سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


تفاوت کاشان با نیویورک


تفاوت کاشان با نیویورک
اگر درباره سپهری غلو می كنند و خیال می بافند، نباید ترسید! حسادت و غبطه های فردی نباید سبب شود تا جامعه از داشتن هنرمند مردمی محروم شود، هر جامعه ای نیازمند شمایل های فرهنگی است و در صورت فقدان این موجودات اجتماعی آنها را در خیال تاریخی خود می سازد.
وقتی به من گفتند درباره سپهری بنویس اول دو به شك بودم بعد ترجیح دادم تا درباره سپهری شاعر ننویسم، چون اولاً بلدكار شعر نیستم و از همه مهمتر باور دارم كه تاثیر ژرف سپهری بر نقاشی معاصر ما بسیار عمیق تر از شعر سپهری است، هر چند این سال ها هیچ وقت به طور دقیق و مشخصی درباره نقاشی سپهری گفت وگو نشده است! با این حال پیگیری كلكسیونر ها و دلالان هنر و قیمت های سرسام آور آثارش نشان می دهد كه جایگاه او به عنوان نقاش معاصر از بسیاری از نقاشان شهیر امروز مستحكم تر است، هر چند می خواهم باور كنم كه قیمت اثر هنری به كیفیت آن ربط چندانی ندارد اما اگر بدانیم قیمت آثار سپهری از تمام آثار معاصر ایرانی بیشتر است آن وقت مجبوریم با نقاشی هایش جدی تر مواجه شویم. برای به خاطر آوردن سپهری باید به دوران پس از متوسطه و ورود به دانشكده برگردم آن وقت ها جریان ادبیات كشور او را ژیگولویی معرفی می كرد كه به سبب رمانتیسیسم اش بی خطر و بی خاصیت تلقی و در نتیجه پروپاگاند می شد! هر وقت حرف از او به میان می آمد یك شاعر، نویسنده و ادیب فوراً در برابرش گارد می گرفت كه سپهری مگر جز وصف آب و شن و باد و خاك چه گفته؟ شعر او بی محتوا است!
منظور دقیق این فضلا از محتوا هم آشكار بود، وقتی در برابر سپهری چند شاعر شعارزده را معرفی می كردند، معلوم بود تلقی برشتی آنها از محتوا چیست! اما در آن سال ها كه فصلنامه ها و جراید ادبی و فرهنگی شاعران سیاسی و داستان نویسان رئالیستی را به عنوان جریان پیشرو ادبی تبلیغ می كردند و در همان زمانه كه نوشتن عین به عین از اسلوب بیهقی شق القمر تعبیر می شد سپهری هر روز و هر روز به شمارگانش افزوده شد.
من آن سال ها وارد دانشكده شدم و در آنجا هم سایه این روشنفكران طبقاتی سنگینی می كرد و گفت وگو درباره سپهری به طور جدی معادل بی سوادی و فقدان فرهنگ بود. دلایل لق و ایدئولوژیك شاعران و ادبا حتی بر فضای تجسمی نیز تاثیر گذاشته بود.
اساتید ما سپهری را یك هنرمند تزئینی معرفی می كردند و حتی حاضر به تشریح و توصیف و ارزیابی آثارش نبودند، ما هم وقتی می خواستیم كتابی از او بخریم مراقب بودیم كسی آن اطراف نباشد تا مبادا خدای ناكرده فكر كند ما دانشجویی بی سوادیم!! برای همین همه بچه ها سعی می كردند از طهوری كتاب بخرند چون آنجا دیگر می توانستی راحت و بی قبح كتاب های سپهری را ورق بزنی و بعد بخری؛ سال ها بعد از این ماجراها و زمانی كه دانشكده ام تمام شد شرایطی به وجود آمد تا در جایی كار كنم كه دیوارهایش با آثار هنرمندان بزرگی پوشانده شده بود. در این میان ۵ نقاشی با ابعاد حیرت انگیز از سپهری وجود داشت كه هر چه بیشتر نگاهشان می كردم برایم اعجاب انگیزتر به نظر می رسید. نقاشی او آن طور كه نقاش ها می گفتند تزئینی نبود حتی برعكس می شد گفت كه اینقدر از نظر تكنیكی پیچیده به نظر می رسید كه نمی شد آن را نتیجه تفرج و بی خردی نقاش اش دانست.
