جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

افغانستان بیست و پنج سال پس ازهجوم اتحاد شوروی


افغانستان بیست و پنج سال پس ازهجوم اتحاد شوروی
یک ربع قرن از تهاجم اتحاد شوروی سابق در افغانستان می گذرد. ربع قرنی که برای این کشور و برای اتحاد شوروی پی آمدهای ژرفی را به همراه داشته است.
هجوم اتحاد شوروی به افغانستان با توجیه ایدیولوژیک همراه بود و جانبداران این ایدیولوژی بر این باور بودند که فرجام تاریخی همه مردم جهان، همان نظامی خواهد بود که از فرآیند تکاملی اتحاد شوروی سر بدر خواهد کرد.
بسیاری از مکتب رفتگان جهان سوم و در این میان افغانستان نیز که از ستم های استعمار و امپریالیسم و وابستگی به تنگ آمده بودند، در تلاش رهائی، گرفتار آنچه که بسیاری از ناظران افغان "توهم ایدیولوژیک مارکسیسم- لنینیسم" می خوانند، بودند.
با وجود آنکه افغانستان دارای نظام سلطنتی بود، این کشور از کشورهایی که بیشتر در حوزۀ نفوذ اتحاد شوروی قرار داشت، تلقی می گردید.
این "واقعیت سیاسی" را قدرت های بزرگ غربی نیز پذیرفته بودند. اتحاد شوروی در اقتصاد و در اجرای برنامه های انکشافی افغانستان، در مسلح ساختن وآموزش نیرو های نظامی این کشور نقش تعیین کننده ای را بر عهده داشت.
تمایلات برخی از اعضای خانوادۀ سلطنتی وشیوع بحران مرزی میان افغانستان و کشور همسایۀ آن پاکستان به گسترش نفوذ اتحاد شوروی در افغانستان کمک کردند.
همسویی در این سیاست موجب گردید تا نفوذ جانبداران اتحاد شوروی در نهادهای دولتی و نظامی افغانستان گسترش یابد.
کودتای سرطان ۱۳۵۲ سردار محمد داود خان، و الغای نظام سلطنت، فصل دیگری از گسترش کمونیسم اتحاد شوروی در افغانستان را گشود.
چپگرایان جانبدار شوروی با نفوذ بیشتر در دستگاه دولت و با انتشار طرح های پیشنهادی برای تدوین قانون اساسی افغانستان بیش از پیش فعال شده بودند.
داود خان که خود یک ناسیونالیست بود، در درون با ایدیولوژی کمونیسم شوروی زیاد سر سازگاری نداشت. چرخش سیاسی در تفکر سردار محمد داود که منجر یه نزدیکی وی به کشور ایران و به ویژه به کشور مصر که تازه از حوزۀ نفوذ اتحاد شوروی برون آمده، شد، واکنش گستردۀ جانبداران اتحاد شوروی را بر انگیخت.
بدنبال یک سری از تحولات در افغانستان حزب دموکراتیک خلق افغانستان در هفتم ثور۱۳۵۷ از طریق یک کودتا قدرت را به دست گرفت.
سوای تلاش های انکار آمیزی که از جانب رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان در گذشته و امروز صورت می گیرد، این حزب جانبدار کمونیسم اتحاد شوروی و تفسیر و تعبیری بود که در برنامه و سیاست اتحاد شوروی و احزاب کمونیست و کارگری مربوط به اردوگاه آن کشور، مطرح می گردید.
برداشت پنج مرحله ای بودن تاریخ همه جوامع و موجودیت عصر امپریالیسم و نظام اردوگاهی، باور به حزب پیش آهنگ و تلاش برای شکستن ماشین کهنۀ دولتی واستقرار "دیکتاتوری خلقی" به مثابه فاز نخست "دیکتاتوری پرولتاریای" به جای دولت فئودالی عناصر اصلی باورهای این حزب را می ساختند.
در ادبیات حزبی کودتای "هفت ثور" به انقلاب ثور معروف گردید. واقعیت اینست که امور سیاسی و اجتماعی این حزب نیز انقلابی بود. در ظاهر درونمایه ای برخی از سیاست های مطروحه از جانب حزب دموکراتیک خلق افغانستان، مترقی بودند. اما افغانستان نه کشور فئودالی بود و نه هم ممکن بود با تطبیق قهر آمیز اصلاحات ارضی بتوان به تحریک غریزۀ طبقاتی کشاورزان افغان پرداخت.
چرا که چنین غریزۀ ضد فئودالی در کشوری که در آن وفادارای های سنتی "شه پدری" حاکم است، نه تنها نمیتواند با هجوم نوجوانان شهری بی خبر از جامعه و باورهای آن به تحقق به پیوندد، بلکه موجب تحریک غریزه ها و پیوند های خانواده گی و همبستگی های قومی و بزرگسالی می شود.
برنامه های سواد آموزی که باید موجب رهائی زنان و مردان از زنجیر بی سوادی و نا آگاهی می شدند، به دلیل آنکه مردم خود حامل آن نبودند و با تکیه بر نوجوانان شهری و نیمه روستائی که میان سنت و توتالیتاریسم شوروی سرگردان بودند، اجرا می شد، عصیان خونین مردم را بر انگیخت.
بر نامۀ دولت برای نفوذ در قلمرو جامعه بار دیگر در تاریخ افغانستان به دلیل جدائی تاریخی میان دولت و جامعه به شکست انجامید و سنت و روابط مبتنی بر آن مدرنیسم شوروی را به عقب نشینی وادار نمود. کارزاری که در آن خود سنت نیز به دلیل اجبار های ساختاری مقاومت و مهاجرت در یک فرایند اجتماعی، شکست برداشت.
پی آمد کار این بود که افغانستان به میدان اصلی جنگ سرد تبدیل شد. رهبران اتحاد شوروی که افغانستان را در خطر می دیدند، در ۲۷ دسامبر ۱۹۷۹ به این کشور لشکر کشیدند و ببرک کارمل را همراه با خود به قدرت بر گشتاندند.
هجوم اتحاد شوروی به افغانستان، یکی از فرصت های تاریخی برای کشور های غربی و به ویژه ایالات متحدۀ امریکا و تندروان بنیادگرای اسلامی در سراسر جهان بود.
در پرتو تئوری برژنسکی مشاور امنیتی جیمی کارتر رئیس جمهور ایالات متحده، ایجاد یک کمربند مقاومت اسلامی در برابر کمونیسم بزرگترین ابزار ممکن برای به زانو در آوردن اتحاد شوروی بود و تجاوز شوروی درافغانستان این فرصت را مساعد ساخت.
مقاومت مردم افغانستان در برابر یک نیروی بیرونی و دفاع از استقلال در فرایندش نتوانست به یک جنبش مقاومت ملی ارتقأ یابد. رهبری جنبش و جهاد به دست تندروان پاکستانی و عرب و وابستگان افغان آنها افتاد و مقاومت به یک جنگ بی هدف و ویرانگر تبدیل شد.
جنگی که در آن، رهبران کشور های همسایه، ساز مان های امنیتی گوناگون، پول ها و سلاح های فراوان غربی و عربی به کار برده میشد و با سقوط حکومت داکتر نجیب الله در سال ۱۹۹۲ منجر به ویرانی پایتخت و شعله ور شدن آتش جنگ میان گروه های تند رو مذهبی و قومی گردید.
روندی را که در آغاز آن هجوم نیمه تحصیلکردگان کمونیست بر ساختار های سنتی جامعه و تهاجم اتحاد شوروی قرار داشت و اوجش را با هجوم داوطلبان و مأموران بین المللی مانند، بن لادن، و بنیاد گرایان اسلامیست یافت و فرجامش نیز حاکمیت طالبان و القاعده بود، نمیتوان بدون در نظر داشت اجزای نظام کودتا، مداخله و جنگ سرد و ایدیولوژی های ویرانگر شناسائی نمود.
سیاست گذاران غربی از تجاوز شوروی به افغانستان، به مثابه فرصت خوبی برای آسیب رساندن به آن کشورسود بردند. سازمان های امنیتی غرب با پخش افواهات و شایعه پراکنی موجب تحریک اتحاد شوروی می شدند. کمونیستهای افغانستان نیز با بزرگ و حتمی جلوه دادن مداخلات غرب موجب رعب و و حشت در شوروی می شدند.
در تبلیغات رسمی دولت حزب دموکراتیک خلق افغانستان، همواره سخن از بلوای نیروهای خارجی در این کشور بود. ترس اتحاد شوروی از تبدیل شدن افغانستان به یک پایگاه نفوذ ایالات متحده در مرز های جنوبی این کشور نیز یکی از عوامل مداخله ای این کشور در افغانستان بود.
هجوم اتحاد شوروی در افغانستان فصل خونینی در این کشور گشود که پی آمد های آن تا کنون نیز ادامه دارد. اقتصاد عقب ماندۀ شوروی، توان تحمل یک جنگ پر مصرف را در افغانستان نداشت.
میخایل گورباچف سه عامل را به مثابه عوامل اصلی بحران و زوال اتحاد شوروی می دانست. افغانستان به مثابه "زخم خونین شوروی" ، انفجار رآکتور اتمی در چرنوبیل و زلزله در ارمنستان. هر سه ای این حوادث، عدم کار آئی اقتصاد و نظام بروکراتیک و مبتلا به فساد اتحاد شوروی را به نمایش گذاشتند.
بدون شک، جنگ افغانستان یکی از عوامل تسریع زوال اتحاد شوروی بود. ولی آنچه که زوال این کشور را حتمی می نمود، وجود روابط اقتصادی و سیاسی و بروکراسی بی رحمی بود که طی دهه ها از انقلاب اکتبر بدین سو بر این کشور حاکم و با غلبه ای استالینیسم به مظهری از یک نظام پلیسی و خفقان تبدیل شده بود.
روابطی که بر پایه ای یک ایدیولوژی تمامیت خواه استوار بود و زمینه های خلاقیت و آفرینش را از انسان ها می ربود. افزون بر این صرف ملیارد ها دلار آمریکائی در افغانستان، کشور شوروی را به یک مسابقه ای اقتصادی کشاند که در آن شوروی نمیتوانست برنده شود. امروز یک ربع قرن در پی اشغال افغانستان از جانب شوروی، افغانستان هنوز هم نتوانسته است به مثابه دولتی با اسقرار و مبتنی بر صلح سربلند کند.
تحولات سیاسی در این کشور هنوز هم در حیطه ای مناسبات قدرتی است که در طول جنگی که با تهاجم شوروی آغاز شد، شکل یافته اند. مربع ترور، تفنگ، تریاک و تبارگرائی بر ساحت زندگی مردم سنگینی می کند و این در حالیست که قلمرو اتحاد شوروی سابق نیز از مناطق بحرانزای گیتی می باشد.
دکتر دادفر سپنتا
استاد دانشگاه آخن آلمان
منبع : زندگی


همچنین مشاهده کنید