پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


شعرخوانی


شعرخوانی
●راه رسیدن به تو
فاضل نظری اگرچه تمایل چندانی به هنجارشكنی های مرسوم ندارد و عضوی از قبیله «غزل نو» به شمار نمی آید، اما توانسته است نام خود را به عنوان شاعری قوی در جامعه شعری ایران ثبت كند.
وسعت دانسته های نظری از مفاهیم و موضوعات ادبی، عرفانی و دینی (با توجه به نوع تحصیلاتش) این جسارت را به او داده است كه از زوایایی تازه و نامعمول موضوعاتی از این دست نظر كند، هرچند در بیان باز به همان شیوه های شناخته شده روی می آورد. بدین ترتیب می توان جسارت در نگاه و محافظه كاری(در عین ظرافت) در بیان به اضافه دقت در مضمون یابی را سه مشخصه اصلی شعر نظری برشمرد. این هیأت تألیفی به گونه ای است كه حتی در آنجا كه نظری مضامین حزن انگیز را دستمایه شاعری اش می كند، حاصل كار او نه شعری سوزناك، كه بیشتر شعری ملیح و ظریف باشد.
درختی قطع می شود. سرنوشت غم انگیز درخت قطع شده تكه تكه شدن و سوختن در دهان اجاق هاست. این مضمون فی نفسه مضمونی تأثر برانگیز است و به راحتی می تواند به بیتی محزون تبدیل شود، اما وقتی به زبان فاضل نظری می آید، واكنش طبیعی مخاطب، نه اشك و آه، كه لبخندی تلخ است، كه حتی این ظرفیت را دارد كه به تأمل و تعمقی- هرچند كوتاه- بینجامد:
همین كه نعش درختی به باغ می افتد
●بهانه باز به دست اجاق می افتد
محور عمودی در غزل های نظری كمرنگ و گاه مفقود است؛ این نكته به اضافه بسامد بالای مضمون سازی های دقیق، تأثیرپذیری نظری را از شاعران مكتب هند آشكار می كند. در نتیجه در شعر او به خلاف غزلسرایان مدرن اثری از پیرنگ داستانی دیده نمی شود و در نتیجه جابه جا كردن ابیات معمولاً خللی در فهم شعر او ایجاد نمی كند.
غزل «خاك كویر» از غزل های خوب و جاندار نظری است كه با بهره گیری از ردیف و قافیه ای بدیع و مطنطن، در هر بیت كشف تاز ه ای را به نمایش می گذارد؛ غزلی رنگارنگ با مضامینی قوی و لحن و زبانی یكدست:
در راه رسیدن به تو گیرم كه بمیرم
من ساخته از خاك كویرم كه بمیرم
یك قطره آبم كه در اندیشه دریا
افتادم و باید بپذیرم كه بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم كه بمیرم
از زندگی بی تو گریزانم و بیزار
آنقدر كه بگذار بمیرم كه بمیرم.
*
این كوزه ترك خورد، چه جای نگرانی ست؟
من ساخته از خاك كویرم كه بمیرم
فاضل نظری
●بر قله های سبز جهان
حتی اگر زنانه سرایی و آبستن شدن و زایمان كردن در شعر را برای شاعران مرد عیب بدانیم، مردانه سرایی برای شاعران زن عیب محسوب نمی شود.(لااقل این قلم آن را عیب نمی داند؛اینجا در ادامه سنت ادب فارسی، مرد و مردانگی را باید چیزی فراتر از جنسیت و تذكیر دانست، چیزی هم شأن انسان و انسانیت.)
اگرچه زنانه سرایی و مردانه سرایی واژه هایی تقریباً مبهم و تعریف ناشده اند، اما به قیاس آنچه درباره زنانه سرایی گفتیم، كنش و حركت، لحن حماسی و مطنطن و فی المثل به كارگیری تصاویر و نمادهای خشن و درشتناك را از نمودهای مردانه سرایی برشمرد.
با این تفصیل غزل «دختران سحرپوش» محبوبه ابراهیمی غزلی مردانه است. این غزل شاید از بداعت های صوری چندانی برخوردار نباشد؛ مثلاً (به قول منتقدان پرفشنال) زبان آوری تازه ای نداشته باشد و به لحاظ خیال نیز دارای اوج ویژه ای نباشد، و از نمادهای كهنه ای نیز استفاده كرده باشد، اما چیزی در پس كلمات و تصاویر آن وجود دارد كه در بسیاری از اشعاری كه آن امتیازات پیشین را به وفور دارند یافت نمی شود. چیزی كه من آن را یك «روح بشكوه تسلیم ناپذیر» می نامم. به خصوص اگر توجه داشته باشیم كه شاعر این شعر یك زن مهاجر افغانی است، اگر این روح را در بطن و زمینه غربت و مظلومیتی كه مهاجران افغانی در ایران دارند معنا كنیم، ارجمندی این امید و حماسه را بهتر درمی یابیم. امید و حماسه ای كه هنوز مظلومانه روایت می شود:
بر قله های سبز جهان خیمه می زنیم
تا چشم روزگار نبیند ذلیل مان
*
ای شب چراغ راه به دستت دلیل مان!
مهتاب كن، كه گمشده در كوه ایل مان
ما سنگ می شویم، ولی سبز می شود
از پشت سال های حقارت فسیل مان
انكار كن سكوت تبر را كه بشكند
آنك غرور بتكده ها را خلیل مان
بر قله های سبز جهان خیمه می زنیم
تا چشم روزگار نبیند ذلیل مان
*
برگشته اند تشنه، ولی كوزه روی دوش
از چشمه دختران سحرپوش ایل مان.
محبوبه ابراهیمی
●تنگ غروب
زنانه سرایی، كه امروز در میان شاعران زن- و حتی مرد- پدیده ای شایع و رایج است، پدیده ای است كه با شعرهای فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی وارد شعر رسمی فارسی شد و واكنش های زیادی نیز در جامعه شعری ایران برانگیخت.
شاید بتوان عاطفه غلیظ و غالب، لحن و زبان ساده و بی پیرایه، سكون و انفعال و گاه جنسیت فروشی را از مشخصه های اصلی زنانه سرایی برشمرد.
اما آنچه كه در شعر «مریم آریان» دیده می شود نه زنانه سرایی، كه دخترانه سرایی است. به این ترتیب كه شاعر نه از موضع یك زن، كه از نظر گاه یك دختر- كودك یا نوجوان- به تماشای خود و جهان می نشیند و یافته هایش را گزارش می كند. طبیعتاً در این مقام خبری از جنسیت فروشی نیست، اما در عوض عاطفه پررنگ تر می شود و یك منطق بدوی كودكانه روایت شاعر را پشتیبانی می كند، كه در نهاد چیزی جز یك تغافل و تجاهل عامدانه نیست.
اینجا شاعر ظاهراً دختربچه ای بی خبر از همه جاست كه سختی ها و تلخكامی های زندگی را می بیند و به ناچار می پذیرد. اما توان هضم و تحلیل آنها را ندارد، و همین بی خبری در عین آسیب پذیری است كه مخاطب را تحت یك تأثیر عاطفی شگفت قرار می دهد.
غزل «تنگ غروب» یك شعر دخترانه كامل است. با نظر به یك پدیده تلخ اجتماعی (فقر و نتایج و توابع دردناك آن) از نگاه یك دختر نوجوان كه مستقیماً با آن پدیده درگیر است.
تنگ غروب از سنگ بابا نان درآورد
آن را برای بچه های لاغر آورد
مادر برای بار پنجم درد كرد و
رفت و دوباره باز هم یك دختر آورد
گفتند: «دختر نان خور است» و با خودش گفت:
«ای كاش می شد یك شكم نان آور آورد.»
*
تنگ غروب از سنگ بابا نان درآورد
آن را برای بچه های لاغر آورد
تنگ غروب آمد پدر با سنگ در زد
یك چند تا مهمان برای مادر آورد:
مردی غریبه، با زنانی چادری كه
مهمان ما بودند را پشت درآورد
مردی غریبه چای خورد و مهربان شد
هی رفت و آمد، هدیه ای آخر سر آورد
من بچه بودم، وقت بازی كردنم بود
جای عروسك پس چرا انگشتر آورد
دست مرا محكم گرفت و با خودش برد
دیدم كه بابا كم... نه، از كم كمتر آورد
*
تنگ غروب از سنگ بابا نان درآورد
آن را برای بچه های لاغر آورد
مادر برای بار آخر درد كرد و
رفت و نیامد؛ باز اما دختر آورد
امید مهدی نژاد
مریم آریان
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید