چهارشنبه, ۲۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 17 April, 2024
مجله ویستا

جان باختن بینوای نابینا کنار قبر علی علیه السلام


جان باختن بینوای نابینا کنار قبر علی علیه السلام
روایت شده: هنگامی كه امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام از دفن پدر باز می ‏گشتند نزدیك دروازه ‏ی شهر كوفه كنار ویرانه ‏ای، بینوای بیمار و نابینایی را دیدند كه خشتی زیر سر نهاده و ناله می‏ كند از او پرسیدند: كیستی و چرا این گونه گریه و ناله می كنی؟ او گفت: غریبی بینوا و نابینا هستم، نه مونسی دارم و نه غمخواری، یكسال است كه من دراین شهر هستم، هر روز مردی مهربان و غمخواری دلسوز نزد من می آمد و احوال مرا می ‏پرسید و غذا به من می ‏رسانید و مونس مهربانی بود، ولی اكنون سه روی است او نزد من نیامده و از حال من جویا نشده است. گفتند: آیا نام او را می ‏دانی؟ گفت: نه گفتند: آیا از او نپرسیدی كه نامش چیست؟ گفت: پرسیدم، ولی فرمود: تو را با نام من چه كار، من برای خدا از تو سرپرستی می ‏كنم. گفتند: ای بینوا رنگ و شكل او چگونه بود؟ گفت: من نابینایم، نمی ‏دانم رنگ و شكل او چگونه بود. گفتند: آیا هیچ نشانی از گفتار و كردار او داری؟
گفتند پیوسته زبان او به ذكر خدا مشغول بود، وقتی كه او تسبیح و تهلیل می‏گفت، زمین و زمان و در و دیوار با او همصدا و همنوا می ‏شدند وقتی كه كنار من می ‏نشست.
می ‏فرمود: درمانده ‏ای با درمانده‏ ای نشسته، و غریبی همنشین غریبی شده است.
امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و محمد حنفیه و عبداللَّه ‏بن ‏جعفر آن مهربان را شناختند و به هم نگریستند و گفتند: ای بینوا، این نشانه ‏ها كه بر شمردی، نشانه ‏های بابای ما امیرمومنان علی علیه السلام است. بینوا گفت: پس او چه شده كه در این سه روز نزد ما نیامده؟
گفتند: ای غریب بینوا، شخص بدبختی ضربتی بر آن حضرت زد و او به دار باقی شتافت و ما هم اكنون از كنار قبر او می ‏آییم. بینوا وقتی كه از جریان آگاه شد، خروش و ناله‏ ی جانسوزش بلند شد خود را بر زمین می ‏زد و خاك زمین را بر روی خود می ‏پاشید و می ‏گفت: مرا چه لیاقت كه امیرمومنان علیه السلام از من سرپرستی كند؟ چرا او را كشتند؟ حسن علیه السلام و حسین علیه السلام هر چه او را دلداری می ‏دادند آرام نمی‏گرفت.
نمی ‏دانم چه كار افتاد ما را
كه آن دلدار ما را زار بگذاشت
در این ویرانه این پیر حزین را
غریب و عاجز و بی یار بگذاشت
آن پیر بی نوا به دامن حسن علیه السلام و حسین علیه السلام چسبید و
گفت: شما را به جدتان سوگند، شما را به روح پدر عالی قدرتان، مرا كنار قبر او ببرید.
امام حسن علیه السلام دست راست او را، و امام حسین علیه السلام دست چپ او را گرفت و او را كنار مرقد مطهر امام علی علیه السلام آوردند او خود را روی قبر افكند و زاری بسیار كرد و گفت: خدایا من طاقت فراق این پدر مهربان را ندارم تو را به حق صاحب این قبر جان مرابستان.« دعای او به استجابت رسید و همان دم در همانجا جان سپرد
ذره ‏ای بود به خورشید رسید
قطره‏ ای بود به دریا پیوست
امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام از این حادثه ‏ی جانسوز بسیار گریستند و خود شخصاً جنازه ی آن بینوای سوخته دل را غسل داده و كفن كرده و نماز بر آن خواندند و او را در حوالی همان روضه ‏ی پاك به خاك سپردند.
اصبغ بن نباته از یاران خاص علی علیه السلام است. می‏ گوید: پس از ضربت خوردن حضرت علی علیه السلام مردم از هر سو آمده بودند و در كنار خانه‏ ی آن حضرت اجتماع نموده و در انتظار كشتن ابن ملجم بودند، امام حسن علیه السلام از خانه بیرون آمد و گفت: ای گروه مردم پدرم وصیت فرمود: كه كار ابن ملجم را تا پس از وفات او تاخیر بیندازیم، اگر از دنیا رفت، اختیارش با ماست. وگرنه خودش درباره‏ ی او تصمیم می ‏گیرد، به خانه‏ های خود بازگردید، خدا شما را بیامرزد.
پدر ممنوع الملاقات است و حال مزاجی او اقتضای ملاقات با شما را ندارد
مردم بازگشتند و من ماندم، امام حسن علیه السلام فرمود: ای اصبغ، مگر سخنی را كه از پدرم نقل كردم نشنیدی؟ گفتم: آری شنیدم، ولی من دوست دارم امام علی علیه السلام را ملاقات كنم و از او حدیثی بشنوم، برای من اجازه ‏ی ورود بگیر.
امام حسن علیه السلام به خانه بازگشت، سپس بیرون آمد و به من فرمود: داخل شو، من وارد شدم، كنار بستر امیرمومنان علیه السلام آمدم دیدم دستمال زرد رنگی به سر بسته ولی زردی رنگش از زردی دستمال بیشتر است. و آن حضرت بر اثر شدت ناراحتی و ضعف و اثر زهر، از این به آن زانو می ‏شد، در عین حال حدیثی برای من بیان فرمود...
منبع : سایت مداحی


همچنین مشاهده کنید