پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

تهران، روزگار کهنه


بخش هایی از خاطرات لیدی شیل (همسر كلنل شیل، سفیر بریتانیا در تهران) را انتخاب كرده ایم كه تصویری از تهران ۱۵۰ سال پیش جلوی چشممان می آورد. ماری شیل در سال ۱۸۴۹ برای نخستین بار همراه همسرش به ایران آمد. كلنل شیل پیشتر سفیر بریتانیا در تهران بود و هنگامی كه پس از دو سال مرخصی بار دیگر به محل ماموریتش می آمد، همسر خود را نیز همراه آورد. خاطرات لیدی شیل از جمله مهمترین منابعی است كه اوضاع سیاسی و اجتماعی آن روزگار ایران را بازتاب می دهد.
لیدی شیل پس از شرح سفرش از انگلستان تا ایران و پرداختن جزئیات حركت از آذربایجان به سوی تهران، در بخشی از خاطراتش روزی را به یاد می آورد كه به سلطانیه كرج رسیده اند: «در روزهای اخیر متوالیاً دسته هایی از دوستان و آشنایانی كه انتظار ورود ما را داشتند، از تهران به استقبال ما می آمدند و در میان آنها گروه هایی نیز بودند كه به نظر بیگانه می رسیدند. این عده بیشتر از كسانی بودند كه در رژیم جدید (دوران تازه آغاز شده سلطنت ناصرالدین شاه و صدارت امیركبیر) موقعیت خوبی نداشتند و محتملاً از فرصت موجود برای شفاعت و رونق كار خود به دیدار ما می شتافتند. در این میان بره و میوه و شاخه نبات كه از ملزومات اینگونه تشریفات است به حد وفور به سوی ما سرازیر می شد و اطراف ما به وسیله صفوف پر زرق و برق نوكرها احاطه شده بود كه البته خدمتی انجام نمی دادند.
سلیمانیه قصری مجلل است كه به عنوان محل استراحت و شكارگاه توسط فتحعلی شاه... بنا شده و اتاق ها و تالارهای متعددی دارد كه جهت اقامت زن های حرمسرای خود ساخته بود، چون تعداد زن های اندرون این پادشاه به چندین صد نفر می رسید... در قصر سلیمانیه تالار بزرگی وجود داشت كه به عنوان محل بار عام فتحعلی شاه مورد استفاده قرار می گرفت و به روش ایرانی ها به صورت پرزرق وبرق و مطلاكاری تزئین شده بود... در گوشه سالن نقاشی جالب توجهی وجود داشت كه آغامحمدخان قاجار موسس سلسله قاجاریه را در بین رؤسای قبایلی كه به او در رسیدن به تخت سلطنت یاری كردند نشان می داد...
•ساعت سعد
روز بعد به روستایی در یك فرسنگی تهران رسیدیم و از آنجا به خواهش صدراعظم (امیركبیر) اجباراً به مدت سه روز با كمال ناراحتی توقف نمودیم زیرا او در مشورت با طالع بین ها و مراجعه آنها به وضع ستارگان متوجه شده بود كه تا دو روز دیگر برای ورود یك هیات رسمی به پایتخت «ساعت سعد» وجود ندارد... كلنل شیل می دانست اگر برای ورود به پایتخت لجاجت كند در صورت بروز حادثه ای، این امر به حساب «ساعت نحس» گذاشته خواهد شد، لذا به خواهش وزیراعظم تن داد. (مترجم، حسین ابوترابیان در صحت این ادعا تردید كرده است.)
[سرانجام] صبح روز موعود همراه «كراب» (نام سگ خانم شیل) كه او هم مثل من از این معطلی ناراحت بود، در داخل جعبه بزرگ تخت روانی كه پرده های آن كاملاً بسته شده بود قرار گرفتیم و به سمت تهران حركت كردیم. البته برای من به عنوان یك زن در تشریفات استقبال از هیات رسمی هیچ گونه برنامه ای در نظر گرفته نشده بود.
در ورود به پایتخت شاهنشاهی با جنجالی بدتر از آنچه در تبریز دیده بودیم مواجه شدیم و مخصوصاً هنگام عبور از محله تكمن های گروگان _كه وضعی به مراتب شلوغ تر از جاهای دیگر داشت- در میان جمعیت گاهگاه چند نفر زن هم مشاهده می شدند كه البته این كار با مزاج ایرانی ها جور در نمی آمد. حركات غیرعادی گروه اسكورت من برایم فوق العاده تازگی داشت چون آنها مرتب به سوی مردهایی كه به تماشا آمده بودند نعره می كشیدند كه از مسیر عبور من دور شوند مبادا چشم نامحرمی به من بیفتد.»
•زن ها
خانم شیل در بخش دیگری از خاطراتش می نویسد: «اصولاً ایرانی ها علاوه بر رعایت اصول قراردادی [تشریفات]، روش های عجیب و غریبی در مراسم استقبال از خود ابداع كرده اند. به طور مثال محل اقامت ما در فاصله نیم فرسنگی تهران قرار داشت ولی چون بر طبق رعایت اصول تشریفات می بایستی محل انجام مراسم در یك فرسنگی تهران باشد... شوهرم مجبور شد برای رسیدن به آنجا در حدود یك مایل از محل سفارتخانه دورتر برود تا بتواند تبریك ورود خود را از نماینده مخصوص شاه دریافت دارد و پس از اجرای مراسم دوباره از همان راه خاكی به سفارتخانه مراجعه كند...
در اینجا زندگی برای مردها كسل كننده و برای زن ها ملال آور است. مرد ایرانی روزها به كار و كاسبی خودش مشغول و خواه ناخواه با جار و جنجال و شایعات شهری دمساز است... ولی برای زن ها مسئله به صورت دیگری است. آنها نمی توانند با گشت و گذار و خرید در بازار خود را سرگرم نمایند، مگر اینكه كاملاً در پوششی ضخیم فرو روند تا مبادا نظر دیگران به سوی آنها جلب شود. این پوشش... از نوك پا تا سرشان را فرا می گیرد و به صورت زیر است: یك چادر بلند كه تمام بدن را در بر گرفته و روبنده ای به شكل پوشش كتانی سفید رنگ كه آن را روی چادر به سر می كنند تا تمام صورت را بپوشاند و در جلو دارای دریچه مشبكی است كه برای دیدن و نفس كشیدن تعبیه شده است.» («خاطرات لیدی شیل»، ترجمه حسین ابوترابیان)

امید پارسانژاد
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید