چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


بازمانده اسماعیلیه در ایران


بازمانده اسماعیلیه در ایران
● نگاهی به کتاب «میراث اسماعیلیه در ایران» نوشته محمد تقی میرابوالقاسمی
ناشر: پیام فرهنگ
قطع: وزیری
تعداد صفحات: ۱۸۵ص.: مصور.
چاپ اول. ۱۳۸۳
بازمانده اسماعیلیه در ایران تالیف و تحقیق سید محمدتقی میرابوالقاسمی به وسیله انتشارات پیام فرهنگ منتشر شد.
این كتاب ۱۸۵ صفحه‌ای مصور از چهار بخش: انسان‌ها و اندیشه‌ها، ساخته‌‌ها و كهن‌دژها، در كویر قائنات و پیوست‌ها، عكس‌ها و فهرست‌ها شكل گرفته‌است.
سید محمدتقی میرابوالقاسمی پیش از این كتاب‌های بسیاری از جمله: سرزمین و مردم گیل و دیلم(با گزارشی كوتاه از مبارزات دهقانی مردم گیل و دیلم) ، تاریخ و جغرافیای طالقان، دكتر حشمت و اندیشه اتحاد اسلام در جنبش جنگل و روایتی عارفانه از داستان عاشقانه عزیز و نگار منتشر كرده است.
تخت و خشك نوشتن بس است! تا این‌جا را برای آن‌هایی نوشتم كه فقط می‌خواهند ماشینی و خشك بدانند چه كتابی منتشر شده و نویسنده‌اش كیست، اما بعد از این را برای دل خودم و برای كسانی می‌نویسم كه دوست دارند این متن را ادامه بدهند و درباره این كتاب و میرابوالقاسمی بیش‌تر بدانند:
سال ۸۰ بود كه با یك اتفاق با قصه عامیانه عزیز و نگار آشنایی نزدیك پیدا كردم و دنبالش كردم، از این خانه به آن خانه و از این بازار به آن بازار و از این شهر به آن شهر و از این منطقه به آن منطقه رفتم. یكی از كشف‌های بزرگ این دوره، آدمی بود به نام سید محمدتقی میرابوالقاسمی. نامش را اول بار در گیلان‌نامه جكتاجی دیده‌بودم. مقاله‌ای نوشته بود درباره عزیز و نگار. زنگ زدم به جكتاجی . من را می‌شناخت به واسطه لطف‌های همیشگی جمشید شمسی پور، شاعر تالش و گیلك. شماره میرابوالقاسمی را نه تنها داد كه نسخه منظوم كمالی دزفولی _ مرحوم كمالی دزفولی كه متاسفانه چون روی جلد این كتاب منتشر شده سال ۴۸ فقط نوشته شده كمالی دزفولی و هیچ نشانی از نام كوچك نویسنده و ناشر وجود نداشت، بی خبر ماندم تا پس از درگذشت عالم بزرگ سیدعلی كمالی دزفولی، تنها توانستم به خانواده‌اش تسلیت بگویم – را برایم فرستاد.
سیدمحمد تقی میرابوالقاسمی آدمی است متفاوت. ننوشتم آدمی بود متفاوت كه هنوز هم همان است كه پنج سال و اندی پیش دیدم – دیدن شنیداری وگرنه هنوز پس از این همه سال، نرفته ام از نزدیك او را ببینم و چقدر مشتاق اینم كه برسم به رشت و شماره تلفنش را بگیرم و بگویم: سلام آقای میرابوالقاسمی.
و او بگوید: سلامون علیكوم آقای علیخانی، دوست دانشمند ما.
برعكس خیلی از جماعت كه زمان گردآوری نسخه‌های مختلف عزیز و نگار سر ناسازگاری و نامهربانی‌ها را گذاشتند و اگر نسخه‌ای داشتند، اگرچه شبیه به آن‌چه داشتم و گردآورده بودم و به بهانه این كه ما هم داریم چاپش می‌كنیم، هرگز كمكم نكردند، اما میرابوالقاسمی نه تنها عزیز و نگاری را كه سال ۵۶ به شكل پلی كپی در نسخه‌های محدودی منتشر كرده‌بود، برایم فرستاد كه حتی كتابی به نام ملاعمو، را هم برایم پست كرد كه داستانی است امروزی درباره حاشیه زندگی عزیزخوان‌هاو نگار خوان‌ها.
این رابطه با فراز و نشیب ادامه داشته و هر از گاهی كه دلم برای كار كردن و تحقیق تنگ می‌شود، سراغش را گرفته و می‌گیرم و باز برعكس خیلی از جماعت، با آغوش باز پذیرایم بوده‌است.
میرابوالقاسمی اصالتا طالقانی است اما وقتی صدایش را با لهجه غلیظ گیلكی می‌شنوید باورتان نمی‌‌شود او طالقانی است. قبول دارم كه تاتی طالقانی و تاتی الموتی قرابتی با گویش گیلكی بیش‌تر و مازنی كمتر دارند، اما باور نكردنی بود برایم طالقانی بودنش. چند كتابی هم درباره طالقان نوشته‌است. درباره الموت به طور مشخص كتابی ننوشته بود و اگرچه به طور مثال بخش اعظم كتاب سرزمین گیل و دیلم درباره رودبار و الموت است، اما آن اندازه كه در بازمانده میراث اسماعیلیه به الموت به ویژه مراغیان ( كله بزی‌های ) رودبار و الموت می پردازد، در كتاب‌های پیشینش انجام نداده بود.
الموت را خوب می‌شناسد و درست كه كسانی مثل عنایت الله مجیدی، محقق و پژوهشگر و دكتر ستوده و خیلی دیگر به الموت پرداخته‌اند اما این منطقه به دلیل بكر و دست نیفتادنی بودنش، از ارزش تحقیقات هیچ كدام از افراد، حتی كسانی كه تازه وارد گود شده‌اند نمی‌كاهد.
آن‌چه در این كتاب در نگاه اول برای من عجیب بود ادعای میرابوالقاسمی در اسماعیلی خواندن مراغیان الموت بود چرا كه كمتر درباره این پیوند شنیده و خوانده بودم: چه از مقدمه كتاب عارف قزوینی كه خود از این تیره بود و چه احسان یارشاطر و چه گلریز و چه ورجاوند و چه بیابانی و چه ایزدفر و بسیار كسان دیگر كه همه، كلیاتی را به زبان‌های مختلف یادآور می‌شوند. از این ادعا اگر بگذریم كه ثابت كردنش برعهده محققان است و نه، چرا كه بارها پیش از میرابوالقاسمی، این گروه خاص الموتی را منتسب به گروه‌های مختلف دانسته‌اند. عده‌ای با قطعیت آن ها را زرتشتی خوانده‌اند. محققانی آن‌ها را بازمانده یهودیان دانسته‌اند. عده‌ای آن‌ها از به‌دین‌ها دانسته‌اند و ... این گروه به دلیل محیط بسته‌ای كه دارند هرگز از اسرار خود سخن نگفته‌اند.
جدا از این موضوع، آنچه برایم اهمیت بیشتری داشت، خاطرات مستقیم میرابوالقاسمی از دیدارهایی بود كه با مراغیان یا به نوشته او كله بزی ها ( اصرار دارم آن ها را مراغی بخوانم چرا كه دیگران آن‌ها را به ناپسندی و متفاوت بودن كله‌بزی می‌دانند و روایتی می‌كنند از اهدای كله بز از طرف بزرگ این طایفه به یكی از شاهان و خوانده شدن به این عنوان ... )داشت. میرابوالقاسمی كلیات دیگران را پیش از ارائه گزارش خواندنی و داستانی‌اش از روستای دورچاك ( یا چنان كه ایشان درچاك نوشته‌اند كه لابد برای خود توضیحی درباره این نام دارند و در را مروارید گرفته اند كه بعید نیست درست باشد اما دورچاك به دلیل دور بودن این روستاها در كوهستان‌های الموت، صحیح تر به نظر می رسد، چنان كه روستای مادری من دورچال است و این روستا را محمدرحیم خان رشوند، بزرگ ایل رشوند، درچال می خواند، یعنی چاله ای كه پر از در است. ) می آورد و بعد گزارش داستانی اش را به خواننده ارائه می‌دهد. تصویری بسیار دلنشین كه رشك برانگیز است توصیفاتش. در این گزارش داستانی‌ها، كلیات پیش از این گفته تا اندكی آشكارتر می‌شود، گو این كه خود در اوقاتی، بر غموض آن می افزاید.
این یادداشت قرار نبود این طور راه بر اطناب و درازه گویی بپیماید چرا كه بسیاری از دانسته‌های استاد میرابوالقاسمی كاملا تخصصی است و نیاز به بحث‌های بیش‌تر می‌طلبد تا قرار بر ارائه و تحلیل آن‌ها در چنین یادداشتی. اما پر بیراه نیست به این اشاره كنم كه سید محمدتقی میرابوالقاسمی جدا از ارائه تحقیقات میدانی و دیداری خود از منطقه ( به خصوص آن‌چه مربوط به الموت و مراغیان می‌شود ) فهرستی ۱۰۹ عنوانی از كتاب‌های كتابخانه‌ای درباره این موضوع در موخره كتاب می‌آورد كه راه را برای محققان جوان گشاده می‌گذارد و این گشاده دستی، همان است كه پیش‌تر گفتم و نشان از حسن خلق و خوی محققانه‌اش دارد، چرا كه هیچ محققی جای محقق دیگری را تنگ نكرده و نمی‌كند و هیچ نویسنده و شاعری ( بر فرض درباره یك موضوع واحد هم بنویسند) یكسان نخواهند بود. پس بگذاریم هوای تحقیق و تاریخ و ادبیات و فرهنگ این مملكت سرشار از چنین آثار و آدم‌هایی باشد تا حسرت بخوریم بر داشته‌های پیشینیان‌مان.
یوسف علیخانی
منبع : ماهنامه ماندگار


همچنین مشاهده کنید