جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

فرافلسفه


فرافلسفه
«فرافلسفه» (Metaphilosophy) تحقیقی است در باب موضوع، روش ها و غایات فلسفه و به عبارت دیگر «فرافلسفه» یعنی «فلسفه فلسفه» . بسیاری، پژوهش درباره فلسفه را جزئی از سایر بحث های فلسفی می دانند، چرا كه معتقدند این نوع تحقیق عمیقاً با همه شاخه های فلسفه همچون منطق یا شناخت شناسی گره خورده است. از این رو، اغلب، تمایز میان «فلسفه» و «فرافلسفه» نادیده انگاشته می شود.
پرسش آغازین در «فرافلسفه»، پرش از چیستی فلسفه است و از آنجا كه فیلسوفان، پاسخ های متفاوتی به این پرسش داده اند، این وظیفه «فرافلسفه» است كه در این باره داوری كند، اما پیش از داوری، فرافیلسوف ها می باید تلقیات گوناگون از ماهیت فلسفه را تعریف، مشخص و تفهیم كنند.
به طور كلی چند نوع كلی از مسائل فلسفی در دل فلسفه نهفته است. از جمله متافیزیك، شناخت شناسی و منطق. البته كسانی منطق را از این حوزه خارج كرده و در عوض تمام مسائل اندیشه مرتبه دوم را داخل فلسفه كرده اند. مسائل اندیشه مرتبه دوم، خود به دو شاخه تقسیم می شود. شاخه نخست به موضوعاتی همچون وجود، علت، حركت، نامتناهی، تقدیر و عشق می پردازد و شاخه دوم به حوزه فلسفه مضاف، یعنی فلسفه دین، فلسفه تاریخ، فلسفه زبان، فلسفه علم و... مرتبط است.
فرافلسفه در پی آن است كه در باب هر دو شاخه فوق الذكر از اندیشه مرتبه دوم تامل نماید. فیلسوفان زیادی به بحث «فرافلسفه» پرداخته اند. ریشه این بحث به افلاطون بازمی گردد.
وی در محاوره «منون» به بحث ماهیت فلسفه و روش های آن می پردازد. در آپولوژی، گرگیاس و پروتارگوراس به موضوع ارزش و اهداف فلسفه اهتمام می ورزد. همچنین بحث درباره نسبت میان نقادی فلسفی و زندگی روزمره در رساله جمهوری از اهمیت خاصی برخوردار است. از میان فیلسوفان متأخر، لودویگ ویتگنشتاین در حالی كه در رساله تراستاتوس و نیز در پژوهش های فلسفی خود به طور مستقیم به موضوع منطق، فلسفه زبان و فلسفه ذهن می پردازد، بحث درباره ابهامات و فهم فلسفی در كانون تمام پژوهش های وی جای دارد. متفكران دیگری همچون «برود» با تمایزی كه میان فلسفه نقادی و فلسفه نظری قائل شده و نیز «كورت دوكاس» با پژوهشی كه در باب دیدگاه های مختلف ماهیت فلسفه به انجام رسانده است، سهم عمده ای در بسط «فرافلسفه» داشته اند.
از جمله پرسش هایی كه در «فرافلسفه» مطرح می شود، یكی این است كه چه نسبتی میان «فلسفه» و «فلسفه فلسفه» یا «فرافلسفه» وجود دارد. دیگر اینكه آیا هیچ تكیه گاه فلسفی برای ارزیابی قلمرو، ماهیت یا ارزش فلسفه وجود دارد؟ آیا فلسفه یك اصطلاح توصیفی است یا واژه ای تجویزی؟ اگر اصولاً تمایز گزاردن میان فلسفه و فرافلسفه- حتی به صورت موقتی- امری ممكن باشد، در این صورت آیا با سلسله ای نامتناهی از مسائل و مناظر فرافلسفی [یعنی به صورت مسائل فرا- فرا- فرا.... فلسفی] مواجه نخواهیم شد؟ همچنین این پرسش مطرح می شود كه اگر «فرافلسفه» شاخه ای از فلسفه باشد، در این صورت آیا چیزی است شبیه مثلاً بحث اخلاق یا شناخت شناسی؟ یعنی ما همان طور كه به بحث فلسفه اخلاق و شناخت شناسی به صورت جداگانه و در كتابی مستقل می پردازیم، به فرافلسفه هم به عنوان شاخه ای مجزا از فلسفه نظر كنیم و به تحقیق درباره آن بپردازیم. و اگر «فرافلسفه» شاخه ای از فلسفه نباشد، آنگاه چگونه می تواند تابع فلسفه شده و با آن نسبتی برقرار كند؟
و دست آخر اینكه آیا میزان خودآگاهی فرافلسفی فلسفه با گذر زمان افزایش می یابد؟ اگر چنین باشد، چگونه این امر میسر است؟ آیا این امر نشانه ای برای پیشرفت است؟ در این صورت اصولاً پیشرفت یا پسرفت به چه معناست؟
با توجه به اینكه بسط مسائل «فرافلسفه» از طریق فلسفه و توسط عده ای از فلاسفه صورت گرفته است، می توان تاثیر مباحث «فرافلسفه» در پاسخ های داده شده به خود پرسش های فلسفی را مورد ارزیابی قرار داد. به عبارت دیگر آیا تأملات «فرافلسفه» می تواند به حل مسائل فلسفی كمك كند؟
در پایان اشاره به این نكته ضروری به نظر می رسد كه ما هنگامی می توانیم از چیزی بپرسیم (در اینجا آن چیز، فلسفه است) كه از آن فاصله گرفته باشیم و به طریق اولی طرح این پرسش كه «فلسفه چیست؟» نیازمند فاصله گرفتن از فلسفه است. یعنی ورود به حوزه «متا» منوط و مشروط به این است كه ما در ابتدا امكان چنین فاصله گرفتنی را مورد توه قرار دهیم، بنابراین خودبه خود مسأله سنت فلسفه و تاریخی كه این رشته در تفكر فلسفی غرب از خود به جا گذاشته است، در عمل پرسشگری ما یعنی این پرسش كه «فلسفه چیست؟» وارد می شود.
سیدمجید كمالی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید