو بوم‌، تدابیر عاقلانه‌ و عاجلانه‌یی‌ اندیشیده‌ شود.
آیا هنوز وقت‌ آن‌ نرسیده‌ كه‌ از فاز «بحران‌ مدیریت‌» به‌ مرحله‌ «مدیریت‌ بحران‌» گام‌ نهیم‌.

منبع‌: سایت‌ بازباران‌


همچنین مشاهده کنید