جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


هیچ‌ کس‌ از حقیقت‌ سر درنمی‌ یاورد


هیچ‌ کس‌ از حقیقت‌ سر درنمی‌ یاورد
چخوف‌ برای‌ پیشبرد تعالی‌ هنری‌ راه‌ دگرگونه‌یی‌ برگزید. آرمان‌های‌ مترقی‌، نوآوری‌های‌ ژرف‌ و نكات‌ نغز و پرمحتوای‌ اجتماعی‌ و فلسفی‌ آنچنان‌ ظریف‌ و با منش‌ موقرانه‌ خود نویسنده‌ كه‌ از عواطف‌ پیچیده‌ او سرچشمه‌ می‌گیرد در داستان‌هایش‌ گنجانده‌ و پرورانده‌ شده‌ كه‌ گویی‌ مطالب‌ عادی‌ و پیش‌ پا افتاده‌یی‌ هستند. بخشی‌ از پیچیدگی‌ عواطف‌ نویسنده‌ ناشی‌ از ناتوانی‌ وی‌ است‌ كه‌ نمی‌تواند چشم‌انداز پیروزی‌ برگ‌ میهنش‌ را بطور روشن‌ نوید دهد؛ از سویی‌ از روی‌ خردمندی‌ می‌داند كه‌ شرایط‌ و اوضاع‌ فعلی‌ بی‌ثبات‌ و ناپایدار است‌. با این‌ همه‌، بهترین‌ شخصیت‌های‌ داستان‌های‌ چخوف‌ كه‌ وجوه‌ اشتراك‌ فراوانی‌ با نویسنده‌ دارند، سرگشته‌اند. یكی‌ از آدم‌های‌ داستان‌ «دوئل‌» می‌گوید: «هیچ‌كس‌ از حقیقت‌ سر در نمی‌آورد.»
«اتاق‌ زیر شیروانی‌» یكی‌ از شاعرانه‌ترین‌ كارهای‌ چخوف‌ است‌. قهرمان‌ داستان‌ هنرمندی‌ است‌ كه‌ برای‌ نقاشی‌ كردن‌، تابستان‌ را به‌ ملك‌ یكی‌ از دوستانش‌ می‌رود. در ملك‌ مجاور زن‌ مسنی‌ با دو دخترش‌ زندگی‌ می‌كند. داستان‌ كه‌ از زبان‌ نقاش‌ روایت‌ می‌شود هنگامی‌ به‌ پایان‌ می‌رسد كه‌ وی‌ كم‌كم‌ دارد ماجرای‌ «اتاق‌ زیر شیروانی‌» را فراموش‌ می‌كند. «اتاق‌ زیرشیروانی‌» داستان‌ خوشبختی‌ از دست‌ رفته‌ و محو شدن‌ شور و عشق‌ از صحنه‌ زندگی‌ است‌.... فضای‌ داستان‌ كه‌ با احساس‌ لطیف‌ شاعرانه‌ بیان‌ می‌شود با موضوعات‌ مهم‌ اجتماعی‌ در آمیخته‌ است‌. شخصیت‌ زن‌ «مردمان‌ خوب‌» تحت‌ تاثیر تولستوی‌ فكر می‌كرد با تحقیر زندگی‌ اشراف‌ می‌توان‌ مسائل‌ بغرنج‌ زندگی‌ را حل‌ كرد. با اینكه‌ شخصیت‌های‌ داستان‌های‌ او دست‌ و پا می‌زدند تا از پستی‌ و خواری‌ تنگنای‌ محیط‌ زندگی‌ خود رها شوند، نمی‌دانست‌ آنها را به‌ كدام‌ راه‌ هدایت‌ كند. «داستان‌ مرد ناشناس‌»(۱۸۹۳) چهره‌ عریان‌ «نارو نیك‌» تروریست‌ را نشان‌ می‌دهد. مساله‌ اصلی‌ كه‌ در لابه‌لای‌ داستان‌ بیان‌ می‌شود نظریه‌ مطرود و بی‌مایه‌ «زندگی‌ بخاطر زندگی‌» است‌. نظریه‌یی‌ كه‌ چخوف‌ در نامه‌یی‌ به‌ سوورین‌ با خشم‌ آن‌ را رد می‌كند.
در «راهب‌ سیاه‌» چخوف‌ با دقتی‌ كم‌ نظیر خود بزرگ‌بینی‌ دانشمندی‌ میانه‌ حال‌ را كه‌ افراط‌ در كار و فعالیت‌، اعصابش‌ را خرد كرده‌ است‌ به‌ تصویر می‌كشد. وقتی‌ از چخوف‌ پرسیدند انگیزه‌ نگاشتن‌ این‌ داستان‌ چه‌ بوده‌، او به‌ سادگی‌ پاسخ‌ داد كه‌ می‌خواسته‌ «خود بزرگ‌بینی‌» را در حین‌ ماجرایی‌ توصیف‌ كند. ولی‌ نویسنده‌ ضمن‌ نشان‌ دادن‌ روان‌ نژندی‌ قهرمانان‌ داستان‌، احساسات‌ درونی‌ آنان‌ را می‌كاود و به‌ رشته‌ تحریر در می‌آورد.
در «مرغ‌ دریایی‌» اثر دیگر چخوف‌ نیز رویاهای‌ یكی‌ از نقش‌آفرینان‌، او را از زندگی‌ واقعی‌ دور می‌كند و به‌ پرتگاه‌ نابودی‌ می‌كشاند. كنستانتین‌ ترپلف‌ غرق‌ در دریای‌ فكر و خیال‌ است‌: «زندگی‌ را نباید آنطور كه‌ هست‌ یا آنطور كه‌ باید باشد تصویر كرد بلكه‌ باید چهره‌ زندگی‌ را آنطور كه‌ در رویاها به‌ نظر می‌رسد. ترسیم‌ كرد.» ترپلف‌ با فرو رفتن‌ در رویاها و دوری‌ از واقعیت‌های‌ زندگی‌ خود را به‌ هلاكت‌ رساند، زندگی‌ انتقام‌ خود را می‌گیرد. حرف‌های‌ راهب‌ كه‌ همان‌ رویاهای‌ كوورین‌ و ترپلف‌ است‌ پژواك‌ افكار و نظریاتی‌ است‌ كه‌ چخوف‌ آنها را به‌ باد تمسخر و انتقاد می‌گرفت‌. مرگ‌ كوورین‌ و ترپلف‌ در واقع‌ مرگ‌ آرزوهای‌ كاذب‌ است‌. در نمایشنامه‌ «ایوانف‌»(۱۸۸۷) ایوانف‌ آنگاه‌ كه‌ خاطرات‌ تلخ‌ و فعالیت‌ اجتماعی‌ خود را مرور می‌كند همان‌ احساس‌ را پیدا می‌كند كه‌ «فرد ناشناس‌» داشت‌. ایوانف‌ دقایقی‌ پیش‌ از خودكشی‌ به‌ لیدف‌ پدر نامزدش‌ می‌گوید: «گوش‌ كن‌ پیرمرد... دلم‌ نمی‌خواهد برایت‌ توضیح‌ دهم‌ كه‌ در چه‌ وضعی‌ هستم‌، راستگو یا دروغ‌پرداز، سالم‌ یا بیمار، تو به‌ هر حال‌ سر در نمی‌آوری‌. من‌ زمانی‌ جوانی‌ پرشور، صمیمی‌ و باهوش‌ بودم‌، عشق‌ می‌ورزیدم‌. دشمنی‌ می‌كردم‌، اعتقاداتی‌ سوای‌ دیگران‌ داشتم‌، مثل‌ فرفره‌ كار می‌كردم‌، بی‌پروا به‌ آب‌ و آتش‌ می‌زدم‌.
بی‌خیال‌ و بی‌فكر و سرمست‌ از نیروی‌ جوانی‌، بار گرانی‌ را به‌ دوش‌ می‌كشیدم‌ تا جایی‌ كه‌ كمرم‌ زیر این‌ بار سنگین‌ خم‌ شد، در فعالیت‌ و باده‌گساری‌ هرگز حد اعتدال‌ را رعایت‌ نمی‌ كردم‌. حالا از تو می‌پرسم‌: می‌توانستم‌ غیر از این‌ راه‌ دیگری‌ برگزینم؟ خدا می‌داند كه‌ مثل‌ من‌ چقدر در این‌ دنیا پیدا می‌شوند كه‌ باید با جان‌ كندن‌ زندگی‌ كنند. حالا می‌بینی‌ زندگی‌ چه‌ بی‌رحم‌ است‌ و چه‌ سنگدلانه‌ از من‌ انتقام‌ می‌گیرد. دیگر رمقی‌ در من‌ باقی‌ نمانده‌ است‌. در حالی‌ كه‌ سی‌سال‌ از عمرم‌ می‌گذرد به‌ چنین‌ روزی‌ افتاده‌ام‌. مثل‌ پیرهای‌ ناتوان‌ با لباس‌ خواب‌ به‌ اینجا و آنجا سرك‌ می‌كشم‌، در میان‌ آدم‌های‌ بی‌حال‌، سست‌، بی‌هدف‌، بی‌عشق‌ و ایمان‌ پرسه‌ می‌زنم‌ و سر در نمی‌آورم‌ كی‌ هستم‌. چی‌ هستم‌ و برای‌ چه‌ زندگی‌ می‌كنم‌...
هم‌ ولادیمیر ایوانیچ‌ قهرمان‌ داستان‌ یك‌ مرد ناشناس‌ هم‌ ایوانف‌ همه‌ توان‌ خود را صرف‌ دستاوردی‌ ناچیز كرده‌اند، چون‌ روشنایی‌ یك‌ پنجره‌ كوچك‌ نمی‌تواند باغ‌ بزرگی‌ را روشن‌ كند.
در اواخر دهه‌ ۱۸۹۰ چخوف‌ از زبان‌ ایوان‌ ایوانیچ‌ در داستان‌ «انگور فرنگی‌» می‌گوید: «این‌ وضع‌ نمی‌تواند ادامه‌ پیدا كند!» چخوف‌ نظریه‌ لیبرالیسم‌ را تحول‌ تدریجی‌ شرایط‌ و دگرگونی‌های‌ نیم‌بند اجتماعی‌ با تحقیر می‌نگریست‌. ایوان‌ ایوانیچ‌ از پوسته‌ افكار لیبرالیسم‌ یا تحول‌ تدریجی‌ بیرون‌ می‌آید. در میان‌ یادداشت‌های‌ چخوف‌ توصیف‌ صریحی‌ از لیبرالیست‌ها یافت‌ شده‌ است‌. «... آنها با فرهنگ‌ و موقر به‌ نظر می‌آیند ولی‌ دورویی‌ از سر و روی‌شان‌ می‌بارد». چخوف‌ در نامه‌یی‌ به‌ پلشچیف‌ می‌نویسد: «من‌ نه‌ لیبرال‌ هستم‌، نه‌ محافظه‌كار و نه‌ طرفدار نظریه‌ «تحول‌ تدریجی‌» نه‌ راهب‌ هستم‌ و نه‌ آدمی‌ بی‌تفاوت‌». چخوف‌ می‌توانست‌ به‌ جملات‌ فوق‌ چنین‌ بیفزاید: نه‌ هوادار تولستوییسم‌ و نه‌ پیرو نارورنیك‌ها.
داستان‌ بلند «زندگی‌ من‌» و «از یادداشت‌های‌ یك‌ پزشك‌» (۱۸۹۸)، «لانه‌یی‌ برای اشراف‌»، «معلم‌ ادبیات‌»، «تجارت‌ رسمی‌»، «توصیف‌ دوستان‌»، «مردی‌ كه‌ در مغاك‌ می‌زیست‌»، «در باب‌ عشق‌» از دیگر آثار چخوف‌ هستند.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید