چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


خارج از محدوده


نقدی به نقد: كه می گذاریم و می گذریم . . .
جستارهای منتقدانه را به سه كانون اصلی می توان معطوف داشت: نقد تحلیلی، نقد توصیفی و نقد نقد.
با اندكی تعمق در رویكردهای ژورنالیستی و مكتوب كنونی سرزمین مان در می یابیم كه مطابق معمول ما «خارج از محدوده ایم!» نه حول كانون تحلیلی اندیشه می گردیم، نه دایره ی زیبا شناسانه ی نقد توصیفی نشانی از ما دارد و نه به رویكرد فلسفی نقد یعنی پرسش از ماهیت خود (پرسش های بی جواب) روی آورده ایم.
بی تردید تصویر (و متن) مهجور نمی ماند و از میان تاریخ و آدمیان می گذرد و خود را از میان می برد و باز می زایاند و ما می مانیم و حوضمان. در برخورد با متن (تصویر، نوشته، انسان حتی...) زبان «هرمنوتیک» تكامل یافته و «هرمس» كه روزی تنها پیغام آور خدایان بود و از بد و خوب افلاک توأمان روایت می كرد با پاهایی پران از متن به «فرامتن» و «بینا متن» پریده و تاریخچه ی تحلیلی نقد را با جدا كردن اثر از مؤثر، كندن تصویر از تصویرگر و بریدن متن مقدس از خداوند تكامل داده و با پرسشهای بنیادین از هستی، زبانی را ابداع نموده كه هم تحلیل را در خود حل كرده و هم توصیف را و هم نقد را به نقد نشسته و بی شعوری و شعور را دیگر، نه نزد خدایان بلكه در گوش آدمی نجوا می كند.
۱ـ نقد تحلیلی
نقدی كه نه داریم و نه داشته ایم. تاریخ مكتوب سرزمینمان انباشته از ریسمان ها و آسمان های به هم دوخته ایست كه به ایما و اشاره گفته اند و گذشته اند و بسا ناگفته های بسیار كه میان شور و خرد در نوسان مانده. نگاه كنیم به مقالات شمس كه توسط مولانای رومی مكتوب شده و شیخ پران درابهام پریده و گفته: «سخن را نمی نویسم تا در من بماند و ببالد...» نوشتن چون باری بر دوش نویسنده اش، چون چارمیخ بر گردن او می آویزد و متن، زندان می شود. ننوشتن پریدن است و آزادی، شور حضور بی كلمه و گریز از آوارگان واژه.
آنجا كه حدیث تحلیل پیش آمده كار به جدال و ادبیات انجامیده. امثال شهرستانی ها در پاسخ به اندیشه ی _ احتمالا _ اسماعیلیان «از كاسه ی خودشان سیرابشان باید» و با زبانی گزنده نقد را به مسخره می كشاند و نجم رازی ها بسا بسیار كه خیام ها را «كور» می خوانند و بی تحلیل می گذرانند و می گذرند.
اگر بپذیریم كه نقد «مقوله ایست خردگرا كه با تكیه بر عقل (عقل دكارتی) سره را از ناسره جدا می كند و با وضع ترازوی خوبی و بدی، به تقسیم بندی اثر (متن) و طبقه بندی آن می پردازد» به اینجا رهنمون می شویم كه ایما و اشارت را باید محدود نمود و با قراردادهایی همه پذیر و ساده و گاه رسانه پسند به بررسی متن (اثر) پرداخت. به طور مثال پذیرفت كه قرمز هنگامی كه كنار سیاه می نشیند نشان جنگ است پس برای طراحی پرچم كشوری صلح طلب و بی طرف مناسب نیست. یا سیاه رنگ نیست چرا كه رنگ از نور بر می خیزد و سیاه بی نوری است، تاریكی است، پس همچون امپرسیونیست ها آن را از میان رنگ های مورد استفاده و نظر حذف باید كرد. خوب، چنین رویكردی اولا در تفلسف غربی و در هرمنوتیک مدرن آن حل شده كه حدیثش كما بیش رفت، ثانیا در اندیشه ی ایرانی اگر جایی اندک برای تكیه ی عقلانی (عقل دكارتی كه به اندیشه ی ریاضیاتی و فرمولیزه تكیه می كند) تا دوران امام غزالی وجود هم می داشت، به مسلخ «پای استدلالیون چوبین بود ... پای چوبین سخت بی تمكین بود» برده شد و سال هاست كه درسرزمین ما، در زبان سرزمین ما، عقل را به پای عشق سر بریده اند...
بپذیریم كه ماجرا از كنه ذات آب می خورد و درخت فرم گرای بی نقد ما ریشه در همیشه دوانده. بپذیریم و بگذریم؟
۲ ـ نقد توصیفی
سفرنامه نویسی (سفر به عالم مجردات و ممكنات، هر دو) و تشریح احوال روزمره و شب مره، شرح دلاوری های شاهان و حكما، توصیف اغلب غلو آمیز (با ملاک عقل) پیشوایان و امامان و فرجام دادن متن با جمله ی «چندانكه نه سخن می توان گفت و نه وصف می توان كرد» برای تكمیل ماجرا، از زبان سرشار سرزمینمان می ریزد و شهد و شکر ایجاز و استعاره، چاشنی تصاویر ذهنی و زبانی بزرگان ایران بوده است. تورق منطق الطیر عطار (به عنوان دیباچه ی عرفان منظوم) شرح وصل و فصل در خمسه ی نظامی، نگاهی به سفرنامه ی ناصر خسرو قبادیانی و روایت قضایا به زبان توصیف و... از سویی و قرار دادن آن ها در مقابل اعترافات اگوستینوس قدیس، مقالات توماس آكویناس در قرون وسطی، بیانیه های كتبی مارتین لوتر در اوج پروستانیسم، قیاسشان با چرخ پر شتاب نقد تحلیلی (گاه صرفا تحلیلی) رسالات منطقی فلسفی عصر روشنگری اروپا كه در دكارت اوج گرفته و در كانت تكامل می یابد و همچنان تا كنون ادامه دارد، از سویی دیگر، جوینده را بر آن می دارد كه دست از جستن تحلیل در متونمان برداشته و توصیف و صنایع ادبی و عرفان مگو و راز آمیز را بیابد و برای انداختن آب فكرت به آسیاب عقل به سراغ اندیشه ی متكامل غربی برود.
رویكرد ما بر متن (ما یعنی من و شما و ابن سینا و فارابی و ملا نصرالدین...) اساسا توصیفی بوده و در دنیای متن، متن دنیا را توصیف می كند نه تحلیل. تصویر بر تصویر انباشته و زیبا شناسی غیر تحلیلی در آن مقدم بر بحاثی علمی است. این البته جایگاه خودش را داشته و دارد و خارج از نقد می توان به نقدش كشید. فاجعه اما سیر تكوینی روح در تاریخ رخ داده، از قجرها به این سو همین زبان توصیفی در نوسان میان نظم و نثر كه نكته ای قابل اتكاء به نظر می رسید، به ناگاه و با ورود سر و ته و كج و معوج پلاستیكی تجدد، به نیستی تهی از معنا كشانده شد و امروزه نویسندگان دوست داشتنی مطبوعات تنها «شكل» توصیفی در قلم، به شرح عاشقانه ی پلكان فلان گالری و گرمای روز مصاحبه یا «دیر آمدن آقای عكاس» بسنده می كنند و با هر قلمی كه می زنند (و می زنیم) باری خویش را شرحه شرحه می كنند (و می كنیم) و كهن تمدن نحیف شده ی پاره ی خویش را پاره تر می كنیم (و می كنند) و می گذریم و می گذرند.
«معنا» ماند و ما رفتیم و دیگر نیست جانی پر مایه كه از «نور سیاه» بگوید و از عنكبوت محض ماندن. می گذاریم و می گذریم.
۳ ـ نقد نقد
مدرنیسم در چرخه ی مدام خود، مداوم می خورد و می زاید و امروز در واپسین دستاوردهای خود به فرا رفتن از متن و بسط كل و جزء به یكدیگر می پردازد. اینترنت و جهان ارتباطی وب (كه این وب محض اتفاق مشتبه به عنكبوت و تورهای مشبک آن هم هست) فردیت آدمی را مغشوش نموده و بمباران رسانه ای تصویر، زبانی نو را می طلبد و نقد، حیطه ای دیگر را در خود به وجود آورده كه آغاز انقلابی آن را می توان در دیوید هیوم و در اوان روشنگری اروپا كه از خود فلسفه و از چیستی آن، سؤال از سؤال متون و اندیشیدن به اندیشه و سر انجام نقد نقد پی گرفت و تا امروز در بررسی هرمنو تیكی متون نوشتاری و دیداری دنبال نمود. بسط دادن اثر به خالق آن، متن (یا تصویر و...) به وسیله ی زمان خلق آن، خلق و خوی خالق آن و بنابراین، پژوهش تاریخ تا گاه نقد آن، دورانی بارز و غیر قابل حذف می نماید كه به تكوین تاریخی نقد، عبور از حضور خالق در اثر و در فرجام به نقد خود این نقد انجامیده، و چندانكه در راستای همین تكامل نزد نیچه و امثال آن باید بساط نقد را دیگر برچید. این در حالیست كه در این سو مغولان اجداد سوخته، دیوانه وار مشغول سوزاندن متون قابل تكیه و اساسی این زمین و آن زمان بودند و امروز تنها نامی گذاشته اند و گذشته اند و در ما دل كباب می كنند و در تاریخ و دوزخ چنگیز خان را.
میان نقد توصیفی، بعد تحلیلی، بعد نقد نقد در غرب (غرب زمین)، میان جادوگران قرون وسطایی كه با اطفار به كپیه برداری دسته چندمی از جابر بن حیان و هرمسیان ایرانی مشغول بودند تا انیشتین، گالیله ای بوده و نیوتونی دم زده و گوتنبرگ كهكشان مكتوب خود را كامل می كرده، و ما و مكتوباتمان در آتش مغول، حماقت صفویه، زندیه و قجر و...، مجلسی كه لیاخوف روس به توپش می بست، می سوختیم و روغن چراغ واماندگی می شدیم و چراغ پیه سوز را با پرتو افكن های نیروگاه های اتمی تولید برق كه «از دل هر ذره كه بشكافیش دنیائیش در میان بینی» جان و جوانی می گیرد، چكار؟ چشم ها بسته است و دهان ها گشوده....
زمان، می گذاردمان و می گذرد و نقد ناقد منقود را وا می گذاریم و قلم اینجا رسید و سر بشكست.

صالح تسبیحی


همچنین مشاهده کنید