جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


نوشتن با مداد گمشده


نوشتن با مداد گمشده
«او بزرگترین بازیكنی است كه به میدان نوگرایی شعر عرب در دهه پنجاه وارد شد و تمام مدال های طلا را درو كرد. او بی برو برگرد، پدر شعر سپید است.»
این توصیف نزار قبانی از انسی الحاج، شاعر لبنانی معاصر و مبدع شعر سپید یا قصیده النثر است. او در سال ۱۹۶۰ با مجموعه لن، باب جدیدی را در حیطه شعر عرب گشوده است و چون هر نوآور دیگری بار طعن و لعن بسیاری را به جرم سنت شكنی عروضی خود بر دوش كشیده است. نخستین مجموعه شعری كه از او به فارسی برگردان شده است شعری بلند است با نام «رسوله با موهای بلندش تا سرچشمه ها» كه در سال ۱۹۷۵ به چاپ رسیده است. این اثر كه در ترجمه «عشق سپید و گنجشك آبی» نام گرفته است، با وجود كم حجم بودن برای تحلیل و قیاس كار یك شاعر، به خودی خود اثری بسیار قابل تامل است. در این شعر بلند، شاعر اثری ارائه می دهد كه به راستی مصداق تلاشی انسانی در پی یافتن اصالت است. شعر او در نگاه انسانی خویش مبتكر و نوآور است. در این اثر، انسی الحاج راوی داستان واره ای است كه خلقت را از روز نخست تا اینك پی می گیرد: «این قصه، قصه روی دیگر آفرینش است/ با چشمان فرو بسته دریافتمش/ و راه، محبوبه من بود.»
اما این بار راوی این داستان كهن، در پی پاك كردن زن از بار گناه ابدی فریفتن مرد است. روایت انسی الحاج نفی اسطوره كهنی است كه در آن مار، زن و زن مرد را می فریبد، نفی ابدی فریب است و سرودی است در ستایش زن، كه تمامی این قرن ها، از بزرگی خویش اسارت را پذیرفته است. در قصه او، زن از دلسوزی بر مرد است كه به بند درمی آید «و او زن را به اسارت راند / زن تسلیم شد، مباد كه خداوند بر مرد خشم گیرد / و اینگونه نیمه انسان سلطنت آغازید / و آن كه ناقص بود سروری یافت.»
انسی الحاج با شعر خود اسطوره را دوباره می سازد و نگاه او گرچه هنوز از خلال اسطوره است، غیرمستقیم از آن به بی اعتباری اسطوره های نخستین می انجامد، كه انگار او در پی آن است كه بیاموزاند اسطوره ها در جهانی انتزاعی است كه زاده می شوند، در پی آنكه بیاموزاند، حقیقت های دیگری نیز وجود دارند. حقیقت او حقیقتی است كه به هجو افسانه گناه زن می انجامد، هجو افسانه ای است با افسانه ای نو كه از افسانه قبلی نازیباتر نمی نماید. این برخورد و نگاه اتخاذ شده شاعر كه كاملاً بری از استدلالات فلسفی و شعار است، خواننده را درگیر جهانی انتزاعی می كند كه در آن حقایق بی شمار و هم وزن در گردشند و این شك به اسطوره را از دل ذهن مخاطب می رویاند: «نوشتمش / با مدادی گمشده / وارونه كلمه را نوشتم / وارونه خاطره را نوشتم / و همه چیز شد / آن گونه كه شد.»
و شاعر چنان موفق مخاطب را در پی خویش می كشد كه ارزشی برای اسطوره قدیم باقی نمی گذارد. او مخاطب را وامی دارد تا از منظری دیگر به موضوع بنگرد و در آن شك كند. در جهانی كه زن در آن همیشه در بند بوده است، زیركی انسی الحاج دقیقاً در همین نكته نهفته است كه گناه را زیر سئوال می برد و موجودیتش را، كه در سنت، همواره بر دوش زنان سنگینی كرده است «زن _ چونان سرزمین بی حاصل _ كینه نورزید / و ترحم نخواست / كه چشمه آب نمی خواهد / و در اسارت ماند / از آغاز خلقت / با چهره ای منتظر چون دریاچه ای جادو زده...»
این قصه، قصه سیر و سلوك آدمی است تا رسیدن به عشق، سیر و سلوكی كه گرچه در جهانی ذهنی رخ می دهد، در پی خویش افزایش آگاهی و بینش را دارد. عروج شاعر در واقع با بازتعریف وقایع و احاطه شاعر بر چیستی خویش است كه تكامل می پذیرد.
پس از این، شاعر برای محبوبه خویش می سراید، محبوبه ای كه در واقع همان زن اسطوره ای است كه قرن ها در انتظار مانده است: «تا زمان خسته شود / تا زمان از صخره های وحشی بگذارد / تا فرا رسد تا فرا رسد / تا فرا رسد هنگامش.» در این قسمت، شاعر با غزلواره ای بر آن می شود تا در توبه نامه ای سراسر لطافت، گرد گناه دیرسال را كه با بازتعریف اسطوره مفهومی ندارد بر دوش خویش بینبارد و مشقت دیرین همتای خویش را جبران كند گرچه می داند كه زن از نیاز به دلجویی و جبران نیز بری است و در واقع خود را در خلسه عشق چنان نیازمند دلجویی و همراهی همتایش می شمارد كه این دلجویی از زن تبدیل به اعترافی از سوی شاعر می شود. او كه اینك خود نیز مرد اسطوره است، گرچه بر بی حقیقتی اسطوره باور دارد، می داند كه هنوز از بند آن رهایی اش نمی تواند بود. او شعر خود را تنها نخستین گام در راه بریدن بندهایی می داند كه او را به میراث اجدادی اش وابسته نگاه داشته اند. او می داند هنوز درونش مرد هزاران سال پیش می زید كه زندانی تمامی آن فریب ها و دروغ ها است: «محبوبه من! یاریم كن تا مستبد نقابدار درونم رسوا نشود / تا محبوبه من نداند چه كسی اینجاست / در اندرون غلامش كه كرنشی دروغین دارد / آزمند اینجاست / هزار پاره از جنون قدرت / تا محبوبه من نداند / آن كه به پدران جلادش فریاد برمی آورد / آن داعیه دار رهایی از گناه تملك / میراث رشك پیوسته دور گردن اوست.»
انسی الحاج، رو به سوی تغییر با نقد جهان سنتی و نقد خویشتن دارد و در كنار آن در پی ساختن جهانی نو است و از دیگران نیز دعوت می كند كه به او بپیوندند: «بیایید / تاجی از طلای ورود بر سر بگذارید / پشت سر خود را بسوزید / پشت سر خود را بسوزید / جهان را به خورشید بازگشت بسوزید.»
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید