سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

خواجه نصیرالدین طوسی و نقش او در گسترش تشیّع و حفظ آثار اسلامی


خواجه نصیرالدین طوسی و نقش او در گسترش تشیّع و حفظ آثار اسلامی
سیدحسن الامین، نویسنده و مورّخ شیعی، فرزند علاّمه سید محسن الامین، در سال ۱۹۰۸ م در دمشق متولّد شد و در سال ۲۰۰۲ م در جبل عامل لبنان چشم از جهان فروبست. از وی ده‏ها اثر باارزش علمی بر جای مانده است كه از میان آن‏ها سه اثر جایگاه مهمی دارند: اعیان الشیعه (از حرف ش به بعد)، مستدركات اعیان الشیعه و دائرهٔ المعارف الاسلامیهٔ الشیعیهٔ. كتاب الاسماعیلیون و المغول و نصیرالدین الطوسی یكی از آثار با ارزش اوست كه برای اولین بار در سال ۱۹۹۷ م در بیروت به چاپ رسید و با سفارش مؤسسه «الغدیر» وابسته به مؤسسه «دائرهٔ المعارف فقه اهل البیت» توسط مترجم ترجمه شد و اینك در دست چاپ است.
اصل این كتاب سیصد صفحه‏ای می‏كوشد تا از دو حادثه تاریخی ابهام‏زدایی كند: یكی ماجرای دست داشتن، بلكه آمر بودن خواجه نصیرالدین در ویرانی و كتاب‏سوزی بغداد و قتل خلیفه عبّاسی؛ و دیگری جداكردن دو فرقه اسماعیلیه و مستعلیه (نزاریه) از یكدیگر و بدین‏وسیله رفع تهمت و دفاع از فاطمیان در مقابل نزاریان. اما در لابه‏لای بیان این دو مطلب، مطالب سودمند دیگری هم یافت می‏شوند كه از جمله آن‏ها، نقش خواجه در گسترش تشیّع و حفظ آثار اسلامی است كه مؤلّف محترم استطرادا در برخی فصول و به طور پراكنده به آن‏ها اشاره كرده است. مترجم از تلخیص و چینش آن‏ها كنار هم، مقاله حاضر را تهیه نموده است.
شایان ذكر است كه كلیه پی‏نوشت‏های این مقاله از مترجم است، مگر در یكی دو مورد كه آن هم مؤلف محترم صرفا به ذكر نام كتاب بدون ذكر صفحه و دیگر ویژگی‏های آن اكتفا كرده است.**
● زندگی پیش از حمله مغول‏ها
محمّد بن محمّد بن حسن طوسی، مشهور به «خواجه نصیرالدین طوسی»، سال ۵۹۷ ه. ق در طوس چشم به جهان گشود و در روز عید غدیر سال ۶۷۲ ه. ق در بغداد چشم از جهان فرو بست و در كاظمین به خاك سپرده شد.(۱) او در دامان پدرش، محمّد بن حسن، كه از زمره فقها و محدّثان بود، پرورش یافت و تحت نظر او رشد كرد.(۲) او پس از آنكه علوم ادبی را به خوبی فراگرفت، به تحصیل فقه، منطق، فلسفه و ریاضیات روی آورد؛ فقه را نزد پدرش آموخت و مدتی در دروس دایی‏اش، نورالدین علی بن محمّد، حضور یافت. برخی معتقدند: او مقدّمات منطق و فلسفه را نیز نزد او آموخت. وی مقدّمات ریاضیات را در طوس، نزد كمال الدین محمّد صاحب فرا گرفت، سپس به نیشابور ـ یعنی مكانی كه در آن عصر مركز علمی با اهمیت و كانون تجمع گروهی از بزرگان فلاسفه، فقها، علما و فضلا بود ـ سفر كرد.(۳) در این شهر، مدتی ماند و از سرچشمه حكمت و معرفت سیراب شد، به طوری كه در عنفوان جوانی، در بیشتر علوم و فنون زبردست گردید. وی ظاهرا نیشابور را پیش از آنكه مورد حمله لشكر مغول قرار گیرد و به ویرانی و نابودی كشیده شود، ترك كرد و به ری كوچ نمود و از آنجا برای حضور در دروس علمای بزرگ به بغداد و موصل رهسپار شد. وی در موصل نزد كمال الدین بن یونس موصلی تلمّذ كرد؛ آن‏گاه از سالم بن بدران مصری، كه از بزرگان فقهای شیعه محسوب می‏شد، اجازه اجتهاد دریافت نمود و به وطن مراجعت كرد.(۴)
خواجه نصیرالدین طوسی از جمله كسانی به شمار می‏رود كه به كثرت تألیف در علوم و فنون مختلفِ متداول در عصر خویش اشتهار یافته‏اند؛ علومی همچون تاریخ، ادبیات، فقه، تفسیر، حدیث، حكمت و فلسفه، اخلاق، هندسه، حساب، جبر و مقابله، هیأت، نجوم، علم تقویم و زیج و احكام ستارگان، اسطرلاب و موسیقی، آثار او به سادگیِ عبارات و خالی بودن از پیچیدگی، قویم بودن معانی و دور بودن از حشر و زواید معروفند. این ویژگی‏ها موجب شدند تا آثار او به حدی مورد رغبت طلاّب و اقبال دانشمندان قرار گیرند كه طی قرون متمادی، به عنوان كتب درسی در حوزه‏های علمیه مطرح باشند و به همین دلیل، بسیاری از علما به شرح و تحشیه آن‏ها پرداخته‏اند.
● زندگی خواجه در زمان حمله مغول‏ها
خواجه نصیرالدین طوسی یكی از قربانیان نخستین حمله مغول‏هاست كه طی آن سپاهیان چنگیز (۱۲۱۵ ـ ۱۲۲۷ م) سرزمین‏های اسلامی را مورد تعرّض قرار دادند(۵) و به هر شهری كه رسیدند، آن را با خاك یكسان كردند. شهر نیشابور نیز یكی از این شهرهاست كه در آن زمان دارای مدارس علمیه متعدد و مملو از علما بود. مغول‏ها در این حمله، نه تنها نیشابور را ویران كردند، بلكه با شمشیر به جان مردم افتادند و هر كس را كه یافتند، كشتند. تنها عده معدودی توانستند از دست آنان جان سالم به در برند و خواجه نصیرالدین طوسی یكی از آن‏ها بود كه در پی پناهگاهی مطمئن و امن، آواره بیابان‏ها شدتا اینكه سرانجام، قلعه‏های شكست‏ناپذیر اسماعیلیان را بهترین مأمن و پناهگاه برای حفظ جان خویش یافت و به آنجا پناهنده شد.(۶) البته خواجه نصیرالدین طوسی تنها كسی نبود كه به قلاع اسماعیلیه پناهنده شد، بلكه بسیاری از كسانی كه توانستند از دست مغول‏ها جان سالم به در برند، به این قلاع پناهنده شدند.(۷)
خواجه نصیرالدین طوسی تا شروع حمله دوم مغول‏ها به رهبری هلاكوخان و تسلیم ركن الدین خورشاه، مدتی را در قلعه «میمون دز» و مدتی دیگر را در قلعه «الموت»، از قلاع اسماعیلیه، سپری كرد.(۸) یكی از تبعات تسلیم شدن خورشاه این بود كه وی و تمامی همراهانش بجز خواجه و دو پزشك نامی، كه هلاكو آنان را به اردوی خویش ملحق نمود، به قتل رسیدند.