نتیجه چند سال هم نشینی با این ۵ تابلو و بعدها مرور بسیاری از آثارش در كلكسیون های دولتی و خصوصی این شد كه اعتقاد دارم سپهری یكی از پیچیده ترین و تركیب شناس ترین هنرمندان نوگرای ایرانی است، او در آخرین دوران كاری اش به تكنیكی از بافت گذاری (texture) دست یافت كه تا به امروز برای بسیاری از هنرمندان دست نیافتنی به نظر می رسد. درخت های او نتیجه پرهیزش از رنگ گذاری با قلم مو هستند. او در این آثار حوادث رنگی را تبدیل به موضوع آثارش می كند. استفاده از كاردك های بزرگ چوبی و رنگ های رقیق شده و بافت ریز و درهم شده پارچه های بوم محصول تحقیقات وسیع او بر نقاشی آن سال های غرب (آبستره) و شگردهای نقاشی سنتی مشرق زمین است.
حتی در دورانی كه مناظر بیابانی اطراف كاشان را با تك فام هایش نقاشی می كرد به تكنیكی از رنگ روغنی دست یافته بود كه در ظاهر به آب مركب شبیه بود اما او توانسته بود رنگ روغنی و اكریلیك را به وسیله حلال ها و بعد با استفاده از آب به یك رنگ براق، شفاف و در عین حال قابل كنترل تبدیل كند.
سپهری هم زمان با تلاش های موریس لوئیس در ایجاد تركیب بندی هایی با رنگ های رقیق و درخشان نقاشی را جدی می گیرد و همان شیوه را اما با این تفاوت كه رنگ های یكنواخت و بی تنوع را مورد استفاده قرار می دهد در نقاشی اش پی جویی می كند. اصولاً سپهری به دلیل وابستگی اش به اتمسفر تك فام بیابانی هرگونه تنوع رنگی را برنمی تابید حتی اگر دوران هندسی اش را به نوعی تجربیات باهاوس شناسانه بدانیم ترجیح می دهد تا ژوزف آلبرز تك فام باشد تا ایتن پررنگ و لعاب! برای همین سلیقه اش فرانك كوپكا را از میان آن همه هنرمند رنگی دهه ۵۰ و ۶۰ خورشیدی جدا می كند.
شاید همین باعث می شود تا به جای سولاژ مشهور فرانس كلین را برگزیند و آخر هم دل و دین به هانری میشو و آن رنگ های سیاه و سفید و قلم گیری های شرقی او می سپارد؟!
با همین شیوه است كه اتودهای آبرنگ در ابعاد بسیار كوچك را بعدها تبدیل به تابلوهایی در مقیاس های بزرگ می كند. سپهری پس از دوران دانشكده و مخصوصاً بعد از شركت در نمایشگاه گروه خروس جنگی (۱۳۳۱) با سعی و تلاش وصف ناپذیری به دنبال ابزارهای بیانی مستقل خودش می گردد، هر چند در همان نمایشگاه هم فرم های هندسی نخودی و خاكستری رنگش با تمامی نقاشان فیگوراتیو زمانه اش تفاوت دارد. با این حال حس مقلدانه آن فرم ها به شدت آزارش می دهند چون بلافاصله پس از آن دوره است كه متاثر از سفر ژاپن مناظر فراوانی را با تكنیك جوهر روی كاغذ مصور می كند و همین اتودها هستند كه مسیر آینده او را در خلق نقاشی هایش شكل می دهند. این دوران اما به شكل پراكنده ای در تمامی سال های نقاشانه اش حضور دارند و او طی آن سال ها به مهارتی خارق العاده در خلق تركیب بندی هایی با رنگ های رقیق دست یافته بود همچنانكه تكنیك رنگ و روغن را هم مانند رنگ های آبی (حلال در آب) به شكل شفاف و رقیق به كار می گرفت.
سپهری جزء نقاشانی است كه اگر هر دوره كاری اش را ادامه می داد و مانند بسیاری از هم نسلانش خودش را رج هم می زد باز هم جایگاه برجسته ای در نقاشی معاصر داشت. كریم امامی به این نكته درباره سپهری اشاره درستی می كند كه عدم اقبال سپهری در میان خریدارانش همین تجربه گری ها و عدم سرسپردگی به اقتصاد گالری دارها است، در واقع روح بی قرار سپهری نمی توانست فرصت تكرار شدنش را به او بدهد. به همین خاطر یك روز مناظر درختی و دره های اطراف زادگاهش را می كشد و بعد می پرد سراغ آثار رنگین مینی مالیستی و وقتی آنها ارضایش نمی كنند دوباره مناظر طبیعی را راهی برای فرار از بی قراری اش می یابد. سپهری نه رندی های نقاشان وابسته به حاكمیت در فروش آثارش را داشت و نه دغدغه های شعارهای سیاسی و اجتماعی نقاشی اپوزیسیون را! بنابراین تا زمان مرگش هیچ گاه در زمره نقاشان دلخواه خریداران یا دلالان یا از سوی دیگر بام نقاشان مورد تایید احزاب سیاسی قرار نگرفت.
