سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


یک روز اتفاق می افتد


یک روز اتفاق می افتد
● گفت وگو با «احمد میراحسان» درباره «كنستانتین»
«احمد میراحسان» را نخستین بار با نقدها و تحلیل های مفصلش شناختیم كه در «گزارش فیلم» منتشر می شد، همین طور با نوشته هایی كه نقد نقدهای منتقدی دیگر بود. میراحسان در همه این سال ها، علاوه بر شاعری و نوشتن درباره ادبیات، منتقدی فعال بوده و در سال های اخیر، تحلیل های مفصلی درباره اهمیت سینمای دیجیتال، و مزیتش بر سینمای مرسوم و معمول نوشته است. دو فیلم ساخته كه اولی (این آن دیگر) آماده نمایش است و دومی (ممنوع) در مرحله تدوین است. از كتاب هایش، «پدیده شناسی سینمای ایران» منتشر شده و دو كتاب دیگرش، «روایت / شهر» و «سینمای مستند و جامعه مدرن ایران» به زودی منتشر می شوند. نوشته ها و تحلیل های سینمایی او در ماهنامه «كایه دو سینما» (فرانسه) هم به چاپ رسیده اند. با او درباره رویكرد سینمای آمریكا به معنویت، و فیلم «كنستانتین»، نخستین ساخته سینمایی «فرانسیس لارنس» گفت وگو كرده ایم. نسخه دوبله كنستانتین، چندماهی پیش از این، از شبكه چهار سیما پخش شده است.
اجازه بدهید از اینجا شروع كنیم كه از ده سال پیش تا حالا، بحث های زیادی درباره نسبت سینما و معنویت شده است. همایش های زیادی برگزار كرده اند و طرفداران و مخالفان حرف هایشان را زده اند. با این همه، متاسفانه، نتیجه ای به دست نیامده است.
متاسفانه در ایران، به بحث سینما و معنویت، درست پرداخته نشده است و این بحث، بیشتر گرفتار سطحی نگری یا سیاست زدگی، یا رفتارهای شبه روشنفكرانه و مخالف خوان شده است. به سبب این كه كار ما، تولید تفكر براساس مسائل زندگی نیست، و نمی فهمیم هر تئوری ادبی و هنری یا فلسفی در خلأ شكل نمی گیرد، بلكه از زندگی پدید می آید، كم تر كسی متوجه اهمیت بحث درباره نسبت رابطه دین و سینما در تجربه اجتماعی ما و مدرنیزاسیون ایرانی شده است.
خب، آنها كه چنین حرف هایی می زنند لابد فكر می كنند انسان مدرن نیازی به این چیزها ندارد.
گفتن این كه این عقل مدرن ربطی به مابعدالطبیعه ندارد و هر نشانه دینی در نمادهای مدرن امری ارتجاعی است، خیلی آسان است، اما چنین كلی گویی هایی دلیل كم دانشی هستند.
در این مورد بیشتر توضیح می دهید؟ شاید یك مثال ماجرا را روشن كند.
در جامعه مدرن، دین به شیوه خودش وجود دارد. پل ریكور، شاگال، آندری تاركوفسكی، روبر برسون و باخ نمونه آدم هایی هستند كه درگیر پرسش دینی و استعلایی بوده اند. بسیاری از آثار هنری مدرن را كسانی آفریده اند كه دارای پرسش بنیادین هستی، تردید و ایمان دینی بوده اند. برای ما شناخت صحیح و واقعی هر چیز و تفكر درباره آنها، ضروری است.
شما جایی گفته اید كه ترجیح می دهید در سخن گفتن از عبارت سینمای ماورایی استفاده كنید سینمای ماورایی یعنی چه؟ چه تفاوتی با آن عبارت مرسوم این روزها، یعنی سینمای معناگرا دارد؟
ماورا یعنی هر آنچه فرامادی و نامرئی است. سینمای ماوراء اندیش، می تواند نوعی سینما باشد. اما درباره عبارت سینمای معناگرا بحث دارم و فكر می كنم فرهنگ ایرانی/ اسلامی روشن می كند كه منظور از عالم معنا، عالم غیب است. تازه، بحث معنویت مدرن و فیلم های معناگرا و تمایزش با سینمای استعلایی هم هست، كه در خود غرب هم درباره این قضیه، آثار فراوانی نوشته اند.
فكر می كنید سینما شیوه ای واحد برای برخورد با معنویت دارد؟
نه، در برخورد سینما با دین، عملاً، با دو شیوه روبه رو هستیم. اولی جهانی است معطوف به زندگی زیسته شده یك هنرمند، یعنی پرسش های درونی هنرمند در ارتباط با معنویت و خدا. سینمایی كه وارد استعلا می شود و می خواهد ما را شریك تجربه های خودش بكند. روبر برسون و اینگمار برگمن از این دست هنرمندها هستند...
اما فرانسیس لارنس (كارگردان كنستانتین) چه طور؟ او كه قبلاً ویدئوكلیپ می ساخته و حالا هم داستان اولین فیلمش را از دل كامیك بوك های به ظاهر بی اهمیت بیرون كشیده است.
نوع دوم برخورد سینما، همین است. فكر می كنم از مفاهیم مابعدالطبیعی، در این نوع سینما، به صورت فانتاستیك استفاده می شود، آن فانتاستیك در جهان سكولاریزه شده. همین فیلم كنستانتین، منابعی دارد كه یكی از آنها كامیك بوك ها هستند. البته، كامیك سیاه و جادویی كه با كامیك ماجرایی آمیخته شده.
رد این نگاه كامیك وار را در فیلم هم می بینید؟
بله، هم در ساختار، هم در میزانسن، هم در تك تك نماهای فیلم این را می بینیم.
مثال می زنید؟
درست همان لحظه ای كه كنستانتین را برای اولین بار می بینیم، موقعی كه قرار است جن سربازی را كه وارد بدن یك دختربچه شده، بگیرد، اولین بار با دوربینی روبه رو می شویم كه زاویه اش رو به بالا است. دست كنستانتین از ماشین بیرون می آید و سیگاری را كه توی دستش است، از زاویه ای عجیب و غریب می بینیم. قدیم ها، این چیزها را فقط می شد در كتاب های تصویردار دید، الان است كه می شود فضاهای كامیك بوك ها را وارد فیلم كرد و اشباح را در جهان شناور دید. سینما در یك فرآیند پیچیده و در دوره مجازی سازی و دیجیتال و امكانات كامپیوتری به این چیزها می رسد. كنستانتین پر از این چیزها است. منتقدی به اسم سایمن گفته است كه انسان ها رویاهایی درونی دارند و هیچ وقت تصور نمی شد كه سینما روزی بتواند آنها را تصویر كند، ولی حالا به همان چیزها رسیده ایم.
گفتید كه كامیك بوك، یكی از منابع لارنس در ساختن كنستانتین بوده است. منابع دیگر چه چیزهایی هستند؟
دومین منبع، اساساً خود بحث فانتاستیك است. ریشه یونانی این كلمه، به معنی تجلی و مرئی كردن آن چیزهایی است كه خیال های ما هستند. در جامه مدرن سكولار، چند اتفاق می افتد. یكی از این اتفاق ها، امر تكنولوژیك است. عصری كه تكنولوژی در آن، فقط ابزار نیست بلكه به ویژگی یك دوران، یك انكشاف حقیقت، تبدیل می شود و روی همه عناصر زندگی اثر می گذارد. مارتین هایدگر مثال خوبی می زند و می گوید در جهان ماقبل مدرن، رابطه انسان با زمین، مبتنی بود بر یك نوع ارتباط وجودی، یعنی زمین را مادر خودش می دید. در دوران مدرن، زمین به منبعی تبدیل شد برای مصرف. ذخیره ای كه از آن استخراج می كنید تا كالا بسازید. سینمای هالیوود هم از گنجینه سنت، فانتزی، جادو و چیزهایی مثل این استفاده می كند تا آن را به فانتزی مدرن تبدیل بكند.
فكر می كنید موقعیت مناسبی لازم بوده تا سینمای معنوی پدید بیاید؟
شما به طور مجرد، می توانید سینما را در هر حال بیافرینید، با فرض این كه پول ساختن فیلم را داشته باشید. یعنی می توانید فیلم بسازید و آن را در خانه خودتان بگذارید. ولی در مناسبات واقعی كه سینما طی آن به وجود آمد، می بینیم كه دوره سرمایه داری است. یعنی كالایی به اسم سینما باید خریدار داشته باشد تا بتوانید آن را بسازید. در جامعه آمریكا، صنعت سینما، مثل هر صنعت دیگری، بر منطق سرمایه داری استوار است. در این صورت، وقتی كارگردانی فیلمی می سازد كه مبتنی است بر عنصری مثل دین، می داند كه فیلمش باید سرگرم كننده باشد تا پول دربیاورد. كارگردان از هر منبعی كه استفاده كند، باید آن را به یك چیز دیدنی برای عموم تبدیل كند.
شما نوع برخورد سینما را با معنویت و دین توضیح دادید، اما می خواهم بدانم چرا آن نوع اول، روز به روز، كم رنگ تر می شود و این نوع دوم بیشتر طرفدار پیدا می كند. یعنی ممكن است بگوییم مخاطب های فیلم، با نشان علاقه یا بی علاقگی شان در این كار مشاركت می كنند و فیلم هایی از نوع دوم را می خواهند؟
سئوال مشكلی است. یعنی شما بسته به اینكه نسبت به اوضاع كنونی جهان، وضعیت تمدن و فرهنگ معاصر، چه نگاهی داشته باشید، پاسخ های مختلفی را می توانید پیدا كنید. من فكر می كنم جهان، بیش از پیش، از منابع سنتی دینی، یعنی انجیل های چهارگانه، كلام مفسران رسمی این كتاب كه همان كشیش ها باشند، دور شده است. در جامعه سكولار شده غرب، عقل انسان، محور قرار گرفته است. حالا عقل انسان از آن چه می خواهد درباره مابعدالطبیعه، بهشت، دوزخ و هر چیز دیگری كه در این حوزه می بیند، برای مخاطب، خوراك تهیه می كند. خود نسل ها هم بیش از پیش، به جای رفتن به كلیسا، به سینما رو كرده اند. جان استون در كتابش می نویسد در وهله اول، تماشاگران سینما، از سوی كلیسا با پرهیز روبه رو می شدند. یعنی كلیسا می گفت تصویر را نبینید. در مرحله دوم گفتند فیلم ها را با احتیاط ببینید. در نتیجه، سینما جدی تر گرفته شد. مرحله بعد، گفت وگو بود بین یزدان شناس ها (كسانی كه به خدا باور داشتند) و سینما. در این مرحله از زاویه دید یزدان شناسی سینما را بررسی كردند و از زاویه دید سینما به مقوله یزدان شناسی نگاه كردند. در مرحله بعد، از پیش داوری درباره سینما دست شستند و سعی كردند ببینند فیلم ها چه قدر با باورهای مسیحی انطباق دارند. در مرحله آخر، همه سینما به عنوان سینما، مورد پذیرش قرار گرفت و قبول كردند كه در این سینما، فیلم هایی وجود دارد كه به امر متعال گرایش دارند. در این مرحله، اساس برخورد گروه فیلمسازی، با مابعدالطبیعه، شعور انسانی خودشان شد.یعنی چه اتفاقی افتاد؟ قرار شد همه چیز را براساس عقل خودشان بسنجند؟
مثال می زنم. در این مرحله قرار نبود براساس مكاشفات یوحنا فیلمی بسازند و آن را موبه مو پیاده كنند. اصل این شد كه از مكاشفات یوحنا هم استفاده كنیم. خود این فیلم ها نشان دهنده درجه بالای سكولاریزه شدن جامعه آنها است. یعنی دین برای آنها عرفی شد و هرچه عرف بگوید درست است، ولو مخالف حرف كلیسا باشد.
در این مورد می شود از كنستانتین مثال بزنید؟
بله، در كنستانتین، ما جهانی را می بینیم كه در آن قدرت و اقتدار شیطان، بسیار تعیین كننده است. در جایی از فیلم چیزهایی درباره رقابت خدا و شیطان می گوید كه از یك منظر شریعت مدارانه قابل قبول نیست و كفر به نظر می رسد. فقط در جامعه سكولاریزه شده ای كه اساسش عقل مدرن است، می شود چنین چیزهایی را گفت. فیلم كنستانتین، با این كه ظاهراً از جزئیات دینی هم به دقت استفاده می كند، اما از دستورهای كلیسا، تخطی می كند. من به فیلم هایی مثل این، می گویم فیلم های متافیزیك تكنولوژیك. فیلم هایی كه مبتنی هستند بر متافیزیكی كه در عصر تكنولوژی ساخته می شوند.
چیزهای دیگری هم هست كه بخواهید در این مورد بگویید؟
ببینید، ایده كنستانتین، یا قسطنطنیه، جهانی بین عالم كفر و دین. ایده انجیل كوئنتیان. یا ایده آینه و آب، كه بحثی هست در معرفت عرفانی و رفتن به عالم دیگر، به خاطر قدرت انتقالی كه دارد. یا جبرئیل كه در فیلم به صورت گابریل حضور دارد. در كنستانتین بسیاری از این نمونه ها را می شود دید. حتی از مكاشفات یوحنا هم استفاده كرده است. این ها را می شود با جبرئیل یا یوحنایی كه در انجیل ها آمده، مقایسه كرد. اصلاً آن چیزی كه در فیلم آمده، ربطی به چیزی كه در آن كتاب ها آمده ندارد. كنستانتین حتی طعم درد را به گابریل می چشاند. گابریل با زوبینی كه می گویند باعث كشته شدن حضرت مسیح (ع) شد، پسر شیطان را زنده می كند. گابریل كمك می كند كه شر، به دنیا بیاید تا انسان ها در رنج بیفتند و قدر خدا را بدانند. داستان حتی از عناصر «ادگار آلن پو»یی استفاده می كند. همین جا بود كه یكی از تناقض های من درباره نسبت سینمای آمریكا و دین حل شد.
ماجرا دارد روشن تر می شود. بیشتر توضیح می دهید؟
سینمای آمریكا عملاً از ویژگی های داستان گویی انجیل ها استفاده كرد و داستان سینما را ساخت و هیچ پایبند نبود كه عین همان چیزهایی باشد كه در كتاب آمده است. حتی، كلیسا خیلی از فیلم ها را در طول تاریخ، كفرآمیز دانسته است. در سال های اخیر یك نوع بنیادگرایی مسیحی در آمریكا خیلی رشد كرده است كه نشانه اش را در سینما هم می بینیم. این بنیادگرایی بسیار وسیع و گسترده است.
در چه فیلم هایی مثلاً؟
از سه گانه «ماتریكس» (برادران واچوفسكی) بگیرید، تا همه فیلم هایی كه جنبه های دینی دارند. «حس ششم» (ام. نایت شامالان)، «جن گیر»ها، همه این فیلم هایی كه معطوف به پدیده های متافیزیكی شدید است. همین طور فیلم های آخرالزمانی كه شیوع پیدا كرده و حالا رسیده ایم به كنستانتین. در همه این فیلم ها ردی از مابعدالطبیعه دیده می شود. ساخته شدن این فیلم ها با رشد بنیادگرایی در نظام سیاسی آمریكا هماهنگ بوده است. برای من بسیار جذاب بود كه چرا وقتی به بحثی مثل فانتزی می رسیم، می بینیم آدم های مختلفی، از «ژان پل سارتر» گرفته تا «ژرژ باتای»، درباره اش حرف زده اند؟ سارتر می گوید فانتزی در جهان سكولار شده، متوجه امور طبیعی می شود و در خود پدیده های طبیعی با عنصر غریب روبه رو می شویم. مشكل من این بود كه در جامعه ای مثل آمریكا، كه بسیار مدرن است، چه طور، هالیوود این قدر به مسائل مذهبی برمی گردد. با تماشای یك سری فیلم، برایم مسجل شد كه اتفاقاً نوع بازگشت به مذهب در هالیوود، از خصلت فانتاستیك جامعه سكولار شده می آید، نه از یك جامعه سكولار نشده. در این فیلم كنستانتین، می شود از رابطه كنستانتین با خدا مثال زد، یا رابطه گابریل با خدا، یا رابطه شیطان با خدا، همه این ها واقعاً ربطی به منابع اصیل وحی ندارند. و در خدمت آن چیزی قرار گرفته كه جنبه دراماتیزه داستان است. داستانی كه باید جذاب و زیبا گفته شود. باید كشمكش خودش را داشته باشد. برای همین است كه آن فرشته هم باید كشمكش خودش را داشته باشد. یعنی از منطق داستان گویی مدرن، و عقل مدرن، دارد استفاده می كند. پس اگر آن قالب ها را ساختارزدایی كنیم، در این فیلم های مابعدالطبیعی هم می شود نشان جامعه عصر تكنولوژی را دید. این متافیزیك تكنولوژیك، با متافیزیك یونانی متفاوت است. حتی با آن چه در فرهنگ ما وجود دارد هم متفاوت است.
تفاوتش در چیست؟
از دید یك عارف ایرانی، بهشت و دوزخ درون شما اتفاق می افتد. ملكوت اشیا، درون اشیا است. ولی سینما كاری به این حرف ها ندارد. خود كشیش ها در كتاب هایشان نوشته اند كه ما نمی توانیم جوان ها را به وعظ دعوت كنیم، ولی سینما این قدرت را دارد. بخش بزرگی از كشیش های آمریكایی، وارد حوزه سینما شده اند. تنها «پل شریدر» (فیلمنامه نویس و كارگردان) نیست كه در این زمینه كار می كند و در رشته الهیات تحصیل كرده است. كشیش ها، منتقد فیلم شده اند، درباره سینما كتاب می نویسند. در هالیوود كار می كنند.
بیایید دوباره به عناصری برگردیم كه كنستانتین از آنها استفاده كرده است. در این مورد توضیح بدهید كه فیلم، چگونه همه این چیزها را در خودش گنجانده است.
كنستانتین از عناصر زیادی استفاده و اولین ایراد فیلم همین است، چون خیلی شلوغ شده. هیچ لحظه ای از فیلم نیست كه با یك رویداد بگذرد. یعنی مدام با یك بافت پیچیده ساختاری، با یك فرآیند فرمال و نشانه شناسی سروكار داریم و می توانیم در جست وجوی كشف اش باشیم. از این جهت، فیلم برای آنها كه مهمترین درك شان از آن پیدا كردن همین روابط است، می تواند خیلی جذاب باشد.
برای شما چه طور؟ شما از چه چیزش لذت می برید؟
برای من تركیبی است از همه آن چیزهایی كه ساختار فیلم را ساخته است. كنستانتین علاوه بر كامیك بوك و فانتاستیك، از فیلم نوآر هم استفاده كرده است، همین طور از روان شناسی. بگذارید یك نكته را هم همین جا بگویم، در فیلم های علمی/ تخیلی، معمولاً از شخصیت پردازی آن قدر استفاده نمی كنند. ولی در كنستانتین، از یك دید «فروید»ی، حتی از چیزی مثل شیطان مساوی است با لیبیدو، استفاده شده. درعین حال، سایه كم رنگی از یك ماجرای عاشقانه (رمانس) را در فیلم بین آنجلا و جان كنستانتین می بینیم. نشانه هایی هم در فیلم هست كه ما را به مسیحیت ارجاع می دهد.
ارجاع های فیلم، فقط دینی هستند؟
نه، ارجاع های سیاسی هم دارد. فیلم در مكزیكو آغاز می شود. و دو آدم ظاهراً ولگرد، در خرابه ای كه قبلاً كلیسا بوده، هستند كه زمین یك هو فرو می رود و از حفره ای كه باز شده، یكی از آنها، پارچه ای را بیرون می كشد. پارچه را كه باز می كند، می بینیم پرچم آلمان هیتلری است. زوبین، كه به چشم ما یك شیء عتیقه می آید، اینجا است و توضیح فیلم به ما می گوید زوبین سرنوشت، از جنگ جهانی دوم گم شده و هركسی كه آن را به دست بیاورد، بر سرنوشت جهان حاكم می شود. از همینجا، فیلم كنستانتین، یك داستان دعوای خیر و شر و نور و ظلمت را تعریف می كند. ساختار «جیمز باند»ی فیلم اتفاقاً از همین جا شروع می شود. حالا جان كنستانتین هم دارد می گردد كه حس ششمش بهش می گوید كه خبری هست و اتفاق هایی دارد می افتد. خب، او می گردد و بعد هم كه اساساً باید جلوی این فاجعه را بگیرد. فیلم با منطق های گوناگون خودش پیش می رود، و بعد می بینیم آن مرد مكزیكی كه آن زوبین را پیدا كرده، سرباز شیطان است.
دلیل خاصی داشته كه از مكزیك استفاده كرده اند؟
خیلی ها فكر می كنند همین كه فیلم را ببینید و درباره تصویرهایش حرف بزنید، نقد درستی است. آدم هایی مثل تامسن و بوردول كه اساساً تحلیل گرهای نئوفرمالیست هستند هم تاكید می كنند كه پس زمینه تاریخی، به عنوان یك شگرد، چه قدر اهمیت دارد. این جا، ما با پدیده ای مثل جنگ جهانی دوم، شر، و بحث بچه شیطان روبه رو هستیم كه در جاهای مختلف فیلم آن را می بینیم. فیلم بین یك جهان واقع، و ضد واقع، حركت می كند. درعین حال، از نشانه هایی استفاده می كند كه نشانه هایی تاریخی هستند، تاریخ شر ما یعنی «آدولف هیتلر». یعنی ما می توانیم شیطان را به یك پدیده شر دنیوی تنزل بدهیم.
شبیه این را در فیلم های دیگر هم می شود دید؟
بگذارید من از یك مورد متفاوت مثال بزنم. وقتی به فیلم های آندری تاركوفسكی نگاه می كنیم، می بینیم عمیقاً به آن مفاهیم عرفانی ارتدوكس باور دارد. برسون عمیقاً پایبندی خودش را به عرفان مسیحی نشان می دهد.
خب، برگردیم به ادامه بحث راجع به كنستانتین.
فیلم در آن صحنه قطع می شود به جایی كه جن در بدن یك دختر جوان حلول می كند. اگر یك بار دیگر فیلم را ببینید، متوجه می شوید كه از دورگه ها ساخته شده، نه تنها بحث دورگه، یك بحث ساختاری در فیلم است، بلكه اشاره ای مضمونی هم در فیلم دیده می شود و به گزینش دقیق آدم ها و نقش ها هم برمی گردد. وقتی شیطان می خواهد وارد زمین بشود، جایی كه متعلق به خدا است، از طریق دورگه ها وارد می شود. این دورگه ها كسانی هستند كه یا به فرشته گرایش دارند، یا به شیطان. در اولین صحنه ای كه جان كنستانتین را می بینیم، سیگارش را می بینیم. و این سیگار به یك عنصر روایی بسیار مهم، برای معرفی كنستانتین تبدیل می شود. وقتی او خودكشی می كند، لحظاتی می میرد و جهنمی شده است. به عقیده كاتولیك ها، خودكشی حرام است. چون پاره ای الوهی در كنستانتین وجود دارد، بعد از دیدن آن شكنجه ها، وقتی فرصت دوباره ای به دست می آورد و به این دنیا برمی گردد، سعی می كند هرچه بیشتر آدم ها را از دست شیطان و اذنابش نجات بدهد و به طرف خدا هدایت كند. یكی از ضعف های مهم او سیگار است، سیگار به عنوان یك پدیده غیرعقلانی. جایی از فیلم او سرفه می كند و حالش بد می شود. دكترش بهش می گوید باید سیگار را كنار بگذاری. و خودش می داند سیگار او را به طرف مرگ می برد. سیگار، جهنم و امر غیرالهی، لایه بندی شده و با هم در یك طبقه قرار گرفته است. یعنی كنستانتین آدمی است كه حدود را رعایت نمی كند. اتفاقاً عاملی كه باعث می شود او بخشوده نشود، همین است كه از خودپرستی خودش جدا نمی شود. حالا او چه زمانی بخشوده می شود؟ با چی؟ با یك خودكشی! خودكشی باعث می شود آدم ها به جهنم بروند، ولی این خودكشی به خاطر خودش نیست، یك آدم را نجات داده است. یك نكته هم این است كه در انتهای فیلم، گابریل آن زوبین سرنوشت را به دست آنجلا می سپرد كه پلیس است و اینجا نشانه الوهیت برشمرده می شود. كنستانتین، به جای سیگار، آدامس در دهانش می گذارد. این نشانه شناسی، همه پدیده های متافیزیكی فیلم را منطقی می كند. در فیلم آدمی داریم كه با هر دو طرف ماجرا رابطه دارد، تا تعادل به وجود بیاید. اسم خود كنستانتین، یا قسطنطنیه، در فرهنگ مسیحی، جایگاه این تعادل است. تئوری فیلم این است كه جهان، بین نور و ظلمت، در حال تعادل است و این تعادل باید حفظ شود.
محسن آزرم
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید