شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


ای‌ نفرت‌ محبت‌ آمیز!


ای‌ نفرت‌ محبت‌ آمیز!
اینكه‌ می‌گوییم‌ غزل‌های‌ شكسپیر نه‌ این‌ است‌ كه‌ ما در گزینش‌ این‌ قطعات‌ از غزلواره‌های‌ این‌ شاعر نامدار انگلیسی‌ استفاده‌ كرده‌ایم‌ كه‌ بسیاری‌ از آنچه‌ می‌خوانید آنچنان‌ كه‌ در زیر هر یك‌ ماخذش‌ نوشته‌ شده‌ است‌ قطعاتی‌ نغز از نمایشنامه‌های‌ او است‌.
بسیار دیده‌ شده‌ كه‌ در جاهای‌ گوناگون‌ وقتی‌ افرادی‌ می‌خواسته‌اند غزل‌های‌ شكسپیر را نقل‌ یا ترجمه‌ كنند قطعاتی‌ از نمایشنامه‌های‌ او را نیز آورده‌اند مثلا دكتر الهی‌ قمشه‌یی‌ قطعه‌ معروف‌ «بودن‌ یا نبودن‌ مساله‌ این‌ است‌» را به‌ عنوان‌ یك‌ غزل‌ (شعر) ترجمه‌ كرده‌ است‌.
شاید این‌ كاربرد به‌ نوع‌ خاص‌ آثار شكسپیر برگردد كه‌ از تمام‌ نوشته‌هایش‌ به‌ عنوان‌ شعر تعبیر می‌شود. این‌ خود نشان‌ دهنده‌ غنا و زیبایی‌ نوشته‌های‌ شكسپیر است‌. كلام‌ شاعرانه‌ در جای‌جای‌ آثار شكسپیر به‌ چشم‌ می‌خورد. این‌ با گذشت‌ زمان‌ بیشتر رخ‌ نشان‌ داده‌ و تعبیر شعر به‌ كلیه‌ آثار شكسپیر بیشتر به‌ كار رفته‌ است‌. گذشت‌ زمان‌ اگرچه‌ زبان‌ را كهنه‌ می‌كند اما مضمونی‌ را كه‌ ناب‌ باشد كهنه‌ نمی‌كند. باری‌ آنچه‌ در پی‌ می‌آید غزل‌هایی‌ منتخب‌ از شكسپیر هستند كه‌ همه‌ در این‌ خصوصیات‌ یعنی‌ تغزلی‌ بودن‌، رویاگونگی‌، ساختارشكنی‌ و بالاخره‌ آموزنده‌ بودن‌ مشتركند.
تفاوت‌ بین‌ آنچه‌ از نمایشنامه‌های‌ شكسپیر انتخاب‌ شده‌ و آن‌ چه‌ غزلواره‌یی‌ از شكسپیر بوده‌ است‌ در این‌ است‌ كه‌ عنصر رویاگونگی‌ در غزلواره‌ كفه‌ ترازو را در برابر آموزشی‌ بودن‌ به‌ نفع‌ خود سنگین‌ می‌كند و در قطعاتی‌ كه‌ از نمایشنامه‌ها انتخاب‌ شده‌ است‌ برعكس‌ است‌. به‌ همین‌ خاطر تفكیكی‌ ضمنی‌ صورت‌ گرفته‌ و آنچه‌ در نمایشنامه‌ها وجود دارد ابتدا ذكر شده‌ كه‌ از ترجمه‌های‌ مختلفی‌ انتخاب‌ شده‌ است‌ و بعد از آن‌ غزلواره‌هایی‌ با ترجمه‌ دكتر الهی‌ قمشه‌یی‌ آورده‌ شده‌ است‌.
● عشق‌ و نفرت‌
اینجا مساله‌یی‌ است‌ كه‌ ارتباط‌ زیاد با تنفر و ارتباط‌ زیادتری‌ با عشق‌ دارد. پس‌ ای‌ عشق‌ آشوبگر! ای‌ نفرت‌ محبت‌آمیز! از هر چیز و از هیچ‌ چیز دیگری‌ به‌ وجود می‌آوری‌. ای‌ سبكسری‌ سنگین‌! ای‌ خودبینی‌ سرسخت‌! اشكال‌ منظم‌ را تبدیل‌ به‌ آشفتگی‌ كج‌ و معوج‌ می‌كنی‌. سراب‌ را مبدل‌ به‌ پر می‌سازی‌ دود را درخشان‌، آتش‌ را سرد و تندرستی‌ را بیمار می‌كنی‌ و خواب‌ را به‌ صورت‌ بیداری‌ بی‌حركتی‌ در می‌آوری‌ كه‌ آنچه‌ هست‌ نیست‌. این‌ عشق‌ است‌ كه‌ من‌ احساس‌ می‌كنم‌ به‌ آن‌ عشقی‌ ندارم‌.(رومئو و ژولیت‌)
● پری‌
روی‌ كوه‌ و دره‌، از میان‌ بوته‌ها و خارها، بر فراز باغ‌ و بوستان‌ و از میان‌ آب‌ و آتش‌، چابك‌تر از ماه‌ روان‌ می‌شوم‌. من‌ خدمتگزار ملكه‌ پریانم‌ و گلهای‌ او را در چمنزارها آبیاری‌ می‌كنم‌. ساقه‌های‌ بلند گاوزبان‌ محافظ‌ اویند. بر روی‌ جامه‌ طلایی‌ آنان‌ نقطه‌هایی‌ می‌بینید كه‌ از یاقوت‌ است‌ و پریان‌ آن‌ را هدیه‌ كرده‌اند. همین‌ خال‌ها منبع‌ عطر دلنشین‌ آنهاست‌. من‌ باید بروم‌ و قطرات‌ شبنمی‌ پیدا كنم‌ و در گردن‌ هركدام‌ از این‌ گلها مرواریدی‌ بیاویزم‌. (رویای‌ نیمه‌شب‌ تابستان‌)
● شاه‌ و نوكر
آه‌ بیمار باش‌ ای‌ عظمت‌ عظیم‌ و از تشریفاتت‌ در خواه‌ كه‌ تو را مداوا بخشد! می‌پنداری‌ كه‌ تب‌ آتشین‌ فرو خواهد نشست‌ با عناوینی‌ باد شده‌ از مداهنه‌؟ خود را به‌ خم‌ شدن‌ و كرنش‌ در خواهد سپرد؟ می‌توانی‌ آنگاه‌ كه‌ بر زانوی‌ گدایان‌ فرمان‌ می‌رانی‌ سلامت‌ آن‌ را فرمان‌ دهی‌؟ نه‌! ای‌ رویای‌ مغرور، كه‌ چنین‌ حیله‌گرانه‌ با استراحت‌ یك‌ شاه‌ بازی‌ می‌كنی‌، من‌ پادشاهی‌ هستم‌ كه‌ تو را می‌آزمایم‌ و می‌دانم‌ كه‌ نه‌ روغن‌ تدهین‌، نه‌ عصا، نه‌ كره‌ زمین‌، نه‌ شمشیر، نه‌ دبوس‌، نه‌ تاج‌ پادشاهی‌، نه‌ جامه‌ زربفت‌ مرواریدی‌، نه‌ عنوان‌ پر آب‌ و تاب‌ كه‌ در پیش‌ شاه‌ می‌آیند، نه‌ تختی‌ كه‌ بر آن‌ می‌نشیند و نه‌ موج‌ جلال‌ كه‌ ساحل‌ مرتفع‌ این‌ جهان‌ را می‌كوبد، به‌ خوابی‌ آن‌ سان‌ عمیق‌ فرو نمی‌روند كه‌ آن‌ غلام‌ مسكین‌ كه‌ با جسمی‌ پر و ذهنی‌ تهی‌ به‌ بستر می‌رود آكنده‌ از نان‌ خستگی‌، هرگز شب‌ دهشتناك‌ را كه‌ لرزنده‌ دوزخ‌ است‌ نمی‌بیند. (هنری‌ پنجم‌)
● شرارت‌
مخلوقات‌ شریر با وجود خیانت‌شان‌ به‌ هنگامی‌ كه‌ دیگران‌ شریرترند باز قابل‌ تحسین‌ هستند. جزو فرومایه‌ترین‌ مردم‌ نبودن‌، باز هم‌ در زمره‌ چیزهای‌ شایسته‌ تمجید به‌ شمار است‌. (لیرشاه‌)
● در پرده‌ طبیعت‌
حركات‌ را با گفتار و گفتار را با حركات‌ هماهنگ‌ كن‌ و به‌ دست‌ باش‌ كه‌ پای‌ از پرده‌ شرم‌ طبیعت‌ بیرون‌ ننهی‌.(هملت)‌
● شراب‌ انگوری‌
عجبا كه‌ مردمان‌ دشمنی‌ را از پنجره‌ دهان‌ به‌ خانه‌ خود راه‌ می‌دهند، تا گوهر عقل‌ آنها را بدزدد و شگفتا از ما كه‌ با شادی‌ و دست‌ افشانی‌ ورود خویش‌ را به‌ عالم‌ حیوانی‌ جشن‌ می‌گیریم‌.(اتللو)
● سایه‌های‌ شگفت‌
تو از كدامین‌ گوهری‌/ كه‌ هزاران‌ هزار سایه‌های‌ شگفت‌ خود را در تو می‌آویزند؟/ و این‌ چگونه‌ تواند بود/ كه‌ هر سایه‌یی‌ را صورتی‌/ و هر صورتی‌ را طرزی‌ و طرازی‌ دیگر می‌بینیم‌/ و تنها یك‌ ذات‌/ و تو تنها یك‌ چیز/ و هر سایه‌یی‌ را از تو نقشی‌ دیگر/ اگر جمال‌ آدونیس‌ را وصف‌ كرده‌اند/ مجملی‌ از روی‌ تو گفته‌اند/ و اگر چهره‌ هلن‌ را كه‌ مجموعه‌ زیبایی‌ است‌/ به‌ تمام‌ و كمال‌ ستوده‌اند/ شبحی‌ ناتمام‌ از جمال‌ تو تصویر كرده‌اند/ و اگر از بهار و تابستان‌ سخن‌ گویند/ این‌ یك‌ سایه‌ حسن‌ تو/ و آن‌ یك‌ سفره‌ احسان‌ توست‌/ و ما تو را در تمامی‌ صورت‌های‌ قدسی‌ می‌شناسیم‌/ و در هر چه‌ بدیع‌ و زیباست‌ نشانی‌ از تو باز می‌یابیم‌/ اما در عهد و وفای‌ عشق‌/ نه‌ تو به‌ كس‌ مانی‌ و نه‌ هیچ‌ كس‌ به‌ تو ماند.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید