پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

کعبه او را می‏شناسد...


کعبه او را می‏شناسد...
هشام بن عبدالملك با آنكه مقام ولایت عهدی داشت و آن روزگار - یعنی دهه اول قرن دوم هجری - از اوقاتی بود كه حكومت اموی به اوج قدرت خود رسیده بود، هرچه خواست‏ بعد از طواف كعبه خود را به «حجرالاسود» برساند و با دست ‏خود آن را لمس كند میسر نشد. مردم همه یك نوع جامه ساده كه جامه احرام بود پوشیده بودند، یك نوع سخن كه ذكر خدا بود به زبان داشتند، یك نوع عمل می‏كردند، و چنان در احساسات پاك خود غرق بودند كه نمی‏توانستند در باره شخصیت دنیایی هشام و مقام اجتماعی او بیندیشند. افراد و اشخاصی كه او از شام با خود آورده بود تا حرمت و حشمت او را حفظ كنند، در مقابل ابهت و عظمت معنوی عمل حج ناچیز به نظر می‏رسیدند.
هشام هرچه كرد خود را به «حجرالاسود» برساند و طبق آداب حج آن را لمس كند، به علت كثرت و ازدحام مردم میسر نشد. ناچار برگشت و در جای بلندی برایش كرسی گذاشتند. او از بالای آن كرسی به تماشای جمعیت پرداخت. شامیانی كه همراهش آمده بودند دورش را گرفتند. آنها نیز به تماشای منظره پرازدحام جمعیت پرداختند.
در این میان مردی ظاهر شد در سیمای پرهیزكاران. او نیز مانند همه یك جامه ساده بیشتر به تن نداشت. آثار عبادت و بندگی خدا بر چهره‏اش نمودار بود. اول رفت و به دور كعبه طواف كرد. بعد با قیافه‏ای آرام و قدم هایی مطمئن به طرف حجر الاسود آمد. جمعیت ‏با همه ازدحامی كه بود، همین كه او را دیدند فوراً كوچه دادند و او خود را به حجر الاسود نزدیك ساخت. شامیان كه این منظره را دیدند، و قبلاً دیده بودند كه مقام ولایت عهد با آن اهمیت و طمطراق موفق نشده بود كه خود را به حجرالاسود نزدیك كند، چشم هایشان خیره شد و غرق در تعجب گشتند. یكی از آنها از خود هشام پرسید: «این شخص كیست؟» هشام با آنكه كاملاً می‏شناخت كه این شخص «علی بن الحسین زین العابدین» است، خود را به ناشناسی زد و گفت: «نمی‏شناسم.»
در این هنگام چه كسی بود - از ترس هشام كه از شمشیرش خون می‏چكید - که به خود جرات دهد و او را معرفی كند؟! ولی در همین وقت همام بن غالب، معروف به «فرزدق‏»، شاعر زبردست و توانای عرب، با آنكه به واسطه كار و شغل و هنر مخصوصش بیش از هر كس دیگر می‏بایست ‏حرمت و حشمت هشام را حفظ كند، چنان وجدانش تحریك شد و احساساتش به جوش آمد كه فوراً گفت: «لكن من او را می‏شناسم‏» و به معرفی ساده قناعت نكرد، بر روی بلندی ایستاده قصیده‏ای غرّا - كه از شاهكارهای ادبیات عرب است و فقط در مواقع حساس پر از هیجان كه روح شاعر مثل دریا موج بزند می‏تواند چنان سخنی ابداع شود - بالبدیهه سرود و انشاء كرد. در ضمن اشعارش چنین گفت:
«این شخص كسی است كه تمام سنگریزه‏های سرزمین بطحا او را می‏شناسند، این كعبه او را می‏شناسد، زمین حرم و زمین خارج حرم او را می‏شناسند..»
«این، فرزند بهترین بندگان خداست. این است آن پرهیزكار پاك پاكیزه مشهور.»
«اینكه تو می‏گویی او را نمی‏شناسم، زیانی به او نمی‏رساند. اگر تو یك نفر فرضاً نشناسی، عرب و عجم او را می‏شناسند...» (۱)
هشام از شنیدن این قصیده و این منطق و این بیان، از خشم و غضب آتش گرفت و دستور داد مستمری فرزدق را از بیت‏المال قطع كردند و خودش را در «عسفان‏» بین مكه و مدینه زندانی كردند. ولی فرزدق هیچ اهمیتی به این حوادث - كه در نتیجه شجاعت در اظهار عقیده برایش پیش آمده بود - نداد، نه به قطع حقوق و مستمری اهمیت داد و نه به زندانی شدن; و در همان زندان نیز با انشاء اشعار آبدار از هجو و انتقاد هشام خودداری نمی‏كرد.
علی بن الحسین علیه السلام مبلغی پول برای فرزدق - كه راه درآمدش بسته شده بود - به زندان فرستاد. فرزدق از قبول آن امتناع كرد و گفت: «من آن قصیده را فقط در راه عقیده و ایمان برای خدا انشاء كردم و میل ندارم در مقابل آن پولی دریافت دارم.» بار دوم علی بن الحسین آن پول را برای فرزدق فرستاد و به او پیغام داد كه: «خداوند خودش از نیت و قصد تو آگاه است و تو را مطابق همان نیت و قصدت پاداش نیك خواهد داد. تو اگر این را بپذیری به اجر و پاداش تو در نزد خدا زیان نمی‏رساند» و فرزدق را قسم داد كه حتماً آن كمك را بپذیر. فرزدق هم پذیرفت. (۲)
مجموعه آثار استاد شهید مرتضی مطهری ، جلد ۱۸، صفحه ۲۶۸ .
پی‏نوشت‏ها:
۱)هذا الذی تعرف البطحاء و طاته و البیت‏یعرفه و الحل و الحرام هذا ابن خیر عباد الله كلهم هذا التقی النقی الطاهر العلم و لیس قولك من هذا بضائره العرب تعرف من انكرت و العجم
۲) بحار، ج ۱۱ ص ۳۶
منبع : تبیان


همچنین مشاهده کنید