پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


همه چیز روبراه خواهد شد


همه چیز روبراه خواهد شد
● درباره «جان مك گاهرن» نویسنده شاخص ایرلندی و آخرین كارش
جان مك گاهرن رمان نویس شاخص و مجرب ایرلندی كه چندی پیش بر اثر ابتلا به سرطان در ۷۱ سالگی درگذشت می گفت وقتی كودكی بیش نبود چنان در زمان خواندن یك رمان در آن غرق می شد كه تمام ارتباطش با دنیای اطراف را از دست می داد و نمی فهمید كه در دنیای حقیقی چه می گذرد. این قطع ارتباط تا به آن حد پیش می رفته كه حتی وقتی خواهران «جان» بالای سر او ظاهر می شدند و یك كلاه حصیری روی سرش می گذاشتند، او متوجه نمی شده است. امروز رمان آخر او به نام «همه چیز خوب خواهد شد» كه اندك زمانی قبل از مرگ وی انتشار یافت، می تواند همان اثر سحر كنننده را بر خواننده هایش داشته باشد و به واقع داستان ایام دردناك كودكی جان مك گاهرن در اوایل دهه ۱۹۴۰ در منطقه كانتی لیتریم ایرلند جنوبی است و حكایتی مهم و جالب را راجع به نقش پدرها و مادرها و زندگی افراد و همچنین نقش خواندن و نوشتن در زندگی و اهمیت محل زندگی تان شرح می دهد. این رمان سرشار از احساس نوستالژی و غم و افسوس نویسنده اش درباره والدین اش ، كشور او و كلیسا است و نشان می دهد كه بر طبقه و همراهان او و به واقع بخشی از مردم ایرلند چه رفته است.
روزنامه مطرح گاردین جان مك گاهرن را برترین نویسنده دهه های اخیر ایرلند خوانده و شكی نیست كه زندگی كاری او با این كشور آمیخته و یكی بوده است. رمان دوم او كه «تاریكی» نام داشت و در ۱۹۶۵ منتشر شد و در باره تمایل یك مرد جوان برای كشیش شدن بود، به سبب مسائلی كه در حاشیه مطرح می كرد، توسط كلیسای كاتولیك محكوم و به وسیله اداره نظارت بر انتشارات ایرلند ممنوع اعلام شد، ولی شناخته شده ترین كار او كه كتاب «درمیان زنان» و محصول ۱۹۹۰ است، در مدارس و كالج های ایرلند جنوبی تدریس می شود. عنوان كتاب آخر او یعنی «همه چیز خوب خواهد شد» از روی یادداشت و نامه ای كه مادر وی پیش از مرگش (به سبب ابتلا به سرطان) نوشت، برداشت شده است.
جان كه در بین ۷ فرزند خانواده از بقیه مسن تر بود، در آن زمان ۹ سال بیشتر نداشت. او در اواخر زمستان سال پیش و به واقع چند هفته پیش از مرگش در یادآوری آن ایام می گفت: «دوران سخت و بدی می خواست شروع شود. روزهایی متوالی بدون حضور وی (مادرش). امروز، فردا و فرداهای بعد. جملگی نا امیداند و سیاه.
در این داستان مادر او (سوزان مك گاهرن) زنی شجاع و آزاده و یك معلم با هوش توصیف شده و آن هم برای دورانی كه تنبیه بدنی و مجازات محصلان در ایرلند به سبب عملكرد ضعیف شان رایج بود. اگر او یك اشتباه داشت، به انتخاب یك همسر برای خودش مربوط می شد. همسر او و به واقع پدر جان از قلم او مردی توصیف شده كه جذاب اما بیرحم بود و گاه دچار خشم های افراطی می شد و آن را بر سر اعضای خانواده اش خالی می كرد. او سرباز سابق ارتش جمهوری خواه ایرلند بود كه به نیروی پلیس كشور پیوسته و به درجه سرگردی نائل گشته و همیشه به گونه ای در گذشته خود غرق بود. وقتی فرانسیس مك گاهرن جوان بود در هر چیزی زیاده روی می كرد و زمانی كه شغل و موقعیت اجتماعی اش به خطر می افتاد، سعی در لاپوشانی قضیه و پیوستن به سازمان های اجتماعی مختلف می كرد و به كلام «جان»، هیچگاه آدمی نبود كه راضی باشد یك كار را به طور نصف و نیمه انجام بدهد.
● انتقال دریغ
و فرانسیس مك گاهرن براساس نوشته پسرش مردی بود كه دوست داشت هر چیزی تحت كنترل و به واقع فرماندهی وی باشد و فرزندانش را سرباز می خواند و آنها هم او را سرگرد صدا می زدند و اگر بخواهیم قیاس صورت دهیم او را باید یك كپی ایرلندی از كاراكتر سرهنگ پت كانروی در رمان معروف «شانتینی بزرگ» بدانیم.
هرچه هست مك گاهرن به شكلی وسیع از احساس تحسین اش نسبت به مادر و حس ترس اش از پدر نوشته است و گاهی افسوس و دریغ و تلخی نیز از لابه لای كلمات او بیرون زده و این در حالی است كه او ظاهراً سعی داشته یك قصه گوی صرف باشد و احساس دریغی را انتقال ندهد. با این حال هم پدر و هم مادر جان مك گاهرن افرادی مذهبی بودند و وظایف خود را در این ارتباط هیچگاه به فراموشی نمی سپردند. در كلام «جان» ، فرانسیس همیشه با لباس یونیفورم خود به سمت بالاترین و شمالی ترین نقطه كلیسا می رفت و آن جا زانو می زد. سوزان مك گاهرن نیز در یكی از صندلی های پشتی كلیسا مستقر می شد و به دعا خواندن می پرداخت. این دو موجود، به رغم همه تفاوت هایشان، با كارهایی كه گفتیم شخصیت جان مك گاهرن را شكل دادند، مادر او دوست داشت كه وی كشیش شود، ولی پدرش پس از مرگ مادر از او خواست كه مدرسه وتحصیل را رها كند. با این حال«جان» به نتیجه ای دیگر رسید و تصمیم گرفت كه كاری فوق العاده را انجام بدهد. او از خود پرسید: «چرا فقط یك زندگی و تنها یك شغل و راه را بر گزینم؟
چرا فقط یك كشیش، یك سرباز، یك معلم و یا یك خلبان باشم؟ كافی است نویسنده شوم و در آن صورت تمام این چیزها خواهم بود و می توانم همه این افراد را برای مردم ترسیم و قصه های آنان را تشریح كنم. یك نویسنده می تواند در قالب همه افراد و تمامی زندگی ها، به زندگی بپردازد و به واقع تمامی حجم زندگی را تجربه كند. در آن زمان كوچك ترین اطلاع و سررشته ای در این خصوص كه كتاب ها چطور زاده و نوشته می شوند، نداشتم اما به آرامی رویا بر من نازل شد و در من شكل گرفت و به نقطه كنونی منجر گشت.»
● مثل نوشته هایش
تعدادی از دانشجویان مك گاهرن و كسانی كه در دانشگاه در كلاس درس او نشسته بودند، داستان های جالبی را در ارتباط با وی تعریف می كنند. یكی از آنها كه باب مینزهایمر نام دارد و اینكه در روزنامه «یو.اس.ای.تودی» كار می كند، می گوید: «روزی مك گاهرن برای تدریس موقتی ادبیات انگلیسی به دانشگاه كولگیت در ایالت نیویورك آمده بود. در آن زمان در خارج از بریتانیا چندان شناخته شده نبود. برای ما عجیب بود، زیرا شیوه درس دادنش مثل نوشتن اش بود؛ آرام ، با وقار ، حساب شده و بدون هیچ غروری.
روزی از او پرسیدیم چرا در باره كودكی خودش رمانی نمی نویسد و به چه سبب بیوگرافی ای شخصی ای از خود او موجود نیست. او پس از مكثی طولانی گفت: «بدیهی است. این قضیه باعث ناراحتی و شرمندگی من خواهد شد.» امروز كه او سرانجام چنین كاری كرده و پس از آن براثر بیماری از دنیا رفته است، نه فقط احساس ناراحتی نباید به خانواده او راهی داشته باشد بلكه باید احساس غرور كنند، زیرا آن چه بر او گذشته، بر خلاف خیلی های دیگر ارزش گفتن و بیان را داشته است. مهمتر این كه تازه بر خواننده های آثار او مشخص شده كه بسیاری از كاراكترهای كتب او به نوعی از افراد حقیقی در زندگی خود وی تأثیر پذیرفته اند و صریح تر بگوییم نماد و الگویی از آنها بوده اند. او از «حقیقت» بیشترین استفاده را برای ترسیم «خیال» كرده است. بله، برای او همه چیز روبراه و به كلام خود او «خوب» شده است. هر چند خود وی دیگر در قید حیات نیست.
منبع: Observer
مترجم: وصال روحانی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید