پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا


زین چرخ برون


زین چرخ برون
● ( نقد فیلم خیلی دور خیلی نزدیك )
▪ خلاصه داستان:
دكتر عالم متخصص برجسته مغز و اعصاب كه غرق در روابط كاری و اجتماعی است، فرزندش سامان را فراموش كرده است. آسمان بی‌انتهای كویر، انبوهی از ستاره‌ها را در آغوش خود جای داده و سامان در دل كویر به رصد كردن ستاره‌ها مشغول است. بر اثر حادثه‌ای دكتر موفقیت‌های حرفه‌ای خود را رها می‌كند و از میان كویر می‌گذرد تا به فرزندش نزدیك شود...
● شرق و غرب
خیز و به صحرای عشق، ساز چراگاه از آنک
بابت رخش تو نیست آخور آخر زمان
خاقانی
نمی‌دانم چند نفر تا به حال درباره سینما و فلسفه آن حرف زده‌اند اما یقین دارم که تابه حال در جایی این جمله را نخوانده‌ام که سینما در غرب فلسفی است و در شرق عرفانی. سینمای غرب با تکنیک‌های مختلفش که هر روز هم بسط و گسترش پیدا می‌کند، سعی دارد تا عقول را از سر برباید و چشم‌ها را آن چنان خیره کند که تنها نگاهی بیندازند و فرصتی برای نظاره کردن نداشته باشند. وقتی ماحصل سینمای غرب را می‌بینید باور می‌کنید که در هنگام دیدن فرصتی برای فکر کردن وجود ندارد.در سینمای غرب اگر نگاهی به ماورا بوده یا شده است، این نگاه مبتنی بر زمینی کردن رویدادهای آسمانی بوده است. سینمای شرق آن جا که خواسته است پا جای پای اسلاف غربی‌اش بگذارد، قافیه را باخته و هویتش را از دست داده و نتیجه آن ابتذال و ضعف در منتها درجه خود بوده است. به سینمای هند نگاه کنید تا زمانی که این سینما عشق به سبک شرقی در خود جست‌و‌جو می‌کرد حاصل آن سینمای پر مصرف برای عامه بود که در هر جا و هر مکان قابلیت استفاده داشت. فاصله گرفتن بالیود از هویت اصلی خویش و نزدیک شدن به عشق‌های هالیودی برای سینمای هند ارمغانی نداشت مگر ابتذال!در سینمای غرب تحرک در نماها و تعدد در مکان‌ها ملاک روشنی است برای ارزیابی یک اثر اما در شرق سینماگران اصیل اساساً نمی‌توانند از نماها و حرکات آن چنانی استفاده کنند؛ چه روح شرقی با ثبات و سکون و خلوت انس و الفت بیشتری دارد.
خیلی دور، خیلی نزدیک فیلمی است از جنس سینمای معنوی و عرفانی شرقی. آدم‌ها آن قدر زیاد نیستند که فراموش بشوند. حوادث آن قدر پیچیده نیستند که خاطر را مخدوش کنند. ظاهر و باطن به موازات هم پیش می‌روند و دکتر عالِم از یک سو سیر آفاق را شروع می‌کند و در عالَم اطرافش می‌چرخد و به مناطقی می‌رود که تا به حال ندیده است، دکتر عالم از غرب برگشته و ناخواسته به سیر آفاق شرقی آمده است هر چند که عامل و وسیله این گردش هر دو مولود غرب هستند؛ اتومبیل دکتر بنز است؛ پسر دکتر عالم در سوئد به دنیا آمده است و دکتر عالم پس از جدا شدن از همسر سوئدی‌اش به ایران آمده و ازدواج دیگری را تجربه کرده است. ازدواجی که در شرق صورت گرفته اما با معیارهای غربی شکل گرفته و نمایان شده است. در یکی از صحنه‌های ابتدایی فیلم، همسر دکتر عالم بدون حضور همسرش راهی سفر می‌شود و به او یادآوری می‌کند که در این سفر مرد دیگری او را همراهی می‌کند و مبادا دکتر از این موضوع غیرتی شود!
از سوی دیگر دکتر عالم در حین این سفر به سیر انفس می‌پردازد و افرادی را می‌بیند که تا به حال ندیده بودشان، روحانی‌ای که غم و شادی مردم را سامان می‌دهد. پزشک تازه کاری که پیش‌تر در سمیناری شنونده صحبت‌های دکتر بوده و طبیعتاً دکتر او را ندیده است و ... همه نشانه‌های خیلی دور، خیلی نزدیک به ما می‌گوید که با فیلمی شرقی طرف هستیم.
● اسم و مسما
مباش احول مسمی جز یکی نیست
و گر چه این همه اسما نهادیم
عطار
نمی‌دانم واقعاً چه باید کرد؟ در سینمای غرب هر اسم تنها وسیله‌ای است برای شناختن دیگری؛ اما در سینمای شرق اسم ناگزیر با مسما ارتباط ببیشتری دارد و بخشی از سرشت و سرنوشت موسوم را باز می‌نمایاند. کدام یک الویت و اهمیت دارند؟ به نظرم بهتر است از این وادی خلاص شویم. شاید ویژگی اسامی شرقی آن باشد که هیچ کدام خالی از معنا نیست. این ویژگی از یک سو برای سینمای ماورایی مفید است و هم‌چون خواب و راز نمادین و تفسیرسازانه به پیش‌برد داستان کمک کند اما استفاده ناروا و بیش از حد قطعاً به لوث شدن فضا خواهد انجامید.عالم(پدر) با علم یقینی‌اش(تخصص و تکنولوژی) به دنبال سامان(پسر و درمانش) می‌گردد. سامان بیمار است و گمان می‌رود که حتی پیش از دست یافتن عالم به او از دست برود. پدر در مسیر یافتن پسر به روستای مصر(یوسف و یعقوب ـ ع) می‌رسد. عالم با فکر(جراحی مغز) سر و کار دارد و سامان سر بر دامن ستاره‌ها(ستاره‌شناسی و سرنوشت افراد) در آسمان دارد.
● عکس‌های یک دوست
خلوت خود ساز عدم‌خانه را
بازگذار این ده ویرانه را
نظامی
چند روز قبل به دیدن نمایشگاه عکس‌های دوستم رفتم؛ نمایشگاهی با عنوان دیدن. عکس‌هایش یک ویژگی مشترک داشت. همه عکس‌ها از پشت سر افراد بود. افرادی که به منظره رو به رویشان خیره شده بودند و با نگاهی که ما نمی‌دیدیم از میان منظره مقابل به دنبال معنای زندگی می‌گشتند. مسافری که ساختمان‌های قدیمی میدانی در بروکسل را به تماشا ایستاده است. چوپانی که به گوسفندهایش نگاه می‌کند. مسافرانی که از کلک چال به تهران دود گرفته نگاه می‌کنند. پیرمرد روستایی که بار هیزمش را زمین گذاشته و از فاصله‌ای دور روستایش را نگاه می‌کند. در این عکس‌ها با دو نگاه رو به رو هستیم؛ نگاه عکاس به موضوع یعنی شخصی که زندگی را نگاه می‌کند و دوم نگاه شخص موضوع عکس به زندگی شروع خیلی دور، خیلی نزدیک به این عکس‌ها شباهت زیادی دارد. در اولین صحنه فیلم با دو نگاه متفاوت رو به رو هستیم. کارگردان از یک سو ازدحام پشت دوربین را نشان می‌دهد و از سوی دیگر سکوت و تمرکز مقابل دوربین را. از یک سو به بیننده یادآوری می‌کند که این خلوت که تا چند دقیقه دیگر با آن مواجه هستی و در آن تنها یک مرد و یک اتومبیل حضور دارند، خلوت و تمرکزی دروغین است و از سوی دیگر نشان می‌دهد که برای رسیدن به خلوت باید از میان این ازدحام گذشت. مسیح مصلوب را به یاد بیاورید در وقت تماس تلفنی و گفت‌و گو و ارتباط از طریق تلفن همراه؛ مرد او نیز برای رسیدن به خلوت از میان کسانی می‌گذرد که تا به حال آنها را ندیده بود. برای دکتر عالم زندگی و دیدن این افراد به همان اندازه عجیب است که حرف زدن مسیح مصلوب با تلفن همراه.
دکتر عالم برای نشستن در مقابل دوربین بخشی از واقعیت زندگی‌اش را حذف می‌کند و بدون کراوات در برابر بینندگان تلویزیون حاضر می‌شود. در یک نظر با نگاه دوربین تلویزیون به او نگاه می‌کنیم و در عین حال او را با وضعیت آغازینش نیز درک می‌کنیم. در یک نگاه او را از منظر تلویزیون می‌بینیم و در نگاه دوم از منظر دوربین سینما. صحنه ابتدایی فیلم با این نگاه‌های دو‌گانه(بیننده و دکتر عالم) به همه عالَم و آدم شکل می‌گیرد.
● بنزین و آب
حافظ از آب حیات ازلی می طلبی؟
منبعش خاک در خلوت درویشان است
حافظ
تامین سوخت بزرگترین دغدغه بشر امروز است. اهمیت و اعتبار این موضوع باعث شده تا بشر دنیای امروز از یک سو انرژی‌ها و سوخت‌های ذخیره زیرزمینی را با سرعت بیشتری مصرف کند و از یک سو به دنبال انواع سوخت جایگزین باشد؛ از انرژی خورشید گرفته تا شکافت اتم و انرژی مواد رادیو اکتیو. سوخت مایه حیات ماشین است و اب مایه حیات انسان؛ همان‌طور آب مایه حیات است(ان من الماء کل شی حی)، سوخت مایه حرکت ماشین است.
دکتر عالم در زندگی امروزی و با ماشین انسان ساختی که در اوج درخشش است می‌خواهد به دل کویر بزند و برای این وسیله باید سوخت تهیه کند. رندی که بهلول‌وار خود را به ندانستن زده است به او سوخت می‌فروشد اما در واقع به جای سوخت ماشین به او مایه حیات انسانی می‌بخشد.یکی از سخنوران در توصیف کویر گفته است: کویر تاریخی است که در قالب جغرافیا نمود پیدا کرده است. دکتر عالم نمی‌داند که برای رفتن به تاریخ به بن مایه حیات انسانی نیاز دارد تا به کشف و شهود برسد و در این بازار متاع ماشین کالای قیمت‌مندی نیست که این صحرا، جان می‌طلبد.دکتر عالم در اولین بزنگاه وقتی که درمی‌یابد به جای بنزین، آب خریداری کرده است؛ با عصبانیت اب را در کویر روی زمین رها می‌کند و درست وقتی که نیمی از آب را از دست داده است، تازه پی به ارزشمندی و ارجمندی آب در این کویر می‌برد و برای پاسداشت و حفظ مابقی آن تلاش می‌کند. رفتار دکتر عالم تمثیلی از رفتار تاریخی انسان در طول زندگی است. او متاع جان را سوخت این دنیا قرار داده است و در میانه زندگی تازه درمی‌یابد که مسیر را اشتباه آمده است و سعی می‌کند تا در استفاده بهینه از مابقی ایام عمر بکوشد. او شاید به اشتباه دور خودش گشته و اکنون در نقطه آغازین مسیر ایستاده است اما این آغاز به معنای ابتدای مسیر حرکت نیست.
او زمانی برای شروع دوباره ندارد و اندوخته‌اش برای ادامه سفر نیز چندان قابل توجه و اهمیت نیست.
● علم و انسان
علم دل به جای جان باشد
سر بی‌علم بدگمان باشد
اوحدی
از روزی که ادبیات و عرفان رخ نمودند مهمترین طرف دعوایشان عقل بود. همیشه از تعارض عقل و دل سخن به میان آمده است و همیشه عقل مغلوب میدان و زمین خورده دل بوده است. خیلی دور خیلی نزدیک هم از این سنت کهن تخطی نمی‌کند زیرا دکتر عالم علم را عامل برتری می‌داند و در گفت‌و‌گو با بیمار از بی‌اعتقادی‌اش به ماورا و معجزه می‌گوید. در این میان سامان نقش و جایگاه ویژه‌ای دارد او در غرب زاده شده و مادرش هم‌چنان در غرب سکنی گزیده است اما سامان معتقد است که بهترین ابزارهای علمی تنها بخشی از واقعیت را در برمی‌گیرند و در گفت‌وگو با پدر می‌گوید که بهترین تلسکوپ‌های عالم تنها چهاردرصد از آسمان را بازمی‌نمایانند.
انسان‌ها با علم همیشه درگیر بوده‌اند. این درگیری گاهی منبع علم مرتبط بوده و گاه با خود علم یا حاصل آن. در خیلی دور خیلی نزدیک از یک سو علم حجاب اکبر شده است تا دکتر عالم خدا را فراموش کند و از سوی دیگر باعث شده تا بیننده سامان به خلوت و خودشناسی بیشتری دست پیدا کند. علم شمشیر دو لبه‌ای است که از یک سو انسان را به هلاک انداخته و از سوی دیگر او را به فلاح برده است.
● اینجا کجاست؟
این عالمی است جافی و از جیفه موج‌زن
صحرای جان طلب که عفن شد هوای خاک
خاقانی
آخرین صحنه فیلم بسیار عجیب و دوست‌داشتنی است. بیننده می‌داند که سامان تا مرگ فاصله زیادی نداشته است و از سوی دیگر دکتر را در حالتی دیده که ناگزیر به مرگ منتهی خواهد شد. از سوی دیگر بیننده می‌داند که ناباوری‌های او نسبت به خداوند او را به عدم خواهد برد. اما درست در آخرین لحظه صدایی شنیده می‌شود و دستی از بالا به یاری دکتر می‌آید. بیننده نمی‌تواند مطمئن باشد که این دست آمده است تا دکتر را از مرگ نجات دهد یا به دنبال بیرون کشیدن او از دریای شک و بی‌ایمانی است، همان‌طور که نمی‌تواند مطمئن باشد این دست توانایی انجام هر دو کار را با هم دارد یا نه!
خیلی دور خیلی نزدیک فیلم خوش‌ساختی است و با تصاویر واقع‌گرایانه‌اش از اجتماع بیننده را به راحتی به دنبال خودش می‌کشد اما ساختار فیلم بسیار شکننده و ضعیف است. دکتر عالم چرا به ایران آمده است؟ چرا در بزنگاه ناله و گریه‌اش را برای پیام‌گیر همسر سابقش در سوئد عیان می‌کند؟ چرا در کویرنوردی دکتر جلوه‌های بصری و دراماتیک وجود ندارد؟ فراموش نکنیم که خیلی دور خیلی نزدیک را باید با لذت دید اما از مشکلات ساختاری آن نباید غفلت کرد.
نویسنده : حمید باباوند
منبع : سایت خبری ـ تحلیلی سینمای ما


همچنین مشاهده کنید