شنبه, ۲۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 11 May, 2024
مجله ویستا

از «آقا روح الله، تا «امام» خمینی


از  «آقا روح الله، تا «امام» خمینی
تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران نهاد مرجعیت مهمترین نهاد روحانیت شیعه بود. اما با استقرار امام خمینی به عنوان رهبر جمهوری اسلامی ایران و موقعیت همزمان و موازی ایشان به عنوان مصداق مرجعیت تقلید و ولایت فقیه، فقه سیاسی شیعه با مسئله تازه ای مواجه شد كه در تاریخ آن بی نظیر بود. صورت مسئله چنین بود كه پیدایش نهاد مرجعیت به شیوه مدرن آن (متمركز و مقتدر) محصول زوال تدریجی نهاد سلطنت در پایان عصر صفویه بود. برخلاف تصور كسانی كه ورود ایران به عصر جدید و دوره مدرنیته را از مشروطه فرض می كنند، ریشه های تجدد ایرانی را باید به سقوط اصفهان بازگرداند. یعنی همان گونه كه سقوط دولت ساسانیان پایان «ایران باستان» بود، سقوط دولت صفویان نیز پایان «ایران میانه» شد و از آن پس همزمان با انقلاب های سیاسی و فكری در اروپا تحولات سیاسی و فكری در ایران نیز آغاز شد و نشانه های مدرنیته از ظهور دولت های بناپارتی (حكومت نادرشاه افشار) تا وقوع انقلاب های سیاسی (انقلاب مشروطه) در ایران نیز نمودار شد. یكی از این نشانه ها كه معمولاً مغفول واقع می شود و به بهانه محتوای سنتی آن، موقعیت مدرنش فراموش می شود، تحول در نهاد روحانیت شیعه است. روحانیت شیعه تا قبل از استقرار دولت قاجاریه به لحاظ سیاسی نهادی حكومتی و به لحاظ فكری نهادی سنتی بود. در واقع عالی ترین مقام مذهبی كشور «شیخ الاسلام» نام داشت كه از سوی پادشاه تعیین می شد و گرچه شاه طهماسب صفوی خود را نایب محقق كركی می خواند اما پس از پایان دوره اول اقتدار صفویه و سپس آغاز دوره جدیدی در این سلسله با سلطنت شاه عباس این پادشاهان بودند كه «شیخ الاسلام»ها را منصوب می كردند. از نظر فكری نیز با سقوط اصفهان و زوال صفویه به تدریج علمای اصولی شیعه بر علمای اخباری چیره شدند و عقل گرایی در فقه شیعه جایگزین اخباری گری شد. عصر صفویه عصر اخباری گری بود. علمای بزرگ شیعه در اصفهان پیرو نص و نقل بودند و چندان به عقل و تاویل و تفسیر بها نمی دادند. نفوذ قابل ملاحظه صوفیه در دربار صفویه و تاویل گرایی آنان و نضج و رشد فیلسوفانی مانند ملاصدرا مجموعه عواملی بود كه فقها را از تاویل صوفیانه و تفسیر فیلسوفانه پرهیز می داد و افرادی مانند علامه محمدباقر مجلسی را به تدوین دایره المعارف احادیث و روایات وامی داشت. اما با زوال صفویه، اخباریه هم فرو خفت و اصولیه شكل گرفت. وحید بهبهانی استاد اعظم این فقها بود كه عقلانیت را در فقه شیعه احیا كرد و از آن پس عصر جدید روحانیت شیعه آغاز شد. گذار روحانیت شیعه از نص گرایی به عقل گرایی تنها گذاری معرفتی نبود. در حوزه قدرت نیز این نهاد از صورتی حكومتی شكلی مدنی به خود گرفت. با زوال حكومت، مقام شیخ الاسلامی نیز از بین رفت و آن تفكیكی كه میان حوزه و حكومت، شیخ و شاه وجود داشت و نوعی جداسازی نهادی میان دین و دولت را موجب می شد دگرگون شد. فقهای عصر جدید نه تنها از حكما نمی هراسیدند بلكه رجعتی به آرای فیلسوفان اسلامی كردند تا به مدد فلسفه و حكمت اسلامی علم اصول را رونق بخشند. بیراه نیست اگر همان گونه كه آغاز عصر روشنگری در اروپا را با نگارش رساله های فلسفه حقوق توسط كانت می دانیم، آغاز عصر جدید در ایران را فراتر از تدوین قانون اساسی و قانون مدنی در عصر مشروطه به دوره ای بازگردانیم كه در آن فقهای شیعه به فربه كردن اصول فقه یا فلسفه فقه پرداختند و سپس رساله های عملیه نوشتند و در آن از حقوق و تكالیف فردی و اجتماعی مومنان سخن گفتند. در چنین مسیری است كه به تدریج نهاد مرجعیت متولد می شود. در ایران میانه (از سقوط ساسانیان تا سقوط صفویان) دینداری امری كاملاً فردی بود. تا زمانی كه اكثریت ایرانیان از اهل سنت بودند نهاد روحانیت به معنای شیعی آن معنایی نداشت و اصولاً هیچ نظام منسجم آموزش دینی در ایران یافت نمی شد. با استقرار صفویه و اكثریت یافتن شیعه نیز روحانیان و فقها بیش از آنكه در پی تدبیر دینداری عامه مردم باشند سعی می كردند اعمال حكومت را دینی كنند و برای اداره كشور حكم و قانون طراحی كنند اما ایران جدید (از سقوط صفویه تا ظهور مشروطه) وارث نظام آموزشی و حوزوی مشخصی بود كه در عصر نادرشاه و كریم خان از مصدر حكومت به تدریج دور شد و چسبندگی آن به حكومت و سلطنت از بین رفت و حتی نادر سعی كرد میان مذهب اهل سنت و اهل بیت موضعی ظاهراً بی طرفانه بگیرد. در اینجا بود كه فقهای شیعه تصمیم گرفتند یا در موقعیتی قرار گرفتند كه ناگزیر از ایجاد نهادی موازی در برابر حكومت و سلطنت شدند. هوشمندی آقامحمدخان قاجار در احترام گذاشتن به فقها و تلاش فتحعلی شاه قاجار برای تكرار تجربه شاه طهماسب صفوی در نیابت سلطنت از جانب فقها هم نتوانست از فرآیند استقلال نهاد روحانیت و استقرار نهاد مرجعیت جلوگیری كند. ظهور شیخ مرتضی انصاری به عنوان اولین مرجع عام شیعه و سپس پیدایش مراجعی مانند میرزای شیرازی، آخوند خراسانی، سیدابوالحسن اصفهانی و آیت الله بروجردی نهاد سلطنت را با رقیبی جدی و مقتدر یعنی نهاد مرجعیت مواجه كرد كه هر از گاهی قدرت آن را محدود می كرد. مراجع تقلید شیعه در عصر قاجاریه و مشروطه شیخ الاسلام های عصر صفویه نبودند كه بازوی دینی پادشاه محسوب شوند. در واقع گاه آنان گمان می كردند شاه بازوی اجرایی ایشان است و به همین دلیل بود كه تئوری نیابت در این دوره رونق داشته باشد و همان گونه كه در اروپا، پاپ تاج شارلمانی یا ناپلئون را بر سر آنان می نهاد در ایران نیز فقیه به شاه طهماسب یا فتحعلی شاه اجازه سلطنت می داد و گاه همچون میرزای شیرازی حكم به تحریم احكام شاه می داد یا آخوند خراسانی جواز شرعی استقرار حكومت مشروطه را صادر می كرد و آخرین این مراجع آیت الله بروجردی بود كه به موازات سلطنت، حكومت را كنترل می كرد. طی دویست سال تاریخ ایران جدید بر بستر جغرافیای واحدی به نام ممالك محروسه ایران دو پادشاه دینی و دنیوی حكمرانی می كرد كه یكی حكومت و دیگری جامعه را در اختیار داشت. شاه حاكم دنیا و فقیه حاكم دین مردم بود. ایران نیز از زمان صفویه از نظام ملوك الطوایفی خارج و به مملكت واحدی تبدیل شده بود كه به تدریج گسترش وسایل ارتباط جمعی بر اقتدار مركزی آن می افزود. اگر در گذشته هر ایالتی فرمانروایی داشت و هر روستایی آخوندی، با اتحاد ایالات و احیای مرز های ایرانشهر كشور نه فقط شاه كه فقیه واحدی یافت كه به موازات شاه، حكمرانی می كرد. فقیه رئیس حوزه علمیه و رئیس مذهب بود. گاه پایتخت شیعه سامرا (در عهد میرزا ی شیرازی) و گاه نجف (در عهد آخوند خراسانی) و گاه قم (در عهد آیت الله بروجردی) بود. اما با ظهور امام خمینی مرجعیت شیعه در معرض عصری نو قرار گرفت. عصری كه در آن مرجعیت به ولایت فقیه تبدیل شد.
امام تا پیش از رسیدن به امامت سیاسی و رهبری دینی سه مرحله را پشت سر گذاشت كه با سه عنوان و لقب از یكدیگر متمایز می شود:
● اول: حاج آقا روح الله
می دانیم كه مرحوم امام افزون بر هوش سیاسی از دانش فقهی گسترده ای بهره مند بود. گرچه به درستی گفته اند كه مزاج شخصی امام فلسفی و عرفانی بوده، اما دوراندیشی سیاسی و اجتماعی آن مرحوم مانع از عدم توجه ایشان به علم فقه نشد. امام در آغاز مدرس فلسفه و اخلاق بود. ابن عربی در عرفان و ملاصدرا در فلسفه دو محبوب او بودند و شاید اگر نظام آموزشی حاكم بر حوزه نبود امام همچنان در سیر و سلوك فلسفی و عرفانی خود باقی می ماند. علایق غیرفقهی امام خمینی و دانش و هوش سرشار وی در آن معارف به گونه ای بود كه مرحوم مرتضی حائری (فرزند موسس حوزه علمیه قم) از تغییر مسیر امام از فلسفه به فقه ابراز تاسف كرده و گفته گاه شرح او بر ملاصدرا چنان قوی بود كه ملاتر از ملاصدرا می نمود! فرزند دیگر موسس حوزه علمیه قم مرحوم مهدی حائری از روزگاری سخن می گوید كه در آمریكا مقیم بود و دریافت برای حل معضلی فلسفی چاره ای جز رجوع به امام خمینی ندارد و امام در تبعید بود! با وجود این امام خمینی برخلاف علامه طباطبایی ترجیح داد كه از تضحیه خود (تعبیری كه آیت الله خویی درباره اصرار علامه طباطبایی بر فلسفه و پرهیز ایشان از تحصیل و تدریس فقه به كار برد) بپرهیزد و ضمن حفظ علایق فلسفی و عرفانی خویش (كه تا پایان عمر باقی ماند) به فقیهی تمام عیار تبدیل شود و شایسته مقام مرجعیت شناخته شود. پیش از این البته امام خمینی (آن زمان كه هنوز به نام حاج آقا روح الله شناخته می شد) نقش برجسته ای در احیای مرجعیت عامه و استقرار و استقلال آن ایفا كرد. به روایت كلیه اسناد و خاطرات تاریخی از جمله موثرترین افراد در هجرت آیت الله بروجردی به قم و استقرار مرجعیت عامه ایشان پس از عصر آیات ثلاث، امام خمینی بودند. در یكی از منابع در این باره آمده است: «آقای خمینی و دیگران هم پیش ایشان (آیت الله بروجردی) رفتند و برای آمدن به قم از ایشان دعوت كرده بودند و بالاخره ایشان را راضی كرده بودند كه بعد از بهبود كسالتشان (در دوره نقاهت در تهران) به قم بیایند... من یادم هست قبلش به آقای خمینی می گفتیم كه از آقای بروجردی بخواهید به قم بیایند و ایشان گفتند می ترسیم سه آقا (مراجع وقت قم آقایان حجت، خوانساری و صدر) چهارتا بشوند... ولی بعد كه آقای بروجردی به قم آمده بود روزی ایشان فرمودند آقای بروجردی بیست سال دیر به قم آمد. درس ایشان جوری است كه طلبه ها غیرمستقیم بدون اینكه بفهمند می بینند كه مجتهد شده اند.» (آیت الله منتظری: ۱۱۱) در همین منبع ذكر شده است كه وقتی همشهریان آیت الله بروجردی خواستار بازگشت آیت الله به لرستان شدند مرحوم امام از جمله كسانی بود كه به آنها جواب داد: «به آنها می گفتند بابا آخر آقای بروجردی در قم كه باشد آقای ایران است. بروجرد كه بیاید آقای بروجرد است.» (همان: ۱۱۲) و هنگامی كه شهریه آیت الله بروجردی به حد كفایت نرسید و زندگی طلبه ها سخت شد «آقای خمینی و دیگران به ایشان دلداری می دادند و می گفتند آقا، طلبه ها كه شما را برای پول نمی خواهند شما را برای درس می خواهند.» (همان: ۱۱۳) تلاش امام خمینی برای تثبیت مرجعیت آیت الله بروجردی به حدی بود كه در سال ۱۳۲۷ یا ۱۳۲۸ (تردید از موسسه تنظیم و نشر آثار امام است) در نامه ای به شیخ محمدتقی فلسفی سعی می كنند مشكل شهریه آیت الله بروجردی را حل كنند: «ایشان حاضر نیستند آن طور كه مرحوم آیت الله اصفهانی و مرحوم آیت الله قمی قدس سرهما به تجار و بازرگانان مراجعه می كردند و شرح احتیاج حوزه های علمیه را می دادند اقدام در این امر كنند و از طرفی كسی كه دلسوز به حال ایشان و حوزه های علمیه باشد كمتر یافت می شود. این امور دست به هم داده است و موجب شده است كه این سنگر را نیز خدای نخواسته از دست بدهیم. اكنون معظم له از چند ماه به این طرف مبالغی مقروض شده اند چه برای نان نجف و سامره و چه برای شهریه قم و اصفهان و گاهی مشهد و جاهای دیگر و بالجمله مخارج مرحوم سید رحمت الله مع الاضافه علی الظاهر به گردن ایشان آمده و همان توقعات هست و وجوه برای ایشان نمی رسد و حیف و میل می شود. البته می دانید كانون وجوه تهران است و تهران را از قراری كه بعضی می گفتند درصد هشتاد از وجوه كلیه ایران مربوط به آن است و جنابعالی را عموم طبقات می شناسند و زبان گویای شما در نوع موثر است لكن صرف منبر فایده ندارد. این مطالب یك مجمع مخصوص لازم دارد كه از تجار محترم خیرخواه و با كمك و مساعدت امثال آقای حاج میرزا علینقی كاشانی و آقای شالچی و آقای خسروشاهی و آقای بازرگان و آقای مصطفوی و هر كه صلاح می دانید مطلب را به طور وافی تذكر دهید بلكه بتوانند اولاً قروض ایشان را به فوریت ادا كنند و ثانیاً به طور اساسی یك تعهدی بكنند كه مرتباً در هر ماه هر كسی به مقدار مقدور مساعدت كند.» (صحیفه امام، ج ،۱ ص ۲۴) این چهره از امام كه ما می شناسیم حاج آقا روح الله خمینی است. مدرس عالی حوزه علمیه قم كه عصرهای پنجشنبه و جمعه در مدرسه فیضیه درس اخلاق می گفت. «در درس اخلاق ایشان عرفان هم زیاد بود. چیزهایی از كلمات خواجه عبدالله انصاری می گفتند. بیان ایشان بسیار پرجاذبه و خوب بود. از توبه و انابه و معاد و مطالبی را می فرمود تا جایی كه بسیاری از افراد گریه می كردند... ایشان درس فلسفه داشت. منظومه و اسفار می گفتند و درس فقه و اصول نداشتند.» (آیت الله منتظری: ۹۱-۹۰) گرچه امام خمینی بعداً درس فقه و اصول هم دادند اما در مقام حاج آقا روح الله (كه چهره غالب ایشان تا زمان فوت آیت الله بروجردی بود) بیشتر به مدرس فلسفه و عرفان و اخلاق مشهور بودند تا جایی كه: «در مقابل بعضی با فلسفه و این جور مباحث مخالف بودند حتی گاهی فلاسفه را كافر می دانستند. من آن آقایی را كه گفته بود ظرف حاج آقا مصطفی را آب بكشند می شناسم بعد هم گفته بود خب مادرش كه فیلسوف نیست و ان شاءالله فرزند تابع اشرف ابوین است...اتفاقاً مرحوم امام هم از او خوشش می آمد و می فرمود من از این آقا خوشم می آید چون از روی عقیده اش حرف می زند. فرد حقه بازی نیست.» (همان: ۱۹۸-۱۹۷) همین مواضع سبب شد امام به تدریج از فلسفه به فقه نزدیك شود.
آیت الله محمد یزدی از دیگر شاگردان امام خمینی درباره فرجام درس فلسفه امام می گوید: «وقتی ما در دروس فقه و اصول ایشان شركت می جستیم ایشان از فلسفه كناره گیری كرده بودند. ظاهراً دوستان ایشان تذكر داده بودند كه اهتمام شما به فلسفه باعث می شود در قم به عنوان فیلسوف مطرح شوید و این امر سبب می شود كه دیگر در فقه نتوانید به مقامی كه شایسته شما است دست یابید و یك فقیه معروف كارهای بیشتری از دستش برمی آید تا یك فیلسوف مطرح. امام هم این رهنمود را به كار بسته بودند و به مباحث فلسفی نزدیك نمی شدند.» (آیت الله یزدی: ۴۶)
حاج آقا روح الله در دوره حیات آیت الله بروجردی البته سعی بسیار داشت دستگاه مرجعیت و فقاهت را تقویت كند. به جز تلاش برای اقامت مرحوم بروجردی در قم و سعی در تثبیت شهریه ایشان، جایگاه حاج آقا روح الله در دفتر آیت الله بروجردی چنان رفیع بود كه از ایشان به عنوان وزیر خارجه نهاد مرجعیت یاد می شد. آیت الله بروجردی در رابطه با حكومت وقت دو سفیر و وزیر داشت. اول شیخ محمدتقی فلسفی و دوم حاج آقا روح الله خمینی. جایگاه امام البته از مرحوم فلسفی بالاتر بود و فراتر از سفیر و وزیر در مقام مشاور ارشد مرجع تقلید شناخته می شد و از نامه امام به مرحوم فلسفی ارشدیت ایشان مشخص است. در عین حال جایگاه هر دو نفر نشان می دهد نهاد مرجعیت همچون حكومت سازمانی مشخص داشته و بر اساس نظام سلسله مراتبی اداره می شده است. اگر سلطنت از وجود «دربار» بهره می برده در نهاد مرجعیت بیت علما و مراجع تقلید نقش «درگاه» را ایفا می كرد و اگر سلطنت دارای سفیران و وزیران و مشاورانی بوده مرجعیت به عنوان بدیل سلطنت نیز از چنین معتمدانی بهره مند بوده است. در این باره جایگاه مرحوم فلسفی در بیت آیت الله بروجردی جالب توجه است. پیش از این اشاره كردیم مرحوم امام طی نامه ای به مرحوم فلسفی خواستار تلاش وی برای تامین شهریه آیت الله بروجردی می شود. فرجام كار را از زبان فلسفی بخوانیم: «چون موضوع مربوط به آیت الله بروجردی بود فكر كردم بهتر است خودم ایشان را ببینم و بپرسم كه اجازه می دهند چنین اقدامی بكنم؟ به قم رفتم و در اتاقی كه فقط ما دو نفر بودیم گفتم آقایان چنین نامه هایی نوشته اند آیا اجازه می دهید من این كار را انجام بدهم. ایشان صریحاً گفتند نه سپس با همان متانت فرمودند خداوند هرگز مرا از عنایت خود محروم نفرموده است. من به خدا حسن ظن بسیار دارم. این مطلب مالی را با آقایان تجار در میان گذاردن و از آنها كمك خواستن با حسن ظنی كه من دارم ناسازگار است. اگر پولی به نام وجوه رسید به طلاب می دهم و اگر نرسید از كسی تقاضا نمی كنم. من گفتم اگر آنها این وجه را به طور رایگان ندهند آیا شما اجازه می دهید به عنوان قرض الحسنه از آنها بگیریم؟ زیرا آنچه آقای خمینی نوشته اند این است كه این تجار متمكن پولی بدهند كه شما شهریه طلاب را بدهید تا وجوهی برسد. فرمودند خیر قرض الحسنه هم نمی گیرم هر طور كه خدا بخواهد همان می شود.» (حجت الاسلام فلسفی: ۱۷۷) در واقع نهاد مرجعیت مانند نهاد سلطنت دارای سلسله مراتبی بود كه آن مرجعیت به جای سلطنت، بیت به جای دربار و خمس و زكات به جای مالیات قلمداد می شد. در چنین نظمی مرجع تقلید در استقلال كامل به سلطنت و حكومت پیام می دهد. فلسفی می نویسد: «در اواخر سال ۱۳۲۵ شمسی مرحوم آیت الله بروجردی به من پیام دادند كه شاه را ملاقات كنم و بگویم همان طور كه در روزنامه ها نوشته اند چون زمینه اجرای لایحه اجباری كردن تعلیمات ابتدایی فراهم شده است تعالیم دینی را هم در كنار تعلیمات ابتدایی بگنجانند.» (همان: ۱۸۱) فلسفی چند بار دیگر نیز با محمدرضا پهلوی دیدار كرد. آیت الله بروجردی در سطحی دیگر نیز سفیری عالی تر به سوی شاه می فرستاد و آن شخص امام بود. آیت الله یزدی می نویسد: «حضرت امام ابراز آمادگی كرده بودند كه با شاه ملاقات كنند و با صلاحدید مرحوم آقای بروجردی این ملاقات معروف صورت پذیرفت و حضرت امام شاه را در مقابل یك عمل انجام شده قرار دادند.» (آیت الله یزدی: ۱۴۴) از تنها ملاقات امام و شاه گزارش كاملی در دست نیست اما استقلال عمل نهاد مرجعیت در مواجهه برابر با نظام سلطنت جالب توجه است. یكی از معدود گزارش های موجود از محتوای دیدار شاه و امام از آن آیت الله محمد یزدی است: «از مجموعه صحبت هایی كه در آن زمان مطرح بود حتی در خلال دیدارهای حضرت امام و مرحوم آیت الله بروجردی و یا ملاقات امام با شاه برنمی آید كه روحانیت می تواند یا می خواهد كه حكومت را در دست بگیرد.» (آیت الله یزدی: ۱۶۸) روابط امام خمینی و آیت الله بروجردی البته در سال های بعد به سردی گرایید اما با وجود این حاج آقا روح الله هرگز تا پایان عمر آیت الله بروجردی در برابر آن مرحوم نایستاد و ترجیح داد وجوه علمی و فقهی خویش را تقویت كند. در فاصله سال هایی كه امام به حاج آقا روح الله مشهور بودند مهمترین كتاب ایشان كشف الاسرار است كه در آن ایده آل های سیاسی امام توضیح داده شده است. از جمله درباره روحانیت، امام نوشته اند: «برای به كار انداختن چرخ های دین این كارمندان (روحانیان) لازمند. همه می دانند كه اگر اینها یك حزب جداگانه نباشند كه در نظر توده با اهمیت و بزرگی نام آنها برده شود حرف آنها هم بی اثر می شود.» (كشف الاسرار: ۲۰۵) امام در ادامه منظور خود را روشن تر می نویسد: «اگر ما بخواهیم دینداری را میان مردم رواج دهیم و با آن خدمت های خیلی برجسته هم به مردم و هم به كشور بكنیم باید بگوییم حزب روحانی یك حزب جداگانه باشد.» (همان: ۲۰۶) در همین كتاب حاج آقا روح الله طرحی از تشكیل یك مجلس روحانی را ارائه می كند و با اشاره به ساختار مجلس موسسان كه «یكی را به سلطنت انتخاب می كند» و مجلس شورا كه كشور را اداره می كند، می پرسد: «اگر یك همچو مجلس از مجتهدین دیندار كه هم احكام خدا را بدانند و هم عادل باشند... به كجای نظام مملكت برخورد می كند و همین طور اگر مجلس شورای این مملكت از فقهای دیندار تشكیل شود یا به نظارت آنها باشد چنانچه قانون هم همین را می گوید به كجای عالم برخورد می كند.» (همان: ۱۸۵)
• دوم: آیت الله خمینی
با چنین ایده آل هایی حاج آقا روح الله پس از فوت آیت الله بروجردی در معرض مرجعیت قرار می گیرد و از سال ۱۳۴۰ بیشتر به عنوان آیت الله خمینی شناخته می شود. لقب آیت الله برای امام در این زمان از آن رو بود كه بر ابعاد فقهی و اصولی ایشان در برابر ابعاد فلسفی و عرفانی تاكید شود. البته حاج آقا روح الله برای مرجعیت هیچ میلی در دل نداشت و با وجود دیدگاه دوراندیشانه سیاسی (كه از زمان نگارش كشف الاسرار در ذهن ایشان جوانه زده بود) همچون دیگر مراجع تقلید ترجیح می داد به روش سنتی انتخاب مرجع به این جایگاه برسند در غیر این صورت ادعایی نداشتند. در واقع یكی از وجوه تمایز مرجعیت و سلطنت در ایران مدرن شیوه استقرار این دو نهاد بود. شاهان ایران باستان و ایران میانه بر اثر قهر و غلبه ایلی بر ایل دیگر به قدرت می رسیدند و قدرت آنان در جنگاوری یا میراث آنها از جنگاوری موسس سلسله شاهی بود اما مراجع تقلید براساس میزان رجوع مردم و شمار طلاب و پرداخت وجوهات از سوی تجار تعیین می شدند. گرچه دو پادشاه در اقلیمی نگنجند اما دو فقیه در گلیمی بخسبند. بدین معنا كه از زمان استقرار دولت صفویه در ایران جز در مقطع انتقال قدرت از نوادگان نادر و كریم خان زند به آقامحمدخان قاجار هیچ گاه دو پادشاه بر ایران حكمرانی نكردند اما در اعصار متعدد فقهایی بودند كه همزمان مقام مرجعیت را در اختیار داشتند كه آیات ثلاث (آقایان صدر، حجت و خوانساری پس از فوت آیت الله حائری در قم) مشهورترین آنها بودند. این اتفاق پس از فوت آیت الله بروجردی نیز تكرار شد و آیات ثلاث جدید شكل گرفتند: «بعد از ارتحال آیت الله بروجردی حوزه با مشكل مواجه بود. یكی اینكه شهریه طلاب از سوی چه مرجع و مركزی تامین شود و دیگر اینكه طلبه ها به كدام اساتید مراجعه كنند؟ بعد از اینكه مسئله شهریه را دو تن از بزرگان یعنی آیت الله گلپایگانی و آقای شریعتمداری به عهده گرفتند امام اظهار رضایت كردند و فرمودند اقدام آقایان باعث شد كه حوزه از متلاشی شدن محفوظ بماند. در خصوص تدریس هم در واقع حضرت امام عهده دار امر شدند و درس ایشان طلبه ها را بی نیاز كرد.» (آیت الله یزدی: ۱۵۹)
امام در این دوره بیشتر به تدریس فقه و اصول همت گماشته و در جایگاه آیت اللهی مقامی رفیع از آن خود كردند. اما باز هم در پی مرجعیت نبودند و حتی «حضرت امام خودشان ابراز مخالفت می كردند كه كسی بخواهد برای مرجعیت ایشان تلاش كند و گاه با افراد در این خصوص برخورد می كردند و می فرمودند به درس تان برسید چه كار به این كارها دارید.» (یزدی: ۲۹۱)
منابع دیگر نیز بر بی رغبتی امام نسبت به اخذ مقام مرجعیت تاكید كرده اند. از جمله حاج محمد شانه چی از بازاریان و ملی گرایان مشهور آن زمان می گوید: «ما رفتیم منزل حاج آقا روح الله منتظر ماندیم كه آمدند. بعد كه آمدند خوب طبق رویه ای كه داشتند سرشان را به پایین انداختند و به كسی نگاه نكردند جواب سلامی دادند و رفتند به اندرون. بعد چند دقیقه ای فاصله شد و آمدند و نشستند و مراجعینی كه آنجا بودند رفتند حرف هایشان را گفتند و آمدند و بعد ما بودیم كه رفتیم پیش آقای خمینی و گفتیم كه ما از طرف جبهه ملی آمدیم برای تعیین مرجع و آمدیم خدمت شما. گفتند خیلی خب ولی خیلی با ما سرد گرفتند. خیلی سرد و حتی رساله ای هم از ایشان خواستیم گفتند من رساله ندارم. رساله را باید از كتابفروشی ها بخرید. حتی یك رساله هم ندادند. در صورتی كه سایر مراجعی كه می رفتیم رساله می دادند ناهار هم می دادند پول هم می دادند و همه چیز می دادند. من با خودم گفتم كه حالا اگر ما نمی توانیم بفهمیم كه چه اندازه اینها علم دارند چون باید با آنها معاشرت كنیم تا ببینیم چقدر علم دارند ولی از نظر تقوا این سید از دیگران با تقواتر است.»
(به نقل از حاج محمد شانه چی انقلاب ایران به روایت بی بی سی، ص۱۱)
آیت الله خمینی برای انتشار رساله علمیه نیز سخت گیری می كرد.
آیت الله یزدی در این باره می نویسد:
وقتی پیشنهاد انتشار رساله عملیه حضرت امام مطرح شد ایشان نپذیرفتند به ناچار بنده و تنی چند از شاگردان حضرت امام تصمیم گرفتیم كه حاشیه حضرت امام بر وسیله النجاه مرحوم آقای سیدابوالحسن اصفهانی را به فارسی ترجمه كنیم و به عنوان رساله فارسی در اختیار مقلدین ایشان قرار دهیم... حضرت امام نهایتاً اصل كار را قبول كرده بودند ولی ظاهراً با نشر و توزیع آن به صورت مجانی مخالفت كرده و فرموده بودند هركس كه مایل است باید برود و بخرد. (آیت الله یزدی۲۹۲)
با وجود این شرایط سیاسی و اجتماعی و فعالیت های انقلابی آیت الله خمینی سبب شد شاگردان وی مصمم به ترویج مرجعیت آیت الله خمینی شوند. پس از حوادث ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ مدرسین حوزه علمیه قم از فرط نگرانی برای جان آیت الله خمینی و از آنجا كه تنها در صورت اثبات مرجعیت امام امكان اقدام رژیم علیه جان ایشان منتفی بود دو اعلامیه در تایید مرجعیت امام منتشر شد: «چون صحبت بود كه می خواهند آیت الله خمینی را محاكمه كنند لذا... آقای شریعتمداری، آقای میلانی، آقای مرعشی نجفی و آقای حاج شیخ محمدتقی آملی... چیز نوشتند و آیت الله خمینی را به عنوان مرجع معرفی كردند تا از اعدام ایشان پیشگیری كنند... آیت الله گلپایگانی در قم بودند و به تهران نیامدند آیت الله خوانساری هم چیزی در آن وقت امضا نمی كردند.»(آیت الله منتظری: ۲۳۶)۱۲نفر از مدرسین حوزه علمیه قم نیز اعلامیه ای در تایید مرجعیت امام خمینی نوشتند كه این نامه ها از دو جهت اهمیت داشت:
اول- جایگاه نهاد مرجعیت، حرمت و اهمیت آن را در برابر نظام سلطنت نشان می داد بدین ترتیب كه مانع از محاكمه مرجع تقلید شیعه می شد.
دوم- برای اولین بار گروهی از مراجع تقلید مرجعیت فقیهی دیگر را به صورت سند مكتوب تایید می كردند كه این نكته نشانگر اولین تغییری بود كه وجود امام خمینی در نهاد مرجعیت سبب ساز آن شده بود. پیش از این نیز آیت الله خمینی سعی كرده بود نظام حوزه های علمیه را دگرگون كند و در آن تحولی به وجود آورد. تشكیل جلسه ۱۱نفره تحت عنوان اصلاح برنامه های حوزه مركب از آقایان ربانی شیرازی، آذری قمی، مشكینی، امینی، قدوسی، منتظری، هاشمی رفسنجانی، خامنه ای، مصباح یزدی، حیدری نهاوندی و مهدی حائری تهرانی كه همگی متاثر از امام بودند از اولین اقدامات طیف نزدیك به آیت الله خمینی برای اصلاح حوزه بود. گفته می شود همین برنامه ها از جمله دلایلی بود كه میان امام خمینی و آیت الله بروجردی اختلاف انگیز شد. امام خمینی البته فرصت چندانی نیافت كه حتی پس از فوت آیت الله بروجردی برنامه های اصلاحی موردنظر خود را در قم دنبال كند ولی تبعید ایشان به نجف دوره جدیدی از شأن ایشان در مقام مرجعیت به عنوان آیت الله خمینی را شكل داد. حوزه علمیه نجف به عنوان مشهورترین حوزه شیعه حتی پس از ارتقای جایگاه قم عالی ترین موقعیت های علمی را در اختیار امام خمینی قرار داد. در همین جا بود كه ایشان درس های ولایت فقیه را ارائه كردند و نه به عنوان یك مبارز سیاسی و رجل انقلابی كه همانند مرجعی جامع و فقیهی كامل، فلسفه سیاسی موردنظر خویش را تبیین كرد.
امام در رساله ولایت فقیه بیش از همه منتقد كسانی است كه شئون سیاسی روحانیت را نادیده می گیرند: «آخوندهایی كه اصلاً به فكر معرفی نظریات و نظامات و جهان بینی اسلام نیستند.»
(ولایت فقیه: ۱۲)
و فصل پایانی رساله خود: «برنامه مبارزه برای تشكیل حكومت اسلامی» را به اصلاح حوزه های روحانیت اختصاص می دهند و از اصلاح مقدس نماها و تصفیه حوزه ها سخن می گویند. امام در ادامه پروژه ناتمام خویش برای اصلاح حوزه های علمیه از «قضیه ورود علما در دستگاه ضلمه و سلاطین» (همان: ۱۴۶) انتقاد كرده و می نویسند: «یك نفر فقیه اگر وارد دستگاه ظلمه شد مثل این است كه یك امت وارد شده باشد.» (همان) ایشان در گفتاری كه از عهد صفویه تا آن زمان بی نظیر است از «آخوندهای درباری» انتقاد می كند و می نویسند: «اشكال سر آنها است كه عمامه بر سر گذاشته و چهار كلمه هم اینجا یا جای دیگر خوانده یا نخوانده و برای شكم یا بسط ریاست به این دستگاه ها پیوسته اند با اینها چه كنیم؟ اینها از فقهای اسلام نیستند... باید جوان های ما عمامه اینها را بردارند. عمامه این آخوندهایی كه به نام فقهای اسلام به اسم علمای اسلام اینطور مفسده در جامعه مسلمین ایجاد می كنند باید برداشته شود.» (همان: ۱۴۸) امام خمینی با این گفتار نه فقط بنای چندصدساله ای كه نظام سلطنت در ایران جدید (از عصر صفویه تا مشروطه) ساخته بود و براساس آن شاه را نایب فقیه می خواند فروریخت بلكه نهاد روحانیت - مرجعیت را نیز كه همپای حكومت آمده بود وارد مرحله ای تازه از حیات سیاسی و اجتماعی كرد. امام خمینی در ولایت فقیه خاطره ای مهم را روایت می كند: «روزی مرحوم آقای بروجردی، مرحوم آقای حجت، مرحوم آقای صدر، مرحوم آقای خوانساری رضوان الله علیهم برای مذاكره در یك امر سیاسی در منزل ما جمع شده بودند. به آنان عرض كردم كه شما قبل از هر كار تكلیف مقدس نماها را روشن كنید. با وجود آنها مثل این است كه دشمن به شما حمله كرده و یك نفر هم محكم دست های شما را گرفته باشد اینهایی كه اسمشان مقدسین است نه مقدس واقعی و متوجه مقاصد و مصالح نیستند دست های شما را بسته اند و اگر بخواهید كاری انجام بدهید حكومتی را بگیرید مجلسی را قبضه كنید كه نگذارید این مفاسد واقع شود آنها شما را در جامعه ضایع می كنند شما باید قبل از هرچیزی فكری برای آنها بكنید.» (همان: ۱۴۴)
آیت الله خمینی اما در هنگام گفتن درس های ولایت فقیه در نجف دست هایش را باز كرده بود و مستقل از آنچه نهاد رسمی روحانیت یا نظام حاكم سلطنت می پسندید به ایده آل های سیاسی خود در «كشف الاسرار» و «ولایت فقیه» فكر می كرد. حاج آقا روح الله كه مدرس فلسفه و عرفان بود و آیت الله خمینی كه مرجع فقه و اصول شده بود دیگر در لباس مدرسان و مراجع قم نمی گنجید. لباس روحانیت و مرجعیت برای ایشان كوتاه شده بود و قم و نجف عطش سیاست ورزی او را سیراب نمی كرد. در اینجا بود كه آیت الله خمینی به امام خمینی تبدیل شد. دوران مرجعیت محض امام و بسنده كردن ایشان به بحث و درس خیلی زود به پایان رسید و با ورود امام به پاریس و سپس تهران، امام تولدی دوباره یافت.
● سوم: امام خمینی
استفاده از تعبیر«امام» برای آیت الله خمینی گذشته از دلالت های سیاسی نشان از تغییر گفتمان های فكری جامعه ایران دارد. نظام سلطنت و نهاد مرجعیت از عصر صفویه تا پایان مشروطه در مجموع گفتمانی را در ایران می سازند كه جایگزین نهاد امامت در اندیشه شیعه است. در واقع شیعیان در غیبت معصوم و در پایان تاریخ امامت آشكار در پی آن شدند كه نظامی سیاسی طراحی كنند كه فقدان امام حاضر را جبران كند. شاهان قادر به چنین كاری نبودند و به دلیل جایگاه قهر و غلبه در جعل نظام سلطنت امكان استقرار آنان بر جای امامان وجود نداشت. فقها نیز به دلیل فقدان قدرت و قوت مادی امكان استقرار حكومت را نداشتند. بر مبنای توافقی تاریخی سلطنت و مرجعیت همراه با هم حكومت را تشكیل می دادند. حكومتی كه از یك سو قدرت داشت و از سوی دیگر شرعیت و این دو مشروعیت آن را ایجاد می كرد. در عصر مشروطه رای و نظر مردم جایگزین قهر و غلبه شاهان شد اما حتی نظام سیاسی مشروطه زمانی مشروعه می شد كه علما و فقها از آن حمایت كنند. امام خمینی به عنوان حكیم و فقیهی جامع این نظریه را باطل كرد و به انتقاد همزمان از نهاد سلطنت و نهاد روحانیت پرداخت. در هیچ جای رساله ولایت فقیه اشاره ای به سازمان مرجعیت وجود ندارد اما نقدهای مرحوم امام به مرحوم بروجردی، تلاش ایشان برای اصلاح حوزه و اهتمام و صراحت برخی شاگردان امام (مانند مرحوم مطهری) برای اصلاح حوزه ها نشانگر دغدغه مرحوم امام برای اصلاح سازمان حوزه است. درباره سلطنت نیز امام مشهورترین فقهای عصر ما است كه رسماً حكم به بطلان آن دادند: «سلطنت و ولایت عهدی همان طرز حكومت شوم و باطلی است كه حضرت سید الشهدا(ع) برای جلوگیری از برقراری آن قیام فرمود و شهید شد... اسلام سلطنت و ولایت عهدی ندارد.» (ولایت فقیه: ۱۴) امام به درستی متوجه صیرورت حكومت پادشاهی بود و به زیركی با استفاده از دعاوی مشروطه خواهانه (تاكید بر قانون) و جمهوریخواهانه (تاكید بر مردم) بدون آنكه الزاماً حكومت جمهوری یا مشروطه را تائید كند می نویسد: «حكومت اسلام سلطنتی هم نیست تا چه رسد به شاهنشاهی و امپراتوری. در این نوع حكومت ها حكام بر جان و مال مردم مسلط هستند و خودسرانه در آن دخل و تصرف می كنند.» (همان: ۴۶)
مشی امام خمینی البته در تاسیس حكومت اسلامی در سال های بعد تغییراتی در اجرا یافت و از جمله نظر ایشان برای جایگزینی «مجلس برنامه ریزی» به جای «مجلس قانونگذاری» (ولایت فقیه: ۴۴) یا نفی حكومت «جمهوری» به صورت استقرار «جمهوری اسلامی» یا «مجلس شورای اسلامی» تغییر و تحول یافت. اما جوهر دیدگاه امام برای تغییر نظام سلطنت و نیز تحول نهاد مرجعیت هیچ تغییری نكرد. توصیف آیت الله خمینی به امام عملاً بازتولید نظریه امامت پس از انقراض سلطنت بود. پس از انقلاب اما سعی اصلی امام مصروف بازسازی نهاد مرجعیت شد. امام خمینی پس از پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار كوتاه مدت در تهران راهی قم شد تا همچنان در مقام آیت الله خمینی به ایفای نقش مرجعیت دینی بپردازند. مرجعیتی كه البته شأن سیاسی هم داشت و گرچه از دخالت در امور اجرایی پرهیز می كرد اما سیاستگزاری نظام حكومتی را برعهده داشت. بر همین اساس بود كه امام اولین پیش نویس تنظیم شده برای قانون اساسی (توسط دكتر حسن حبیبی) را امضا كرد بدون آن كه الزاماً جایگاهی برای ولی فقیه در آن پیش بینی شده باشد. این البته بدین معنا نیست كه امام از نظریه ولایت فقیه عدول كرده بودند چرا كه در حكم انتصاب رئیس دولت موقت امام به جایگاه شرعی خود در نصب مهندس بازرگان اشاره می كنند همان طور كه در سخنرانی بهشت زهرا به پشتوانه مردمی خویش اشاره می كنند. اما تایید اجمالی امام از قانون اساسی و اقامت ایشان در قم و بازنگشتن به تهران جز به هنگام بیماری قلب و مشاهده درخواست های مكرر برای اقامت در پایتخت همگی نشان می دهد كه امام قصد داشتند پس از انقراض سلطنت همت خود را مصروف اصلاح روحانیت كنند و قم مناسب ترین جایگاه برای این كار بود. اما مشكلاتی در اثر عملكرد موازی دولت موقت و شورای انقلاب به وجود آمد و بحران های نظام تازه تاسیس، امام را به عنوان موسس جمهوری اسلامی ناگزیر از حضور در تهران و به تبع آن اعمال نفوذ بیشتر در حكومت می كرد. امام در این تجربه تازه البته سعی وافری داشتند از دخالت در جزئیات بپرهیزند و حتی تا مدت ها مانع از حضور روحانیان شایسته ای مانند آیت الله بهشتی در امور اجرایی می شدند. روایت شده است كه آن مرحوم با تعیین شرط اجتهاد برای تصدی وزارت اطلاعات مخالف بود و هنگامی كه مصوبه مجلس به اطلاع ایشان رسید گرچه بنا نداشتند با مصوبه پارلمان مخالفت كنند اما از اینكه روحانیت درگیر امر اطلاعاتی و امنیتی شوند ابراز نارضایتی می كردند. به موازات بازسازی نهاد حكومت و استقرار جمهوریت به جای سلطنت، امام خمینی سعی اساسی خود را در آخرین دهه حیات مصروف اصلاح حوزه های علمیه كرد. در یكی از مشهورترین نامه های امام، ایشان خطاب به محمدعلی انصاری می نویسند: «در حكومت اسلامی همیشه باید باب اجتهاد باز باشد.... اجتهاد مصطلح در حوزه ها كافی نمی باشد بلكه یك فرد اگر اعلم در علوم معهود حوزه ها هم باشد ولی نتواند مصلحت جامعه را تشخیص دهد و یا نتواند افراد صالح و مفید را از افراد ناصالح تشخیص دهد و به طور كلی در زمینه اجتماعی و سیاسی فاقد بینش صحیح و قدرت تصمیم گیری باشد این فرد در مسائل اجتماعی و حكومتی مجتهد نیست.» (صحیفه امام، جلد ،۲۱ صفحه ۱۷۸-۱۷۷)
بنا به همین منطق بود كه مرحوم امام در بازنگری قانون اساسی شرط مرجعیت را از شرایط رهبری جمهوری اسلامی حذف كرد و اجتهاد را برای تصدی مقام ولایت فقیه كافی دانستند. جدایی مرجعیت از رهبری و نه لزوم ادغام آنها آخرین ابتكاری بود كه امام به آن دست زد و با افزایش اختیارات اجرایی و حكومتی رهبری عملاً این مقام را در جایگاه «رئیس كشور» به جای «رئیس مذهب» تثبیت كرد و حتی مقام رهبری پس از امام بر این تفكیك تاكید كردند. در واقع امام خمینی ترجیح می داد مجتهدانی فراتر از اجتهاد مصطلح بر جایگاه رهبری قرار گیرند تا مراجعی كه در عین تقوا و علم به اجتهاد مصطلح بسنده كنند. گرچه فرجام عملی این اقدام تفكیك ریاست كشور از ریاست مذهب بود. این درحالی بود كه در عصر رهبری و مرجعیت همزمان امام نیز ایشان سعی می كردند امور حوزه را به مراجع تقلید بسپارند. سنتی كه پس از امام نیز تداوم یافت و جانشین امام خمینی نیز با وجود حفظ جایگاه و پایگاه دینی خود امور حوزه های علمیه را به مراجع تقلید واگذار كردند.
امام نیز در همه سال های اقامت در تهران هرگز در امور حوزه علمیه قم دخالت نكرد و عملاً امور حوزه را به آیت الله گلپایگانی محول كردند. اما هرازگاهی با عباراتی مانند عبارات فوق ایده آل فكری خود را برای اصلاح حوزه و دگرگونی در نظام مرجعیت نشان می دادند. آیت الله خمینی در جایگاه امام بخشی از این تلاش برای تغییر فقه سنتی به فقه پویا را با احكام حكومتی بر دوش می گرفتند و آن گونه كه پاره ای محققان و نظریه پردازان (مانند سعید حجاریان در مقاله فقیه دوران گذار) نشان داده اند فقه سیاسی شیعه را در معرض مكتب تازه ای به نام «فقه المصلحه» قرار دادند.
امام خمینی در طول حیات خود توانست نه فقط نظام سیاسی حاكم بر ایران را تغییر دهد بلكه نظریه سیاسی حاكم بر محافل فكری را نیز دگرگون كرد. ظهور امام خمینی پایان حیات نظریه سلطنت شیعی (آمیزش سلطنت و مرجعیت) بود.از آن پس امام خمینی دو هدف را در پیش گرفت. جایگزینی جمهوریت به جای سلطنت و ارتقای مفهوم مرجعیت تقلید از طریق استقرار ولایت فقیه.آنچه به امام اجازه این دگرگونی عظیم گفتمانی و فكری را داد وجوهی بود كه در هر یك از تعابیر متفاوت به كار رفته درباره او نهفته است. آن كسی كه از حاج آقا روح الله یاد می كند جایگاه فلسفی، اخلاقی و عرفانی آن مرحوم را در نظر دارد، آن كسی كه از آیت الله خمینی سخن می گوید موقعیت فقهی و اصولی ایشان را به یاد می آورد و آنكه از امامت خمینی سخن می گوید گستره سیاسی و اجتماعی وی را متذكر می شود. این هر سه اما تنها بخشی از موقعیت آیت الله امام حاج آقا روح الله خمینی را نشان می دهد. مردی كه ظهورش پایان یك تاریخ ۴۰۰ ساله بود.
محمد قوچانی
منبع : روزنامه شرق