اینكه چرا خواجه مدتی از زندگی‏اش را در قلاع اسماعیلیه گذراند، تحقیق مستقلی می‏طلبد، اما آنچه مسلّم است اینكه دیدگاه ابن تیمیه در این زمینه مغرضانه‏ترین دیدگاه است. وی گفته است: «مهم‏ترین شخصیت اسماعیلی، كه بار تمام این وقایع را به دوش كشید، وزیر اسماعیلیان خواجه نصیرالدین طوسی در الموت بود.»(۹)
قطعا خواجه اسماعیلی نبوده است، چه رسد به اینكه مهم‏ترین شخصیت و وزیر اسماعیلیان باشد.(۱۰) حقیقت این است كه خواجه نصیرالدین طوسی در طوس متولّد شد و در همین شهر تحصیلات اولیه‏اش را آغاز كرد، اما چون در آن زمان نیشابور محل اجتماع دانشمندان و طلاّب علوم گوناگون بود، به آن شهر رفت و در دروس سراج الدین قمری، قطب الدین سرخسی، فرید الدین داماد و ابوالسعادت اصفهانی و دیگران شركت می‏كرد و در همین شهر با فرید الدین عطّار نیشابوری ملاقات نمود(۱۱) و چیزی نگذشت كه نبوغ و برجستگی او در این شهر نمودار شد و از شخصیت‏های مبرّز این شهر گردید.(۱۲)
در خلال حضور خواجه در نیشابور، مغول‏ها اولین حمله خود را به رهبری چنگیزخان آغاز كردند و با كوله باری از مرگ و ویرانی، خراسان را به خاك و خون كشیده، پیشوایشان، سلطان محمّد خوارزمشاه، را به تسلیم واداشتند. پس از آن بود كه هر مقاومتی در هم شكست و شهرها یكی پس از دیگری سقوط كردند؛ كشتار، ویرانی و آتش همه جا را فراگرفت و مردم در حالی كه سرگردان بودند؛ خانه و كاشانه خود را رها كرده، برخی به دشت‏ها و برخی دیگر به شهرهای دوردست و در نهایت، گروهی به دژهای محكم پناهنده شدند. در این میان، فقط قلعه‏های اسماعیلیان توانستند خود را حفظ كنند و مانع دست‏یابی مغول‏ها به آن‏ها شوند. از جمله كسانی كه به این قلعه‏ها پناهنده شد، خواجه نصیرالدین طوسی بود.(۱۳)
برخی معتقدند: محتشم ناصرالدین عبدالرحیم، حاكم قهستان، از طرف علاءالدین محمّد، پیشوای اسماعیلیانِ آن زمان، به ریاست قلاع اسماعیلیان خراسان منصوب شد. محتشم ناصرالدین، كه مردی دانشمند بود، از جوان‏مردان روزگار خود بود، به دانشمندان و فضلا عنایت داشت و آوازه خواجه را شنیده بود و جایگاه او را در علم و فلسفه و اندیشه می‏دانست و از قبل، راغب بود كه او را ملاقات كند. از این‏رو، به واسطه پیكی از او دعوت به عمل آورد تا به قهستان بیاید. این دعوت، تمایل شدید مدعوِ آواره را به خود جلب كرد و فكر كرد كه آن پناهگاه امنی را كه به دنبال آن بوده، یافته است. از این‏رو، دعوت او را پذیرفت و به قهستان رفت. خبر ورود خواجه بر ناصرالدین به گوش علاءالدین محمّد، پیشوای اسماعیلیان نزاری، رسید و از او خواست تا خواجه را نزد او روانه كند. خواجه، كه چاره‏ای جز اجابت این درخواست، نداشت به همراه ناصرالدین به طرف قلعه «میمون دز»، مقرّ علاءالدین محمّد به راه افتاد. پس از آنكه علاءالدین به دست یكی از حاجبانش به قتل رسید، ریاست نزاریان به دست فرزند ارشدش، ركن الدین خورشاه، افتاد، تا آنكه مغول‏ها حمله دومشان را به رهبری هلاكو آغاز كردند و ركن الدین مجبور به تسلیم شد.(۱۴)
اما برخی دیگر معتقدند: خواجه علی‏رغم میل باطنی خود، نزد نزاریان رفت و از روی اجبار و اكراه نزد آنان اقامت گزید. در درهٔ الاخبار آمده است: فرمانی به فداییان اسماعیلی صادر شد كه خواجه را بربایند و به قلعه الموت ببرند. فداییان اسماعیلی، كه مدت‏ها در اطراف باغ‏های نیشابور در كمین خواجه بودند، از او خواستند به همراه آن‏ها به الموت برود. ولی او از آمدن امتناع كرد. در نهایت، وقتی او به قتل تهدید شد، همراه آنان به الموت رفت. او در سالیانِ اقامت در الموت، همچون یك اسیر یا زندانی زندگی كرده است.(۱۵)
دیدگاه سومی هم در این زمینه وجود دارد: در وصاف الحضرهٔ آمده است: خواجه نصیرالدین طوسی با اختیار خود، نزد ناصرالدین آمد، اما طی اقامتش نزد او حوادثی اتفاق افتادند كه رابطه آن‏ها را تیره نمود و از این‏رو، ناصرالدین بر او غضب كرد و او را به عنوان یك زندانی نزد خود نگه داشت. پس از مدتی ناصرالدین، خواجه را مجبور كرد كه همراهش به قلعه «میمون دز» برود. خواجه مدتی را در این قلعه به عنوان یك زندانی، كه قادر به ترك مكان خود نیست، زندگی كرد.(۱۶)
به هر حال، هر یك از نظریات فوق كه صحیح باشد، بر نظریه ابن تیمیه، كه معتقد است خواجه یكی از شخصیت‏های مهم اسماعیلیان و از مشاوران آن‏ها بوده، خط بطلان می‏كشد. جالب اینجاست كه ابن تیمیه به این هم اكتفا نمی‏كند كه خواجه یك شخصیت مهم اسماعیلی بوده است، بلكه پا را فراتر نهاده، می‏نویسد: وی وزیر و مشاور آن‏ها بوده است. پناهنده مستأصل بی‏نوایی كه بیش از یك پناهگاه امن آرزویی نداشت، از نظر ابن تیمیه تا سر حد یك وزیر ترقّی می‏كند.
البته این نظریات تا وقتی مورد پذیرش هستند كه نصّ صریح و روشنی از خواجه در این زمینه نداشته باشیم. اما خود خواجه حقیقت ماجرا را برای ما نگاشته است. بنابراین، جایی برای نظریات دیگر باقی نمی‏ماند. خواجه در كتاب شرح اشارات، كه آن را در مدت اقامتش در قلاع اسماعیلیان نگاشته است، چنین می‏نویسد: «اكثر این كتاب را در دشوارترین وضعیت ممكن و تیره و تارترین حال زندگی به رشته تحریر درآوردم، بلكه غالب آن را در اوراقی كه هر زمان آن حامل اندوه و رنجی دردآور و حسرت و دریغی بزرگ است، و در اوضاعی كه در هر لحظه آن شعله‏های آتش جهنم زبانه می‏كشد و از آسمان آتش می‏بارد، نگاشتم. زمانی نیست كه چشمان من اشك آلود و خاطرم مكدّر و لحظه‏ای نیست كه دردم افزون و غم و اندوهم دوچندان نباشد. چه خوش گفته است آن شاعر فارسی كه:
به گرداگرد خود چندان كه بینم بلا انگشتری و من نگینمدر طول زندگی‏ام در اینجا، زمانی نبوده است كه آكنده از حوادث ندامت‏آور و حسرت‏ساز نباشد. در این مدت، زندگی من همچون زندگی امیری بوده است كه لشكرش را غم و سپاهیانش را پریشانی تشكیل می‏دهد. بارالها، به حق رسولت مجتبی و وصی او مرتضی، مرا از فشار امواج سختی و انبوه رنج و بدبختی برهان و گشایشی عطا فرما از آنچه گرفتار آنم، یا لا اله الا انت ارحم الراحمین.»(۱۷)
این بود حقیقت زندگی مردی كه به عنوان پناهنده یا زندانی، غمگین و مستأصل در الموت به سر می‏برد، اما از نظر ابن تیمیه، كه تعصّب چشمانش را كور كرده، او یكی از مهم‏ترین شخصیت‏های اسماعیلی و وزیر بزرگ آنان بوده است.
● زندگی خواجه پس از شكست اسماعیلیان از مغول‏ها
وقتی مغول‏ها در دومین حمله خود به پیش رفتند و هلاكوخان سیره جدّش، چنگیز خان، را تكرار نمود، این بار شدت حمله به حدّی كوبنده بود كه هاله‏ای از ترس و وحشت قلاع اسماعیلیه را دربرگرفت و تاب و توانشان را برای مقابله از دستشان ربود و امیر اسماعیلی، ركن الدین خورشاه، تسلیم مغول‏ها شد و آن‏ها هم بی‏درنگ، حكم قتل او و یارانش و پناهندگان به آن‏ها را به اجرا درآوردند.(۱۸) از میان پناهندگان به قلاع اسماعیلیه، تنها سه شخصیت، كه شهرت علمی آن‏ها به هلاكو خان رسیده بود، استثنا شدند و هلاكوخان دستور داد تا آن‏ها را نكشند. ناگفته پیداست كه این دستور به خاطر شدت علاقه هلاكوخان به علم و تقدیر او از شخصیت‏های علمی نبود، بلكه به این خاطر بود كه وی به این سه شخصیت علمی و معارفی كه متفرّد به آن بودند، نیاز داشت. دو تن از این سه شخصیت، یعنی موفق الدوله و رئیس‏الدوله، پزشك بودند و شخصیت دیگر هم، یعنی خواجه نصیرالدین، چنان معروف بود كه متفرّد به آگاهی از چندین علم از جمله علم نجوم بود(۱۹) و هلاكوخان این علم را نه به خاطر اینكه یك علم است و باید مورد تقدیر قرار گیرد، بلكه به خاطر نیازی كه بدان داشت و مؤمن به فایده آن بود، همواره مورد تقدیر قرار می‏داد.(۲۰) از این‏رو، پس از آنكه با خواجه آشنا شد، تصمیم گرفت با پیشنهاد خواجه مبنی بر تأسیس رصدخانه مراغه موافقت كند و هر آنچه در جهت رشد و پیشرفت و تكمیل آن نیاز بود، برای او آماده نماید.(۲۱)
خواجه نصیرالدین طوسی علاوه بر اطلاعات گسترده، از تدبیر و عقل والایی نیز برخوردار بود. او تنها مرد آن روزگار بود كه توانست جهان اسلام را، كه در آن عصر از آسیب‏های فراوانی رنج می‏برد، نجات دهد. مسئولیت خواجه در آن روزگار دشوارترین و خطیرترین مسئولیت‏ها و بحران روحی او دردآورترین دردهایی بود كه انسان‏ها به آن دچار می‏شوند؛ زیرا او به عنوان یك دانشمند بزرگ و دارای شهرتی فراگیر بین مسلمانان، خود را ناگهان و به طور غیرمترقّبه در چنگال دشمن مسلمانان دید و این را هم دریافت كه دشمن اصرار دارد او در كنارش باشد و در ركابش گام بردارد. به كجا و برای چه؟ برای جنگ با اسلام در خانه خودش و از بین بردن آن در سنگرهای خودش. آیا مصیبتی هست كه با این مصیبت و بلا برابری كند؟ كمترین مجازات برای كسی كه اندیشه سرپیچی از تمایلات و خواسته‏های رهبر مغول‏ها را داشت، شمشیر و قتل بود و خواجه برای مدت‏های طولانی به این مسئله اندیشیده بود. برای او بسیار آسان بود كه با اراده خود به استقبال مرگ رود و خونش به بهای اندكی ریخته شود و اگر با از بین رفتن خواجه به وسیله یكی از شمشیرهای جنایت پیشه مغول‏ها، كه در گستره ایران و دشت پهناور نیشابور بسیاری را از بین برده بود، قضا آرام می‏گرفت، اما اینك بایستی در مقابل روزگار ستم‏كار بشورد و هرگز تسلیم سرنوشت طغیانگر نشود.
خواجه به خوبی می‏دانست كه پیروزی نظامی بر مغول‏ها به هیچ وجه امكان‏پذیر نیست. جهان اسلام به طور كامل از هم پاشیده بود و دیگر امیدی به جمع كردن و سازمان‏دهی نیروها برای حمله به مغول‏ها و بیرون راندن آن‏ها از سرزمین‏های اسلامی نداشت. سرزمین‏های اشغال شده توسط مغول‏ها ضعیف‏تر از آن بودند كه در اندیشه انقلابی پیروزمند باشند. البته غرب جهان اسلام همچنان سالم مانده بود و مصر همچنان تنها نیرویی بود كه همه نگاه‏ها به سوی او بود و توانسته بود طعم تلخ شكست را به مغول‏ها بچشاند و آن‏ها را از خانه و كاشانه خود باز دارد. اما بیش از این از عهده او خارج بود. خواجه مدت‏ها فكر كرد و یقین پیدا نمود كه چنانچه مغول‏ها پس از پیروزی نظامی به پیروزی فكری هم دست یابند، فاتحه اسلام خوانده است. او به رأی العین می‏دید كه چگونه كتاب‏ها و منابع غنی اسلامی نابود و دانشمندان اسلامی از دم تیغ گذرانده می‏شوند و چنانچه این روند ادامه یابد، دیگر چیزی از اسلام باقی نخواهد ماند؟
خواجه از نیاز هلاكوخان به او و حرصش به وجود یك اخترشناس و منجّم در اردوگاهش بهره‏برداری كرد و تصمیم گرفت اعتماد و احترامش را جلب كند و از این راه بتواند خواسته‏هایش را بر او تحمیل نماید و همین امر موجب شد شمار زیادی از كتب اسلامی از خطر نابودی نجات یابند؛ همچنان‏كه بسیاری از دانشمندان مسلمان جان سالم به در بردند.
چون هلاكو بر اوضاع مسلّط شد و به طور كامل استقرار یافت، خواجه نصیرالدین طوسی اولین مرحله برنامه‏اش را آغاز نمود و اولین گام را، كه گام بلندی هم بود، برداشت. او هلاكوخان را قانع كرد كه نظارت بر اوقاف اسلامی را بر عهده او بگذارد و به او این مسئولیت و آزادی را بدهد كه با صلاحدید خود در آن‏ها تصرف كند. هلاكو هم موافقت كرد.(۲۲) خواجه پس از اندیشه و تأمّل، این حقیقت را دریافت كه انحطاط فكری مسلمانان به حدّی رسیده كه از علم چیزی جز پوسته بدون مغز نزد آنان باقی نمانده و علم را منحصر در فقه و حدیث كرده، سایر معارف بشری را، كه دین بزرگ اسلام همواره مشوّق آن‏ها بوده است، تحریم نموده‏اند و از علوم عملی به طور كامل دست كشیده‏اند. بدین‏روی، مدارسی را برای هر یك از علوم فقه، حدیث، طب و فلسفه افتتاح كرد و این موضوع را به اطلاع عموم رساند و تعهد نمود كه هزینه تحصیلی دانش‏پژوهان این علوم را تأمین كند، به این صورت كه به هر یك از محصّلان فلسفه روزی سه درهم، به محصّلان طب روزی دو درهم و به محصّلان فقه روزی یك درهم و در نهایت، به محصّلان علم حدیث روزی نیم درهم پرداخت كند.(۲۳) بدین‏سان، مردم از مدارس فلسفه و طب استقبال شایانی كردند، در حالی كه قبلاً این علوم مخفیانه تدریس می‏شدند. اینچنین خواجه نصیرالدین طوسی اولین پیروزی را در صحنه مبارزه با دشمنان اسلام به دست آورد. از آن پس، هیچ‏گاه چراغ علم نزد مسلمانان خاموش شد و مسلمانان هرگز از طلب علم باز نایستادند.
آن‏گاه خواجه دومین مرحله از مبارزه‏اش را با دشمنان اسلام آغاز كرد. خواجه مشاهده كرد كه ایجاد مدارس متفرقه توجه هلاكوخان را جلب نكرد و هلاكو به اهمیت آن‏ها پی نبرد، اما به نظرش رسید تأسیس یك دانشگاه بزرگ و گردآوری دانشمندان در آن و پرنمودن كتابخانه آن از كتاب، مطمئنا حسّاسیت هلاكوخان را بر خواهد انگیخت. بنابراین، چگونه باید عمل كرد؟ هنرمندی و استادی خواجه در اینجا آشكار می‏شود. او می‏دانست كه هلاكوخان او را برای هدف معیّنی نگاه داشته است و از این‏رو، تلاش كرد تا او را راضی كند و برای اینكه بتواند به كارش ادامه دهد و از استعدادهای خدادادی‏اش بهره‏برداری كند، بایستی رصدخانه بزرگی بسازد. هلاكو با ایجاد چنین رصدخانه‏ای موافقت كرد و به او اختیار داد تا مستقیما وارد عمل شود.(۲۴) خواجه موافقت هلاكو با این پیشنهاد را، تا آن روز در خواب هم نمی‏دید، اما روزگار آن را به حقیقت تبدیل كرد. با این موافقت، خاطر خواجه از آینده آسوده شد و چیزی جز برنامه‏ریزی صحیح و زمینه‏سازی دقیق برای رسیدن به هدف اصلی خویش، فكر او را مشغول نمی‏كرد.
خواجه امر رصد خانه را نزد هلاكوخان بزرگ جلوه داد و او را قانع كرد كه به تنهایی قادر نیست چنین بنای مهمی بسازد و باید همكاران باكفایتی داشته باشد تا بتواند با تكیه بر آن‏ها این مسئولیت دشوار را به اتمام برساند و اینكه ناگزیر باید برای این كار عده‏ای از دانشمندان، چه از سرزمین‏هایی كه به وسیله مغول‏ها اشغال شده‏اند و چه خارج از این سرزمین‏ها، داوطلبانه گرد هم آیند و در امر ساخت این بنای عظیم به او كمك كنند. هلاكوخان هم با این پیشنهاد موافقت كرد.(۲۵)
پس از این بود كه خواجه فرستاده خردمندی به نام فخرالدین لقمان بن عبدالله مراغی انتخاب كرد و به او مأموریت داد تا در اطراف كشورهای اسلامی با دانشمندان و علمای اسلامی ملاقات كند و ضمن دل‏گرم كردن آن‏ها، از آنان دعوت به عمل آورد كه به سرزمین‏های خود بازگردند و علاوه بر این، اگر در كسی صلاحیت و برجستگی علمی خاصی دید، با هر ملّیتی كه باشد، دعوت كند كه به هیأت علمی خواجه بپیوندد.(۲۶)
كار، منظم و دقیق به پایان رسید. دانشمندان از سرزمین‏های دور و نزدیك گرد هم آمدند و تحت نظارت خواجه، طرح‏های از پیش مطالعه شده او را به مرحله اجرا درآوردند. چیزی نگذشت كه كتابخانه‏ها آكنده از كتاب شدند. حتی كتابخانه مراغه به تنهایی دارای مجموعه‏ای از كتاب شد كه در كمتر كتابخانه‏ای یافت می‏شد. مدارس در هر مكانی برپا گردیدند و فرهنگ اسلامی حیاتی دوباره گرفت. نفوس مردم مالامال از امید و آرزو گردیدند. داعیان و راهنمایان به هر طرف، برای دعوت مردم به دین و هدایت آن‏ها گسیل شدند.
سرانجام، هلاكوخان درگذشت، اما اسلامی كه او نابودی آن را می‏خواست، سالم باقی ماند. پس از او، فرزند و خلیفه‏اش، آباقاخان، به حكومت رسید در حالی كه اسلام همچنان به رهبری خواجه نصیرالدین طوسی پایدار و محكم، مبارزه و مقاومت می‏كرد و نقش دعوت و هدایتگری خود را داشت. بعد از آباقاخان، فرزند دیگر هلاكوخان، تكودار، به حكومت رسید كه اسلام عقل و جان او را ربود و مسلمان شد. مسلمان شدن او مقدّمه مسلمان شدن كل حكومت در عصر غازان، نوه هلاكوخان مغول، گردید.(۲۷)
شیخ عبدالكمال صعیدی، استاد دانشگاه الازهر، می‏گوید: «خواجه نصیرالدین طوسی از این دنیا نرفت، مگر پس از آنكه آن دسته از علوم اسلامی را كه در حكومت تاتارها كهنه شده بود، تجدید و آمال مسلمانان را، كه توسط آن‏ها مرده بود، احیا كرد ... پیروزی بر تاتارها در حقیقت به این نبود كه آن‏ها در جریان نبرد عین جالوت از شام رانده شوند، بلكه به این بود كه قلوب آن‏ها به اسلام تمایل پیدا كند و به راه راست هدایت شوند.» و این چیزی بود كه به واسطه خواجه نصیرالدین طوسی تحقق یافت. خواجه نصیرالدین طوسی بدین‏گونه توانست به واسطه عقل و علم، حكومت طاغوتی و ستمگر مغول‏ها را شكست‏دهد و نقشه‏اش را در زمینه‏سازی تبدیل مغول‏ها از بت‏پرستی به اسلام اجرا كند و در این زمینه توفیق یابد.در اعیان الشیعه آمده است: «... ظاهرا آنچه برای خواجه نصیرالدین طوسی در درجه اول اهمیت قرار داشته، نجات جان شمار زیادی از دانشمندان و حفظ و نگه‏داری تعداد زیادی از كتب علمی بوده است؛ زیرا روشن است كه در آن برهه از زمان، امكان مقاومت در مقابل مهاجمان مغول وجود نداشته است و دولت بغداد هم به حدّی از پاشیدگی و كثرت معضلات رسیده بود كه برایش امكان رویارویی با این بنیانكن وجود نداشته است. از سوی دیگر، این هم درست نبوده كه در مقابل آن‏ها تسلیم شوند تا در نتیجه آن، بت‏پرستی جانشین اسلام شود. بنابراین، اگرچه مسلمانان آن عصر قدرت مقابله نظامی با مهاجمین را نداشته‏اند، اما قدرت داشته‏اند كه با فرهنگ و دانش و دعوت شایسته، به مقابله آن‏ها برخیزند. اما چنین كاری در صورتی كه دانشمندان اسلامی و كتاب‏های علمی آنان از بین می‏رفت، امكان‏پذیر نمی‏بود. از این‏رو، خواجه نصیرالدین طوسی، رصدخانه مراغه را وسیله‏ای كرد برای گردآوری شمار زیادی از دانشمندان و حفظ جان آنان؛ همچنان‏كه در جهت حفظ و گردآوری كتاب‏های علمی دانشمندان نیز تلاش نمود. نتیجه این حركت آن شد كه روند جریانات طور دیگری رقم بخورد و مغول‏ها به مسلمانانی مدافع اسلام تبدیل شوند.»(۲۸)
دكتر مصطفی جواد می‏گوید: «خواجه نصیرالدین طوسی خود را به هلاكوخان نزدیك كرد تا اولاً، جان خودش را نجات دهد و ثانیا، معجزه قرن هفتم را بیافریند؛ یعنی نشر علوم در شرق و تأسیس اولین آكادمی علمی و برپایی بزرگ‏ترین رصدخانه شناخته شده در شرق و ایجاد اولین دانشگاه حقیقی از نوع امروزی آن كه كلمه Universit معرّف آن است.»
خواجه نصیرالدین طوسی این انجمن بزرگ را كنار رصدخانه و نزدیك كتابخانه احداث كرد. این انجمن مملو از دانشجویان و هیأت‏هایی بود كه از اقصا نقاط جهان به آنجا آمده بودند. خواجه هم به قدری آنان را دوست داشت و با آنان دوستی می‏كرد و در جهت تهیه وسایل تحقیق برای آنان كوشش می‏نمود كه این رفتار او زبانزد خاص و عام شده بود. روشن است كه بقای رصدخانه و این انجمن علمی، تخصیص مبالغ هنگفتی را می‏طلبید. مورّخان ذكر كرده‏اند كه هلاكوخان مقدار زیادی پول برای هزینه ساخت رصدخانه به خواجه پرداخته بود، و این مقدار پول به مرور زمان، در جریان توسعه رصدخانه، كتابخانه و این انجمن علمی مصرف شده بود. از این‏رو، خواجه تصمیم گرفت تا برای تأمین تكمیل این تشكیلات، منابع مالی جدیدی ایجاد كند و چون مسئولیت نظارت بر اداره اوقاف اسلامی در تمامی سرزمین‏های اسلامی تحت تسلط ایلخانیان، از خراسان گرفته تا عراق، به او واگذار شده بود و درآمد این اوقاف هم قابل ملاحظه بود، مقدار قابل توجهی از آن‏ها را برای هزینه‏های جاری رصدخانه و ملحقات آن اختصاص داد.(۲۹)
محمد مدرّسی زنجانی می‏نویسد: «طوسی علاوه بر منزلت علمی كه داشت، توانست بر هلاكو نیز تأثیر گذارد و به تدریج، بر عقل وی چیره گردد و این خونخوار را رام كند و وی را متوجه اصلاح امور اجتماعی، فرهنگی و هنری نماید. وی چنان بر عقل هلاكو چیره شد كه هلاكو نه سوار می‏شد و نه فرود می‏آمد و به هیچ عملی دست نمی‏زد، مگر آنكه خواجه طوسی آن را تصویب كند.»(۳۰)
● مقایسه دو ستمگر
چنگیز و هلاكو یك سرشت مشترك داشتند؛ سرشت سركشی، ستم، خون‏ریزی و ویرانگری. هر یك از این دو به سرزمین‏های اسلامی حمله كردند و بر آن‏ها چیره شدند. تاریخ سرنوشت سرزمین‏هایی را كه هلاكوی ستمگر و سفّاك بر آن‏ها دست یافت، نشان داده است. تاریخ نشان می‏دهد كه با حمله هلاكو در بغداد، قتل عام و ویرانی فراگیری آغاز شد، اما مدتی نگذشت كه حاكمان مسلمان بر آن مسلّط شدند و با استقلال كامل، رونق و شادابی را به آن بازگرداندند.
در زمان پیشروی هلاكو، هیچ‏یك از شهرهای اسلامی در معرض سوختن و ویرانگری و هتّاكی قرار نگرفت، بجز موصل كه مغول‏ها ابتدا آسیبی به آن نرساندند، اما وقتی دوباره به آنجا بازگشتند، با آن كاری كردند كه در تاریخ موجود است؛ همچنین حلب در سرزمین شام كه بررسی آن نیازمند مجالی دیگر است. مقایسه سرنوشت سرزمین‏های اسلامی در پی حمله چنگیز و هلاكو ما را به حقایقی رهنمون می‏شود؛ مثلاً، در زمان حمله چنگیز، شهر بخارا بیش از سه روز در محاصره مقاومت نكرد. مغول‏ها در جریان حمله چنگیز به بخارا، وقتی به شهر وارد شدند، به كشتار و غارت و ویرانگری و هتك حرمت مردم پرداختند و سپس در آن آتش افكندند و از آنجا به همراه اسیرانی كه جان سالم به در برده بودند، به سمرقند رفتند. آن‏ها در سمرقند همان اعمال را تكرار كردند. در شهر اعلام كردند كه همه مردم از شهر خارج شوند و هر كس درنگ كند، كشته می‏شود. همه مردم از مرد و زن و كودك، از شهر خارج شدند، آن‏گاه مغول‏ها شهر را به آتش كشیده، آن را با خاك یكسان كردند.(۳۱) هر شهری كه فتح می‏شد، محتوم به همین سرنوشت بود.
حال این سؤال مطرح است كه چرا چنگیز آن روش هولناك را در ممالكی كه فتح می‏كرد، در پیش گرفت و چرا هلاكو، كه در درندگی و خشونت و تحقیر و به آتش كشیدن شهرها و غارت مردم از وی كمتر نبود، آن مسیر را در پیش نگرفت.
دكتر جعفر خصباك می‏گوید: «هلاكو در تخریب شهرها روش جدّش چنگیزخان را در پیش نگرفت. ظاهرا چهره‏ای كه مورّخان از فاتح مغولی بغداد (یعنی هلاكوخان) ترسیم كرده‏اند، انعكاس اعمالی باشد كه جدّش در ماوراء النهر و خراسان انجام داده است.»(۳۲)
در پاسخ به این سؤال كه چرا هلاكو روش جدّش را در پیش نگرفت، باید بگوییم: برای كسی كه مطالعات عمیقی در وقایع تاریخ و حوادث آن نداشته و در بررسی حالات مردان تاریخ، كه پدید آورنده آن وقایع و حوادث بوده‏اند، دقت نكرده باشد و برای كسی كه پیوسته اسیر رسوباتی است كه در قلب و فكر او لانه كرده و از آن‏ها خلاص نشده، پاسخ به این سؤال مشكل است. ولی برای كسی كه می‏تواند در اعماق ژرف تاریخ فرو رود و تاریخ را برای یافتن حقیقت مطالعه كند، پاسخ این سؤال آسان است. چنگیز با وجود ذات شرّی كه داشت، به دلیل آنكه هیچ بازدارنده‏ای كه عنان او را بگیرد و وی را رام سازد و جلوی سرعت او را بگیرد، وجود نداشت، آن جنایات را انجام داد؛ زیرا مسلمانانی كه همراه وی بودند، از منافع شخصی و ضعف نفس برخوردار بودند؛ چرا كه پیروزی‏های چنگیز منافع آنان را تأمین می‏كرد و آنان به چیز دیگری توجه نداشتند و چنانچه آن‏ها یا برخی از آنان توجه هم داشتند، ضعیف‏تر از آن بودند كه كاری از عهده‏شان برآید، و كمتر از آن بودند كه چنگیز به آنان توجهی كند. ولی هلاكو، كه در بدسرشتی از جدّش، چنگیز، كم نداشت، بازدارنده‏ای داشت كه لجامش را بگرداند و رامش سازد و جلودار سرعتش گردد؛ بازدارنده‏ای كه مانند آن را چنگیز نداشت. این بازدارنده در شخصیت مردی مخلص و قوی‏النفس و با اراده به ظهور رسید كه وقتی سخنی می‏گفت، شنونده هرچند هلاكوی جبّار و ستمگر بود، به گفته‏اش توجه می‏كرد. این فرد كسی جز خواجه نصیرالدین طوسی نبود.
