چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


جغرافیای زوال


جغرافیای زوال
نگاهی به شعر «طعم آفتاب» سروده‌ی «روشن رامی»
انتشارات نقش خورشید، ۱۳۸۲
«شیب فاضلاب هستی انگار اینجا پایان یافته است.»
محمد مختاری
شعر واكنشی انسانی نسبت به هستی و برداشت منحصر به فرد و بی‌واسطه‌ی شاعر از اشیاء و محیط پیرامونش می‌باشد، به گونه‌ای كه روایت شاعر از یک شیء و یا مجموعه‌ای از اشیاء و ارتباط میان آن‌ها ــ آنچنان كه اگر هر چیز در پیرامون شاعر به هیات شیء نمود پیدا كند ــ به بیان تازه‌ای در قالب كلمات می‌انجامد، كه قبل از آن وجود نداشته است و اگر این تعریف را بپذیریم آقای روشن رامی با شعر طعم آفتاب به روایتی ویژه از انسان در شعر رسیده است.
او انسان تاریخی و تاریخ انسانی را به گونه‌ای شاعرانه، اما تلخ با تصاویری رمز آلود و نمادین در قالب یک شعر بلند، اما پاره پاره سروده است، شعری كه در مجموع از قطعاتی تشكیل می‌شود كه هر كدام از آن قطعات را می‌توان به عنوان یک شعر مستقل پذیرفت.
كفنی / انداخته بودند / روی ماه / غرق خون / ماه / چه كوچک بود (ص ۷۶-۷۷)
بگذارید برقصم / در خورشیدهای / كف دست‌هایم / همین طور / لخت (ص ۸۵)
و شاید با این نگاه، بتوان نظم و توالی را كه شاعر برای شعر در نظر گرفته است، تغییر داد و جای قطعات را با هم عوض كرد كه در نگاه نخست این ویژگی خود را به عنوان یک نقص نشان می‌دهد، چرا كه شعر از انسجام و یک‌دستی تهی به نظر می‌رسد، اما واقعیت این است كه این حالت از ارزش شعر نمی‌كاهد بلكه مخاطب را با شعری چند زمانه و چند بعدی كه گویا بازنوشت سوگ‌نامه‌ی انسان هم‌عصر شاعر است روبرو می‌كند و به همین دلیل، در این نوشتار قصد ندارم شعر را سلاخی كنم و از منظر تعاریف كلیشه‌ای به آن نگاه كنم، یعنی در واقع هیچ متر و طولی كنار این شعر نمی‌گذارم، چرا كه شعر طعم آفتاب این فرصت را حد اقل در خوانش نخست از مخاطب باز می‌گیرد و او را به همراه خود می‌برد و البته نه در حركتی خطی، به پس و پیش، بلكه در حركتی چند سویه، لایه لایه، حجمی و ارتعاشی و آن هم به زمان‌های مختلف و در كنار تصاویری از مثله شدن انسان، آنچنان كه گویی شاعر در تمام اشیاء و در تمام زمان‌ها حلول می‌كند و بخشی از روح خود را در آن‌ها می‌یابد و بخشی از روح خود را به آن‌ها می‌بخشد و در نهایت فریادشان را همچون موجودی افسون شده و مجنون، از گلوی زخمی‌اش بیرون می‌ریزد.
این خواب / ولم نمی‌كند / شمشیری دو تیغه / از فرق سر / تا شكمم را / دریده است / در یک خط سرخ / حتا / زبانم را (ص ۷۳ )
در شعر طعم آفتاب، زیبایی و روانی زبان، قربانی فرم و تكنیک نشده است و زبان شعر زبان زنده‌ی روز است و صمیمتی شاعرانه بر فضای شعر حاكم است، در واقع شاعر به طور خودآگاه سعی نكرده است شعر را مبتلا به تئوری‌ها و مكتب‌های روز بكند ــ اگرچه بعضی از منتقدین هر شعر خوبی را، سعی می‌كنند به نوعی در سایه‌ی این تئوری‌ها قرار بدهند ــ اما ضرورتی كه در جان شاعر بوده است كه گویا سالیان سال آن را به ناچار با خود حمل می‌كرده، شاعر را به سرایش و بازسرایش خود واداشته است، آنچنان كه گویی او مدام در حال جدال با ضمایر پنهان خویش و صداهای سركوب شده‌ای است كه به نظر می‌رسد یا بالغ نبوده‌اند و یا فرصت فریاد كشیدن را نداشته‌اند و شعر طعم آفتاب بازتاب تمام این صداها است و انقطاع ذهن شاعر در مسیر طبیعی نوشتاری شعر كه همان زبان زنده‌ی روز است ــ بدون استفاده از كلمات مطنطن و میل به فخامت ادبی و قافیه پردازی ــ به نوعی زبان قدرت را می‌شكند و مخاطب را با آواهای مختلفی روبرو می‌كند به گونه‌ای كه خواننده در همان خوانش نخست به راوی‌های متعددی برخورد می‌كند و به شعری چند صدایی می‌رسد كه شكل چند آوایی در این شعر، به صورت قطع ناگهانی در روایت خطی شعر، جهش تداعی‌ها و آوای ضمایر پنهان شاعر، حضور راوی‌های مختلف، خطاب قرار دادن مخاطب‌های گوناگون و حضور زمان‌های مختلف، خود را نشان می‌دهد به گونه‌ای كه آواهای مستتر در این شعر از زبان، كودک راوی، شاعر راوی، راوی زنانه، و كاراكترهای دیگر به گوش می‌رسد. كه در نهایت شعر چند زمانی، چند بعدی و لایه لایه می‌شود، به طوری كه در یک خط مستقیم نمی‌توان شعر را دنبال كرد، بلكه باید همراه شعر حركت كرد و با فضاهای مختلف شعر یگانه شد و به همین دلیل مخاطب نمی‌تواند نقشی انفعالی داشته باشد و گاه حتا باید در نقش یكی از همین صداها به ایفای نقش بپردازد.
گفتیم شعر طعم آفتاب، شعری چند آواست، اما تئوری زده نیست، یعنی شاعر بر اساس طرح و تئوری از پیش تعیین شده كه پیشنهاد دیگران باشد شعر نگفته است، بلكه چند آوایی در شعر طعم آفتاب نتیجه‌ی زمان پاره پاره‌ای است كه در ذهن خلاق شاعر با هم تركیب شده و به سرانجام رسیده است، جنس كلمات و ساختار تمام آواها یكی است در حالی كه در شعری كه هم اكنون با عنوان شعر پلی‌فونیک و با گرایشات پست مدرنیستی ارائه می‌شود .
۱) شاعر خیلی شهودی شعر نمی‌گوید، بلكه آگاهانه و بر اساس فرمول‌های خاص خود شعر (می‌سراید؟) و از گویش‌ها و لهجه‌های گوناگون ــ ساده‌ترین شكل چند آوایی ــ در شعر بهره می‌جوید.
۲) از طرفی شاعر عمدا شعر را به سمت تعدد مركز و عدم قطعیت پیش می‌برد.
در حالی كه در شعر طعم آفتاب با این بازی‌های زبانی، فلسفی روبرو نمی‌شویم، بلكه شاعر صداهای مربوط به زمان‌های مختلف را یک جا فریاد می‌كشد و همین به شعر طعم آفتاب جایگاه ویژه و منحصر به فردی می‌بخشد یعنی شعر در حین اینكه تک‌آوا نیست، چند آوایی خاص خود را ارائه می‌دهد، و از سوی دیگر شعرهایی كه هم اكنون به شكل‌های مختلف، گرایشات پست مدرنیستی نشان می‌دهند و با عناوین سپیدخوانی، چند آوایی، شعر روایی، شعر مركز گریز، عرضه می‌شوند، زبان آن‌ها از ویژگی یک زبان زمانمند دور شده است و به همین علت به سمت انتزاع و تجرید حركت می‌كنند، آن چنان كه حتا شاعران این گونه شعرها پس از خواندن شعرشان، چیزی دست گیرشان نمی‌شود و خواننده هم برای ارتباط با این گونه شعر دچار سردرگمی می‌شود، در واقع شعر طعم آفتاب این برداشت ساده انگارانه را كه چند صدایی را صرفا در قالب حضور گویش‌ها و لهجه‌های مختلف كه نتیجه‌ی اختلافات فرهنگی، نژادی، جنسی و اجتماعی می‌باشد، در هم می‌شكند و اگر چه شعر به شیوه‌ی اول شخص مفرد بیان می‌شود كه این حالت چند صدایی را مشكل می‌نماید اما تمام تک گویی‌هایی كه در قالب اول شخص بیان می‌شود گفت و گوهای من‌های مختلفی است كه هم با خود صحبت می‌كنند و هم با مخاطب‌های دیگر كه همین ویژگی، شعر را تبدیل به یک شبكه پیچیده از صداهای متعدد كرده است و از طرفی آواهای مستتر در شعر طعم آفتاب هیچكدام بر دیگری برتری ندارند، و در واقع یک صدای برتر در میان صداهای دیگر به گوش نمی‌رسد و هر صدا پاسخ صدای خود و یا دیگری است كه البته در یک تناوب و یا انقطاع زمانی خود را نشان می دهد كه در نهایت تمام این صداها اگر چه مستقل می‌باشند اما مانند یک اركستر كه از سازهای مختلفی بهره می‌جوید نهایتا، نتیجه‌ی عمل به یک نوع وحدت و هارمونی می‌انجامد. و كوتاه سخن این كه گویا تمام این شعر محصول فضایی شقه شقه است كه شاعر در آن زیسته است و به نظر می‌رسد كه شعر هذیان دردآلودی است كه پاره پاره بیان می‌شود به گونه‌ای كه گذشته و حال و آینده را در هم می‌آمیزد و زمان در شعر مبدل به جویباری از آهن می‌شود تا جغرافیای زوال یک ملت را به تصویر بكشد، چرا كه تمام زندگی‌اش از شب گذشته است و حتا آفتاب كه نماد روشنی و حقیقتی انكارناپذیر است، پیزی‌اش بیرون زده است و شاید به همین دلیل برای بسیاری از پرسش‌ها باید از خود شاعر و یا نه! شاید از صداهای مستتر در متن پرسید:
در اندرونش چیست / كه تا دهان می‌گشاید / پاره‌های آتش / زمین و / زمان را / می‌سوزاند. (شعر از روشن رامی)
احمدرضا غفاری


همچنین مشاهده کنید