پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

اندیشه دیالکتیک در نظر صدرای شیرازی


اندیشه دیالکتیک در نظر صدرای شیرازی
« نور آفتاب واحد است اگرچه بوسیله دیوارها و کوهها و انواع بیشمار اشیا دیگر متعدد می شود. گوهر جهان نیز واحد است اگرچه بین اشیاء و اجسام مختلف تقسیم می شود. »
(مارکوس اورلیوس)
- کتاب ماتریالیست های یونان باستان (چاپ روسی متضمن آثار سیسرون، اپیکتیوس، مارکوس اورلیوس، پلین، پلوتارک، تاسیت، فرفریوس و ... است)
دیالکتیک چه در کالبد ذهن گرایانه و چه در کالبد عین گرایانه همواره مایه اندیشه متفکران جهان بوده و هست. از هراکلیت، ارسطو و متفکران دوران سکولاستیک چون اسکت اریژن، فلاسفه ی قرون جدید چون اسپینوزا، دموکراتهای انقلابی روس مانند گرتسن، بلینسکی، دبرولیوبف، چرنیشفسکی گرفته تا هگل، مارکس و انگلس همگی به نوعی با دیالکتیک آمیخته بوده اند. لیکن این غوررسی به ممالک باختر محدود نمی شود و رد پای آن را در خاور نیز می توان جست. برای نمونه می توان از دو اندیشمند بزرگ مولانا جلال الدین بلخی و صدرالدین شیرازی (موسوم به ملاصدرا) نام برد. آنچه مایه تخالف (تضاد) دیالکتیک خاوری و باختری بوده همانا جنبه ی ایده آلیستی و سوبژکتیو آن می باشد. عنصری که از لاهوتِ متاخر سخن می راند و گویی نقطه گریزِ پرسپکتیو خود یا "مثل" اندیشه خود را در نیل از ناسوت (جهان ماده) به لاهوت (جهان معنا) یا از گیتی به سوی مینو فرض می نماید. شاید این جنبه متافیزیکی، ذهن را به خود در آلاید لیکن نمی تواند جان مایه ی اندیشه آنان را از نظر دور نگاه دارد. متافیزیک، حرکت جوهری جهان ماده را از یاد می برد؛ جمود را جانشین حرکت و تعادل را جانشین نبرد و تنازع می کند و بدین وسیله روح را حاصل اشتداد و استمکال ماده نمی بیند. این موضوعی ست که ذهن صدرای شیرازی را به خود معطوف نمود و اندیشه تحقیق و تفحص را در او برانگیخت. درست به همین دلیل است که بایستی جایگاه نظر او را به عرش برد و بر او ارج نهاد.
صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی در زمان شاه عباس دوم صفوی می زیست. جای بسی شگفتی است که در دوره ی غلبه تحجر و صرف اندیشی، صدرا به طرح مباحث بنیادین بپردازد. او نه در قالب یک اندیشمند بل در قالب یک روشنفکر رخ می نماید. نظریات دیالکتیکی وی را می توان عمدتا در کتاب «الحکمه المتعالیه فی اسفار الاربعه العقلیه» به روشنی یافت. کلام صدرالمتالهین چون زبان ابوریحان بیرونی، ابن سینا، سران جنبش حروفیه و بسیاری دیگر برایش آوارگی به بار آورد. در دوره تاریخی ذکر شده دو دستگی عمده ای در ایران به چشم می خورد. دسته ی اول پیروان سهروردی، غزالی، فخررازی، میرداماد، لاهیجی و به طور کلی همه ی متکلمین بودند که از اصالت مهیت (ماهیت) طرفداری می کردند. دسته ی دوم را پیروان صوفیه و حکمت مشاء تشکیل می دادند که معتقد به تاصل وجود بودند. صدرا از حیث نظری بیشتر به دسته دوم تمایل داشت ولی از آثار بزرگانی چون سهروردی و غیره نیز به حد کمال سود جست و در جهت آشتی فلسفه مشاء و فلاسفه ی اشراق، الهیات اسلامی و نظریات متداول در ایران برآمد. فلسفه ی او گامی به سوی رفع تناقضات متداول حکمت مشاء و اشراق است و جالب اینکه این تحول فکری با اقدامات کسانی چون دکارت و بیکن در باختر به صورت تقریبی مقارن بوده است.
● توضیحی مختصر در باب شهاب الدین سهروردی (۵۵۱-۵۸۷ ه.ق)
شهاب الدین ابوالفتوح یحیی بن حبش بن امیرک سهروردی ملقب به «شیخ اشراق»، «شیخ مقتول»، «موید باالملکوت» در زنجان مقارن با سلطنت سلطان سنجر سلجوقی متولد شد و نزد «مجدالدین جیلی» - از طرفداران حکمت هِرمسی (شیوه عرفانی) در مراغه به تحصیل پرداخت. «مجدالدین جیلی» دو شاگرد متفکر از خود به یادگار گذاشت یکی «شهاب الدین سهروردی» و دیگری «امام المتشککین» (امام فخررازی) بودند.
شیخ پس از پایان تحصیلات به سیاحت در عراق و شام می پردازد و مورد توجه «الملک الظاهر» فرزند صلاح الدین ایوبی (حاکم شهر حلب) قرار می گیرد. لیکن حکمای حلب او را به ارتداد در عقاید اسلامی متهم می کنند و در نهایت در سن ۳۶ یا ۳۸ سالگی در سال ۵۸۷ ه.ق در قلعه حلب خفه می شود.طبقه بندی فلاسفه در نظر سهروردی :
● متالهین و طالبان تاله
متالهین به کسانی گفته می شود که فقط به حکمت لدنی که حکمت ذوقی و کشفی است دست یافته اند و معتقدند معانی و مجردات را می توان از راه کشف و شهود دریافت. عرفا و متصوفین در این جرگه اعتقادی می گنجند. « آن ها اشراقیون هستند و به کمک سوانح نوریه بارقه ی الهی بر قلوبشان تا حدی که ملکه شود می تابد. »(سهروردی)
● پیروان حکمت مشاء، طرفداران مکتب ارسطو (حکمت عتیق)
پیروان بحث و نظر که توجه را به استدلال مبذول داشته اند و خود را از عنایت به ذوقیات مبری می دانند.
دسته میانی : صاحبان تاله و بحث (جامعان حکمت لدنی و حکمت عتیق)
سهروردی خود را برزخی بین تاله و بحث، بین حکمت لدنی و حکمت عتیق می دانست. او بر خلاف عرفا و متصوفه که حکمت ذوقی را راه کشف و شهود استنباط می کردند به استدلال و بحث نیز ارزش می داد و بر خلاف متالهین که بدون سیستم سازی به وحدت وجود اعتقاد داشتند، سیستمی منظم بر اساس حکمت لدنی و استدلال بنا کرد.
● فلسفه نور سهروردی، تجدید نظر در فلسفه خسروانی (فهلوی)
اندیشه اصالت نور به مثابه ی ماده و هیولای اساسی و واحد سه بار در تاریخ تکامل جهان بینی ایران ظهور می کند. دو بار به شکل خالص مذهبی (در مزده یسنه و مهرپرستی) و یک بار به شکل فلسفی و استدلالی (در فلسفه اشراق یا حکمه النوریه سهروردی).
اشراقات و انوار در نظر سهروردی همانست که حکمای خسروانی[۱] آن را «امشاسپندان»[۲] می نامیدند و متکلمین آن را ملائکه[۳] می نامیدند و آن ها واسطه هایی بین جهان ما و جهان انوار می باشند.
به آسانی می توان مشاهده کرد که فلسفه نور سهروردی داستان نبرد نور و ظلمت، یزدان و اهریمن را زنده می کند ولی در عین حال آن را با اندیشه های ارسطویی، افلاطونی و نوافلاطونی درباره تجلی و فیضان در می آمیزد و به آن رنگ تعقلی و استدلالی و بالاخص رنگ اسلامی می بخشد. شیخ اشراق برای نور جسمیت قائل نبود و آنرا «هیئت» می دانست و محتمل می شمرد که ماده ی مخصوصی حامل نور باشد، بر خلاف ملاصدرا که برای نور «جرمیت» قائل بود ولی «جسمیت» قائل نبود.
به دوره ملاصدرا مونیسم عرفانی فهلویون و پلورالیسم مشائین در حکمت مشاء، وجود را متکثر می دانستند و اصطلاحا نگاهی پلورالیستی به وجود داشتند. اما تا حدودی در عمق نظرشان انسان هایی مونیست بودند. به طور کلی حکمت مشاء به هیولای ازلی و ابدی (ماده المواد) اعتقاد داشته و وجود را جوهربالذات می نامیدند. لیکن فهلویون و عرفای پانته ایست، به وحدت وجود اعتقاد داشتند و وجود را واحد ولی دارای اشتراک معنوی فرض می کردند.
● طرفداران اصالت مهیت (ماهیت) در مقابل طرفداران اصالت وجود
طرفداران این جرگه فکری وجود را امری اعتباری و انتزاعی فرض می کردند و اصالت را به ماهیت و تعینات مستقل از ذهن بشر می دادند. سهروردی از پیروان اصالت مهیت می باشد که در کتب و دست نوشته هایش شمه ای از تکثر را می توان یافت. ملاصدرا در مقابل بیان می کند اصل و حقیقت، وجود است و ماهیت امری اعتباری و نسبی و ممکن است. ماهیت از وجود واحد شکل می گیرد. حرکت و تغییر در وجود است و نه در ماهیت.
اصولا ماهیت چیزی ست که در جواب «ما هو؟» بدست می آید. برای مثال گویند : «این چیست؟»، گوییم : «دفتر یا قلم یا هرچیز دیگر». طرفداران اصالت ماهیت تقدم را به ماهیت می دهند و وجود را از اثرات ماهیت می شمارند. لیکن ملاصدرا بیان می کند که تحقق ماهیت به وجود است.● جسم و روح در نظر صدرا
« الروح جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء» (ملاصدرا)
معنای سخن فوق این است که روح در شکل گیری بدوی با جسم همراه است و جوهری فارق از بدن نیست. در آغاز ممزوج با بدن است سپس درجات تکاملی (اشتداد و استمکال) را طی می کند تا به مقام عقل برسد. او بر همین اساس پایه ای برای معاد جسمانی بنا می نماید. بر خلاف نظر صدرا، حکما و عرفا روح را جوهری مستقل از بدن و جسم می دانستند.
● ثبوت و حرکت
ثبوت آن دسته از حقایق ازلی و ابدی ملکوتی را شامل می شود که افلاطون نیز به نوعی آن را در قالب کائنات نشان می دهد و نام مثل را برای آن بر می گزیند. ریشه ی ایده آلیستی اندیشه افلاطون بدینسان جلوه گر می شود؛ آن جا که مفهوم، خود را از مصداق جدا کرده و حالتی ثابت به خود می گیرد. صدرا تا حدودی در جهت حل این پارادوکس برآمد. افلاطون ثبوت را در مثل و حقیقت ازلی و ابدی کائنات می دید حال آنکه صدرا ثبوت را صرفا در عالم لاهوت می یافت و کائنات را قالبی سیال و در حرکت نشان می دهد.
پور سینا (ابن سینا)، حرکت را تغییر اندک اندک به سوی چیزی دیگر می داند که وصول به آن چیز دیگر امری ست بالقوه، نه بالفعل. اصطلاحا جنبش را در چیزهای فزونی و کاستی پذیر مجاز می شمارد و لذا گوهر اشیاء رنگی از جنبش نخواهد دید. در نظر کلیه شارحین حکمت مشاء و پور سینا حرکت صرفا می تواند در اعراض[۴] باشد نه در جواهر[۵].
در نظر صدرا معلول نمی تواند از علت تخلف بجوید بدین معنی که طبیعت اشیاء و سرشت آن ها مبدا و انگیزه حرکت است حال اگر طبیعت اشیاء امری ثابت باشد معلول نیز نخواهد توانست از علت خود جدا باشد و می بایست ثابت و قارّ باشد. اما در واقع چنین نیست و اعراض به صورت مداوم در حال تغییر و تحول اند. لذا جوهر نیز که علتِ بدوی ست در سیالیت و تغییر خواهد بود.
● افق های دیالکتیک
صدرا مبدا عالم را جسم طبیعی معرفی می کند و ماده نخستین عالم را هیولی می داند. همچنین معتقد است، سکون و ثبوت در عالم ماده وجود ندارد. او مکررا اعلام می کند که جوهر عالم مادی مدام همچون آب در سیلان و جریان است؛ اجزاء نفی می شوند و به اجزایی جدید بدل می گردند. همه چیز در حال حدوث و انقضای دائمی ست. نفی در نفی که اساس نگرش دیالکتیکی ست به وضوح در اندیشه صدرای شیرازی به چشم می خورد. نکته جالب و تکان دهنده در مورد صدرالمتالهین این است که وی با وجود ناآگاهی از مفهوم تضاد که زیربنای اندیشه دیالکتیک می باشد به نتایج فوق الذکر رسید. مولانا دیگر متفکر ایرانی که از اسلوب دیالکتیکی سود جسته است نیز مانند صدرا از حرکت جوهری و نفی دائمی اجزا سخن می راند لیکن مولانا در بیان علت این تحلیل به تخالف (تضاد) اشاره می کند و از آن مطلع بوده است :
پس بنای خلق از اضداد بود لاجرم جنگی شدند از ضرّ و سود
هست احوالت خلاف یکدگر هر یکی با هم مخالف در اثر
این جهان جنگ است چون کل بنگری ذره ذره همچو دین با کافری
این یکی ذره همی پرد به چپ وان دگر سوی یمین اندر طلب
دره ای بالا و آن دیگر نگون جنگ فعلیشان ببین اندر سکون
جنگ فعلی هست از جنگ نهان زین تخالف آن تخالف را بدان
یا جای دیگر مولوی از نبرد اجزای متضاد و مفهوم نسبیت در هر حکمی سخن می راند :
در زمانه هیچ زهر و قند نیست که یکی را یا دگر را بند نیست
زهر ماران مار را باشد حیات نسبتش با آدمی باشد ممات
خلق آبی را بود دریا چو باغ خلق خاکی را بود آن مرگ ممات
زید اندر حق آن شیطان بود در حق شخص دگر سلطان بود
آن بگوید زید صدیق سنی است وان بگوید زید گبر گشتنی است
جای بسی شگفتی ست که فیلسوف فرزانه ایرانی –صدرالمتالهین- بدون علم به مفهوم تضاد، مفاهیم پایه دیالکتیک را بیان می کند. وی در توضیح علت حرکت جوهری ماده و نفی مدام اجزا، فرضیه سیالیت بالذات عالم ناسوت را مطرح می سازد. وی همچنین در ادامه مفهوم حرکت را توسعه می دهد و بیان می کند که حرکت نه یک روند تکراری و قهقرایی، بلکه روندی پیشرو و تکاملی ست. در دیالکتیک تمثیلی-عرفانی مولوی این حرکت تکاملی به صورت حرکت از جماد به نبات، از نبات به حیوان، از حیوان به انسان و ... نشان داده شده است که با واقعیت سیر ماده غیر ارگانیک به ارگانیک کاملا تطابق دارد :
از جمادی مردم و نامی شدم وز نما مردم ز حیوان سرزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم پس چه گویم چون ز مردم کم شدم
بار دیگر از فلک پران شوم وانچه کاندرو هم ناید آن شوم
صدرا اگرچه قاطعانه از حرکت جوهری ماده سخن می راند لیکن محتوای اندیشه اش ایده آلیستی ست زیرا این حرکت و تنازع درونی ماده را اصل نپنداشته و چون مشائیون عالم معنا را اصل و ثابت و مطلق می انگارد. این موضوع را شاید بتوان نقطه ضعف نظریات ملاصدرا دانست. موضوعی که گواهی بر وجود زیربنای فکری مثلی می باشد. اما با وجود چنین ضعفی نمی توان آرای وی را از نظر دور نگاه داشت و باید اذعان نمود که نظریات این فیلسوف ایرانی در حد خود بی نظیر و مترقی بوده است. همانطور که در ابتدای جستار ذکر شد، اسلوب دیالکتیک محدود به باختر یا خاور نمی شود؛ چه ردپای آن را می توان در هر کجای این گستره پهناور یافت.

منابع :
- حکمه الاشراق / سهروردی
- فن سماع طبیعی / ترجمه فروغی
- آواز پر جبرئیل / سهروردی
- تاریخ تصوف در ایران / دکتر غنی
- الحکمه المتعالیه فی اسفار الاربعه العقلیه / ملاصدرا
[۱] از حکمای خسروانی می توان به کیومرث، جاماسب، فراشوشتر، بزرگمهر، جمشید و کیخسرو اشاره کرد
[۲] شهریور، اردیبهشت، خرداد و مرداد
[۳] جبرائیل، اسرافیل، عزرائیل و میکائیل
[۴] کم، کیف، وضع، این (مکان)، متی (زمان)، له و فعل و انفعال و اضافه
[۵] عقل، نفس، هیولی، صورت، جسم
نوشته : ارس احمدی
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه


همچنین مشاهده کنید