برتری خواجه نصیرالدین طوسی بر جهان اسلام به این دلیل بود كه از سر ناچاری با هلاكو همنشین شد و مانع از این گردید كه شهرهای قزوین، همدان، دینور، كرمانشاه، حلوان، اسدآباد، بصره، شوشتر و همه شهرهای خوزستان و سپس بغداد، دیار بكر، شهرهای الجزیره، حماهٔ، حمص، معرّهٔ و سپس دمشق تا غزه، همان سرنوشت بخارا و سمرقند و شهرهای واقع در مسیر طولانی چنگیز را ـ از نظر سوختن و ویرانی و اسارت و هتك حرمت ـ پیدا كنند و هر كاری كه دلشان می‏خواهد بر سر این شهرها بیاورند.
هنر خواجه در این بود كه هلاكو را واداشت تا به سرزمین‏های فتح شده استقلال كامل ببخشد تا مسلمانان بر آن‏ها حكومت كنند، نه مغول‏ها، و برای حكومت فرمانروایانی شایسته و عادل برگزیده شوند تا كشور را در مسیر پیشرفت و حركت و سازندگی رهبری كنند؛ كسانی كه طبق توصیف معاصر آن‏ها، ابن فوطی، معروف به دین‏داری و حسن یقین باشند.
فضیلت خواجه در این بود كه زیر نظر هلاكو مدارس و كتابخانه‏هایی بنا كرد و به سوی دانشمندان اموالی سرازیر كرد تا آنان صرفا به نشر دانش و تألیف كتاب بپردازند.
ابن فوطی می‏نویسد: «هلاكو دانشمندان و فضلا را دوست می‏داشت و به آنان احسان می‏نمود و پاداش می‏داد و بر مردمان دلسوز بود و فرمان به خوش‏رفتاری و تخفیف نسبت به آن‏ها می‏داد و بر آن‏ها سخت نمی‏گرفت و مانند عادت پادشاهان، آن‏ها را به وظایف و تكالیف سخت وادار نمی‏كرد.»(۳۳)
این‏ها به خاطر توجیهات خواجه نصیرالدین طوسی بوده است. وی راه را برای اسلام مغول‏ها هموار كرد و نسلی باهوش برای ادامه راه بعد از خود تربیت نمود.
این نقشه‏ای بود از سوی خواجه نصیرالدین طوسی برای نجات جهان اسلام از چنگال مغول‏ها و بت‏پرستی كینه‏توزانه‏ای كه با هدف ویران كردن و از بین بردن اسلام، با كنار زدن سلطه اسلام و سپس سست كردن عقیده‏ها و خرد ساختن افكار و نشر جهل، نسبت به اسلام و مسلمانان داشتند. نقشه آرام و به دور از شبهات، كه نصیرالدین آن را ترسیم كرد، نتایجش یكی پس از دیگری به ثمر رسیدند: كتاب‏های اسلامی از فرسودگی و نابودی در امان ماندند و در خزانه بزرگ مراغه گردآوری شدند و دانشمندان مسلمان دوباره گرد هم آمدند و مدارس اسلامی حركتشان را از نو آغاز كردند و اندیشه اسلامی شروع به درخشش و شكوفایی نمود. فقط غلبه نهایی بر مغولان باقی مانده بود. غلبه نظامی غیرممكن بود. اما چرا باید در اندیشه پیروزی نظامی بود؟ چرا آنان را در اسلام ذوب نكنیم؟ چرا به جای چیرگی نظامی، نظر عقیدتی آنان را مغلوب نسازیم؟ وقتی می‏توانیم آنان را به مسلمانان تبدیل كنیم و بت‏پرستی را از جان‏هایشان بزداییم، این پیروزی بزرگ‏تر است!
این گام بزرگی بود كه خواجه طوسی پس از گام‏های ابتدایی در پی آن بود. ولی موفقیت در آن به دلیل سختی‏های راه، غیرممكن به نظر می‏رسید. ولی كسی كه توانسته بود آن خون‏آشام را رام سازد و آتش سركشی آن جبّار ستمگر را خاموش كند و در برابر چشم و گوش او كتابخانه اسلامی بپا كند و مدرسه اسلامی بنیان نهد و مجمع دانشمندان اسلامی تشكیل دهد، با اخلاص و ایمان بی‏پایان خود و با اندیشه عظیم و فكر منظّم و تدبیر محكم، توانست گرایش به اسلام را در قلوب مغول‏ها وارد كند تا پس از آن مسلمان شوند.
برای این مرحله سرنوشت‏ساز، گروه‏های لایقی را كه در نقشه كشیدن و اجرای آن به خوبی عمل می‏كردند، آماده ساخت. در رأس این گروه‏ها، خاندان جوینی بودند كه بر دوستی اهل بیت علیهم‏السلام و آنچه از اخلاص و غیرت و دفاع و فداكاری در راه اسلام، لازمه این دوستی بود، پرورش یافته بودند.
در نهایت، مغول‏ها به دست شاگردان طوسی مسلمان شدند و نقشه او به موفقیتی بزرگ نایل شد. هلاكو با جبروت خود، نصیرالدین طوسی را وادار ساخت تا در ركاب وی باشد، به این قصد كه علم او را در اختیار بگیرد. ولی طوسی با علم و عقل و تدبیر خود، می‏دانست چگونه هلاكو را در اختیار خود بگیرد، و اینجا بود كه طاغوت در مقابل ایمان و علم و عقلی بزرگ و دوراندیش شكست خورد.
طوسی و شاگردانش در برابر سپاهیان انبوه مقاومت كردند و آنان را پس از بت‏پرستی، به مسلمانانی مدافع تبدیل نمودند. طوسی قهرمان اسلام بود، در زمانی كه دلاوری و قهرمانی بسیار دشوار بود.
زركی در الاعلام، طوسی را چنین توصیف می‏كند: «او فیلسوفی بود كه در قلّه علوم عقلیه قرار داشت، در هیئت و مجسطی و ریاضیات، علاّمه بود. منزلتش در نزد هلاكو والا بود و بدین سبب، از آنچه بدان اشاره می‏كرد، اطاعت می‏نمود.»(۳۴)
آری، اسیری كه كاری از دستش برنمی‏آمد، اكنون فرمان می‏داد و اطاعت می‏شد. اسیر كننده خود اسیر بود و اسیر، اسیر كننده. هلاكو علاوه بر لشكر و سلطه قدرتمندی كه داشت، از شخصیت قدرتمندی نیز برخوردار بود و در مقابل، طوسی نیز از قدرت علمی و فكری و نیز شخصیت بالایی برخوردار بود. از جمله خواسته‏های طوسی از هلاكو، این بود كه در سرزمین‏های فتح شده خراب‏كاری نكند و مانند جدّش آن‏ها را به آتش نكشد، ویران نسازد و غارت ننماید. او هم اطاعت نمود. خواجه اگرچه نمی‏توانست هلاكو را از كشورگشایی‏هایش بازد دارد، ولی با اخلاص و ایمان و قوّت شخصیت خویش، توانست وی را از سیره چنگیز در جنایاتی كه به هنگام كشورگشایی مرتكب می‏شد، باز دارد و توانست آزادی و استقلال و خودمختاری سرزمین‏های فتح شده را حفظ نماید. و سرانجام، زندگی او با آماده ساختن مغول‏ها برای پذیرش اسلام به پایان رسید و آنچه وی می‏خواست، محقق گردید.
پی‏نوشت‏ها
** یكی از اصلی‏ترین ویژگی‏های یك اثر علمی قوی، ذكر منابعی است كه آن اثر از آن‏ها بهره برده است. هر قدر منابع تحقیق غنی‏تر باشند، آن اثر علمی هم از غنای بیشتری برخوردار است. اما این قاعده می‏تواند در مواردی استثنا هم داشته باشد و آن، جایی است كه صاحب اثر، خود یك منبع علمی مطمئن محسوب شود. در این‏گونه موارد، سخن صاحب اثر به عنوان سند محسوب می‏شود و محققان انتظار ذكر منبع سخن از وی ندارند. دكتر سیدحسن امین از زمره این دانشمندان است. وی نیز مانند پدرش، معمولاً منابع مطالب ذكر شده در آثارش را ذكر نمی‏كند. ولی چون خود وی به عنوان سند و یك منبع مطمئن و قابل اعتنا محسوب می‏شود، این شیوه وی ضرری به علمیّت آثار وی نمی‏زند. با این حال، برای آگاهی مخاطبان گرامی تا آنجا كه ممكن بوده، منابع نقل قول‏ها و اظهارات وی نقل شده‏اند.
۱. ملاّ كاتب چلبی، كشف الظنون عن اسامی الكتب و الفنون، بی جا، نشر سعادت، بی تا، ج ۲، ص ۳۸۰ / میرزا عبدالله افندی، ریاض العلماء، قم، خیّام، ۱۴۰۱ ه. ق، ج ۵، ص ۱۶۰.
۲ و ۳ و ۴. همان.
۵. ابراهیم قفس اوغلی، تاریخ دولت خوارزمشاهیان، ترجمه داود اصفهانیان، تهران، گستره، ۱۳۶۷ ه. ش، ص ۲۹۱ / برتولد اشپولر، تاریخ مغول در ایران، ترجمه محمود میر آفتاب، تهران، شركت انتشارات علمی و فرهنگی، ص ۲۸.
۶. عبدالمحمّد آیتی، تحریر تاریخ وصّاف، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۴۶ ه. ش، ص ۲۴.
۷. محمد رضا شبیبی، مورّخ العراق ابن الفوطی، عراق،نشر مجمع العلمی‏العراقی،۱۹۵۸م،ج۲، ص۳۱.
۸. عبدالمحمّد آیتی، پیشین، ص ۲۴ / برتولد اشپولر، پیشین، ص ۲۴۵.
۹. به نقل از محمد تقی مدرّس رضوی، احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسی، چ دوم، تهران، اساطیر، ۱۳۷۰ ه. ش، ص ۸۴، به نقل از: احمد بن عبدالحلیم بن تیمیه، الرّدّ علی النصیریه، چاپ مصر، ص ۸۹.
۱۰. در مذهب خواجه، اقوال متعددی ذكر شده است. گروهی از متعصّبان اهل سنّت و مغرضان وی را كافر و ملحد و عامل قتل خلیفه عبّاسی شمرده‏اند كه مرحوم سید حسن الامین در كتاب «الاسماعیلیهٔ و المغول و نصیرالدین الطوسی، به این مطلب پرداخته و به آن پاسخ داده است. گروهی دیگر او را اسماعیلی پنداشته‏اند. اما علمای شیعه همگی او را به دیانت و ترویج مذهب و وثاقت در نقل حدیث توصیف كرده و با تجلیل بسیار از او نام برده و رئیس اسلام و مسلمینش خوانده‏اند و هیچ‏كس از اسماعیلی بودن او و یا تأیید آیین باطنیه كران در تألیفاتش سخنی نرانده و همه او را امامی مذهب و از زعمای شیعه اثناعشریه دانسته‏اند و به تعبیرات گوناگون مانند «حجهٔ الفرقهٔ الناجیهٔ» و «من انتهت الیه رئاسهٔ الامامیهٔ» و امثال آن او را ستوده‏اند. اینك گفته چند نفر از علمای امامیه در حق او: علاّمه حلّی درباره استادش، خواجه، در اجازه‏ای كه به بنی زهره داده، چنین گفته است: «و كان هذا الشیخ افضل اهل عصره فی العلوم النقلیه و له مصنفاتٌ كثیرهٔ فی العلوم الحكمیهٔ و الشرعیهِٔ علی مذهب الامامیهِٔ». (اجازات بحارالانوار، ج ۲۵، ص ۲۱)
شیخ بهائی در مقدّمه شرحی كه بر رساله «فرائض نصیریه» نوشته در حق او چنین فرموده است: «الرسالهٔ الشهیدهٔ بالفرائض النصیریهٔ لسلطان اصحاب التدقیق بین البریّه، اعظم حكماء الاسلام شأنا و اعلاهم منزلاً و مكانا و اقواهم منهاجا و طریقا و اصوبهم رأیا و تحقیقا و ارفعهم فی معارج الاتقان قدرا و انورهم فی سماء العرفان بدرا المخصوص من الله سبحانه بالفیض القدسی نصیر الملهٔ و الحق والدین، محمّد بن محمّد بن الطوسی ... .» (شرح فرائض نصیریه، نسخه خطی كتابخانه مجلس شورای ملّی، ش ۱۲۳۱)
علاّمه مجلسی در وجیزه خود، كه در علم رجال است، پس از ذكر نام خواجه فرموده است: «ثقهٔ معروف».
میر مصطفی تفرشی در كتاب نقد الرجال (چاپ تهران، ص ۳۳۱) او را چنین ستوده است: «نصیرالملّهٔ، قدوهٔ المحقّقین، سلطان الحكماء و المحقّقین، انتهیت رئاسهٔ الامامیّهٔ فی زمانه الیه و امره و علو قدرته و عظم شأنه و سمو رتبته و تبحره فی العلوم العقلیهٔ و النقلیهٔ ... و كفاك فی ذلك حلّه ما ینحل للحكماء المتبحّرین من لدن آدم الی زمانه، رضی الله عنه و ارضاه.»
مرحوم مامقانی نیز در تنیقیح المقال (ج ۲، چاپ تهران، ص ۱۷۹) همین عبارات را از تفرشی ذكر كرده است.
اینها اقوال دیگران در حق وی بود. اما خود خواجه در مواضع متعدد كتب كلامی خویش، عقیده و مذهب خود را به صراحت بیان نموده و درباره اسماعیلیه اظهار نظر كرده و آن‏ها را كافر خوانده است؛ از جمله در رساله امامت، كه آن را به درخواست مجدالدین علی بن نام‏آور نوشته، این طایفه را از جمله طوایف از اسلام خارج دانسته است:
«ثم اختلفوا فی تعیین الامام فذهب الفرقهٔ الاخیرهٔ القائله بوجوب النصب علی الله اَنّ الائمهَٔ اثنا عشر نقیبا من اهل بیت النبی و ذهب الباقون الی غیره كلٌ فریق الی فرقهٍٔ و قد عرفت اَنَّ الحق لایخرج من الجمیع، فلما كان القائلون بعدم وجوب نصب الامام علی الله مبطلین ظهر صحّهٌٔ ما ذهب الیه الاثنا عشریون.»
و در همان رساله می‏گوید: «اگر كسی بگوید: اَنّ الاسماعیلیه قائلهٔ ایضا بان الامام منصوب من قبل الله و انّه لا یخلُ بواجب و لایرتكب قبیحا فیجب كونهم علی الحق.»
در جواب می‏گوییم: «انّهم خارجون عن الملّهٔ بادعائهم قدم الاجسام و غیرها من الخرافات و لاینفون اخلال الواجبات و ارتكاب المقبحات عن الامام بانّه لاتختاره بل یقولون كل ما فعله الامام طاعهٔ و ان كان كذبا او ظلما او شرب خمر او زنی مثلاً، فلظهور بطلان قولهم ما نعدهم فی سائر الاقوال.»
همچنان‏كه ملاحظه می‏شود، او این گروه را خارج از ملت اسلام می‏داند. بنابراین، اینكه او اسماعیلی است، تهمتی صرف و اجتهاد در مقابل نص است. در اینجا ممكن است سؤال شود كه پس در مورد كتاب‏هایی كه وی به روش باطنیه و اسماعیلیه نوشته است، چه می‏گویید؟ در پاسخ، می‏گوییم: كتبی وجود دارند كه به روش اسماعیلیه تألیف شده و در مقدّمه آن‏ها نام نصیرالدین طوسی و محمّد طوسی ذكر گردیده است كه بعضی از روی غفلت، این كتاب‏ها را به او نسبت داده‏اند، اما به طور قطع این كتاب‏ها از او نیستند و ذكر نصیرالدین طوسی و محمّد طوسی در مقدّمه كتاب، دلیل انتساب آن‏ها به خواجه نمی‏باشد؛ زیرا نصیرالدین طوسی نام عده كثیری از دانشمندان مخالف و موافق بوده است كه برای آگاهی از خصوصیات آن‏ها می‏توان به امل الآملِ شیخ و عاملی ذیل «نصیرالدین» و دیگر كتب رجالی مراجعه كرد.
برای اطلاع بیشتر از مذهب خواجه می‏توان به منابع ذیل رجوع كرد: محمدتقی مدرّسی رضوی، احوال و آثار خواجه، چ دوم، تهران، اساطیر، ۱۳۷۰ ه. ش، ص ۳، ۴، ۸۴ / عبداللله مامقانی، تنقیح المقال فی علم الرجال، نجف اشرف، چاپ مرتضویه، چاپ سنگی، ۱۳۵۲ ه. ش، ج ۳، ص ۱۷۹ / محمود بن محمّد، مسامرهٔ الاخبار و مسائرهٔ الاخیار، قم، انتشارات‏مؤسسه آل‏البیت، ۱۴۱۸ه. ق، ج ۴، ص ۳۱۳.
۱۱. عارف تامر، نصیرالدین فی مرابع ابن سینا، بیروت، مؤسسهٔ عزالدین للطباعهٔ و النشر، ۱۹۸۳ م، ص ۴۵ / میرزا عبدالله افندی، ریاض العلماء، قم، خیام، ۱۴۰۱ ه. ق، ص ۱۶۱ / عبدالامیر الاعسم، الفیلسوف نصیرالدین طوسی، بیروت، دارالاندلس، ۱۹۷۵ م، ص ۲۸.
۱۲. عارف تامر، پیشین، ص ۵۰.
۱۳. همان، ص ۴۵.
۱۴. همان، ص ۴۶.
۱۵. ابوالحسن بیهقی، درّهٔ الاخبار و لمعهٔ الانوار، ترجمه ناصرالدین منشی یزدی، تهران، شركت سهامی، ۱۳۱۸ ه. ش، ص ۱۰۶.
۱۶. عبدالمحمّد آیتی، پیشین، ص ۲۴.
۱۷. نصیرالدین طوسی و فخرالدین رازی، شرح الاشارات، قم، كتابخانه آیت الله مرعضی نجفی، ج۲، ص ۱۴۵.
۱۸. عبدالمحمّد آیتی، پیشین، ص ۳۲۸.
۱۹. همان، ص ۲۰۲.
۲۰. همان، ص ۲۴.
۲۱. علی اكبر فیّاض، محاضرات عن الادب الفارسی و المدینهٔ الاسلامیهٔ، این منبع توسط خود مرحوم دكتر حسن الامین ذكر شده، اما متأسفانه از صفحه و دیگر ویژگی‏های كتاب نامی نبرده است محمدرضا شبیبی، پیشین، ج ۲، ص ۱۳۱ ـ ۲۱۶.
۲۲. محمدرضا شبیبی، پیشین، ج ۲، ص ۲۰۷.
۲۳. محمّد مدرسی زنجانی، سرنوشت و عقاید فلسفی خواجه نصیرالدین طوسی، تهران، امیركبیر، ۱۳۶۳ ه. ش، ص ۹۳.
۲۴. محمدرضا شبیبی، پیشین، ج ۲، ص ۲۰۷.
۲۵. عبدالمحمّد آیتی، پیشین، ص ۳۷.
۲۶. همان / ابن فوطی، مجمع الآداب، تصحیح محمد رضا شبیبی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات، ۱۳۷۴ ه. ش، ج ۲، ص ۵۵۲.
۲۷. رشیدالدین فضل الله همدانی، جامع التواریخ، تصحیح و تحشیه محمد روشن و مصطفی مولوی، تهران، نشر البرز، ۱۳۷۳ ه. ش، ج ۲، ص ۱۲۵۳.
۲۸. سیدمحسن امین، اعیان الشیعه، حرف نون.
۲۹. ابن فوطی، مجمع الآداب، پیشین، ج ۲، ص ۲۱۶.
۳۰. محمد مدرّسی زنجانی، پیشین، ص ۱۳.
۳۱. ابراهیم قفس اوغلی، پیشین، ص ۲۱۲.
۳۲. جعفر خصباك، العراق فی عهد الملوك الایلخانیین، در اینجا نیز مرحوم امین ویژگی‏های دیگر منبع را ذكر نمی‏كند.
۳۳. ابن فوطی، الحوادث الجامعهٔ، ترجمه عبدالمحمّد آیتی، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۸۱ ه. ش، ص ۲۱۰ / ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب، بیروت، دارالآفات الجدیدهٔ، ج ۵، ص ۳۱۶.
۳۴. خیرالدین زركلی، الاعلام، بیروت، دارالعلم للملایین، ۱۹۸۶ م، حرف میم.
ترجمه، تلخیص و تحقیق: مهدی زندیه
منبع:فصلنامه شیعه شناسی،‌شماره ۵
منبع : خبرگزاری فارس


همچنین مشاهده کنید