پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


سرودن هم‌چون یک مکاشفه


سرودن هم‌چون یک مکاشفه
همان‌طور كه روند خلق شعر نیمی در ناخودآگاه ونیمی در خودآگاه صورت می گیرد؛ پروسه زبان ورزی نیز نه عامدانه، بلكه باید به ضرورت،این روند را طی ‌کند واین نه ربطی به تئوری پردازی دارد نه می توان قانونی مدون برای آن وضع نمود. چرا كه سرایندگان شاهكارهای بزرگ چه در این كشور و چه در كشورهای دیگر، نه تئوری پرداز بودند ونه از روی شكل ِ مدون واز پیش تعیین شده می سرودند؛بلكه در دوران‌های بعد، این خوانش‌ها وتاویل‌ها بود كه از شعر ایشان به عمل می‌آمد و كشف‌ها صورت می‌گرفت. چرا كه خود ِ شاعر نیز بی شك در خلسه كشف می‌سروده است!
من بر این عقیده ام كه فرم بكار بردن زبان، چینش كلمات همنشینی و شاعران ِبسیاری كه درك ِ شهودی‌شان راه بر كشف‌های جدید زبانی باز كرده وظرفیت زبان را افزون كرده‌است؛ خود كوششی دراین جهت نكرده‌اند جانشینی، طوری باید باشد كه هر وقت شعر به انتها رسید؛ خود شاعرازآن حیرت نماید. یعنی زبان كه خود مصداق تفكر است؛ به صورتی پنهان ودر زیر ساخت اثر، اثربخشی‌اش رادر تمام سطوح به ظهور برساند. به عبارت دیگر روند شكل‌گیری زبان در شعر باید همان‌قدر در شهودصورت گیرد كه خودِ محتوای شعر؛ یعنی پروسه بكار گیری زبان، یعنی شهودِ زبانی، باید در روح شاعر طی شده باشد تا آن‌جایی‌كه گاه، رد پای این روح در آثار ِ او مشاهده گردد وبدین صورت نه معنا بر فرم تحمیل می‌گردد و نه فرم بر معنا بلكه تحمل ِ فضای شعر را برای بارور شدن از معنا، صد چندان نموده ،خواننده را به سمت برداشتی شگفت انگیز و شگرفی از زیبایی رهنمون می‌گرداند.
ما در شطحیات و متون عتیق عرفانی چون مقالات شمس، فیه مافیه، شطحیات عین القضات همدانی و... و در اشعار شاعران متقدم‌تری چون یدالله رویایی كه حظ عظیمی از دریای متون عرفانی برده‌است این را می بینیم .
به تعبیری دیگر می‌توان گفت: هر نوع تفكر، خود، زبان ورزی خاص ِ خود رامی‌طلبد. در این صورت دیگر زبان مانعی برای سرریز ِ بی واسطه معنا نیست وشعر در سطح زبان باقی نمی‌ماند؛ بلكه در شهود شریك شده وتفسیر دیگری از هستی را در كلمات جلوه می‌بخشد.
اكنون زبان، حیرت ِ خویش را از دست داده و ما حیرت زده نمی‌شویم. سحر ِكلام محلی از اعراب ندارد.یعنی، كلامی كه در حافظه ادامه داشته باشد و از یاد نرود. بی‌شك شاعران ِبسیاری كه درك ِ شهودی‌شان راه بر كشف‌های جدید زبانی باز كرده وظرفیت زبان را افزون كرده‌است؛ خود كوششی دراین جهت نكرده‌اند وقصدی در این میان نداشته‌اند ولی می‌بینیم كه زبان در شهود‌شان چنان در هم تنیده شده كه حیرت‌انگیز است
((حیرت ِ دمیده ام گل ِ داغم بهانه ایست طاووسِ جلوه زار ِ توآیینه خانه ایست.))
پس می توان گفت: سرودن همچون یك مكاشفه.
به قول ژرژ سیمنون:((به گمان من دلیل ِ كسی كه اشتیاق و اصرار شدید دارد كه حتما هنرمند بشود قبل از هر چیز این است كه خودش را پیدا كند.همه نویسندگان سعی می‌كنند از طریق شخصیت‌ها و آثارشان خودشان را كشف كنند.))
به نظر می‌رسد شعر ما دیگر آن خاصیت كشف وشهودی را از دست داده است. هیچ كس از خواندنشان حیرت زده نمی‌شود شاید هم این مسئله گریبان‌گیر جغرافیایی خاص نباشد.
من به این فكر می كنم كه چگونه باید كلمه را از ظرفیت‌های شگرف گاهی كلمات به سبب شهود ِ بالای شعر در روند ِ شعر سرودن، دست شاعر را می‌گیرد وبه سمتی می‌برد كه دانسته‌گی‌های قبل نمی‌توانند نقشی در این میانه داشته باشند آكنده كرد و در شعر به آن ابعاد پر وسعتی بخشید.كلمه باید چگونه به كار آید كه در شعر وجوه دیگر خود را بروز دهد. و دراین امر به گمان مه فضا مهم‌ترین ِ عناصر است.
شعر باید بتواند موتیفی را بیافریند كه معنا در آن سرزندگی تاثیر و زایندگی خود را در هر بار خواندن به روان خواننده تزریق نماید.
شیوه‌های تازه بكار گیری زبان از شیوه‌های تازه بكار گیری فرم و شیوه‌های تازه بكار گیری فرم از شیوه های تازه ارائه معنا و شیوه‌های تازه ارائه معنا از شیوهای تازه اندیشیدن و شیوهای تازه اندیشیدن ازكشف دنیاها وسفر جسمانی وروحانی به فضاها و تجربیات تازه و بكر سر چشمه می‌گیرد. و آن هم از تغییر شیوه نگرش شاعر به جهان حاصل می‌گردد.
گاهی كلمات به سبب شهود ِ بالای شعر در روند ِ شعر سرودن، دست شاعر را می‌گیرد وبه سمتی می‌برد كه دانسته‌گی‌های قبل نمی‌توانند نقشی در این میانه داشته باشند. این سیلان كلمه است كه در صورت یافتن بستری درست و در خور، وجوه اثر گذار خودرا نمایان می‌گرداند.
منتقد باید بتواند بیش‌تر، این نگفته‌ها و لایه‌های پنهان اثر را كشف نماید. به تعبیری دیگر سرودن گذشته از این‌كه هویتی را برای سراینده‌اش به وجود می‌آورد؛ می‌تواند هر چه بیش‌تر اورا به خود بشناساند یعنی او با سرودن به درك جدیدی از خواسته‌های خود دست پیدا می‌كند و لایه‌های پنهان ناخودآگاهی كمی سر از این دریاچه یخین بیرون می‌آورند و دراین میان با سرودن شكلی گمشده پازلی بزرگ مكشوف می‌شود و جغرافیای روحی شاعر ترسیم می‌گردد. بی‌آنكه قصدیتی در این میان باشد.
به نظر من شعر یا داستان، هستی پنهان سراینده و نهایت هستی پنهان سنت شعری وسرآخر تجلی گر روح دوران است.
شاعر ِاصیل به شناختی از خود نائل می‌آید ومتن ِ راز آلود ِ حیرت در برابرش گشوده می‌شود.
مجید شفیعی
منبع : ماهنامه ماندگار


همچنین مشاهده کنید