چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


با دل خونین لب خندان ... «برای گل آقا»


با دل خونین لب خندان ... «برای گل آقا»
گل آقا هم رفت. رفت و ماند. بسیاری هستند كه به ظاهر مانده اند اما در واقع رفته اند. از حافظه و عاطفهٔ مردم رفته اند اگر هم نمایی یا تصویری از آنان مانده است مثل غباری است بر خاطری. گل آقا چگونه زندگی كرد كه امروز نام و یادش در ذهن ما، در زندگی ما، پرجلوه و جذابیت است. برق نگاه هوشمندی كه عمقی از رندی پشتوانه اش بود و لبخندی كه در عمق غمگنانه بود.
یكبار گفت «گل آقایی» منصبی نیست كه بتوان از گل آقا گرفت. صندلی های ماندگار همین گونه اند. منصب و سمتی كه انگار مستقیماً از متن جامعه می جوشد و ماندگار می ماند. می گفت. منصب رسمی داشتم. در تغییر و تحول، چند برگه برای ام فرستادند كه می بایستی همه جزئیات زندگی و شناسنامه و سابقه و فعالیت و عدم فعالیت ام را بنویسم. از پیش از انقلاب تا پیروزی و پس از آن. از جمله سئوال ها این بود كه از كی در آن جا مشغولم. فقط همین سؤال را جواب دادم. روی برگه نوشتم: پیش از همه شما! این بیت را هم اضافه كردم دلم گرفته بود. نوشتم:
از نورسیدگان خرابات نیستیم
چون خشت پا شكسته میخانه ایم ما
كیف و كتابم را جمع كردم. زیرسیگاری لبریز شده بود. می اندیشیدم بروم؟ بمانم؟ چه جور بروم؟ نامه بنویسم؟ ننویسم؟ چه تعبیری خواهد شد؟ مدتی بعد تلفن زنگ زد. صدایی گرم و گیرا و پرجذبه.
- آقای صابری! -
عشاق را به تیغ زبان گرم می كنیم
چون شمع تازیانه پروانه ایم ما
صابری از طنز به عنوان همان «تیغ زبان» استفاده كرد. تیغی كه نه برای دشمنی و تسویه حساب و مچ گیری و زد و بند بلكه برای دوستی. برای بیداری. از این رو در تیغ طنز او هیچگاه خدشه ای از كینه نبود. درست مثل پدر یا مادری كه می بیند الان است كه بچه اش بلغزد و سقوط كند. نهیبی می زند هشدارش می دهد.
مثل شلاق «سواری» كه در داستان مثنوی. خفته ای را از خواب پراند و او را در صحرا دوانید. شلاق اش زد و دوانید تا «مار سیاهی» را كه بلعیده بود برون افكند. خفته خوابزده تا قبل از برون آمدن مار از دهان اش مداوم سوار را بد می گفت. اما وقتی دید كه با شلاق از چه مخاطره ای رهیده است، زبان به تحسین و نیایش گشوده بود.
واقعیت این است كه بسیاری طنز را برنمی تابند. شاید هم از آنجا كه گاه برخی طنز را به عنوان ابزاری برای رقابتهای سیاسی و جناحی به كار بردند. فضای جامعه و دید غبارآلود و تیره شد. گل آقا همواره می كوشید كه اولاً جهت طنز او در درون نظام و انقلاب تعریف شود و ثانیاً هیچگاه در قلمرو یك جناح سیاسی خود را محبوس و مسدود نكرد. افطاری های معروف او نمادی از این واقعیت بود كه طنز یك گام فراتر از رقابتهای سیاسی است. اما به هر حال، هركس سهمی از قدرت و اختیارات آن دارد، معمولاً تحمل اش كم می شود و دغدغه اش در حفظ آنچه دارد بسیار.
گفت: گل آقا را دیگر منتشر نمی كنم!
- چرا؟ -
- پیر شدم، خسته شدم. -
- اما چشمهایت می گوید نه پیری و نه خسته! ته ماجرا چیست؟ -
- منظورت «تخم سگ» قضیه است! ببین یك عده ای گفته اند گل آقا سوپاپ است یا به قول شاغلام سوفاف. بدتر از این عده ای كه دیگر آن طرفی هم نیستند و از داخل نگاه می كنند انتظار دارند گل آقا بدتر از سوپاپ باشد. -
- بدتر از سوپاپ یعنی چی؟ -
- یعنی؟! ... كلمه ای كه برخلاف سوپاپ كه با «پ» تمام می شود با «پ» شروع بشود. می خواهند طنز وسیله ای باشد برای خواب كردن نه برای بیدار كردن تعطیل اش می كنم! -
گل آقا در روز معلم رفت. معلم هم از آنجا كه معلم است كه نمی رود. كدام معلمی از ذهن و زندگی و زبان شاگردش محو می شود. به ویژه معلمی كه برق نگاه و درخشش كلام او راه را نشان داده است. معلمی كه در درجه نخست می خواهد درست ببیند، درست بشنود.
«توی همین طبقه بودیم، آقای رجائی انتهای راهرو اتاق كوچكی داشت با یك میز كهنه بزرگ ... مثل همین میز ... اصلاً ببینم نكند همین میز بود! ... چراغ مطالعه اش روشن بود. دستها را روی میز ستون كرده بود. چانه اش را تكیه داده بود به هر دو دست. غروب بود. یك دفعه صدای جمعیتی آمد كه علیه رجائی شعار می دادند. اواخر پائیز ۵۹، پنجره را باز گذاشته بود. رئیس دفترش می خواست پنجره را ببندد گفت: «بگذارید باز باشد. هم هوا بیاید و هم صدا.» كار گل آقا همین بود. شناسایی صداهایی كه در متن جامعه است و آن صداها را با شوخی و شنگی و لطف و البته برش لازم كه كار طنز است بازتاب دادن.
او معلمی بود كه هم سخن اش و طنزش می آموخت و هم سكوت و نگاه اش، برق نگاه اش ...
نویسنده : سید عطاء ... مهاجرانی
روزنامه : اطلاعات
منبع : پایگاه‌ اطلاع‌رسانی گل‌آقا


همچنین مشاهده کنید