پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


شاعر واژه‌های مچاله


شاعر واژه‌های مچاله
● نقدی بر «سطر آخر»، مجموعه شعر ایرج صف شكن
ایرج صف‌شكن در مجموعه‌ی «سطر آخر» آن چنان با مولفه‌های امروزین شعر بیگانه رفتار می‌كند كه انگار در زندگی روزمره هم، به زبان محاوره‌ی فارسی زبانان ده‌ها سال پیش حرف می‌زند. از این رو سخت می‌توان با معیارهای متغیر شعر امروز یا از پشت عینك ناقدی نوگرا به شعرهای كتاب تازه‌اش نگاه كرد.
و چه زیبا بود جهان / وقتی / چیدن شانه‌ها را / بر كلاله‌ی آسمان / می‌نشستیم/ و فراموش نمی‌شدیم / گلبانگی را/ كه كافی بود / به سر انگشتی فراموشمان شود / پس / نگاه و آینه در میان آمد / و تو/ كه باید / فراموشت نمی‌كردیم. (ص ۱)
سطرهای بالا، شعر اول مجموعه است. شاعر در نخستین سطر، تكلیف‌اش را ـ لااقل با مخاطب شعر امروز ـ روشن می‌كند. او چندان دلبسته‌ی مفاهیم كلان و فلسفی نیست كه كتابش با واژه‌ی «جهان»‌ آغاز شود و با روی كردی نمادین، كه «آسمان»‌ و «آینه» را بی‌هیچ تبصره‌ای در جایگاهی مستعمل مورد استفاده قرار می‌دهد، ادامه یابد. غافل از این كه ارایه‌ی این نوع شعرها ـ آن هم در برهه‌ی زمانی حاضر ـ نمی‌تواند برای خواننده‌ی حرفه‌ای شعر امروز محلی از اعراب داشته باشد. در دوره‌ای كه جزیی‌ترین مفاهیم و حتی كوچك‌ترین اشیای پیرامون، دستخوش بازیافت شعری شاعران نوپرداز واقع می‌شود، به راستی گفتن و نوشتن از نمادهای مچاله شده‌ی نظام نشانه‌شناسی می‌تواند موجه باشد؟
محدودیت دایره‌ی واژگانی، شاید اصیل‌ترین مشكل آثاری چون «سطر آخر» است. بنابر این این محدودیت به هر اندازه نزد «صف‌شكن»های شعر فارسی امروز محسوس‌تر باشد، استبداد خود خواسته‌ی این شاعران در قبال شعر پیشرو بیشتر می‌شود. لازمه‌ی هر نوع تجدید نظر در ساختار و طرز شعری، برخورداری از واژگانِ بیشتر است. شاعری كه كلمه كم داشته باشد، نمی‌تواند در ساختار بدون شعرش تجدید نظر كند. این است كه هم‌چنان واژه‌هایی را برمی‌گزیند كه كاركرد ثابت و نامتغیری در شعر و ادبیات دارند. این تثبیت كه باعث در جا زدن می‌شود، همواره نوعی استبداد دانای كلی را برای شاعر به همراه دارد. چرا كه او خود را در عرصه‌ی شعر پیشرو هر لحظه ناتوان‌تر می‌بیند و یارای بازنگری در كنش‌های نمادین‌اش نیست. از این رو هر یك از نمادها در فرایند تولید شعر، زمینه‌ساز تقابل‌های دوتایی می‌شود. تقابل‌هایی كه در اساس با مولفه‌هایی چون محور گریزی و مدلول‌گرایی در تناقض است.
پسرانی بر من گذشتند / با دستانی حنا / كه بوی كافور می‌داد / دخترانی شایسته روسری و باد / مادرانی حیرانی/ قامت شكستگان پدرانی / شب مانده در خانه / باران بارید / و غباری سرد / دیدگانم را فرو پوشید. (ص ۱۵)
كافور، مادران و پدران … روسری كه باد می‌بردش و باران كه دیدگان را فرو می‌پوشد (برهنگی و پوشیدگی) از جمله‌ی این تقابل‌ها هستند كه اولا ظرفیت‌های معتبر‌ متن را از بین برده و ثانیا نیروی خلاقه‌ی مخاطب را در چنبره‌ی الگویی از پیش تعیین شده، محدود و تضعیف می‌كند.
اگر از همه‌ی مولفه‌هایی كه می‌توان در آسیب‌شناسی متن‌های مجموعه شعر صف‌شكن به آنها اشاره كرد بگذریم، شاخص دیگری هم هست كه بر روح غایت مدارانه‌ی جاری در متن‌ها دلالت می‌كند. این كتاب كه مملو از شعرهایی خودبسنده است، شاید یكی از حجیم‌ترین مجموعه شعرهای معاصر فارسی باشد. طراحی یك مجموعه صفحه، خود بحث مفصلی می‌طلبد. این كه شاعر تا این اندازه به حوصله و فرصت مخاطب خود خوشبین و امیدوار است، نشان از ناخودآگاه ایده‌آلیست او دارد. وگرنه كاهش بیش از پیش قطر كتاب‌های شعر در این سا‌ل‌ها، خود موضوعی را برای مخاطب حرفه‌ای شعر روشن ساخته است.
اوج بی‌بضاعتی شاعر «سطر آخر» در قبال نوپردازی‌های شعر امروز، زمانی پدیدار می‌شود كه در غالب شعرها ضمایر «من» و «تو» محوریت معنایی ایجاد می‌كنند.
من / زنانه نگاهت می‌كنم و / تو / از درخت ایستاده بالا می‌روی / تقویم و یك علامت سوال / كه پایه‌های چهارگانه‌اش را / خانه‌ی اولش منم.(ص ۱۱۰ و ص ۱۱۱)
در سطرهای بالا ـ‌كه بخشی از شعر ۴۳ مجموعه است ـ علامت بر خطابه‌ی مكرر «من به تو»یی متن، تعمد شاعر در ایجاد نوعی پیچیده‌نویسی جمله‌ی «كه پایه‌های چهارگانه‌ای را / خانه‌ی اولش منم» از مفعول بی‌واسطه استفاده شود؟ آیا شاعر ترجیح می‌دهد جمله‌ی «خانه‌ی اول پایه‌های چهارگانه …» را به صورت «پایه‌های چهارگانه را خانه‌ی اول»‌ بنویسد؟ چرا؟ مگر در شعر می‌توان روی كردی ـ آن هم در نحو زبان ـ پدید آورد كه بی‌دلیل باشد؟ این طور به نظر می‌رسد كه شاعر برای فرار از تابوهای مكرر زبانی كه شعرهایش به آن دچارند، می‌خواسته بدعت بیافریند! غافل از این كه كار را از آنچه هست، دشوارتر و انعطاف‌ناپذیری زبانی متن را پدیدارتر می‌كند.
در ادامه‌ی شعر ۴۳ می‌خوانیم:‌
می‌گویی مرد / و من / مردانه / گردونه‌ای می‌شوم / تا / پاسخ خودم شوم: / علامتی غایب / و دو ستون استوار / معطل سقفی / تا مگر / رها شود / كه نمی‌شود و / ما / مثل تو / چهارپایه را / معطل می‌مانیم / تمام!(ص ۱۱۱ و ص ۱۱۲)
در سطرهای بالا نیز خطابه‌ی «من به تو»یی همچنان به قوت خود باقی است. جدای از آن، راوی كاملا بر فضای تثبیت شده‌ی متن تسلط دارد؛ و تنها اوست كه از سوی شاعر فرصت مطرح شدن و مطرح كردن می‌یابد. چرا كه با محدودیت جاری در كار، محلی برای گستردن متن تا مرز روایت‌های دیگر باقی نمی‌ماند. صف‌شكن برای بیان حرف‌ها ـ تاكید می‌كنم حرف‌ها نه شعرها ـ ی خود به فقر كلمه دچار است. چطور می‌تواند صدایی به جز صدای خود راوی‌اش را در متن بازیافت كند؟ این است كه در فرآیندی جبرآمیز، متنی استبدادی پدید می‌آید كه از هیچ زاویه‌ای جز زاویه‌ی دید ایرج صف‌‌شكن قابل خوانش نیست. همه‌ی نیروی به هرز رفته‌ی شاعر در نهایت، بار دیگر با به كارگیری مفعول بی‌واسطه در جایگاهی مكرر (چهارپایه را / معطل می‌مانیم)، انگار مصداق كلیدی است كه در قفل، برعكس می‌چرخد.
همه‌ی ۸۶ شعر مجموعه‌ی «سطر آخر» به نوعی دچار عارضه‌ی بیان‌گری است.
نه دم نمی‌زنم / خیابان / كوچه / ورودی را / كه از رگ‌های باریك‌تر از تو / هی می‌آید و هی می‌گذرد از من. / باور نمی‌كنی؟/ پلك فرو رفته بر دهان ماهی را نگاه كن!/ قانع خواهی شد.(ص ۱۱۶)
شاعر در غالب شعرها می‌خواهد فرایندی منتج و مبتنی بر معنا مداری واحدهای كلامی پدید آورد.
درختان / قافله‌هایی چركین‌اند / غافل می‌شوند / كه بر پای ایستاده‌اند / مگر ما / خواب‌های دوباره‌ی خویش را / دوباره‌ی تعبیر شویم.(ص ۱۸۸)
تكرار قید دوباره اگر چه برای متن بالا بسامد متفاوتی دارد، اما استفاده از قطعیت تعبیر شدن در چنین الگویی، متن را گرفتار نگاه تك محور شاعر كرده است.
به هر حال نقد این دست مجموعه‌ها فاصله‌ی شعر امروز از ذائقه‌ی جامعه‌ی ادبی ایران را بیش از پیش باز می‌نماید. بنابر این چاپ این نوع مجموعه‌ها از جهاتی می‌تواند برای فعالان به حاشیه رفته‌ی شعر پیشرو، موهبت و توفیقی اجباری باشد.
بهنام ناصری
منبع : ماهنامه ماندگار


همچنین مشاهده کنید