سكوت و انزوای یكی دو دهه ای (پس از مرگ) او در نقاشی ریشه در همین عدم شناخت دارد، حتی وقتی چند سال پیش ویژه نامه ای در گاه یاد او به چاپ رسید بسیاری از اصحاب ادب و هنر نظریات كلی و سردرگمی را (و البته بیشتر در نفی او) ارائه كردند و حملاتشان به نقاشی و شعر سپهری بیشتر مبتنی بر تعابیر شخصی و بی اساسی بود كه الگو و منطق مورد فهمی را نیز در پس زمینه خود نداشت! چون عموماً می دانیم نه رمانتیسیسم و نه ناتورالیسم و بدتر از همه پذیرفته شدن توسط عموم نمی تواند در نفی یك اثر استدلالی منطقی باشد، بگذریم!!
اما در میان نقدهای دوران حیات او آثاری نیز وجود دارند كه بارقه های شعور و وقوف بصری او را به درستی عیان و شناسایی كرده اند؛ یكی از بهترین این نوشتار متنی است موشكافانه و تحلیلی به قلم مرتضی ممیز و مالامال از شناسایی و تشریح، تا آنجایی كه حتی امضای سهراب سپهری را ریشه شناسی و ارزیابی می كند و در این باره می نویسد: «امضای سپهری نستعلیق است، تركیب فروتنانه وقایع ایرانی را دارد، قناعتی كه زبانی است، نه فكری و نه فلسفی، خیلی ایرانی است. سپهری همیشه در جاهای خلوت و تنهای تابلوهایش امضا می كند.
آیا كشف یك پدیده فرهنگی سال ها پیش از اقبال عمومی اش شعبده نیست؟ ممیز در زمانی كه سپهری اینگونه مقبول خاص و عام نبود و همه برای تصاحب یك سپهری با هم گلاویز نمی شدند نوشت: «همه جا، جای پای سپهری را روی خاك می بینم، روی خاك كنار بوته ها، روی خاك كنار جوی آب، روی خاك كنار درختان، درختانی كه سیب هایش روی خاك افتاده اند و مانده اند و یادگار نقاشی اصیل دوران ما خواهند بود.»
این پیشگویی ممیز پس از دهه ها محقق شده است و امروز كه می دانیم سپهری چه كرده است و اكنونی كه مطالبات فرهنگی جامعه ما را به چاپ ویژه نامه اش تشویق می كند این «دوراندیش» ارزش های واقعی اش را به ما می شناسد. ممیز در جای دیگری از مقاله اش می نویسد: «در زندگی روزمره سپهری می كوشد لحظه به لحظه از فضاهای مصنوعی و حرامزاده شهری دوری كند. اینكه او از محیط روشنفكرانه شهری فرار می كند و به كاشان می رود، ادا درنمی آورد. اینكه او شب افتتاح نمایشگاه هایش شركت نمی كند، ژست نیست. اینكه او جزء مشتركین همیشگی تنقلات مجامع فرهنگی نیست، گنده دماغی نمی كند. او می كوشد و تمرین می كند كه چطور خود را از قیدهای مصنوعی زندگی تزكیه كند و هی بیشتر و بیشتر به طبیعت نزدیك شود.»
زندگی او آكنده است از تایید ها و نفی های متعددی كه در زمان حیاتش بر مسیر فرهنگی او تاثیری نداشتند. او به جوهره تعالی باور داشت، جوهره ای كه آثارش را تا آخرین لحظات حیات پیش بردند. او آسیب نقاشی عصر خودش را خودی نشدن هنرمند می دانست. در نامه ای به تاریخ ۱۷ اسفند ۴۲ به دوست نقاش اش پرخاشجویانه می تازد كه: «گاه می نشینیم و از كمبودهای محیط و معنویت «دست دوم» گفت وگو می كنیم. اما من این را خوب می دانم كه بچه همین قرن هستم. اگر Caesav فرو افتاد من هر شب پرواز دارم. MyTheهای زمان ما چیزهای دیگری هستند. من خواب گذشته های قشنگ را نمی بینم. زنبور روزگار من بهتر از زنبور یونان باستان نیش می زند. دینامیسم پروازش هم بیشتر است. می دانم تو این را نمی پذیری، برای اینكه زیرآبی می روی و سر از جاهای دیگر درمی آوری. اما دست من روی سنگ همین قرن است.» با وجود روحیه سرسخت و پافشاری های مومنانه اش به مسیر صحیح حركتش اما نمی تواند دلگیری هایش را پنهان كند. همیشه نگران است و از فضای فرهنگی حاكم بر ایران گله مند!
در عین خشنودی اش از زندگی در مكاتباتش همیشه طعنه ای هست به جامعه روشنفكری مسموم. در نامه ای دیگر می نویسد: «آدم چه دیر می فهمد، من چه دیر فهمیدم كه انسان یعنی عجالتاً. ایران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفكران بد و دشت های دلپذیر.» در گله ای دیگر به فضای فرهنگی و در نامه ای به تاریخ ۹ اوت ۱۹۷۱ می نویسد: «گلستان را بیشتر از دیگران می بینم. نقاشی تو را یك بار دیگر روی دیوار اتاقش دیدم. جای آن خوب است، دلواپس نباش، آنچه بد است وضع فرهنگی این آب و خاك است. امیدی به بهبود نیست، ابتذال و پیش پاافتادگی روزافزون است. روشنفكران بیمارند و هنرمندان كاسبی پیشه كرده اند. من اگر نگران نبودم نمی آمدم...»
آیا سپهری در ماندن در سرزمینش آن طور كه ادعا می كند Nostalgie نداشت؟ بارها و بارها از نداشتن پای رفتن و دل ماندن سخن می گوید: «از خود می پرسم برای چه مانده ام؟ - به راستی هیچ اما باید بگویم كه شوقی به دیدن سرزمین اجدادی نیز ندارم. برای من دیگر «در باغ سبز» وجود ندارد.
اما چیزی كه هست اینكه زمین و آسمان آنجا بیشتر با من آشنا است. می روم تا نخست خانواده ام را ببینم، قیافه پدرم برای من از هر حقیقتی والاتر است، سیمای مادرم برای من از هر شعری بزرگتر و برهنه تر است. آه، من به رشته های بسیاری پیوسته ام. اما این پیوستگی به زندگی من معنی می دهد، از این پیوستگی هرگز ننالیده ام. بسیاری این رشته ها را گسسته اند، بگذار بگسلند. رهایی من در بند ماندن است.» سپهری صبورانه و من ترجیح می دهم بگویم فروتنانه بر شعرش، نقاشی اش و نعش اش ایستاد و امروز با همان فروتنی سهراب مآب قلوب مخاطبینش را فتح می كند. او تذكر تاریخی دقیقی است به آدم هایی كه فكر می كنند می شود با دروغ، لشكركشی و هوچی گری میان مردمان جایی باز كرد. تذكری به هوچی هایی كه همیشه به دنبال نوچه می گردند و وقتی آدمیزادی كولی نمی دهد تخریبش می كنند. باور كنیم نقد، تخریب نیست ولی امروز انكار بی دلیل غرض ها و فحاشی های آن مردمان متبختر كجاست؟ آیا غیر از این است كه ذات فروتنانه سپهری آن همه كینه توزی را بلعید و غیر از این است كه سپهری آنقدر پای خودش ایستاد كه ما امروز ابتذالی كه از آن خبر می داد را باور داریم. «ابتذال محیط ما تحمل ناپذیر است. اما، می دانی می توان از خیلی حرف ها دور بود.»
و در آخر پیروزی سپهری را می بینم، مردی كه اشعارش (باز هم تكرار می كنم) فروتنانه ماشین های چاپ را خسته كرده اند بر جارچی ها قائق آمده است.
به قول خودش: «تا بخواهی، هیاهو، تا بخواهی جارچی. جارچی هایی كه اول شروع می كنند به جار زدن، بعد می گردند در پی انگیزه جار زدن، من نمی گویم باید كناره گرفت. اما در این میانه نفس كشیدن دشوار است.»
منابع:
۱ _ تمامی نامه ها از كتاب هنوز در سفرم / به كوشش پریدخت سپهری / ۱۳۸۴ / فرزان
۲ _ مقاله ممیز در كتاب حرف های تجربه / مقالات / نشر دید / ۱۳۸۲
شهروز نظری
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید