پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

روسوفیلهای ناکام


●جریان‌شناسی اپوزیسیون عصر پهلوی (جریان حزب توده)
حزب توده در فاصله سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ توانست به قدرتمندترین تشكیلات حزبی در داخل ایران تبدیل شود و چندبار حتی تا مرحله براندازی نظام حكومتی پهلوی و به‌دست‌گرفتن حاكمیت پیش رفت اما دشواری مفاهیم ایدئولوژی ماركسیسم برای مردم و عدم تطابق آن با بنیانها و نیاز فكری و فرهنگی جامعه ایران و نیز پارادوكسهای موجود در عملكرد حزب توده، عواملی بودند كه حزب را به سوی انحرافات تئوریك و عملیاتی بزرگی سوق داده و سرانجام باعث شدند این حزب در صحنه سیاسی ایران تضعیف و سپس با نیروهای انقلابی مذهبی جایگزین گردد.
حزب توده، از احزاب كلاسیك و مهم تاریخ ایران به‌شمار می‌آید كه پس از عزل رضاخان و در فضای باز سیاسی پس از شهریور ۱۳۲۰ شكل گرفت. بنیانگذاران اصلی این حزب، از همان گروه پنجاه‌وسه نفر و یا یاران دكتر تقی ارانی بودند كه بنا به گرایشات ماركسیستی، توانستند حمایت ابرقدرت شرق، یعنی شوروی، را به سوی خود جلب كنند. در آن زمان، ازآنجاكه به‌طوركلی كشور تحت سلطه بیگانگان بود، عملا برای احزاب سیاسی فعالیت بدون جلب‌نظر حداقل یكی از دو قدرتمند بیگانه (روس و انگلیس) میسر نبود و ازاین‌رو موفقیت حزب توده در كسب حمایت بی‌چون‌وچرای شوروی امتیاز بزرگی برای آن محسوب می‌شد. در لوای چتر حمایتی شوروی، این حزب با بهره‌گیری از برخی عناصر علمی و روشنفكر آن زمان، توانست سازماندهی خوبی از نیروها به عمل آورد و ساختار حزبی خود را در سطحی بسیار خوب و در حد خود شگفت‌انگیز سازماندهی كند؛ چنانكه در مقطعی حاكم بلامنازع در عرصه فعالیت سیاسی كشور ــ در جایگاه اپوزیسیون ــ تلقی می‌شد. این حزب در مقاطعی واقعا پایه‌های حكومت پهلوی را متزلزل ساخت؛ چنانكه در ماجرای كودتای بیست‌وهشتم مرداد، اگر حزب توده به دفاع از دولت مصدق برمی‌خواست، قطعا بازگشت محمدرضاشاه و خاندان پهلوی به حكومت منتفی می‌شد. اما این حزب به دلایل متعددی، از جمله به‌خاطر گرایش افراطی به شوروی، و بیگانگی مبانی نظری آن با اندیشه‌های بومی جامعه، به‌ویژه با اندیشه دینی، سرانجام برخی نقاط مثبت بسیار مهم را به نقاط اصلی منفی تبدیل نمود و افكار عمومی علیه آن برانگیخته شد و نیروهای انقلابی مذهبی در عرصه سیاسی جایگزین آن شدند. مقاله حاضر سعی خواهد كرد نقاط مثبت و منفی این حزب را تحت‌عنوان كامیابی‌ها و ناكامی‌های آن به تفصیل مورد بررسی قرار دهد.
●بررسی‌ علتهای كامیابی و ناكامی جریان ماركسیستی
الف‌: كامیابی‌ها
گروههای اپوزیسیون، اعم‌ازآنكه در جایگاه یك اپوزیسیون تمام‌عیار (integral) باشند و یا از نوع اپوزیسیون قدرت‌طلب درونی factional) (power or، اصولی (fundamental) و یا موردی (specific) به‌شمار آیند، درهرحال در راستای دستیابی به پاره‌ای اهداف تلاش می‌كنند. درخصوص حزب توده، باید گفت: «اهداف [داخلی] این حزب عبارت بود[ند] از استقرار دموكراسی پارلمانی، بازسازی اقتصادی ــ سیاسی و گسترش رفاه عمومی و عدالت اجتماعی.»[i] و اما سیاست خارجی این حزب، درواقع انعكاسی از سیاست خارجی ضدفاشیستی و ضداستعماری دولت شوروی بود.[ii]
پس از پایه‌گذاری هسته مركزی حزب توده در ماههای مهر و آبان ۱۳۲۰، با حمایت روسها، در مدتی كوتاه پیشرفت زیادی در گسترش تشكیلات و سازمانهای آن به‌وجود آمد. حزب توده برای دستیابی به اهداف خود، به ایجاد سازمانهای جانبی چون سازمان جوانان، سازمان دموكراتیك زنان و اتحادیه كارگری پرداخت. رابطه رهبری حزب با اتحاد شوروی سابق نیز برای طرفداران حزبی، كمتر به‌صورت سرسپردگی مطرح می‌شد و تصویری كه از شوروی ترسیم می‌گردید، یك رژیم سوسیالیستی را به نمایش می‌گذاشت كه پرچم مبارزه با فاشیسم و سرمایه‌داری جهان را بر دوش می‌كشد.
گروه اپوزیسیون توده، در راه تحقق اهداف خود، به موفقیتها و كامیابیهایی دست یافت كه می‌توان آنها را چنین برشمرد:
۱ــ حزب توده از همان ابتدا موفق شد اقشار اجتماعی نسبتا گسترده‌ای را به سمت خود جلب نماید. در چارچوب حزب، این اقشار برای نخستین‌بار به ابراز وجود سیاسی پرداختند و برای كسب حقوق سیاسی ــ اجتماعی خود، در قالب یك حزب فعالیت می‌كردند.
این طبقات هرچند از نظر اقتصادی با یكدیگر تفاوتهای بسیاری داشتند، اما در ایران آن دوران، اختلاف آنها تحت‌الشعاع مبارزه مشترك علیه امپریالیسم، زمینداران، سرمایه‌داران استثمارگر و صاحبان چپاولگر صنایع قرار گرفته بود. به‌طورمثال، كارگری كه تنها دارایی او نیروی كارش بود یا صنعتگری كه كنترل ابزار تولیدش را در اختیار نداشت و یا دهقانی كه از تكه زمینی بیش برخوردار نبود، همگی هدف مشتركی را دنبال می‌كردند.
۲ــ حزب توده، در دوران اوج قدرت خود (سالهای قبل از كودتای سال ۱۳۳۲) دارای صدها كادر كارآزموده و تشكیلاتی، هزاران عضو، دههاهزار هوادار و نیز دهها روزنامه و ماهنامه بود. این حزب عملا طبقه كارگر جوان و نوپای ایران را تحت كنترل داشت و در دانشگاهها نیز نیروهای عمده سیاسی از طرفداران حزب توده بودند.
۳ــ حزب توده، به لحاظ ساختاری از هرمی تشكیل می‌شد كه در قاعده آن، حوزه‌ها و در راس آن، هیات دبیران سازمان قرار داشتند. این حزب در سازمان نظامی خود (تشكیلات افسران حزب) انضباط، هماهنگی و انسجام حزبی خاصی را منطبق با ویژگیهای محیطهای نظامی پدید آورده بود؛ چنانكه حتی در كشاكش درونی حزب و جناح‌بندیهای حاكم در رهبری آن، انسجام و یكدستی سازمان نظامی همچنان خدشه‌ناپذیر باقی ماند؛ به‌نحوی‌كه توانست بسیاری از افسران تحصیل‌كرده ارتش را در درون خود جای دهد.
۴ــ در میان مخالفان كلاسیك رژیم كه از طریق سیاسی و در چارچوب قانون‌اساسی به مبارزه می‌پرداختند، حزب توده چه از لحاظ كمی و چه از نظر كیفی، از مهمترین آنها به شمار می‌آمد. این حزب با برخورداری از تشكیلات منظم و قوی، توانسته بود تا اعماق روستاها رسوخ كند و در زمره معدود گروههای سیاسی ایران به‌حساب می‌آمد كه توانسته بودند از قلمرو دانشگاه و قشر روشنفكر، فراتر روند.
علی زیبا، فرماندار نظامی شاه، در جزوه‌ای كه به نام «سیر كمونیسم در ایران» گردآوری نمود، درخصوص گسترش حزب توده چنین می‌گوید: «در سالگرد قیام سی‌تیر، حزب توده یك گردهمایی عمومی در برابر مجلس ترتیب داد كه بر پایه آمارهای قابل اعتماد، نزدیك به صدهزار نفر در آن شركت كردند. این تعداد ده‌برابر از افراد شركت‌كننده در گردهمایی جبهه‌های ملی بیشتر بود. بر پایه نوشته پژوهشگران، در آخرین روزهای حكومت مصدق، حزب توده بیش از بیست‌وپنج‌هزار عضو و حدود سیصدهزار هوادار داشت و با وجود سخت‌گیریهای پلیسی، كارآمدترین سازمان كشور بود. یك خبرنگار خارجی هشدار می‌دهد كه هواداران حزب توده چنان در حال افزایش هستند كه دیر یا زود، می‌توانند حتی بدون خشونت، كشور را به دست گیرند.»[iii]
یكی دیگر از محققان می‌نویسد: «در شهریور ۱۳۳۳ كه سازمان نظامی حزب توده كشف شد، عده زیادی از افسران ارشد و جزء كه عضویت آن حزب را داشتند، دستگیر شدند. در دی‌ماه همان سال، سازمان جوانان حزب توده كشف شد و قریب هفتاد تن از سران این سازمان بازداشت شدند. شمار بازداشت‌شدگان اعضای حزب توده در تهران و شهرستانها، از صدهزار نفر گذشت.»[iv]
گرچه ممكن است آمارهای فوق، خالی از مبالغه یا اظهارات جانبدارانه نباشند، اما درهرحال از میزان گسترش حزب مزبور حكایت دارند. همچنین نكته قابل‌توجه این است كه شمار قابل‌ملاحظه‌ای از نویسندگان، شاعران و هنرمندان ایرانی دهه‌های ۱۳۲۰ ــ ۱۳۵۰، از افكار این حزب تاثیر گرفته یا مستقیما عضو آن بودند. حتی برخی جنبشهای روستایی در ایران، متاثر از افكار این حزب بودند. این موارد، همگی از گسترش نفوذ این حزب حكایت دارند؛ ضمن‌آنكه این گروه علیرغم ضرباتی كه در جریان كودتای بیست‌وهشتم مرداد و پس از آن دریافت كرد، مضمحل نگردید و تا سال ۱۳۵۷ در داخل و خارج ایران، هرچند ضعیف، حضور خود را در صحنه حفظ نمود.
۵ــ حزب توده توانسته بود به‌عنوان یك گروه اپوزیسیون داخلی، حمایتهای اقتصادی و سیاسی یك كشور خارجی را جذب كند. اتحاد جماهیر شوروی سابق كه یكی از قطبهای نظامی بین‌المللی آن روز جهان به حساب می‌آمد و به‌عنوان همسایه قدرتمند شمالی مرز مشترك آبی و خاكی گسترده‌ای با ایران داشت، تا زمان تغییر سیاستهای ایران و نزدیكی به شوروی، به طرق مختلف به حمایتهای خود از حزب توده ادامه داد. حزب توده می‌توانست نزدیكی به شوروی را به مثابه اهرم مناسبی علیه رژیم پهلوی به‌كار گیرد، اما این گروه در بسیاری از موارد، منافع ملی شوروی را با منافع ملی ایران اشتباه می‌گرفت. چنانكه در وقایع مربوط به اعطای امتیاز نفت شمال به شوروی و یا در مساله تجزیه آذربایجان، سیاستهای روسوفیل حزب توده تا آنجا پیش رفت كه سرانجام این حزب به خیانت محكوم گردید.
كسب حمایت علنی یا غیرعلنی یك كشور خارجی از سوی یك گروه اپوزیسیون، امتیاز بزرگی محسوب می‌شد كه حزب توده توانسته بود آن را به‌دست آورد. اما زیاده‌رویهای برخی اعضای گروه در گرایش به شوروی، سرانجام بزرگترین ضربه و آسیب را به این گروه وارد كرد؛ چنانكه حزب توده، سرانجام از حمایتهای مردمی محروم شد و به‌عنوان یك گروه وابسته، محبوبیتهای خود را رفته‌رفته از دست داد. درحقیقت حزب توده می‌توانست از این نزدیكی به یك قدرت بزرگ منطقه‌ای و بین‌المللی، در راه رسیدن به اهداف خود، بیشترین بهره را ببرد اما به دلیل افراط در این رابطه، از موفقیت بازماند.ب: ناكامی‌ها
یكی از رایج‌‌ترین نظریات درخصوص ناكامی و ناپایداری گروههای اپوزیسیون در ایران، بر آن است كه این گروهها چون از ابتدا به صورت نهادهای وابسته به بیگانه، در كشور ظاهر شدند، مردم ایران خاطره خوبی از آنها نداشتند، لذا استقبال مناسبی هم از آنها نكردند. تاریخ ایران گواه آن است كه اغلب احزاب و گروههای اپوزیسیون، در گذشته به‌صورت علنی یا مخفی، با دول بیگانه مراوداتی داشته یا به دفاع از منافع آنها در ایران، پرداخته‌اند.
حزب توده از آغاز پیدایش، همواره با پرسشهای فراوانی روبرو بوده است. تعداد گروههای وابسته به بیگانه چنان فضایی ایجاد كرده بود كه نه‌تنها مردم ایران، بلكه برخی پژوهشگران خارجی نیز در قضاوت درباره احزاب ایران بر این عقیده بودند كه: «همه احزاب و گروههای اپوزیسیون ایرانی، به طرق گوناگون، مستقیم یا غیرمستقیم، به دولتهای خارجی متكی هستند.»[v] یكی از عواملی كه به بروز اپوزیسیونهای وابسته دامن می‌زد، مداخلات بیگانگان و طمع رژیمهای آنان به دخالت در امور داخلی ایران بود. یكی از تئوریسینهای انقلاب اكتبر ۱۹۱۷، در همان سالهای اولیه انقلاب، اعلام نمود: «كلید حیات انقلاب شرق باید در دست ما باشد. ایران باید به‌هرقیمتی نصیب ما شود. ایران باید متعلق به انقلاب كمونیستی باشد.»[vi] درواقع تداوم همین سیاست بود كه به شكل‌گیری احزابی نظیر حزب توده منجر گردید. تبعات منفی وابستگی حزب توده در درازمدت، نه‌تنها موجب كاهش علاقه مردم به مشاركت در امور حزبی گردید، بلكه حتی عناصر فعال همان حزب را به انشعاب و درنهایت به انفعال سیاسی كشاند. ضمن‌آنكه بی‌تردید این نوع از احزاب و اپوزیسیونهای وابسته، زمینه فعالیت گروههای مستقل را نیز مخدوش می‌نمودند.
این موضوع، تنها در عرصه بی‌اعتمادی عمومی به پدیده حزب، خلاصه نشد بلكه بعدها همین ذهنیت ناصحیحی كه احزاب وابسته در افكار عمومی ایجاد نموده بودند، مستمسك خوبی به دست رژیم پهلوی داد تا همه گروههای اپوزیسیون را تحت عنوان عناصر وابسته به بیگانه، سركوب نمایند. ناگفته پیدا است، در كنار احزاب وابسته، شماری دیگر از گروههای اپوزیسیون وجود داشتند كه یا به انگیزه مخالفت با بیگانگان و یا بر مبنای حس وطن‌پرستی و علاقه به استقلال و اعتلای میهن تشكیل شده بودند. این گروهها، اصولا در واكنش به حضور گروههای وابسته ضدملی، در عرصه سیاسی كشور ایجاد شدند و به‌همین‌خاطر از ابتدای پیدایش، مدام در ستیز با گروههای وابسته بودند. نمونه‌ای از این اپوزیسیونهای ملی، جبهه ملی ایران بود كه توانست در مقطعی هرچند كوتاه، دولتی ملی تشكیل دهد.
یكی از آسیبهای بزرگی كه گروههای وابسته «اعم از وابستگان به دول غربی یا گروههای وابسته به همسایه شمالی» بر مردم ایران وارد كردند، تضعیف دولت دكتر مصدق بود؛ چنانكه این كشمكشها در نهایت به سقوط آن دولت منجر گردید و این مساله به‌نوبه‌خود ضربه بزرگی بر تداوم فعالیت آزاد اپوزیسیونهای ایران وارد ساخت، چنانكه تا سالهای سال، هیچ حزبی توان ابراز وجود نیافت.در اینجا، برای روشن‌شدن بحث، لازم است دلایل شكست حزب توده را قدری به تفصیل بازگو كنیم تا میزان تاثیرگذاری وابستگی در سقوط این گروه اپوزیسیون، مشخص شود.
●عوامل شكست حزب توده
الف: عوامل ساختاری:
۱ــ ساختار طبقاتی پایگاه اجتماعی حزب: ساختار پایگاه اصلی حزب توده در جامعه، یعنی طبقه كارگر ایران، شاید موثرترین عامل شكست این گروه و ناكامی جنبش ماركسیستی در ایجاد یك پایگاه نیرومند در میان طبقه كارگر ایران بود كه كمونیستها در برنامه‌های خود آن را حیاتی می‌دانستند. همه احزاب و سازمانهای كمونیستی به طبقه كارگر متوسل می‌شدند و آن را طبقه‌ای توصیف می‌كردند كه تاحدزیادی بار سنگین انقلاب اجتماعی را بر دوش خواهد كشید؛ درحالی‌كه در ایران كه یك كشور صنعتی محسوب نمی‌شد، بالطبع، طبقه كارگر، چنان گسترده و دارای قدرت و پایگاه خاصی نبود كه بتوان به‌عنوان یك نیروی انقلابی از آن استفاده كرد؛ گذشته‌ازآنكه رهبران حزب توده نیز رهبران واقعی طبقه كارگر محسوب نمی‌شدند.
۲ــ ساختار اندیشه‌ای: عامل دوم، فقر فلسفی اندیشه حزب توده بود؛ بدین‌معناكه آنان مسائل پیچیده فلسفی و سیاسی ماركسیستی را تا آنجا تقلیل و فروكاهش (reduction) می‌دادند كه میان واقعیت و اصل این اندیشه‌ها فاصله زیادی ایجاد می‌گردید. درواقع آنها مسائل فلسفی را به‌گونه‌ای‌خاص تعبیر می‌‌كردند چنانكه این تعابیر با پایه‌های فلسفی‌شان قابل تطبیق نبودند. در حقیقت نوعی خدشه و انشعاب در این نظریه ایجاد شد و عملا به ماركسیسم سنتی، مائوئیسم و چپ نو یا چریكیسم و ماركسیسم آنارشیستی و تروتسكیستی تقسیم ‌گردید.
پیامدهای رویكرد استالینیستی ماركسیستهای ایران به مسائل اجتماعی، بسیار شدید بود. اندیشه‌های استالین در شوروی به‌تدریج كنار گذاشته می‌شدند، اما ماركسیستهای ایرانی، هنوز با یك رویكرد استالینیستی شدید به مسائل اجتماعی نگاه می‌كردند؛ گذشته‌ازآنكه اندیشه‌های استالینیستی به‌راحتی با موقعیت اجتماعی و اقتصادی ایران قابل تطبیق نبودند.
●ب‌: عوامل عمومی:
۱ــ سركوب حكومت در سالهای ۱۳۳۴ــ۱۳۳۵ هزاران توده‌ای را روانه دادگاههای نظامی كرد. تاریخ ماركسیسم در فاصله سالهای ۱۳۳۲ــ۱۳۵۷، نشانگر رابطه مستقیم سركوب دولتی و ضعف سیاسی بود. جنبش، بین سالهای ۱۳۲۰ــ۱۳۳۲، به رهبری حزب توده، به‌سرعت رشد كرد، اما در دوره‌های سركوب به‌شدت مهار شد. رژیم شاه كه ماركسیسم را بزرگترین تهدید علیه خود تلقی می‌كرد، در دوره ۱۳۳۲ــ۱۳۵۷ بیشترین قدرت خود را علیه كمونیستها به كار گرفت. طی این چند سال، هیچ فعالیت سیاسی مستقلی مجاز شمرده نمی‌شد، لذا ماركسیستهای ایران، جز در پاره‌ای موارد معدود، نتوانستند در ارسال پیام خود و ایجاد یك جنبش مردمی، به‌نحوموثر عمل كنند. در این دوران، تعیین‌كننده‌تر از همه این بود كه در رویارویی میان ماركسیستها و رهبری اسلامگرای انقلابی، اسلامگرایان گوی سبقت را در عرصه رادیكالیسم و ضدیت با امپریالیسم، از ماركسیستها ربودند. اكثر گروههای ماركسیستی ایران، خصلت وابستگی رژیم شاه را صرفا ناشی از سلطه نظام سرمایه‌داری بر ساختار كشور می‌دانستند و ازاین‌رو به‌هیچ‌وجه میسر نمی‌دانستند كه در همان نظام اقتصادی، حكومتی بتواند فارغ از نفوذ مستقیم خارجی عمل كند.[vii]۲ــ عامل دیگری كه بر ماركسیستها در ایران اثر گذاشت، ساختار طبقات اجتماعی بود. در بسیاری از كشورهای جهان سوم كه دیكتاتوری، هیچ راهی برای تحول سیاسی غیرخشونت‌آمیز، بازنمی‌گذاشت، اغلب پیش می‌آمد كه ساخت طبقاتی، شرایط لازم را برای مقاومت مسلحانه در مناطق روستایی، در حمایت از جنبش مقاومت شهری یا به‌عنوان بخشی از آن فراهم می‌آورد. بسیاری از جنبشهای رهایی‌بخش، در كل پیروزمند بودند. به‌عنوان‌مثال، در كشورهای ویتنام، كوبا و چین، این‌گونه جنبشها از سوی یك طبقه دهقان انقلابی مورد حمایت واقع می‌شدند كه مایل و قادر بودند از یك جنبش شهری یا نیمه‌شهری، برای یك دوره زمانی طولانی پشتیبانی ‌كنند. این جنبشهای رهایی‌بخش، معمولا در جوامعی فعالیت می‌كردند كه اكثریت جمعیت را روستاییان تشكیل می‌دادند. مهمترآنكه، به‌ویژه مناطق روستایی، بسیار مستعد تبلیغ انقلابی و سیاسی بودند.
درحالی‌كه در ایران قرن بیستم، اولا مناطق شهری همواره و در هر تحول عمده سیاسی، چه خشونت‌آمیز و یا غیرخشونت‌آمیز، به‌عنوان یك عامل تعیین‌كننده ظاهر می‌شدند و این نقش صرفا منحصر به نوع خاصی از تحولات و یا جنبشها نبود؛ ثانیا دهقانان ایران، از ظرفیت انقلابی كافی برخوردار نبودند و لذا در اكثر موارد، از نظر سیاسی منفعل می‌ماندند. به عقیده خانم كدی، این انفعال، عمدتا از شرایط آب‌وهوایی خشك ناشی می‌شد كه باعث تهیدستی، پراكندگی جمعیت روستایی و استیلای شدید زمینداران بر آنها می‌گردید؛ ضمن‌آنكه باید ضعف دهقانان میانه‌حال را نیز به‌عنوان یك مولفه سرنوشت‌ساز، بر این موارد اضافه كرد. به‌هرحال این دو عامل، ماركسیستهای ایرانی را ناگزیر می‌ساخت مبارزه را در مراكز شهری، یعنی در جایی كه حكومت قادر بود بهتر به اعمال كنترل سیاسی بپردازد، متمركز كنند.
دركل باید گفت فعالان ماركسیست در دهه ۱۳۴۰ــ۱۳۵۰، در تلاشهای خود برای سازماندهی جمعیت روستایی تاحدزیادی ناموفق بودند. تلاشهای سازمان انقلابی برای سازماندهی دهقانان بر پایه الگوی مائوئیستی و تلاشهای فداییان برای سازماندهی در مراكز شهری و روستایی، هر دو به‌وضوح ناكام ماند؛ ضمن‌آنكه برخلاف سایر كشورهای جهان سوم، تجربه فعالیت اتحادیه‌های مستقل كارگری در ایران، از سطح بسیار نازلی برخوردار بود. درواقع رژیم شاه توانسته بود تا پایان دهه ۱۳۴۰، تمام اتحادیه‌های كارگری را به‌نحو‌موثری تحت كنترل درآورد و راه ورود مخالفان رژیم برای فعالیت سیاسی در این اتحادیه‌ها را مسدود سازد. مسدودشدن تمام راههای ابراز نارضایتی سیاسی، همراه با نبودن هیچ امكانی برای سازماندهی طبقه كارگر یا مردم، به‌طوركلی ماركسیستهای جوان را به این نتیجه رساند كه به خشونت متوسل شوند و توجه خود را به نظریه‌های مقاومت مسلحانه معطوف كنند. شكل‌ مدرن جنگ چریكی و مسلحانه را برای اولین‌بار ماركسیست ــ لنینیستها در ایران به كار گرفتند و ازآنجاكه این شیوه مبارزه علاوه بر خصایص نظامی، ماهیتا از ویژگیهای سیاسی نیز برخوردار بود، رهبران آن ضمن تصمیم برای وصول به اهداف سیاسی، تاحدودی به ایجاد تغییرات اجتماعی نیز نظر داشتند؛ به‌عبارتی، این شیوه درصدد بود سیستمهای دولتی موجود و ساختارهای اجتماعی مرتبط با آن را نابود كند؛ چراكه جنگ چریكی، می‌تواند جزء بزرگی از یك جنگ انقلابی نیز به حساب آید؛ ازاین‌رو علیرغم تمام تحلیلهای سیاسی كه می‌توان از مشی چریكی در ایران ارائه داد، به نظر می‌رسد این جنگ، جز تبلور مبارزه توده‌ای نبوده است و به‌همین‌خاطر هم بدون پایگاه مردمی و پشتیبانی توده‌ها، هیچگاه نمی‌توانست به اهداف خود دست یابد؛ كماآنكه در برخی متون، از این‌گونه حركتها تحت عنوان «جنگ مردمی» نیز یاد شده است. استراتژی جنگ چریكی، به‌این‌صورت است كه ابتدا سعی می‌كند بخشی از كشور را مستقیما به سلطه خود درآورد و سپس این سلطه و تصرف را به‌طورمداوم، همراه با جداكردن هرچه‌بیشتر مردم از رژیم حاكم، توسعه دهد تا سرانجام در اراده و روحیه حامیان رژیم حاكم تزلزل ایجاد كند. اما به لحاظ تاكتیكی، در این جنگها از حملات غافلگیرانه و كمینگاهی استفاده می‌شود كه با توسل به ضربات منقطع، ولی پیوسته، در كوهستان صورت می‌پذیرد و در كنار آن، عملیات خرابكارانه یا ترور با اهداف تبلیغاتی، سیاسی و جنگ روانی در شهرها سازماندهی می‌شود تااینكه كم‌كم به سنگرهای خیابانی كشیده می‌شود.
اما، در ایران، وقتی ماركسیستهای جوان تصمیم به جنگ چریكی شهری گرفتند، درواقع، وظیفه‌ای را عهده‌دار شدند كه از لحاظ نظری و عملی روشن و بی‌ابهام نبود. تجربه‌های كوبا، چین و ویتنام همه نشان می‌داد كه چریكهای ماركسیست، می‌توانستند عقب بنشینند و در میان دهقانان هوادار پناه بگیرند، اما در ایران چنین نبود. تنها تجربه جنگ چریكی تماما شهری كه فدائیان از آن خبر داشتند، تجربه ناموفق چریكهای امریكای لاتین نظیر كارلوس مارگیلا بود[viii] كه جزوه راهنمای آن به فارسی ترجمه شده بود. لذا جنبش چریكی در ایران، برای‌‌آنكه بتواند حكومت مقتدر را در شرایطی سرنگون كند كه نه جنبش انقلابی دهقانان وجود داشت و نه احزاب یا اتحادیه‌های كارگری نیمه‌قانونی، هیچ راهنمای عملی نداشت. شاید جزنی، تنها نظریه‌پرداز ماركسیست ایرانی بود كه از چگونگی سازماندهی یك جنبش انقلابی مسلحانه در مناطق شهری، كم‌وبیش آگاهی داشت. او معتقد بود سازماندهی در مناطق شهری و روستایی، هر دو امكان‌پذیر است و اقدام مسلحانه را نخستین گام، در جهت تقویت سازمان پیشاهنگ می‌دانست و بر نیاز سازماندهی فعالیتهای سیاسی مستقل از گروه چریكی تاكید داشت. جزنی، این وجه دوم جنبش را «پای دوم»[ix] می‌نامید و تصور می‌كرد مبارزه‌ای هماهنگ، به ایجاد ارتشی خلقی منجر خواهد شد كه رژیم را سرنگون خواهد كرد. اما نظرات جزنی هیچگاه مورد توجه قرار نگرفت و سرانجام، فدائیان، تاحدزیادی قدرت و قابلیت مانور خود را از دست دادند.
چركها، پیش از شروع نبرد مسلحانه در جنگلهای گیلان ــ «سیاهكل» ــ به دلیل نداشتن ارتباط و تماس با مردم منطقه، نتوانستند انگیزه‌های خود در مبارزه علیه رژیم و مقابله با تبلیغات دولت را به كشاورزان تفهیم كنند و لذا در جلب پشتیبانی آنان ناكام ماندند. مردم، نه‌تنها درك روشنی از چریكها نداشتند بلكه تا هنگام برخورد مسلحانه با نیروهای انتظامی و ساواك، آنها را نمی‌شناختند و به‌همین‌علت، در واقعه سیاهكل، پس‌ازآنكه خواروبار و مهمات ناچیز چریكها تمام شد، ناچار از موضع كوهستانی خود، پایین آمدند و به یكی از روستاهای نزدیك پناه بردند اما توسط روستاییان همان محل، دستگیر گردیدند و به ژاندارمها تحویل داده شدند.[x]
وضعیت عملیات چریكی در شهرها نیز به همین صورت بود. آنها به اقداماتی از قبیل حمله به بانكها، بمب‌گذاری و تشكیل خانه‌های تیمی می‌پرداختند اما در بیشتر موارد، ابتكار عمل را ماموران امنیتی در اختیار داشتند. پس از هر مرحله عملیات، رژیم با امكانات تبلیغی وسیع، چریكها را خرابكار، ملحد و تروریست جلوه می‌داد و افكار عمومی مردم را علیه آنان برمی‌انگیخت.[xi]
دركل باید گفت دستگاه رهبری سازمانهای چریكی در ایران، هیچگاه پیش از شروع عملیات مسلحانه، استراتژی خود را مشخص نكرد. به‌عنوان‌مثال، فرمانده گروه جنگل در ماجرای عملیات سیاهكل، پیش از شروع عملیات شناسایی در منطقه مازندران و گیلان، با فرمانده گروه شهری بر سر اجرای عملیات در جنگل اختلاف‌نظر داشت و مذاكرات آنها (گروه احمدزاده و گروه جنگل) در زمینه سازماندهی جنگ چریكی و روستایی همچنان بی‌نتیجه مانده بود؛ چنانكه گروه كوهستان، در كوههای لاهیجان، عملیات شناسایی را دنبال می‌كرد اما در شهر، هنوز دو گروه مخالف و موافق عملیات، در حال مذاكره بودند.گروه جنگل، نه‌تنها از داشتن پایگاه پشتیبانی محروم بود، بلكه تداركات و تسلیحات آن در آغاز عملیات، حتی برای چند روز نبرد، كفایت نمی‌كرد؛ چنانكه اسلحه و مهمات گروه، برای مقابله با نیروهای مسلح رژیم، كلا شامل سه قبضه مسلسل، نُه قبضه كلت و مقادیری نارنجك و مواد منفجره بود.[xii] صرف‌نظر از نواقص و كمبودهای تداركاتی و تسلیحاتی و اصرار فرمانده گروه جنگل برای شروع عملیات، این سوال نیز مطرح است: به‌فرض‌اینكه عملیات سیاهكل با موفقیت انجام می‌شد، بااین‌همه برای تداوم عملیات در یك منطقه دیگر، با توجه به واكنش فوری دشمن (رژیم)، چریكها چگونه می‌توانستند تداركات و تسلیحات مورد نیاز خود را تامین كنند؟ گذشته‌ازآنكه برای تداوم مبارزه مسلحانه به سبك چریكی، نمی‌توان تنها به فداكاری و ایمان انقلابی افراد تكیه كرد، بلكه باید مسائل دیگری از قبیل خوگرفتن با زندگی دشوار در جنگل و كوهستان در فصول مختلف، آشنایی با مناطق ناهموار و معابر، تهیه و تامین مهمات و ملزومات و پیش‌بینی جذب افراد جدید را نیز در نظر گرفت. اما گروه جنگل، صرفا با پشتوانه قدرت، امكانات و نفرات بسیار محدود و معدودی، این اقدام را در پیش‌گرفته بود. سرانجام نُه جوان، با نُه قبضه تفنگ و مسلسل، بدون مهمات كافی، در محاصره نیروهای كاملا مجهز رژیم قرار گرفتند و علیرغم‌آنكه از همه امكاناتشان استفاده می‌كردند، هیچ‌كاری در مقابل نیروهای رژیم از پیش نبردند. علاوه بر تمامی نواقص مذكور، گروه جنگل، بدون داشتن پایگاه پشتیبانی و ارتباط با مردم منطقه، رژیم شاه را به مبارزه مسلحانه دعوت كرده بود و به‌همین‌خاطر، از این مبارزه كه پیشاپیش سرانجام آن روشن بود، با‌ عنوان یك «عملیات انتحاری»[xiii] تعبیر گردید. (دیگر گروههای مذهبی و التقاطی مسلح و چریكی نیز كم‌وبیش در همین وضعیت به سر می‌بردند.)
درحقیقت، اجرای عملیات چریكی و موفقیت در نبرد مسلحانه، مستلزم استفاده از عوامل زیر می‌باشد: ۱ــ دستگاه رهبری شایسته ۲ــ سازماندهی و تشكیلات ستادی ۳ــ استراتژی ۴ــ تامین تداركات ۵ــ پایگاه مردمی.
همه سازمانهای چریكی مورد بحث، در شروع عملیات مسلحانه، فاقد دستگاه رهبری و ستاد عملیاتی مشخص بودند. افرادی كه با دیدگاههای متفاوت، رهبری سازمان را برعهده گرفته بودند، هنگام بحث و تصمیم‌گیری درباره مسائل، هماهنگی نداشتند. سازماندهی و تشكیلات گروهها، با آرمان و اهداف آنها متناسب نبود، به‌طوری‌كه پس از اولین برخورد با نیروهای پلیس، یكی پس از دیگری متلاشی شدند. آنها بی‌آنكه ارتباط منظم و پایداری داشته باشند، به سلولهای كوچك و پراكنده پناه بردند و به علت ضربه‌خوردنهای متوالی، هیچكدامشان در امر تجدید سازمان متناسب با امكانات بالقوه، موفق نبودند.
اختلاف‌نظر در كسب ایدئولوژی، سازمان مجاهدین خلق و نیز فداییان خلق را دچار انشعاب و پراكندگی كرد. در نتیجه این گروهها، در تعیین استراتژی دچار سردرگمی شدند. آنها نتوانستند برنامه‌ریزی لازم را ارائه كنند و لذا در زمینه فراهم‌آوردن آگاهیهای لازم برای اقدامات آموزشی ــ نظامی و تاكتیكی نیز ناكام ماندند. این گروهها ــ چنانكه در بررسی تداركات گروه جنگل در برخورد با نیروهای مسلح، ساده‌اندیشی رهبری عملیات كاملا آشكار شدــ از لحاظ تداركات و تامین اسلحه و مهمات و دیگر نیازمندیها، در وضع اسف‌انگیزی قرار داشتند.
مهمترین عامل در موفقیت عملیات مسلحانه چریكی، تامین پایگاه مردمی است؛ چنانكه مائوتسه تونگ می‌گوید: «ملت به مثابه اقیانوس بزرگی است كه دشمن باید در آن غرق شود. بدون آب، ماهیها قادر به حركت نیستند و بدون همكاری مردم، رزمندگان نمی‌توانند به نبرد ادامه دهند... اما وقتی در حركت عمومی، تنها به مبارزه مسلحانه اكتفا شود، احتمال به‌موفقیت‌رسیدن آن حركت كم است؛ زیرا مبارزه را به كسانی محدود می‌كند كه توان اسلحه‌گرفتن و زندگی مخفی و چریكی را دارند و این افراد در اكثر قریب‌به‌اتفاق جوامع، تعدادشان محدود و كم است.»
سه گروه عمده چریكهای فدایی خلق، مجاهدین خلق و گروههای چریكی مذهبی، كه به تز مبارزه مسلحانه روی آورده بودند، معتقد بودند جهت بیدارسازی مردم، باید مبارزه مسلحانه را به راه انداخت، حركتهای چریكی و مسلحانه را در سطح روستاها و شهرها تعمیق بخشید و با اقدامات ترور، تخریب و انفجار، درصدد ضربه‌زدن به رژیم و نیز بیداری مردم برآمد. اما در طول پنج‌سال مشی چریكی و مبارزه مسلحانه، سازمان مجاهدین خلق نتوانست با حركت چریك شهری خود، در میان توده‌های مردم حركت چشمگیر و اساسی ایجاد كند. همچنین چریكهای فدایی خلق كه حمله به پاسگاه سیاهكل را در زمستان ۱۳۴۹ سازماندهی كردند، نتوانستند حركت دهقانی را با تشكیل یك گروه كوچك «پیشتاز» رهبری نمایند. گروههای مذهبی مسلح نیز همین‌طور.
۳ــ عدم وجود روش ارتباطی ساده كلامی و استفاده‌كردن از اصطلاحات نامانوسی كه درك آن برای توده مردم ناممكن بود، عامل شكست ماركسیستهای ایران شد. البته، این مشكل، شامل حال تمام اقشار تحصیل‌كرده جامعه ایرانی نیز می‌شد. دركل به نظر می‌رسد ارتباط كلامی و زبانی ساده‌ای میان طبقات تحصیل‌كرده ایرانی و عموم مردم، وجود نداشته است. این درحالی‌است كه موفقیت ماركسیستها در یك محیط سیاسی خصمانه، مستلزم آن بود كه آنان بتوانند تاحدودزیادی پیام خود را به توده‌ها، عموما و به طبقه كارگر، خصوصا منتقل كنند. اما آنان در این كار موفق نبودند؛ زیرا هرگز نتوانستند به یك روش ارتباطی ساده‌ برای ارتباط با توده‌هایی كه اغلب از سواد بهره نداشتند، دست یابند. درحالی‌كه وقتی جنبشهای كمونیستی موفق جهان را مورد ملاحظه قرار می‌دهیم، مشاهده می‌شود كه رهبران آنها توانسته بودند با مردم به نوعی تفاهم زبانی دست یابند. جالب‌آنكه بسیاری از ماركسیستهای ایران، مائو را به خاطر سادگی نوشته‌هایش در مقایسه با نوشته‌های ماركس، مسخره می‌كردند؛[xiv] حال‌آنكه بی‌تردید سودمندی این سادگی و اثرگذاری آن بر امكان سازماندهی دهقانان در راستای حمایت از حزب كمونیست چین، قابل‌انكار نیست، اما این مساله هیچگاه، حتی از سوی مائوئیستهای ایرانی، مورد توجه لازم، قرار نگرفت. درواقع می‌توان ادعا كرد اصلی‌ترین عامل شكست تبلیغاتی ماركسیستها از اسلامگرایان، همین ساده‌سازی پیام از سوی روحانیون و افراد مذهبی بود. علما، كه در نهضت اسلامی نقش مسلط را داشتند، در ساده‌سازی موضوعات دینی و قابل‌فهم‌ساختن آنها برای عموم مردم، قرنها فعالیت و تجربه داشتند و نهضت انقلابی «اپوزیسیون اسلامی و مذهبی»، اینك كه به انتقال موثر پیام خود شدیدا نیاز داشت، از این تجربه سنتی‌ بهترین استفاده و بهره‌ را به عمل آورد. اما ماركسیستهای ایران، سعی می‌كردند با مخاطبان خود از طریق روزنامه و سخنرانی، آن‌هم با زبان علمی آكنده از واژه‌های خارجی و نامانوس سیاسی نظیر «پرولتاریا» و «هژمونی»، ارتباط برقرار كنند. حال‌آنكه این رویكرد، در جامعه‌ای با سطح سواد پایین، مخرب بود. نگاهی به هر قطعه از ادبیات ماركسیستی این دوره، نشان می‌دهد درك مباحث آن، حتی برای یك خواننده تحصیل‌كرده بعضا دشوار است.
۴ــ عامل كلی دیگری كه فراگیر به نظر می‌رسد و تقریبا در مورد همه سازمانهای سیاسی و طبقات اجتماعی مصداق دارد، نبود عقل و مدارا در فرهنگ سیاسی ایران است. رفتار همانندی را می‌توان در میان ملی‌گرایان ــ لیبرالها، اسلامگرایان (با گرایشهای مختلف سیاسی)، و ماركسیستها (اعم از استالینیست و یا ضد استالینیست) مشاهده كرد. ریشه‌های این رفتار را شاید بتوان در حضور مستمر این استعداد در جامعه و فرهنگ سیاسی ایران، ردیابی كرد. مدارا، خود پدیده‌ای است كه به نظر می‌رسد از خانواده آغاز می‌شود و در سراسر جامعه گسترش می‌یابد. از این میان، مشكلات ماركسیستهای ایران شدیدتر بود؛ چراكه تئوری آنان یك الگوی دیكتاتوری انقلابی را نیز به فرهنگ ملی استبدادی موجود اضافه می‌كرد.
۵ــ سرانجام، باید به اختلافها و رقابتهای شخصی اشاره كرد، كه تاكنون به آن كمتر توجه شده و ازاین‌رو مستندساختن آن نیز تاحدودی دشوار است. بی‌تردید این نقطه‌ضعف، در سیاستهای ایران نقش ایفا كرده است و ماركسیستها نیز از آن بری نبوده‌اند. در بررسی فرایند سیاست‌سازی و در خاطرات فعالان ماركسیست، نقشی كه رقابت و نفرت شخصی در میان افراد بازی كرده، نه‌تنها آشكار، بلكه به اندازه‌ای است كه به‌عنوان مانعی عمده بر سر راه دستیابی به اهداف جلوه می‌كند.
البته لازم به ذكر است، علیرغم وجود اختلافهای شخصی در میان ماركسیستهای جوان‌تر، باید گفت نسل دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، در مقایسه با نسل دهه ۱۳۳۰، كمتر در برابر این اختلافات آسیب‌پذیر بوده است.[xv] بااین‌همه تداوم اختلافها و رقابتهای شخصی را به‌عنوان عاملی در سیاستهای ماركسیستی، می‌توان در میان نسل جوان‌تر نیز، هرچند با شدت كمتر، مشاهده كرد. در نیمه دهه ۱۳۴۰، پس‌ازآنكه قاسمی و فروتن، از حزب توده اخراج شدند و در غرب به سازمان انقلابی پیوستند، اختلافات میان آنها و اعضای جوان‌تر سازمان انقلابی، بالا گرفت.[xvi]ج‌ــ عوامل خاص شكست:
در میان عوامل خاص، تجربه حزب توده در رابطه‌اش با اتحاد شوروی، بی‌همانند است و عاملی است كه بیشترین زیان را به حزب وارد كرد. بین سالهای ۱۳۲۰ــ۱۳۳۲، حزب در یك محیط سیاسی كم‌وبیش آزاد، فعالیت می‌كرد، و پیروی‌ آن از منافع شوروی به اندازه سالهای بعد آشكار نبود. اما به‌محض‌آنكه حزب توده پایگاه اجتماعی خود را در داخل كشور از دست داد و به حمایت و حفاظت شوروی بیشتر متكی شد، این رابطه به مهمترین عامل زیان و افول حزب تبدیل شد.
در جامعه‌ای كه بیگانه‌هراسی آن، به پیدایش نظریه‌های بسیار ساده توطئه‌اندیشانه ــ یا نظریات منبعث از توهم توطئه ــ برای توضیح مسائل پیچیده ملی و بین‌المللی منجر شده بود، سرسپردگی حزب توده به شورویها، به‌هیچ‌وجه قابل قبول نبود. البته سایر گروههای ماركسیستی و دشمنان خونی حزب توده نیز، به درجات متفاوتی،‌ در این سرسپردگی به اتحاد شوروی، سهیم بودند.
چند عامل در این نگرش موثر بود: نخست‌اینكه، بسیاری از رهبران حزب توده، مسكو را كعبه آمال كمونیسم بین‌المللی می‌پنداشتند و تحلیلهای حزب كمونیست اتحاد شوروی را از امور ایران و جهان، تقریبا تا حد یك آیین دینی، خدشه‌ناپذیر می‌دانستند. دوم‌اینكه، همه جناحهای حزبی، بر این اعتقاد بودند كه هیچ جنبش انقلابی به پیروزی نخواهد رسید، مگرآنكه مورد حمایت و پشتیبانی اتحاد شوروی قرار گیرد. سوم‌اینكه، در میان اعضا و رهبران حزب توده، عده‌ای روس‌پرست واقعی وجود داشتند كه دلبستگی آنان به روسیه و فرهنگ آن، فراتر از حدی بود كه در سایر احزاب كمونیستی ملی مشاهده می‌گردید.
به‌عنوان‌مثال، اسكندری، از یك حادثه شگفت‌انگیز در باكو، در اواخر دهه ۱۳۳۰، خبر می‌دهد: در خلال یك میهمانی شام كه حزب كمونیست آذربایجان به افتخار رهبران حزب توده و فرقه دموكرات آذربایجان برپا كرده بود، یكی از فعالان حزب توده، همه را دعوت كرد جامشان را به افتخار معاهده ۱۲۰۷ تركمانچای، كه طی آن بخشهایی از قفقاز به روسیه واگذار شده بود، بنوشند. این درحالی است كه از این معاهده، به‌عنوان یكی از خفت‌بارترین حوادث تاریخ معاصر ایران، یاد می‌شود و نوشیدن به افتخار آن، برای بسیاری از ایرانیان باورنكردنی است. خفت‌آمیزبودن این اقدام فرد مذكور، به اندازه‌ای آشكار بود كه حتی اسكندری علیرغم احترام فوق‌العاده‌اش برای اتحاد جماهیر شوروی، از نوشیدن جام خود امتناع كرد و ازاین‌طریق اعتراض خود را نسبت به نحوه میزبانی نشان داد.[xvii] البته نسل جدید ماركسیستهای ایرانی كه در دهه۱۳۵۰، جنگ چریكی را شروع كردند، در مقابل رابطه نزدیك میان حزب توده و شوروی شدیدا موضعگیری نمودند. آنها نقش شوروی را در مبارزه ماركسیستها برای رهایی كشور، به‌كلی منفی ارزیابی می‌كردند و ازاین‌رو، كوشیدند با گرویدن به مائوئیسم و نشان‌دادن دشمنی آشكار نسبت به اتحاد شوروی، و یا با حفظ استقلال خود از طریق كمك‌نخواستن از شوروی، این تعارض را جبران كنند.
حزب توده، به‌عنوان یك جریان سیاسی، با برخورداری از یك سازمان منظم و مستحكم در سراسر كشور، فعالیت می‌كرد و ازاین‌رو علیرغم وابستگی رهبران این گروه به یك قدرت بیگانه ــ به‌گونه‌ای كه در مقاطع مختلف، این مساله در موضع‌گیریهای حزب نمود می‌یافت ــ توانست در مدت كوتاهی به میزان قابل‌توجهی عضوگیری كند، به‌گونه‌ای كه تحلیلگران داخلی و خارجی، این گروه را قدرتمندترین تشكل آن زمان می‌دانستند.[xviii] اما علیرغم برخورداری حزب از تشكیلات منظم و سازماندهی قوی، كه درواقع مهمترین نقطه قوت آن نیز به حساب می‌آید، گرایش به ماركسیسم، به‌عنوان یك ایدئولوژی الحادی و مغایر با مبانی فرهنگی و دینی ایرانیان، مهمترین نقطه ضعف آن بود؛ چراكه جایگاه اعتقادات ریشه‌دار مذهبی به‌عنوان ویژگی برجسته جامعه ایرانی، انكارناپذیر است و تاریخ ایران، گواه این مدعا است؛ چنانكه در موارد متعدد از جمله در جنبش تنباكو، انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی، انگیزه مذهبی را باید یك عامل بسیار مهم و اساسی در حركتهای اجتماعی و سیاسی مردم ایران تلقی كرد. ازاین‌رو، بدون‌شك در چنین فضایی، ماركسیسم، به‌عنوان یك ایدئولوژی ضدمذهبی، نمی‌توانست در جامعه ایران به یك پایگاه وسیع توده‌ای دست یابد. این نكته به‌اندازه‌ای روشن بود كه حتی دولت شاه برای توجیه سركوب نیروهای انقلابی، آنها را كمونیست معرفی می‌كرد.
اصلاح مرامنامه حزب توده در سال ۱۳۳۹، و علنی‌كردن این موضوع كه حزب توده به ماركسیسم ــ لنینیسم و اصول تشكیلاتی منبعث از آن معتقد است، هرگونه تردید مردم درخصوص مواضع الحادی آن را از بین برد. به‌این‌ترتیب، در كنار ضربه فیزیكی، به لحاظ معنوی نیز حزب توده لطمه دید و دیگر نتوانست به جایگاه مناسبی در میان توده مردم دست یابد و سرانجام موضع‌گیریهای سیاسی برخلاف خواست عمومی مردم و تحت‌تاثیر اتحاد شوروی، كه با این رویكرد اتخاذ می‌شد، عمده‌ترین ضربه‌های افول را بر پیكره‌ این گروه وارد آورد.
از جمله این موضعگیریها می‌توان به موارد زیر اشاره كرد: حمایت از واگذاری نفت شمال به روسها؛ دخالت در غائله تجزیه آذربایجان؛ موضع‌گیری در برابر دولت مصدق؛ بی‌تفاوتی در قضیه كودتای بیست‌وهشتم مرداد، درحالی‌كه حزب توده از توان مقابله با وضعیت پیش‌آمده، به نفع ملت برخوردار بود. این مساله باعث شد افكار عمومی و حتی عناصری از كادرهای اصلی حزب، متفق‌القول بپذیرند كه اگر حزب توده به جای سكوت، با امكاناتی كه در اختیار داشت، به مقابله با كودتا برمی‌خواست،[xix] شاید تاریخ ایران به گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد و شاید ملت ایران، دیگر مجبور نبود به مدت بیست‌وپنج‌سال دیگر، سلطه دیكتاتوری پهلوی را تحمل كند.
ازدست‌رفتن محبوبیت حزب در میان روشنفكران و جریانات رادیكال مخالف رژیم به‌خاطر عملكرد نامناسب حزب در دوره اقتدار، همچنین ضعف، بی‌تحركی و سیاست تسلیم‌طلبانه رهبری حزب در مواجهه با كودتا و نیز «وابستگی به حزب كمونیسم روسیه، تاحدی‌كه حزب توده توجیه سیاستهای حزب كمونیسم شوروی سابق را رسالتی انقلابی قلمداد می‌كرد»، باعث شدند حزب توده دركل پایگاه خود را از دست بدهد، اما همچنان می‌كوشید با توسل به سوابق و برخی چهره‌های حزبی نظیر وارطان شوشتری، سرهنگ سیامك مبشری و گل سرسبد همه آنها خسرو روزبه، خود را سرپا نگه‌دارد. اما نه نام دكتر تقی ارانی، نه دفاعیات خسرو روزبه و نه ذكر مقاومت رفقای دربند، هرگز نتوانست اعتبار و محبوبیت گذشته را مجددا به كالبد حزب بازگرداند.[xx]
●●نتیجه
نظر به بررسیها، قابل انكار نیست كه حزب موفقیتهایی نیز داشته است كه به‌عنوان‌مثال می‌توان به موارد زیر اشاره كرد: جذب اقشار اجتماعی نسبتا گسترده به سوی خود، تربیت صدها كادر كارآزموده و تشكیلاتی، نفوذ در میان نیروهای نظامی كشور، تربیت كادر نظامی، ایجاد یك تشكیلات گسترده‌ از نویسندگان، شاعران و هنرمندان در دهه‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۰ یا نفوذ در میان آنها و عضوگیری از آنان، تاثیرگذاری بر شكل‌گیری جنبشهای روستایی و سرانجام كسب حمایتهای یكی از قطبهای بین‌المللی آن روز، یعنی همسایه قدرتمند شمالی (شوروی).
ضمن درج این موارد در فهرست كامیابیهای حزب توده، واضح است تمام این موفقیتها را نمی‌توان مرهون حمایتهای فرامرزی به‌حساب آورد. بی‌تردید برخورداری حزب از یك تشكیلات قوی و منظم و نیز موفقیت آن در جلب برخی روشنفكران و نویسندگان و... را باید از نتایج پرورش یك كادر تربیت‌یافته، رهبری سازماندهی‌شده و عزم نیروهای اجتماعی عضو برای ایجاد تغییر و تحول در وضع حاكم و رسیدن به یوتوپیای سوسیالیستی و ماركسیستی یا مائوئیستی، برشمرد. درواقع بهتر آن است كه بگوییم ماركسیستهای ایران نتوانستند از حمایتهای بی‌دریغ همسایه شمالی، كه گاه بی‌پرده و گاه به‌صورت محرمانه انجام می‌شد، برای رسیدن به موفقیتهای بیشتر استفاده بهینه نمایند. ضمن‌آنكه پس از روشن‌شدن رابطه بسیار نزدیك این گروهها با شوروی سابق، مردم ایران كه خاطره خوبی از این همسایه شمالی نداشتند، گروههای مذكور را به‌عنوان گروههای وابسته شناختند و به‌تدریج، گروههای ماركسیستی، پایگاه مردمی خود را از دست دادند. این مساله به نوبه خود باعث به‌انشعاب‌كشیده‌شدن و درنهایت انفعال سیاسی فعالان این گروهها شد. بدین‌ترتیب، رژیم نیز به بهانه ماركسیست‌بودن این گروهها، بیشترین قدرت و مخالفت خود را علیه آنها به كار برد.
لذا، روشن می‌شود كه حمایتهای شوروی شاید به‌صورت‌مقطعی و در دوره‌ای خاص، باعث اوج‌گیری و كسب موفقیتهایی برای این گروهها شد اما در نهایت امر، همین كمكها، زیانهای فراوانی را برای این گروهها به بار آورد. در جامعه‌ای كه بیگانه‌هراسی آن به پیدایش برخی نظریه‌های ساده‌اندیشانه توطئه‌ برای توضیح مسائل پیچیده ملی و بین‌المللی منجر شده بود، سرسپردگی گروههای سیاسی به شوروی، به‌هیچ‌وجه قابل قبول نبود و همین مساله باعث شد این گروهها، پایگاههای اجتماعی خود را از دست بدهند. شاید، علت دیگر این امر، گرایش افراطی برخی از رهبران این گروهها بود كه مسكو را كعبه آمال خود تلقی كرده و با ‌نوعی روس‌پرستی، معتقد بودند هیچ حركت انقلابی به پیروزی نخواهد رسید مگراینكه از سوی شوروی مورد پشتیبانی قرار گیرند. بنابراین، یكی از دلایل ناكامی جریان سیاسی ماركسیستی در ایران، حمایت شوروی ــ به‌عنوان یك كشور خارجی ــ از آنها بود.
علاوه بر آنچه گفته شد، نبود تحمل و مدارا در فرهنگ سیاسی ایران، فقدان یك روش ساده ارتباط با توده مردم، نداشتن شرایط لازم برای مقاومت توسط ساخت طبقاتی كه تكیه‌گاه اندیشه‌های ماركسیستی محسوب می‌شد (یعنی طبقه كارگر)، منفعل‌بودن و نداشتن ظرفیت انقلابی برخی اجتماعات در ایران (مثل دهقانان)، فقر فلسفی و تقلیل بیش از حد مسائل فلسفی و سیاسی، فقدان ساختار ارتباطی لازم با تكیه‌گاه اصلی اپوزیسیون، انشعابات و اختلافات داخلی و سرانجام سركوب بی‌امان حكومت را می‌توان از دیگر عوامل موثر در ناكامی و ازدست‌دادن پایگاه مردمی این گروهها ذكر كرد.
پی‌نوشت‌ها‌
[i]ــ محمدعلی همایون كاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، ترجمه: محمد نفیسی و كامبیز عزیزی، تهران، مركز، ۱۳۷۷، ص۱۹۰
[ii]ــ روزنامه رهبر، شماره ۲۸۰، مورخ ۱۷/۱/۱۳۳۲
[iii]ــ این مخالفان كلاسیك شامل جریانات چپ «حزب توده»، عمل‌گرایان «جبهه ملی» و ملی‌مذهبی‌های «نهضت آزادی» بودند.
[iv]ــ علی زیبایی، سیر كمونیسم در ایران، ج۱، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا، ص۲۹۵
[v]ــ باقر عاقلی، نخست‌وزیران ایران از مشیرالدوله تا بختیار ۱۳۵۷ــ۱۲۸۵، ج۱، تهران، جاویدان، ۱۳۷۰، ص۸۱۱
[vi]ــ پیتر آوری، تاریخ معاصر ایران، ترجمه: محمود رفیعی مهرآباد، ج۱، تهران، امیركبیر، ۱۳۵۶، ص۲۲۸
[vii]ــ مازیار بهروز، شورشیان آرمان‌خواه، ناكامی چپ در ایران، ترجمه: مهدی پرتوی، ج۱، تهران، ققنوس، ۱۳۸۰، ص۲۳۰
[viii]ــ همان، ص۲۳۲
[ix]ــ كارلوس مارگیلا، جزوه راهنمای جنگ چریكی، ج۱، بی‌جا، انتشارات باختر امروز، ۱۳۴۹
[x]ــ مازیار بهروز، همان، ص۲۳۶
[xi]ــ غلامرضا نجاتی، تاریخ بیست‌وپنج‌ساله، ج۱، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۷۲، ص۴۴۵
[xii]ــ همان، ص۴۴۴
[xiii]ــ همان، ص۴۴۶
[xiv]ــ مازیار بهروز، همان، ص۲۳۷
[xv]ــ همان، ص۲۴۱
[xvi]ــ مهدی خانبابا تهرانی، نگاهی از درون به جنبش چپ ایران، تهران، بازتاب، ۱۳۶۵، ص۱۴۳۱
[xvii]ــ ایرج اسكندری، خاطرات سیاسی، ج۳، ویراستاران: بابك امیرخسروی و فریدون آذرلو، سن‌كلو (فرانسه)، حزب دموكراتیك مردم ایران، ۱۳۴۶، صص ۱۲۲ــ۱۲۱
[xviii]ــ برای مطالعه بیشتر رك: علی زیبایی، همان، ص۲۹۵ و باقر عاقلی، همان، ص۸۱۱
[xix]ــ «وقتی‌كه در جریان كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ اعضای هیات اجرایی خواستند كه كارگران و افراد حزب با فریاد زنده‌باد مصدق به خیابانها بیایند... كیانوری گفت: بروم به دكتر مصدق تلفن كنم و ببینم عقیده او چیست؟ او رفت و ساعتی بعد برگشت و گفت: دكتر می‌گویند من مسلط بر اوضاع هستم... هیچ‌كاری نكنید... .» فریدون كشاورز، من متهم می‌كنم كمیته مركزی حزب توده ایران را، ج۱، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا، صص۸۰ــ۷۹؛ اما باید توجه داشت كه كیانوری تنها رفته بود. چه‌كسی می‌تواند ثابت كند كه او به اربابان خود تلفن نكرد یا با آنها ملاقات ننمود برای‌آنكه به آنها خبر دهد كه مشغول جلوگیری از اقدامات حزب برای پشتیبانی از مصدق است.
[xx]ــ صادق زیباكلام، مقدمه‌ای بر انقلاب اسلامی، تهران، روزنه، ۱۳۷۲، ص۲۴۲
دكتر محمدرحیم عیوضی
منبع : ماهنامه زمانه


همچنین مشاهده کنید